شریعتی، روشنگرِ شیفته و سرگشتهی روزهای آتش و خون
در روزگاری که زندهیاد دکتر علی شریعتی زیست و آموخت، نوشت و آموزش داد، همهچیز در کشور ما برای افسانهای شدن زندگانی و مرگ انسانها فراهم بود.
برای افسانه شدن و به افسانهها پیوستن نمیتوان به سادگی پیش خود تصمیم گرفت و بیرون از گنجایش زمانه و زمان آن را به کرسی کردار نشاند. و نیازی نیست چیزی فراتر از گنجایش اندیشه و بیرون از توان انسانها روی دهد تا افسانهای زاده شود.
چند سال پیش پیرزنی کهنسال در انگلستان دیده از جهان فروبست. خبرگزاریها غم و سوگ مردم انگلستان را به هر سو مخابره میکردند و مردم انگلیس وداع اندوهناک و پرشکوهی از او کردند. پیرزن شهبانو و مادر پادشاه امروزیی انگلستان بود. او که در روزهای جنگ جهانی دوم جوانی آرزومند زندگانی بوده است، در روزها و شبهای جنگ و بمبارانهای ویرانگر و کشنده ارتش هیتلر، همهی توصیهها را برای رفتن به بیرون از کشور نادیده گرفته و همراه مردم در شهر و زیستگاه خود مانده بود، کاری بسیار عادی و در توان هرکس. و همین کار او و گره زدن سرنوشت خویش به سرنوشت مردم شهر و دیار خویش، او را محبوب دلهای مردم انگلیس کرده بود. گذشت سالیان دراز از آن روزها، از افسانهی وفاداریی او نکاسته و به آن افزوده بود، و محبوبیت او به خانوادهی شاهی آبرو میداد. انگلستان دارای جامعهای صنعتی و پیشرفته است و مانند ما درگیریی سنت و مدرنیته و یا جامعهی گذار و جستجوی هویت سرگرمیی روزانهی فرهیختگاناش نیست، و وفاداری به مردم و میهن چنین پاداش افسانهای مییابد.
شریعتی شکوفاییی پرشور خود را در زمانهای آغاز کرد که پادشاه کشور با دولتهای آمریکا و انگلیس همدست و بر علیه دولت قانونی و نخستوزیر محبوب کشور خود کودتا کرده بود. “جانان من، به جز از کشته ندروی”. بیوفایی به پیمان و مردم و کشور چنان تخم نفرتی کاشته بود که حتی جیرهخواران شاه بیوفا و کودتاگر هم نمیتوانستند از او دفاع کنند. شاه و دولتهای کودتاگر همدست او، همه کار کردند، اما هرگز نتوانستند دل مردم ایران را به دست بیاورند. شاه، بیمار و اشکریز از کشور فراری شد، و کسی پشتسر او اشک نریخت. هلهله و شادی و پایکوبی اما کوی و برزن شهرها را به لرزه درآورده بود.
چنین کسی خود را سایهی خدا میخواند و از نمایندگان خودخواندهی خداوند در زمین تایید میگرفت. خواب و خیال و بیخبری سدهها، و درهمتنیدگیی تاریخیی مذهب و پادشاهی در کشور، با نیروی جادویی سخنوری و شور شاعرانهی کویریی دکتر شریعتی گسسته میشد و همهی آن گروههای اجتماعی را هم با خود میبرد که مذهب را آیین زندگانی میپنداشتند. او برای گسترش دامنهی این گسست، حتی عالمان دینی، پاسداران تاریخیی دین در سرزمین ما را هم به پرسش و نقد میگرفت، تا پیوند تاریخی با پادشاهی را بگسلد، و در کار خویش کامیاب بود. ولی مگر خود شریعتی از کهکشانی دیگر آمده بود و از خواب و خیال و بیخبری سدهها سهمی نداشت؟ او خود هرگز چنین ادعایی نداشته است.
شاه و دستگاه فرمانرواییی او هیچ کوششی برای دیدن و پرکردن آن گسست از خود نشان نداد و همه کار کرد تا دادههای اجتماعی و اقتصادی را به سود جاودان کردن تاج و تخت شاهی در ایران بهبود بخشد. اما شریعتی مانند همهی همروزگاران خویش از دادههای اجتماعی به باورهای آرمانی گریز میزد تا گسست را گسترش دهد و بر جداییها بیافزاید و بیوفایان را بتاراند، تا آرمان بزرگ حق حاکمیت ملی را زنده نگهدارد. کار به آنجا رسید که پایگاه اجتماعیی سنتی شاهنشاهی هم به رفتن شاه تن داد، اما نقش و سازمان اجتماعیی او را نگاه داشت تا بر آن جامهای دیگر بپوشاند. با نگاهی تاریخی، این یک پیروزی بزرگ برای آرمان و آماج شریعتی بود.
اما او نیز مانند همهی همروزگاران خویش تنها به هدف چشم دوخته بود و به نتیجه توجه چندانی نداشت. شاید در این جمله انتقادی بر شریعتی بیابید، ولی همینکه همهی همروزگاران او چنین بودند، او را از آزمون زمانه سربلند بیرون میآورد. تاریخ را تازاندن نمیتوان. امروزه اما کمتر کسی است که با میراث شریعتی آشنا باشد و خود را از سنجش نتیجهی گفتار و کردار خویش بینیاز بداند. اگر بر آن پیروزیی سختیاب باور داشته باشیم، بهتر خواهیم فهمید که این سنجشگری نیز خود برآمده از آن است، دغدغههای روزهای پس از پیروزی است. زمانه دیگر شده است و ایرانیان را به آماجها و اندیشههای دیگری فرامیخواند، که در دستور پندار و کردار شریعتی نبود. شریعتی و همروزگاران او از میان آتش و خون گذشتند. دیکتاتوریی خونریز کودتاگر، حکومت نظامی، جنگهای خیابانی، و خواری دست بیگانه در گردش کار کشور دیدن، همه و همه با همهی زشتی و تلخیاش بایستی در زبان و گفتار شریعتی و همروزگاراناش بازتاب مییافت، تا فرزند راستین زمانهی خود و پاسخگوی صادق نیازهای آن باقی میماندند.
امروزه اما روزگار دیگری است، و نسلهای پس از او آن آزمونها را ندارند. سزاوار است که آگاهانه زبان آنها را به خودشان واگذارند و در جستجوی زبان روزآمد خود باشند. اگر آماج دیروز گسست، و گسست قطعی و بازگشتناپذیر با دستگاه شاهیی کودتاگر پیمانشکن بود، و زبان بایستی آن را بازتاب میداد. اگر تازاندن آرمانیی زبان و سخن پاسخی به دادههای اجتماعی و اقتصادیی فریبای دستگاه شاهی بود، امروز زبان اجتماعی و سیاسی در ایران ما دیگر چنان وظیفهای را به دوش نمیکشد. امروزه زبان ما بایستی به احساس همنوعی و همپیوندی میان انسانها یاری رساند و از هرگونه خطکشی میان انسانها دوری جوید، و کماکان در خدمت آگاهی مشترک برای خواستهای مشترک انسانها باشد.
هنوز هم اما بایستی به راه شریعتی رفت، اگر چه بایستی از دنبالهروی از او پرهیز کرد. راه او روشنگریی دلاورانه دربارهی شرایط و امکانات تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگیی روزگار خود است. شریعتی ستاینده پرشور آزادی بود، و تنها کسی میتواند آزاد باشد که این شرایط و امکانات را شناخته و با آنها و در آنها بهسربرده و تواناییی دگرگون کردن آنها را یافته باشد. زمان و زمانه، شرایط و امکانات را دیگرگون میکند، و براستی که پس از او تا امروز که ما به گفتگو نشستهایم، زمان و زمانه دیگرگون شده است. امروزه زبان حال هر ایرانیی آزادهای میتواند این باشد که: “من از بیگانگان دیگر ننالم، که با من هرچه کرد آن آشنا کرد”. آشنایی که ممکن است نه تنها در دیگری، بلکه در خود ما نیز لانه کرده باشد، و انسانیت انسان را به تاراج برد.
شریعتی آنقدر زنده ماند که داستان فرار زندانیان و تیرخوردن آنها و کشتهشدنشان را در روزنامهها بخواند، دروغ زبونانهای که شاه و دستگاه فرمانرواییی او ساخت، برای تیرباران شبانه و دزدانهی زندانیان در تپههای اوین. اما روزی که شاه فرار کرد، افسوس که دیگر خود او نبود تا در خیابانها به شادی پردازد. دوستداران او، کسانی که با اندیشههای او پرورش یافته و خود را شاگرد شریعتی میدانستند، تا آنجا که من دیدم و شنیدم، نه از مبارزه با شاه و دولتهای همدست او بازماندند و نه از شادی و پایکوبی به هنگام فرار شاه و سرافکندگی پشتیبانان او. راز افسانهای شدن زندگی و مرگ شریعتی را هم در همینجا بایستی جستجو کرد. هم خود و هم شاگرداناش به مردم و میهن وفادار ماندند و به خواست روزگار و زمانهی خویش پاسخ مناسبی دادند.
برای من شریعتی اینگونه معنی میشود و اینگونه اعتبار و آبرو مییابد و اینگونه به تاریخ میپیوندد. از شریعتی یادگاران بسیاری برجا مانده است، که گنجینه و گنج سرزمین ما هستند، و شایسته است که دانشمندان و پژوهشگران ما، همچون شاهدی بر دورهای از سرگذشت مردم ما، بر آنها نگاه کنند، و چند و چون آنها را به کاوش بنشینند. شریعتی با خفت و زبونیی زمانهی خویش درافتاده بود و الفت با او، روح ستیز با کژیهای زمانه را زنده نگاه میداشت. میتوان مانند او بود، زمانه و زمان خویش را به نقد کشید، خواست مردم و نیاز آنها را همچون او راهنمای خود کرد، آنچه را که زورمندان بدیهی وانمود میکنند به پرسش گرفت. اما نباید فراموش کرد روزی که دستگاه زورمدار دیگری در کشور پدید میآمد، دیگر او در میان ما نبود. شریعتی به کسی فرمان وزیری و رییسی و فرماندهی نداد. گردانندگان انقلاب و رییس شورای انقلاب هم کسان دیگری بودند، و اگرچه از زمینی که او شخم زد و سیراب ساخت برآمدند، اما هرگز از شمار شاگردان و شیفتگان او نبودهاند. و هر کس مسئول نامهی اعمال خویش است.