منوی ناوبری برگه ها

جدید

شریعتی و روحانیت

درباره شریعتی
علی فیاض

.

نام مقاله : شریعتی و روحانیت
نویسنده : علی فیاض
موضوع : دیدگاه شریعتی دزباره‌ی روحانیت


یک توضيح :


اين مقاله در واقع خلاصه‌شده و فشرده کتابی تحت عنوان “شريعتی و آخونديسم” می‌باشد که نگارنده اميدوار است به زودی آن را به‌صورت يک اثر تحقيقی و مستند به طور مستقل منتشر نمايد تا دوست‌داران آثار و افکار دکتر شريعتی، و همچنين کسانی که علاقمند به مطالعه تاريخ معاصر و نقش نيروهای مذهبی، تضادها، تناقضات و درگيری‌های آنها و شيوه نگاه‌شان به انسان، جامعه، تاريخ و طبقات اجتماعی و رژيم‌های سياسی هستند، بتوانند با تکيه بر اسنادی که در اين اثر ارائه خواهد شد، به قضاوت نسبتاً منطقی و عادلانه‌يی درباره تفاوت‌ها ‌و تضادهای عميقی که بين اين نيروها وجود دارد، بپردازند. در اين کتاب علاوه بر اسنادی که از روحانيت بر عليه شريعتی انتشار يافته است، از مطالب و کتاب‌های گوناگون نيز استفاده گرديده است .


نگاهی سريع به سيمای يک آغازگر


در روز ۲۹ خرداد‌ ماه سال ۱۳۵۶ خورشيدی، يعنی ۲۰ سال پيش، دکتر علی شريعتی، اسلام‌شناس، نويسنده، محقق جامعه‌شناس و يکی از روشنفکران برجسته و مبارز سياسی دوران رژيم شاه، در سن ۴۴ سالگی در لندن به طور مشکوکی چشم از جهان فروبست. تعقيب و فشارهای ساواک و زندان شاه، فعاليت‌های ارزنده و آگاهی‌بخش او عليه رژيم استبدادی و ضد ملی و ضد مردمی شاه، جای ترديدی برای دوستان و رهروان او باقی نگذاشته و نمی‌گذارد که مسئوليت شهادت وی مستقيماً بر عهده رژيم آزادی‌ستيز و توتاليتر شاه می‌باشد.


دکتر شريعتی تحصيلات خود را تا ليسانس در مشهد به پايان رساند، و سپس به عنوان دانشجوی ممتاز راهی اروپا گرديد، تا در معروف‌ترين دانشگاه غرب ـ سوربون ـ به تحصيل بپردازد. او پس از پنج سال اقامت و تحصيل در پاريس به اخذ درجه دکترا نائل گرديد. در فرانسه وی همچنان به فعاليت‌های سياسی، اجتماعی و فرهنگی خويش ادامه داد و در همين رابطه با چهره‌های برجسته جامعه‌شناسی و تاريخ، از جمله ژاک برک، لويی ماسينيون و ژرژ گورويچ از نزديک آشنا شد. او هم‌چنين طی سال‌های اقامت خود در اين کشور با نهضت‌های آزاديب‌خش ملی روابط بسيار نزديکی برقرار نمود، که جبهه آزادی‌بخش الجزاير يکی از نمونه‌های مشخص آن می‌باشد. او نه تنها به حمايت از جنبش ضداستعماری الجزاير برخاست، بلکه با چهره‌های معروف و شاخص آن از جمله فرانتس فانون (يکی از برجسته‌ترين تئوريسين‌های انقلاب الجزاير) و نيز خميستی (اولين وزير امور خارجه الجزاير مستقل) روابط دوستی برقرار کرد. و به حمايت‌های همه‌جانبه از جنبش خلق فلسطين عليه صهيونيسم، جنبش خلق کنگو به رهبری پاتريس لومومبا و ديگر نهضت‌های رهايی‌بخش ملی در همه کشورهای تحت‌ستم پرداخت. وی در تشکل‌های دانشجويی و گروه‌های اپوزيسيون فعاليت‌های چشمگيری را عليه رژيم شاه سازماندهی کرد.

کویری تنها!


دکتر شريعتی در پايان تحصيلات خود، از پاريس به تهران بازگشت و مدتی در بازداشت به سر برد و پس از آزادی از زندان، چندی را در دبيرستان‌های مشهد، و سپس در دانشکده‌های کشاورزی و ادبيات اين شهر به تدريس مشغول گرديد. رژيم شاهی که تدريس وی را در دانشگاه به زيان خود ارزيابی می‌کرد، وی را محترمانه از دانشگاه به اسم “بازنشستگی”!، آن هم در سن سی و هفت سالگی!، اخراج کرد. اما او که به سخنگوی برجسته نسل جوان و دانشجويان تبديل شده بود، و می‌دانست که بايد و می‌تواند کاری کند، مأيوس نشد و به دعوت گردانندگان حسينيه ارشاد در تهران، پاسخ مثبت داد و به تهران رفت تا صدا و پيام‌اش در فضای کشور پخش شود.

حسينيه ارشاد، و سخنرانی‌های او که در آن مکان، که اوج فعاليت‌ها و تلاش‌هايش به شمار می‌آيد، از چنان جذابيت و نفوذی برخوردار شد، که دانشجويان و جوانان را از نقاط مختلف به سوی خود جذب کرد. حسينيه ارشاد که پيش از او به گفته خودش جايگاه “روحانيت لوکس و اشرافيت لوس” بود، و “محل تلاقی حاجی و ملا” (۱) با ورود او به صحنه، از شيوخ پر مدعا و ارتجاعی‌يی چون مرتضی مطهری و همپالکی‌هايش تهی شد و حسينيه به “دارالهجره نسل انقلابی بيدار شده” و آزادانديشی تبديل شد، که نه “زر” می‌توانست پيام او را به تطميع خود بخرد، نه “زور” می‌توانست به تهديد خود بترساند و نه “تزوير” شوم آخوندی قادر بود او را به تکفير خود از راه بدر کند .


رژيم که با وجود آخوندهايی چون مرتضی مطهری و علی خامنه‌ای و…. خيال‌اش از حسينيه ارشاد آسوده بود، با رفتن آنها به هراس افتاد. استقبال دانشجويان از کلاس‌های درس اسلام‌شناسی که با بررسی مکاتب برجسته و جذاب روز، چون مارکسيسم، اگزيستانسياليسم و… و بحث‌های داغ ايدئولوژيک و اجتماعی همراه بود، زنگ خطر را برای رژيم استبدادی، که از هرگونه بحث و گفتگو در مسائل اجتماعی و ايدئولوژيک واهمه داشت، به صدا درآورد. چه، شريعتی نه از اسلام “عالم” و “روحانی”، که از اسلام “مجاهد” و “مبارز” سخن می‌گفت. او نه از اسلام خنثی و “بی‌طرف” ابوعلی‌ها، که از اسلام “متعهد” و “مساوات‌طلب” ابوذرها و محرومان سخن می‌گفت .


به هر تقدير فعاليت‌های وی در حسينيه ارشاد، طبقات حاکم را که به قول خودش عبارتند از “طبقه زرمند، طبقه زورمند و طبقه روحانی”، بر عليه او به تلاشی آشکار و متحدانه واداشت، تا آنجا که کتاب‌هايش را حتی به خود شاه دادند تا بخواند! احمدرضا کريمی در دادگاه خود، پس ازانقلاب درباره تعطيلی حسينيه ارشاد می‌گويد: “حسينيه ارشاد را به اين دليل بستند که شاه خود پس از خواندن کتاب تشيع علوی و تشيع صفوی (که دکتر در آن از همدستی و هماهنگی شاه و شيخ به صراحت ياد می‌کند) مستقيماً دستور بستن حسينيه ارشاد را صادر کرد.” او اين موضوع را به نقل از مهندس بازرگان، که او از مهندس سالور و او هم از شريف امامی شنيده بوده است، می‌گويد”.(۲) و به گفته دکترمهدی ممکن “دکترشريعتی در سال ۱۳۵۱ به درخواست آخوندهای شيراز در سفر شاه به استان فارس دستگير و زندانی شد”.(۳) 


نگرشِ تاريخی به روحانيت


اصولاً يکی از برجسته‌ترين مواضع و نظريات دکتر شريعتی در شناخت تاريخی مذهب، با تکيه بر مبانی جامعه شناسی، افشای نقش ثابت منفی و هميشگی روحانيت در طول تاريخ بشری است. در چنين رابطه‌يی، وی برای مذهب حق يا باطل، خير و يا شر، تفاوتی قائل نمی‌شود. چرا که معتقد است که روحانيت در طول تاريخ، عامل به انحراف کشاندن مذهب بوده است و تمامی اديان، اعم از حق يا باطل، توسط همين قشر يا طبقه اجتماعی، مورد سوء‌استفاده قرار گرفته و در نتيجه از رسالت واقعی و راستين خويش، که توسط پيامبران بيان می‌شد، منحرف شده‌اند. در نتيجه وی در طول تاريخ بشری از آغاز تا کنون، همواره سه طبقه را دست‌اندرکار چپاول، غارت، استحمار و استبداد می‌بيند:


”… در تاريخ، طبقات قدرت‌مند حاکم عبارتند از سه لايه‌ای که يک طبقه حاکم را می‌ساختند: طبقه زورمند، طبقه زرمند و طبقه روحانی، که هم قدرت سياسی و هم قدرت اقتصادی و هم قدرت ايمانی خلق را در دست خود داشتند، و چه با هم هم‌ساز بودند و چه مخالف، به‌هرحال سازش يا عدم سازش آنها بر سر حکومت بر خلق بوده است و نه برای خلق…” (۴)
مجموعه آثار ۱۹ / مذهب علیه مذهب / ص ۱۲۸

سه طبقه‌ای که همواره ثابت بوده و هستند، و تنها وجه تمايزشان از يکديگر، در مسير تاريخی، شکل و شيوه متفاوت آنان است، وگرنه نقشی که در جامعه ايفا می‌کنند همان است که اسلاف‌شان در دوره‌های پيشين برعهده داشته‌اند. از نظر او جادوگر يک قبيله در مرحله بدوی همان رلی را بر عهده دارد که روحانی امروزی، منتها در دايره‌ای بسيار وسيع‌تر و با تفاوت‌هايی در شکل و فرم. چه، نهايتاً هدف يکی است: فريفتن توده‌ها و توجيه اعمال حاکم. کما‌اينکه يک فئودال نيز در مرحله فئوداليسم همان عملی را انجام می‌دهد، استثمار، که سرمايه‌دار در دوره بورژوازی و سرمايه‌داری، اما با شکل و شيوه متفاوت با آن، و متناسب با شرايط اجتماعی و تاريخی خاص خود .

شريعتی تأکيد می‌کند که هر پيامبری که در طول تاريخ به تبليغ و اجرای رسالت خويش همت گماشته است، قبل از هر طبقه و جناحی، روحانيون را تحريک نموده، به خشم آورده و نتيجتاً بر عليه خويش به جنگ برانگيخته است. از نظر وی، روحانيت رسمی در تمام ادوار و مراحل تاريخی، حامل ارتجاعی‌ترين و ضد انسانی‌ترين مواضع بر عليه رسولان و مصلحان اجتماعی بوده است:

“… ابراهيم می‌آيد بت‌شکنی می‌کند، نوعی توحيد اجتماعی ـ انسانی را تبليغ می‌کند، اما جانشينان وی “قارون” و “بلعم باعورا” و … هستند. “موسی” در برابر “فرعون”، “قارون” و “بلعم باعورا” به مبارزه برمی‌خيزد و پيروز می‌شود، اما جانشينان او عبارتند از فرعون‌ها، منتهی بنام پادشاهان “بنی‌اسرائيل” و… تا “موشه دايان”! همان “بلعم باعورا”ها، منتها به نام “خاخام”، “احبار”، “فريسيان” و…! سپس “عيسی” می‌آيد و با “فريسيان” می‌جنگد، اما جانشينان او نيز همان “فريسيان” هستند بنام پاپ، همان “سزار” است که اکنون لباس روحانی بر تن کرده است. “پيغمبر اسلام” نيز با همه اين‌ها می‌جنگد، و آن‌ها شکست می‌خورند، اما پس از چندی خليفه و جانشين خود او می‌شوند…”(۵)
مجموعه آثار ۲۶ / علی / ص ۲۵۰


وی در اين‌گونه موارد تنها به تحليل‌ها و نظرات ذهنی و تئوريک، حتی منطقی، بسنده نمی‌کند، بلکه با تکيه بر نمونه‌های عينی تاريخ، به نشان دادن سمبل‌های اجتماعی هر دوره پرداخته، نظريات خود را بر اساس واقعيات موجود و نمونه‌های مشخص هر مرحله‌ای از تاريخ ارائه می‌دهد:


”… بدين معنی که “قيصر” و “کسری” عمامه “پيغمبر” بر سر گذاشتند و خليفه شدند. کشيش‌ها، احبار، راهبان، حکما و موبدان، “ائمه” و “فقها”ی اسلام شدند و دست‌شان در دست همين “خليفه”! و کارشان توجيه قدرت زر و زور. از همان اول هم همين روحانيت اسلام بود که فتوی می‌داد: ابوذر قصد آشوب دارد و آيه را بد معنی می‌کند. حجر از دين خارج شده است. حسين بن علی بر خلافت الهی خروج کرده است. و شيخ‌خليفه در مسجد سبزوار حرف دنيا می‌زند، به اصحاب اهانت می‌کند، و او را سلطان سعيد بايد بکشد. سهروردی کافر است، شمع آجينش کنيد. شهيد اول، شهيد ثانی، شهيد ثالث، همه اين‌ها که تن به حکومت اولوالامر نمی‌دهند، رافضی‌اند، مشرک‌اند، عاصی بر حکم خدا و رسول‌اند، قتل عام کنيد … “(۶)
مجموعه آثار ۲۶ / علی / ص ۲۵۲


چنان‌که مشاهده می‌شود، وی به طور بسيار صريح و قاطعی بر نقش مخرب و منفی روحانيت در طول تاريخ تأکيد می‌نمايد. با همه اين‌ها وی در مورد روحانيت در اسلام نيز نظر صريح و روشن خود را بيان می‌دارد و آن را در جاهای مختلفی تکرار می‌کند:


”… اسلام واسطه ميان انسان و خدا را از ميان بُرد و برای اولين بار ايجاد ارتباط مستقيمی را ميان اين دو قطب اعلام کرد و بنابراين سازمان رسمی روحانيت در اسلام نيست. مناصب مختلف روحانی در اين دين رسميت ندارد، و قبول ايمان و اَعمال عبادی افراد موکول به نظارت و ميانگينی مقامات رسمی خاصی نيست…” (۷)
مجموعه آثار ۳۰ / اسلام‌شناسی مشهد / ص ۳۲

و در جاهای ديگری می‌افزايد:

“… در اسلام ما روحانی نداريم، اين اصطلاح مسيحی است و متأخر…”
“… من اساساً اصطلاح “روحانيت” را يک اصطلاح شيعی و اسلامی نمی‌دانم و معتقدم اين اصطلاح اخيراً از مسيحيت گرفته شده و در متون اسلامی ما چنين کلمه‌ای بدين معنی نيامده است…”(۸)
مجموعه آثار ۱۶ / اسلام‌شناسی ۱ / ص ۶۸

چنانکه از نظريات کلی و اساسی شريعتی بر می‌آيد، وی اساساً به طبقه‌ای تحت‌ عنوان و مشخصات خاص روحانی و روحانيت اعتقادی ندارد، و به‌طور مکرر بر نقش منفی روحانيت و همگامی و هماهنگی آن با دو طبقه ديگر تأکيد می‌کند و در هر فرصتی به اين سه جناح می‌تازد و آنان را شديدا مورد نکوهش قرار می‌دهد، و حتی آنقدر به اين موضوع اهميت می‌دهد که در فرم نيز تحت عناوين مختلفی تکرار می‌کند: “زر و زور و تزوير”، “تيغ و طلا و تسبيح”، “دين و سياست و اقتصاد”، “استبداد و استثمار و استحمار”، “قصر و دکان و معبد” و… او علاوه بر چنين سمبل‌هايی که جنبه ادبی و مادی دارند، به سمبل‌های ديگری نيز اشاره می‌کند: “فرعون، قارون، بلعم باعورا” که سمبل انسانی ـ تاريخی هستند. “مَلأ، مُترف، راهب”، “زرمند، زورمند، روحانی” که سمبل‌های اجتماعی و طبقاتی می‌باشند. “گرگ، روباه، موش” به‌عنوان نمونه‌های حيوانی، و “ژاندارم، آخوند، خان” که نمونه‌های شهری ـ روستايی می‌باشند، و نمونه‌های بسيار ديگری از اين دست.


روحانيتِ معاصر


هم‌چنان‌که پيش از اين نيز ذکر شد، وی در سراسر آثار و نوشته‌های خود بر نقش مخرب، ارتجاعی و ضدمردمی روحانيت تأکيد می‌ورزد و هيچگاه از اين نظر خود عدول نمی‌کند. اين موضوع، در آثار و نوشته‌های ديگر متفکران و مصلحان اجتماعی يا طرح نشده است و يا خيلی کم مورد توجه قرار گرفته است، در صورتی‌که شريعتی با آن به شکل علمی و جامعه‌شناسانه برخورد می‌کند و در عين‌حال از نقش تاريخی آنان نيز، همان‌گونه که پيش‌تر از اين شرح داده شد، غافل نمی‌ماند. اما با اين حال گاهی ديده می‌شود که وی با توجه به شرايط و نيازهای اجتماعی از روحانيت معاصر تجليل‌هايی نيز به عمل می‌آورد، در حالی که اين تعريف و تمجيدها در برابر مخالفت‌ها و حملات وی بسيار ناچيز هستند و به هيچ‌وجه قابل قياس با مخالفت‌های وی نمی‌باشند. از سوی ديگر، اين تأييدها که زياد هم نيستند، محصول دوره‌های خاصی از فعاليت‌های وی است و عموماً مربوط به سال‌های قبل از فعاليت در حسينيه ارشاد تا آغاز حضور وی در آنجا می‌باشد. به علاوه، وی در اين‌گونه موارد، خود به تصحيح و تعديل اين گفته‌ها نيز می‌پرداخت.

برای نمونه، وی که در مواردی با اشاره به اينکه “زير قراردادهای استعماری امضای آخوند از نجف برگشته نيست”(۹)، به دفاع از آنان بر می‌خاست، بعدها ضمن رد گفته فوق به معنای تأييد آنان، به آن معنای کاملاً متفاوت و متضادی بخشيد و نشان داد که از آن جمله منظور ديگری داشته است و ملايان نبايد آن را مورد سوء‌استفاده قرار دهند، چه، هنگامی می‌توان به اين واقعيت تکيه کرد که در پروسه عمل، ارتجاع خود را نشان بدهد. يعنی در واقع پس از ديدن آب، می‌توان به شناگر بودن! کسی پی برد! به همين دليل نيز او جمله فوق را به شرح زير تکميل کرد:


”… کسی که نه اوضاع و احوال زمان به او کاری دارد و نه او کاری به اوضاع و احوال زمان، و عده‌ای زندگي‌اش را تأمين می‌کنند و او هم کارش اين است که پاک بماند، چه تقوايی؟! بايد در معرض آزمايشی قرار بگيرد و خود را حفظ کند تا متقی باشد. آيا اينکه می‌بينيم امضای “باباکوهی” (سمبل روحانیت) در زير هيچ‌يک از قراردادهای استعماری با انگليس‌ها نيست، علامت اين است که وی مرد وطن‌فروش نبوده و تقوی داشته؟…”(۱۰)
مجموعه آثار ۱۵ / تاریخ و شناخت ادیان ۲ / ص ۱۳۲

يا وی که در جای ديگری می‌نويسد :

“… برای ما که هميشه چشم انتظار روحانيت بوديم و هستيم تا برای اسلام کاری بکند…”

و يا اينکه :

“… پيشاپيش هر نهضت ضد استعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی چهره يک يا چند آخوند را در اين قرن می‌بينيم. از سيدجمال بگير و ميرزا حسن شيرازی و بشمار تا مشروطه و… “(۱۱)
مجموعه آثار ۳۴ / نامه‌ها / ص ۲۱۵

بعدها به‌صراحت، صلاحيت و کارآيی آنها را مورد ترديد و نفی قرار داد و گفت :

“… از روحانيت چشم داشتن، نوعی ساده‌لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری، و اگر آبی نمی‌آرند، کوزه‌ای نشکنند، بايد سپاس‌گذارشان بود…”(۱۲)
مجموعه آثار ۱ / با مخاطب‌های آشنا / ص ۲۱۴
شریعتی و آخوند مرتضی مطهری


موارد فوق نشان می‌دهد که وی به‌تدريج و در پروسه عمل به اينکه نبايد از روحانيت چشم انتظاری داشت پی می‌برد، که خود اين موضوع از دو مسئله ناشی می‌شود: يکی تکامل فکری وی، که هر روز مذهب را از مدار پوياتر و مترقی‌تری از برداشت‌های پيشين خويش می‌ديد، و دوم اينکه با گذشت زمان و مشاهده عملی موضعگيری‌های روحانيون به پستی و بي‌شرمی آنان بيشتر پی می‌برد. کما‌اينکه خود در اين باره چنين می‌نويسد:


”… من با اينکه در محيط مذهبی بوده‌ام و از بچگی در کار مذهب، و با مذهبی‌ها بزرگ شده‌ام، معذالک وضع طوری بوده که با آخوندها و محيط مخصوص آنها همسايه بوديم و نه همخانه، و از دور با آنها تماس داشتيم. و حال که مستقيماً در برابرشان قرار گرفته‌ام و آنها را بی ريا و بی لباس می‌بينم و از شدت ماديگری و خودخواهی و دروغپردازی و بی‌رحمی و بی‌عاطفه‌ای و بی‌شعوری و جعالی و حاضرشدن‌شان به هر کاری و هر خيانتی و همدستی با هرکسی و هر جايی که منافع شخصی و يا صنفی‌شان ايجاب می‌کند، آگاه شده ام و هر روز قيافه موحش‌ترشان نمودارتر می‌شود…”(۱۳)
مجموعه آثار ۳۴ / نامه‌ها / ص ۲۱

همين جملات به خوبی نشان می‌دهد که معلم شهيد در جريان عمل اجتماعی، هر روز بيش‌تر از پيش، به نقش منفی و خيانت‌کارانه آنها پی می‌برد، و در نتيجه، بيشتر از آنان فاصله می‌گرفت و مرزبندی خود را با آنان آشکارتر و روشن‌تر به نمايش می‌گذاشت. تاريخ نوشته‌ها و سخنرانی‌های وی نيز همين موضوع را مورد تأييد قرار می‌دهد که وی هر چه در راه خود پيش‌تر می‌رفت، با روحانيت برخورد قاطع‌تری می‌کرد و حتی سعی داشت تا گفته‌های بعضاً تأييد‌آميز خود را که ناشی از شرايط اجتماعی ـ فرهنگی و سنتی جامعه ايران بود، همان‌طور که نمونه‌هايی از آنها را پيش از اين ذکر کرديم، مورد بازبينی و حک و اصلاح قرار دهد. بالاتر از همه اين‌ها، وی با روشن‌بينی و دقت‌نظر خارق‌العاده‌ای، نه تنها مبانی فکری و برداشت‌های ارتجاعی آنان را از اسلام مورد انتقاد شديد قرار داد، بلکه با اشاره به بينش استبدادگرايانه و قدرت‌پرستانه آنها، در مورد حکومتی که آنان می‌توانند ايجاد کنند، به جامعه هشدار داد و گفت که:

“… استبداد روحانی، سنگين‌ترين و زيان آورترين انواع استبدادها در تاريخ بشر است…”(۱۴)
مجموعه آثار ۴ / بازگشت / ص ۲۶۳

و نيز به صراحت اين حقيقت را مورد تاکيد قرارداد که :

“… وقتی زور ردای تقوا به تن می‌کند، بزرگ ترين فاجعه به بار می‌آيد. و مگر نه تاريخ هميشه شاهد بوده است که همواره اين ردا را از قصرها به معبدها می‌برده اند؟…”(۱۵)
مجموعه آثار ۱۹ / مذهب علیه مذهب / ص ۴۹

و نیز :



”…از روحانيت چشم داشتن، نوعی ساده‌لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری، و اگر آبی نمی‌آرند، کوزه‌ای نشکنند، بايد سپاس‌گذارشان بود…”


وی با آگاهی به اينکه :

“… متوليان رسمی مذهب، برخلاف متفکران و دانشمندان و صاحب‌نظران غيرمذهبی، مخالف خود را مخالف خدا و دين خدا تلقی می‌کنند و خود را نماينده خدا و صاحب امتياز رسمی از جانب خدا! و اين است که اختلاف فکری يا علمی فردی با اين تيپ‌ها به زودی تبديل به جهاد مقدس ميان کفر و دين و شيطان و الله و نجس و پاک و ظلمت و نور می‌شود! و در اين صورت، هر وسيله‌ای برای کوبيدن باطل و غلبه حق مجاز است، حتی توطئه‌های ناجوانمردانه و جعل و دروغ و پرونده‌سازی و پاپوش‌دوزی…” (۱۶)
مجموعه آثار ۱۹ / مذهب علیه مذهب / ص ۸

به درستی نسبت به حکومت مذهبی هشدار داد و چنان آن را ترسيم کرد که گويی خود شاهد حکومت پس از انقلاب در ايران آخوندزده بوده است:


”… حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی، رجال مذهبی (روحانی) مقامات سياسی و دولتی را اشغال می‌کنند و به‌عبارت ديگر حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون بر ملت. آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و مجری اوامر او در زمين می‌داند و در چنين صورتی مردم حق اظهار‌نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. يک زعيم روحانی خود را بخودی خود زعيم مي‌داند، به اعتبار اينکه روحانی است و عالم دين، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم، بنابراين يک حاکم غير مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود را سايه و نماينده خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ‌گونه ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمی دهد، بلکه رضای خدا را در آن می‌پندارد. گذشته از آن، برای مخالف، برای پيروان مذاهب ديگر، حتی حق حيات نيز قائل نيست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دين و حق می‌شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدايی تلقی می‌کند…” (۱۷)
مجموعه آثار ۲۲ / مذهب علیه مذهب / ص ۱۹۷


وی حتی در يکی از آخرين مطالب خود، در سخنرانی خصوصی بنام تخصص، که به تحليل مفصل وضع روحانيت کنونی می‌پردازد، آنان را، هم از جنبه طبقاتی ـ اجتماعی، و هم سياسی، کاملاً منفی ارزيابی کرده و رد می‌کند و حتی اميدواری وی به اينکه اسلام بتواند برای مردم کاری بکند، در اين است که از انحصار روحانيت خارج شده باشد. از جنبه طبقاتی و اجتماعی آنها را کاملا دست راستی می‌داند و حتی، به دليل حاکميت اين طرز تفکر ارتجاعی بر همه آنها، طلبه گرسنه را هم حامی سرمايه‌دار می‌بيند! چه، به هر حال در عقيده آنان، نفس مالکيت فردی مقدس است!

وی سپس در مبحثی تحت عنوان “اقتصاد”، به همبستگی و همدستی و هم‌داستانی آنان با فئودال‌ها و خان‌ها اشاره می‌کند و از جمله رابطه‌ای را که بعدها در دوره بورژوازی با حاجی و بازار پيدا می‌کنند، مورد حمله قرار داده و نشان می‌دهد که چگونه طبق شرايط اجتماعی و تاريخی از خان می‌برند و به حاجی پيوند می‌خورند! (۱۸)


به‌هر‌حال و در مجموع، وی به روشنی و آگاهانه دريافته بود، برخلاف بسياری از روشنفکران حتی غير مذهبی، که کسی چون خمينی و حتی فراتر از او، کسانی چون سيد‌جمال، ميرزای شيرازی، طباطبايی، بهبهانی، ثقه‌الاسلام، مدرس، ميرزاکوچک خان، خيابانی و حتی طالقانی، قيام و اعتراض‌شان، بيش‌تر از مسئوليت دينی‌شان نشأت می‌گرفته است تا انقلابی و مترقی بودن‌شان، چه:

“… با همه عمق و عظمت و تأثيری که گاه کارشان پيدا می‌کرده، و نهضتی را که آغاز می‌کرده‌اند، يک “نهضت دينی” به شمار می‌رفته است، و هرگز با يک جهان‌بينی نوين اسلامی و اصلاح فکری و مکتب خاص ايدئولوژيک همراه نبوده است تا آنان را از ديگر مکتب‌های فکری رايج ممتاز سازد، و غالباً نموداری از هوشياری سياسی رهبر و دليری و ايمان و تقوای او بوده، و نه نماينده يک مکتب فکری نوين. اين است که ما نهضتهای سياسی اسلامی بسيار داريم، اما نهضت فکری جديدی نداشته‌ايم…” (۱۹)
مجموعه آثار ۲۷ / بازگشت به هویت ایرانی ـ اسلامی / ص ۲۴۴

يعنی در حقيقت حرکت آنان بر زمينه سنتی موجود و با بينش موجود مذهبی جريان داشته است. و موضع شريعتی درباره مذهب سنتی و اساساً ديدگاه روحانيت، که آن را به طور کامل رد می‌کند،کاملاً مشخص، واضح، و آشکار است. در نتيجه هيچ‌کدام از اين شخصيت‌ها، عليرغم تفاوت‌های فکری، هم‌چنانکه ديديم، نمی‌توانند چندان مورد تأييد شريعتی قرار بگيرند. زيرا از نظر شريعتی، تفکر سنتی و رسمی مذهبی، به منزله ارتجاع و واپسگرايی در تماميت آن مردود و مطرود است.


به‌هر‌حال، در تحليل نهايی، وی معتقد است که:

“… آنان (روحانيون) نيز، هم‌چون سياست‌مداران، در يک نظام شکل‌گرفته‌ی منجمد، از عناصر محافظه‌کار و “دم و دستگاه‌دار” هستند، و نه می‌توانند و نه می‌خواهند و نه می‌فهمند. بنابراين آنان نمی‌توانند آغازکننده‌ی يک انقلاب مردمی باشند. بايد مردم را بيدار کرد و برانگيخت و يک حرکت انقلابی را از متن ناس شروع کرد. و در اين حرکت است که از ميان روحانيت، عناصر هوشيار و پارسا و شايسته بدان خواهند پيوست و بافت ارتجاعی‌ی همراه با عناصر منحط و مرتجع، رفته‌رفته عقب خواهند افتاد و محو خواهند شد…” (۲۰)
مجموعه آثار ۲۷ / بازگشت به هویت ایرانی ـ اسلامی / ص ۲۴۴



چنان‌که می‌بينيم، موضعگيری‌های متقابل روحانيت و شريعتی از يک سوی بيانگر اين حقيقت است که تلاش ارتجاع برای نزديکی به او، با توسل به دروغ‌هايی از اين قبيل که “شريعتی برخلاف آنچه گفته می‌شود درباره او، و هنوز هم عده‌ای خيال می‌کنند، نه فقط ضد روحانی نبود، بلکه عميقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود ” (علی خامنه‌ای، مندرج در روزنامه کيهان، ۲۹ خرداد ۱۳۶۷)، تا چه اندازه مضحک، کودکانه، و ابلهانه می‌باشد و از سوی ديگر اين موضوع را که همه ملايان ـ چه سنتی و چه متجدد! ـ عمق خطر نفوذ و پيشروی انديشه شريعتی را به‌درستی درک و دريافت کرده بودند و می‌کنند، آشکار می‌سازد .


ارتجاع‌ستيزی او، و نفی فرهنگ منجمد و ايستای آخونديستی و ارتجاعی، و تهاجمات بی‌سابقه عليه فريب و استحمار مذهبی که روحانيت سمبل آن به شمار می‌رفت، به تضادهای وی با روحانيت روز به روز بيشتر دامن می‌زد. اين تـضادها به‌حدی بود که مرتضی مطهری، که از سوی حتی برخی از روشنفکران غيرمذهبی! نيز به لقب متفکر! بودن و آزادانديش بودن متهم! شده است، را نيز واداشت به طور خصمانه و بی‌شرمانه‌ای عليه او به فعاليت بپردازد.

او که در آغاز فعاليت‌های شريعتی در سال ۴۷ در نامه‌ای به او نوشت “برادر عزيز دانشمندم جناب آقای دکترعلی شريعتی، قلب خود شما گواه است که تا چه اندازه به شما ارادت می‌ورزم و به آينده شما از نظر روشن کردن نسل جوان به حقايق اسلامی اميدوارم. خداوند امثال شما را فراوان فرمايد”، در سال‌های بعد و به‌ويژه پس از شهادت شريعتی، در نامه‌ای که به امام‌اش روح‌الله خمينی نوشت، از ارتجاعی‌ترين آخوندها نيز در مخالفت با آزادانديشی و اجتهاد مترقی شيعی، پيشی گرفت و ضعف و ناتوانی خود را در غياب شريعتی چنين نشان داد و گفت:

“… اخيرا می‌بينيم گروهی که عقيده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرايش‌های انحرافی دارند، با دسته‌بندي‌های وسيعی در صدد اين هستند که از او بتی بسازند که هيچ مقام روحانی جرأت اظهار‌نظر در گفته‌های او را نداشته باشد… عجبا! می‌خواهند با انديشه‌هايی که چکيده افکار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحی در مصر و افکار گورويچ يهودی ماترياليست و انديشه‌های ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دورکهايم جامعه‌شناس ضد مذهب است، اسلام نوين بسازند… کوچکترين گناه اين مرد، بدنام کردن روحانيت است. او همکاری روحانيت با دستگاههای ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يک اصل کلی اجتماعی درآورد. مدعی شد که ملک و مالک ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در کنار هم بوده و يک مقصد داشته اند… نتيجه‌اش اين شده که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنيتی نگاه می‌کند و خدا می‌داند که اگر خداوند از باب “و يمکرون و يمکرالله والله خيرالماکرين” در کمين او نبود، او در مأموريت خارج‌اش چه بر سر روحانيت و اسلام می‌آورد…”

وی در اين نامه، نه تنها به ديدگاه‌ها و نظريات شريعتی از موضع ارتجاعی حمله کرد، بلکه از امام مرتجع خويش تقاضای جلوگيری از انتشار و پخش آثار او را نيز نمود، تا نخستين سانسورچی رژيمی باشد که يک سال بعد، با غصب تمامی دست‌آوردهای انقلاب، حتی آزادی‌های قبل از انقلاب را نيز از مردم محروم و به‌جان آمده ميهن‌مان بگيرد:

“… يادآوری فرماييد که قبل از انجام اصلاحات وسيله آقای حکيمی يا گروهی که خودتان تعيين می‌فرماييد، از نشر آثارش جلوگيری شود…”
سخنِ پايانی


شريعتی به‌درستی، به “استخراج و تصفيه منابع فرهنگی” معتقد بود و تمامی توش و توان خود را به کار گرفت تا فرهنگ و عقيده‌ای را که طی ساليان طولانی توسط صاحبان “زر و زور و تزوير” و يا به بيانی ديگر “تيغ و طلا و تسبيح”، مسخ شده و به ضد حقيقت راستين‌اش تبديل شده بود، به شکل انقلابی و تحول‌بخش نخستين آن درآورد. و درست به همين دليل هم بود که با توجه به نيازهای انسان امروز و رسالت مذهب، فرمول جاودانه و رهايی بخش خود را در پاسخ به اين پرسش که زندگی چيست؟ به بهترين شکل ممکن طرح کرد: “نان، آزادی، فرهنگ، ايمان و دوست داشتن”، و در همين رابطه بود که با ايمانی راسخ و عزمی استوار، مثلث “عرفان، برابری، آزادی” را پاسخگوی اين نيازهای انسان دانست و آن را هم‌چون آتش اهورايی پرومته به رنجبران و محرومان، و نسل جوان عاصی بر مثلث شوم “زر و زور و تزوير”، آنچنان که پرومته آتش آگاهی را به انسان‌ها هديه کرد، ارمغان داد .


او به خوبی می‌دانست و آگاه بود که :

“… قدرتمندان‌ی که بر سرنوشت توده‌ها مسلط بوده‌اند، همواره از سياسی شدن توده‌ها وحشت داشته اند…” (۲۱)
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۱۷۳

و به‌همين دليل هم معتقد بود که :

“… مبارزه سياسی، نه تنها به معنای اعم، تجلی عالی‌ترين استعداد اجتماعی انسان است، بلکه برای روشنفکر کار سازنده و خودساز نيز هست. مبارزه اجتماعی بزرگترين عامل خودآگاهی روشنفکر به شمار می‌آيد. روشنفکری که در پشت ميز مطالعه و محاط در انبوهی از کتاب و يا در مبادله ذهنی ميان دوستان و هم‌صنفان خويش، خود را يک انقلابی مردمی می‌شمارد و راه حل‌ها را از ميان الفاظ و فرضيه‌ها و متون ايدئولوگ‌ها بر می‌گزيند، تنها در کوره آزمايش عمل سياسی است که می‌تواند هم انديشه‌های خود را تصحيح کند و هم از بيماری لفاظی شفا يابد و هم خويشتن را بيازمايد…”(۲۲)
مجموعه آثار ۲ / خودسازی انقلابی / ص ۱۷۴

و هم او بود که با توجه به اينکه “استبداد روحانی، سنگين‌ترين و زيان آورترين انواع استبدادها در تاريخ بشر است” (۲۳)، به حاکميت رسيدن ارتجاع مذهبی را همواره هشدار می‌داد.


آری او راهی را برگزيد که که نه روشنفکر به‌اصطلاح “مدرن” و “مترقی” و “مارکسيست” تحمل‌اش می‌کرد، نه “مذهبی” سنتی موروثی و ظاهرا “متجدد”، و نه آخونديسم مرتجع و هزارساله‌ای که هيچ تفکر و اجتهاد جديد را بر نمی‌تافت. و بی‌جهت نيست که هنوز، هم “روشنفکر” “مارکسيست” “چپ نما” او را به انواع و اقسام برچسب‌ها متهم می‌کند، هم “مذهبی” سنتی موروثی ظاهراً “متجدد” او را و ايدئولوژی‌گرايی او را به نقد! می‌کشد و بر کرسی اتهام می‌نشاند، و هم آخونديسم مرتجع و قرون وسطايی هم‌چنان به پخش رديه‌ها و فتواهای آخوندهايی با القاب شرک‌آلود و تازه‌سازی چون “آيت‌الله” و “حجت‌الاسلام”، از سيد ابوالقاسم خويی‌ها بگير تا شريعتمداری، ميلانی، گلپايگانی، خمينی…، و تا “آيت‌الله”‌های تازه به دوران رسيده‌ای چون سيدحميد روحانی و فاکر و… مشغول است.

پاورقی :


۱. م. آ ۳۴ (چاپ خارج)، ص ۱۶۹

۲. فياض، علی، ميعاد با شريعتی، چاپ سوئد، ص ۱۰۰

۳. نشريه نقطه، شماره ۴ و ۵، زمستان ـ بهار ۷۴/۷۵، ص ۶۵
۴. مجموعه آثار ۱۹، ص ۱۲۸

۵. مجموعه آثار ۲۶، ص ۲۵۰ـ۲۵۲

۶. مجموعه آثار ۲۶، ص ۲۵۲

۷. مجموعه آثار ۳۰، ص ۳۲

۸. مجموعه آثار ۱۶، ص ۶۸ _ مجموعه آثار ۲۲، صفحات ۱۹۷، ۱۹۸ و ۳۱۳

۹. مجموعه آثار ۲۲، ص ۳۲.ـ۳۲۱

۱۰. مجموعه آثار ۱۵، ص ۱۳۲

۱۱. مجموعه آثار ۳۴ (چاپ خارج) ص ۲۱۵ _ م. آ. ۲۲، ص ۳۲۰ و ۳۲۱

۱۲. مجموعه آثار ۱، ص ۲۱۴

۱۳. مجموعه آثار ۳۴ / ص ۲۱ و ۲۲
۱۴. مجموعه آثار ۴، ص ۲۶۳

۱۵. مجموعه آثار ۱۹، ص ۴۹

۱۶. مجموعه آثار ۱۹، ص ۸

۱۷. مجموعه آثار ۲۲، ص ۱۹۷
۱۸. رجوع شود به م. آ. ۱۰، مبحث تخصص

۱۹. مجموعه آثار ۲۷، ص ۲۴۴ و ۲۴۵

۲۰. مجموعه آثار ۲۷، ص ۲۴۴
۲۱. مجموعه آثار ۲، ص ۱۷۳

۲۲. مجموعه آثار ۲، ص ۱۷۴ و ۱۷۵

۲۳. مجموعه آثار ۴، ص ۲۶۳


تاریخ انتشار : ۱۵ / اسفند / ۱۳۸۴
منبع : وبلاگ کویری

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده + 5 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.