گفتنیها کم نیست!
دیگر نمیدانم چه دربارهی “دکتر” باید بنویسم. چه باید نوشت که دیگران و یا خودم ننوشته اند؛ نظر او دربارهی “روحانیت”؟ موضعش در رابطه با سوسیالیسم و سرمایه داری؟ دیدگاهش دربارهی دموکراسی؟ عشق و علاقهاش به آزادی، و نفرتش از استبداد؟ معبودهایش؟ گزیدههای سیاسی و فکریاش از غرب؟ نفرتش از استعمار؟ شیفتگیاش به عرفان، برابری و آزادی؟ مبارزهاش با زر و زور و تزویر، و یا استبداد، استحمار و استثمار و یا هم ملک و مالک و ملا؟ تیغ و طلا و تسبیح؟ روحانیت، سلطنت، سرمایه؟ و یا همچون مخالفان مغرضش رابطه حسنه، و پدر و فرزندانهاش با روحانیت؟ مرتجع بودنش؟ احیا کردن مذهبی که جامعه ما را به این روز کشانده است؟ زمینه سازیاش برای انقلاب و حاکمیت خمینی؟ و یا به زعم آخوندها همدستیاش با رژیم سلطنتی و کنار آمدن با ساواک؟ و بدنام کردن روحانیت؟
پیرامون آن جوان مرد جوان مرگ، تا دلتان بخواهد، داستان پردازی شده است و میشود. طیف مخالفانش نیز از همه رنگ حضور دارند.
منتقدانش روز بهروز بر شور و شر خود میافزایند و با استفاده از گذر زمان و تغییرات عمدهای که در بینش سیاسی و تاریخیمان ایجاد شده است، بخشی از سخنان او را که همچون دیگر انسانهای فرهیخته و متعهد به زمان و مکان خود وابسته بود، برجسته میکنند تا شاید موفق بهبی اعتبار کردن او بشوند!
دوستان و دوستدارانش اما، با چاشنی یی از عشق و دوستی و همدلی ـ و علیرغمِ در مواردی تلاش برای زیباتر جلوه دادن چهره و روح او – سعی میکنند تا چهره حقیقی او را بنمایانند و تلاش هایش را پاس بدارند. واقعیت این است که دوستدارانش، به شریعتیسم اعتقاد ندارند! آنها او را بیش از یک اندیشمند و روشنفکری که فرزند زمان خویش بوده است، نمیبینند. همانند بسیاری دیگر از متفکران جهان که فرزند زمانه خویش بوده اند. آنها نه از غیب خبر داشتند و نه پیش گو بوده اند! اندیشهها و تلاش هایشان، در برههای از زمان، نسلی را به حرکت واداشته و در آنها انگیزه ایجاد کرده است.
همه متفکران و اندیشمندان، فرزند زمانه خود بوده اندو شریعتی نیز از این قاعده مستثنی نیست. آنها به پرسشهای عصر و نسل خود پاسخ گفتند و جستجوگران نیز آن پاسخها را اگر مناسب یافتند، به جان پذیرفتند. آنها که با زمانه و دردهای آن پیوندی نداشتند، حرفی نیز برای گفتن نداشتند، چرا که زمانه آنها را خریده بود. آنها به وضع موجود دل خوش کرده بودند، در رفاه و آسایش، به تحقیق پیرامون پدیدههایبی خطر وبی ضرر مشغول شدند، و حرفها و تحقیفاتشان نه کسی را آزرد و نه هدایت کرد. دغدغه آنها، نه درد و رنج و رهایی، که پذیرش وضع موجود و دل خوشی نسبت به شرایط بود. نه حرف هایشان کسی را آزرد و نه نسلی را بیدار کرد. کلام آنها همیشه کهنه ماند و میماند. چرا که آنها پا به پای وضع موجود پیش میرفتند. اما فرزندان زمان، که زمان را حس میکردند، و کمبودها و کاستیهای آن را، و نه در پی جاه و مقام، که در جستجوی راهی برای گریز از شرایط نامناسب موجود بودند، سخن تازه آفریدند، تا نسل خود را به راهی دیگر هدایت کنند. این است که میبینیم در سخنان این حکیمان و فرزانگان، آنچه همیشه ماندگار است، اندیشه رهایی از شرایط موجود و یافتن پاسخ به پرسشهای وجودی و ملموس زندگی بوده است. به همین دلیل اگر همه سخنان آنان برای همیشه پاسخگو نباشد، برای همیشه پرسشگر و انگیزه آفرین میباشند. متد و راه و روشی که این گونه افراد در پیش گرفتند، اندیشه انتقادی و نقد مفاهیم و پارادایم هایی بود که بر هستی، حیات و رفتار انسانها تعیین گذار بودند. و شریعتی یکی از آن چهرههای پایا و ماندگار میباشد. درست به همانگونه که کارل مارکس، ژان پل سارتر، حنیف نژاد، مصطفی شعاعیان، جزنی، احمد زاده، سعید محسن، آل احمد، خلیل ملکی، احمد کسروی، و …
شریعتی خود اما تا هنگام و هنگامه انقلاب زنده نماند. افکارش اما ماندگار شد. و آنها که راه او را دنبال کردند، حاکمیت پس از انقلاب را هرگز نپذیرفتند. آنها به جرگه اپوزیسیون پیوستند. فرقان، آرمان مستضعفین، کانون ابلاغ اندیشههای شریعتی، و… و تعدادی از روشنفکران مذهبی. و آنها که از برخی از نوشتهها و گفتههای او سوء استفاده کردند، همان هایی بودند که هیچ باوری به راه، منش و افکار او نداشتند. آنها کسانی بودند که برخی از مطالب او را برای بهرهبرداری مورد سوء استفاده قرار دادند. درست به همانگونه که بخش عظیمی از منتقدانش نیز همان راه را دنبال کردند. آنها برای نفی او، جملاتی را از میان صدها صفحه مکتوب شده از نوشتهها و گفته هایش برگزیدند، تا او را متهم به آنچه خود تصور میکردند، بنمایند. غافل از اینکه اگر شریعتی چنان بود، بسیاری از جریانات و شخصیتهای فکری و سیاسی پوینده راه او، هرگز از همان آغاز حاکمیت ارتجاع، علیرغمِ شعارهای اسلامی و انقلابی، راه خود را که الهام گرفته از اندیشه شریعتی بود، از رژیم تازه ایجادشده، جدا نمیساختند!