شریعتی و عرفانِ مدنی
علی شریعتی را می توان با معیارهای اندیشه سیاسی، یك متفكر سیاسی دانست. اندیشه سیاسی نوع منحصربه فردی از تفكر است كه مشتمل بر چهار «دلالت» است: دلالت وضعیتی، دلالت معرفتی، دلالت هنجاری و دلالت كاربردی. از این چهار دلالت، دلالت هنجاری خاص اندیشه سیاسی است و هیچ نوع دیگری از تفكر، چنین دلالتی ندارد.
دلالت وضعیتی : منظور از دلالت وضعیتی این است كه هر اندیشه سیاسی با مواجهه با معضل، مساله یا بحران اجتماعی – سیاسی آغاز می شود. هر اندیشمند سیاسی ابتدا وضع موجود و شرایط و موقعیت و وضعیت معینی را بیان می كند.
دلالت معرفتی : جهان بینی، انسان شناسی و اخلاق، اركان مقومات نظری هستند. این مقومات نظری می توانند متكی بر تعالیم وحیانی، تاملات فلسفی، تفكرات اجتماعی یا دیگر صور اندیشه باشند. بنابراین انواع اندیشه سیاسی متكی بر مقومات نظری معینی هستند. فلسفه سیاسی، كلام سیاسی، ادبیات سیاسی، شریعتنامه سیاسی و ایدئولوژی سیاسی، هر یك از انواع مبانی معرفتی خاصی بهره می برند. دلالت های هنجاری بر وضعی كه موجود نیست دلالت دارد.
دلالت هنجاری: هر اندیشه سیاسی گونه معینی از وضع هنجاری را ترسیم و تدوین (روایت و …) می كند.
دلالت كاربردی: اندیشه سیاسی برای ارایه راه حل های عملی در وضعیت معین اجتماعی – سیاسی پردازش می شود. به این معنا، اندیشه سیاسی مبنای خط مشی ها و راهكارها در سیاستگذاری اجتماعی است.
با توجه به این معیارهای چهارگانه می توان گفت كه شریعتی با داشتن هر چهار دلالت در كلیت فكری خود یك اندیشمند سیاسی محسوب می شود. در دلالت وضعیتی، شریعتی وضعیت موجود را در سه سطح ملی، منطقه ای و جهانی دچار بحران های حاد و به هم مرتبط می دید. علی شریعتی از یك سو با «وضعیت استعماری» كه از حدود یك قرن پیش از وی بر عالم زندگی ایرانیان حاكم بود و وجهی سنگین بر سلطه ایرانی – ایلاتی افزوده بود، مواجه بود و از سوی دیگر میراث فكری معطوف به رهایی را پیش از خود داشت. زمانه او عصر سلطه چهار سرِ «استعمار، استثمار، استبداد و استحمار» بود كه هر سر موید سر دیگر بود و قفسی مخوف ساخته بود كه مردم ایران هم در آن بودند و هم آن را بر دوش می كشیدند. وی همچنین، از سه «فاجعه انسانی» در قالب «تهدیدهای پست سرمایه داری»، «جمود ماركسیسم»، و «پوچی اگزیستانسیالیسم» سخن می گفت:
می توان گفت الهیات رهایی بخش شریعتی از «سه حلقه حسن»، یعنی، «عرفان، برابری و آزادی» تشكیل شده است. شریعتی به مخاطبان خود بدیلی را اراده كرده است تا در معركه انتخاب ها، راهی را ببینند. پرسش این است كه وی درباره عرفان چه گفته است و آنچه گفته است متضمن چیست؟ عرفان برای شریعتی یك فضیلت وجودی است، پاسخی برای پرسش «چگونه بودن»؛ یعنی بهترینی كه می توان بود، معنایی برای بودن. به این معنا، «عرفان» نماد عشق، والایی و رهایی انسان است. انسان خود تجلی لطف و عشق است. عرفان محل رجوع فكری و عملی شریعتی نیز بود. هم شخصا عارفانه در بطن مبارزه برای رهایی می زیست و هم عرفان را برای «خویشتنی» كه باز گشت به آن را توصیه می كرد، مطلوب می دانست. او با مثال آوردن عین القضات كه «شمع آجینش كردند» و نیز حلاج و سنایی و مولوی، «عرفان سازنده» را مطرح كرد و عرفان را موید عدالت و مقاوم علیه زنجیره های چهارگانه ستم و مقوم آزادی و رهایی دانست.
برای شریعتی، عرفان، برابری، آزادی بنیان های هستی شناسی است برای «آنگونه كه انسان می تواند باشد.» عرفان یك آرمان نیست، بلكه نوعی زیستمان است، یعنی نحوه ای از بودن است؛ یك هستی شناسی امكانی است كه نوع خاصی از رابطه با جهان و تعبیر معینی از «چگونه بودن» و پاسخ ویژه ای به پرسش «چه باید كرد؟» می دهد كه هیچ یك از مكاتب فكری، چه مدرن و چه سنتی این گونه نمی بینند. به تعبیر شریعتی، عدالت وجه دیگری از وجوه انسانی است، عدالت شان انسانی است و آزادی وضع انسان در جهان. مكاتب مختلف فكر سیاسی در دوره های مختلف تاریخ و در فرهنگ های گوناگون، بر عدالت یا آزادی به عنوان چگونه بودن انسان سخن گفته اند و مكتبی این یا دیگری را ترجیح داده است. شریعتی این مثلث حسن را مثلث فضیلت های انسانی می داند كه رابطه بین آنها تلازمی است، یعنی یكی بدون دو دیگر كفایت وجودی انسان را ندارد.
به این معنا، عرفان یك «احساس انسانی» پسینی است، یعنی احساسی است كه می تواند در انسان رشد كند و به همین معنا، امكانی است. می گوید: «به میزانی كه انسان، انسان می شود، نیازهایی را احساس می كند كه دیگر طبیعت نمی تواند آن نیاز ها را برآورد… .» احساس عرفانی است كه انسان را فضیلت و كرامت می دهد و به میزانی كه انسان متكامل تر باشد، این نیاز و عطش در وی شدید تر است… . ۲/۶۴. «عشق یك نیرو است… . یك منبع دایمی دارد كه وجود مرا ملتهب می كند و می گدازد و حتی به نفی خویش وادار می كند. عشق، ارزش های متعالی و بالاتر از سود به من می بخشد… .» ۲/۷۹
برآیند تلازم عرفان، برابری، آزادی پاسخی برای «چه باید كرد؟» است. این پاسخ را می توان عرفان مدنی نام نهاد، كه به نوعی نظریه شهروندی برای عصر و زمانه ماست. در تضمنات مثلث فوق می توان «آگاهی، مسوولیت و دوستی» را برای درست و خوب زیستن دید. یعنی عرفان، برابری و آزادی مقومات هستی شناسانه (ممكن بودن انسان) است و آگاهی، مسوولیت و دوستی دلالت های هنجاری، یا آرمانی بر آمده از آن هستی شناسی و معطوف به فلاح هستند. می گوید: آگاهی «اساسا آنچه را خود آگاهی می نامیم… نوعی دریافت وجودی است كه ویژه انسان است و در آن انسان معنای وجودی و جایگاه جهانی خویش را وجدان می كند. 24/246. و «مسوولیت» یك حس مسوولیت تاریخی و اجتماعی و توجه «من» به كلی كه به آن تعلق دارم ۲۰/۱۶۵. «برای یك خداپرست، مسوولیت از عمق جهان وجود می بالد و ریشه در واقعیت عینی آزاد از ذهنیت فردی و سنت جمعی دارد.» (۹۴/۲) در واقع، مسوولیت، به خودی خود، نشانه ای از آزادی وجودی انسانی دارد: «مسوولیت، فرزند آزادی است و از این رو است كه انسانی كه آزاد است، مسوول است» (۳۰۳/۱۴).
نهایتا، آنچه را می توان دوستی مدنی نامید این گونه مشخص می كند: «در رابطه با دیگری است كه انسان به من می رسد و با شناخت و احساس غیر است كه خود را كشف می كند. 24/21.» از برخورد دو جنس متضاد تصادم دو اندیشه، پیوند و پیداش نخستین تصادم و پایان زندگی فردی… ۶/۱۰۲. به این معنا می توان تضمنات عرفان برابری آزادی را در شهروندی آگاه و مسوول دید و این همانا عرفان مدنی است.