اعدامهای ۶۷ از سالِ قبل برنامهریزی شده بود
اعدامهای ۶۷ بایستی به یک هولوکاست ایرانی تبدیل بشود. به یک وجدان جمعی تبدیل بشود برای اینکه نه ما انتقام بگیریم. نه برای اینکه طعنه بزنیم. نه برای اینکه کسانی که آن موقع در دستگاه سرکوب بودند و الان اصلاحطلب شدهاند را در واقع نیش بزنیم. بلکه برای اینکه تبدیل به یک وجدان اجتماعی بشود برای حفظ کرامت انسان که دیگر در تاریخ ما تکرار نشود. من اعدامهای شصت و هفت را یک هولوکاست ایرانی میدانم.
این حکایت قصه پر غصهای است. داستان اعدامهای شصت و هفت و در موردش بیشتر زندانیها صحبت کردهاند تا زندان بانها و کسانی که در مسند اطلاعاتی امنیتی و قضایی بوده اند. خاطرات بسیار زیادی گفته شده و هرکسی حامل تجربه خودش است. من هم حامل تجربه خودم هستم. در سالنی که ما بودیم من وقتی وقایع اتفاق میافتاد، البته آن موقع متوجه نبودم ولی وقتی از این فاجعه عبور کردیم نقطه چین حوادث را که کنار هم میگذارم میبینم که مقدمه چینی و دورخیز بسیار هوشمندانه و به عبارتی شیطانی صورت گرفته که زندانیها در واقع به این نقطه برسند که حکومت در نقطه ضعف قرار دارد و موضع شون رادیکالتر بشود و آنها بتوانند تعداد بیشتری را بکشند.
تجربه اوین البته متفاوت بود از تجربه زندانیان گوهردشت که حالا به هر دلیلی که من نمیدانم پشت صحنه رو و فقط میدانم که به نوعی به زندانیها رسانده بودند که ماجرا اعدامه و مواضع یک مقدار تعدیل بشود و تعداد کمتری اعدام بشوند. ولی در اوین اینطوری نبود و مرکز ثقل این حوادث بود.
ما دقیقاً در شب ۲۲ بهمن سال ۶۶ یعنی سال قبل از اعدامها سالن ما (سالن ۶ آموزشگاه) را که یک سالن دربازی بود مثل بقیه سالنها ؛ در بسته کردند. یعنی زندانیها در اتاق خودشان زندانی شدند مثل انفرادیهای جمعی که به آنها سالنهای در بسته میگفتند که افراد در اتاق بودند و روزی به مدت محدودی هواخوری میرفتند یا روزی چند بار برای دستشویی و سرویس و شستن ظرف و ظروف میرفتند.
مواقعی که زندان دربسته میشود یعنی فضا بسته شده یک نوع قدرت نمایی و اعمال اجبار و خشونت از بالا هست برای ارعاب زندانی. یعنی این حس را به زندانی منتقل کردند که ما در موضع اقتدار هستیم و هرکار دلمون بخواد میکنیم .
اما پس از مدتی در یکی از روزهای اردیبهشت که الان روزش دقیقاً یادم نیست سالن را در باز کردند و ناگهان فضا چرخید. برخوردها بسیار متفاوت شد توسط نگهبانها ومسئولین بند. ما که مدتها تلاش میکردیم و کشمکش داشتیم و اعتصاب داشتیم که د مسئول بند و مسئول بهداشت بند و مسئول غذای بند و مسئول اتاقها انتخابی باشند و از طرف بیرون یعنی زندان و زندان بانان انتخاب نشوند همه خواستههای ما رو پذیرفتند. چنان در باغ سبزی نشان دادند که در واقع این حس به دیگران منتقل بشود که گویی اتفاقی افتاده و زندان بان در موضع ضعف قرار گرفته و حتی آمدند و لیست تهیه کردند که شما چه کتابهایی و چه نشریاتی را میخواهید که ما برای شما از بیرون تهیه بکنیم. یعنی واقعاً در باغ سبز نشان دادند. و این ادامه داشت تا اواخر تیر ماه و روزهایی که ایران قطعنامه رو پذیرفت . آن موقع همه ارتباطهای ما با بیرون قطع شد. از ساختمان آموزشگاه به ۳۲۵ منتقل شدیم. و حتی خبرهای رادیو برای ما پخش نمیشد. بازهم این حس منتقل میشد که اتفاقات عجیبی دارد میافتد . میخواهند ما زندانیها متوجه این اتفاقات نشویم.
تا قبل از این هواداران مجاهدین حتماً باید اتهاماتشون رو وقتی سوال میکردند و یا فرم لیست میدادند که زندانیها اسامیشون رو بنویسند و در ستون بعدی نوع اتهام و ستون بعد مدت محکومیت را میخواستند، نوع اتهام را حتماً باید مینوشتند “منافقین”، در غیر این صورت برخورد با ایشان صورت میگرفت و افراد خیلی سرموضعتر فقط “سازمان” میگفتند. مجاهدین هم نمیگفتند. فقط میگفتند اتهام هواداری از سازمان. این به نوعی یکی از چپترین موضعها بود. ولی وقتی که از پنج مرداد تا پنج شهریور آمدند تا زندانیهای مجاهدین را به دادگاه ببرند خود پاسدارها و نگهبانها خیلی محترمانه میگفتند هواداران سازمان بیایند! و خودشان خبرهایی رو شایع کردند در بند که ایران قطع نامه را پذیرفته و هیئت عفوی آمده و میخواهد به زندانیها عفو بدهد.
ببینید این نقطه چین را که کنار هم میگذارید نوعی طراحی و نقشه را از بهمن ماه ۶۶ تا مرداد ۶۷ یعنی حدودا ۶ تا ۷ ماه میبینید. دقیقاً و قطعا این نقشه و این برنامه ریزی باید چند ماه قبل از آن هم طراحی میشد. حالا از این به بعد خاطرات دیگر زندانی هاهم هست. بهویژه خانوادهها که خاطراتی گفتهاند از جمله خانم رضوانی مقدم که همسرشون اعدام شدند. ایشون خیلی دقیق آوردهاند که به اصطلاح خط و نشان هایی که برای زندانیان میکشیدند که بیانگر یک تصمیمی برای آینده بود . و یا در مواردی نصیحتها و توصیه هایی که برخی اقوام زندانیان که در دستگاههای امنیتی یا اطلاعاتی یا سپاه بودند که پیغام میفرستادند که به زندانی بگید موضعش رو پائین بیاورد و سکوت کند و یک کم راه بیاد و برنامههای خطرناکی در پیش است. یعنی همه اینها نشان میدهد که از مدتها پیش این نقشه و این برنامه طراحی شده بود.
حالا من این پرانتز یعنی خاطراتی که دیگران گفتند رو میبندم و همچنان حامل خاطرات خودم هستم. وقتی که میخواست از پنج مرداد به بعد اعدامها شروع بشود، خود نگهبانها و خود مسئولین بند حتی پاسدارها و نگهبانهای جزء به شکل کاملاً آموزش دیدهای میآمدند و برخوردهاشان خیلی نرم و مودب شده بود و اتاق به اتاق سوال میکردند و لیست تهیه میکردند از افراد و خود آنهایی که تا روز گذشته و تا هفته گذشته چیزی رو به جز منافقین بر زبان نمیآوردند میگفتند “هوادارهای سازمان” اسامیشون رو بدهند. یعنی دقیقاً این حس رو به زندانی منتقل بکنند که جمهوری اسلامی در نقطه ضعف هست و قطعنامه را پذیرفته و وضعش خراب است تا زندانی هارا خام بکنند و موضع زندانیها رو بالا ببرند. به شکل کاملاً مزورانهای این فیلم بازی میشد.
نکته بعدی این هست که اگر این عکس العمل عملیات مجاهدین بود باید در زندان اینها بسیار عصبی میبودند. بایستی با خشونت رفتار میکردند. بایستی در واقع مثل دفعات دیگری که ناگهان هجوم میآوردند توی بند برای گشتن بند و حالت عصبی بودند ؛ نشان میدادند یک اتفاقی بیرون افتاده و یا یک کاغذی ازطرف یک زندانی به بیرون فرستاده شده یا مصاحبه هایی خانوادهها کردهاند ؛ و عصبانیتشون رونشون میدادند . اصلاً عصبانیت عکس العملی در رفتار اینها نبود. کاملاً طراحی شده و آموزش دیده شده جلو میآمدند.
نکته دیگرم این هست که در سوالاتی که از بچههای مجاهدین میپرسیدند (البته من اتهامم نه مارکسیستی بود یعنی گروههای چپ و نه هوادار مجاهدین بودم من در رابطه با یکی از گروههای منتسب و مرتبط با افکار دکتر شریعتی دستگیر شده بودم.)در رابطه با مجاهدین که به دادگاه میبردند در آن هیئت هیچ سوالی راجع به همکاری و اطلاع از عملیات مجاهدین نمیکردند. یعنی اگر این دادگاهها برای تشخیص کسانی که همکار مجاهدین بودند یا هوادارهای مجاهدین که میخواهند در حمله مجاهدین به داخل کشور با آنها همراهی و همکاری بکنند.؛ باید حداقل یکی از سوالها این بود. هیچ سوالی از هیچ زندانیای در رابطه با عملیات مجاهدین نکردند. چون اساساً سوالات از قبل طراحی شده بود. کل پروژه از قبل طراحی شده بود و اینکه این رو مرتبط و متصل بکنند با عملیات مجاهدین صرفاً یک تبلیغات رسانهای بود. یعنی عملیات مجاهدین در آن موقع یک محمل و بهانه رسانهای در بیرون زندان برای افکار عمومی داخلی یا برای افکار عمومی بینالمللی فقط فراهم ساخت که اینها کل این پروژه رو روی اون خراب بکنند. در حالی که طراحیهای این عملیات که به نظر من خیلی ریز و دقیق طراحی شده بود و چون از قبل تهیه شده بود هیچ آیتمی به این عنوان تعبیه نشده بود. هیچ سوالی در این رابطه از هیچ زندانی مجاهدین خلق نپرسیدند.
استدلال بعدیام این است که خوب اگر مجاهدین این کار رو میخواستند بکنند باید فقط هواداران مجاهدین به دادگاه میرفتند. ولی از پنج مرداد تا پنج شهریور دقیقاً یک ماه کاملاً طراحی شده چپ هارا به دادگاه بردند و مز.رانه پرسیند میخواهیم بند هارا تفکیک کنیم برای شما راحتتر است بند نماز خوانها بفرستیم یا نماز نخوان ها.آنهایی که نماز نمیخوانند خب سختشان است که در بند نماز خوانها باشند را میخواهیم جدا بکنیم. حالا شما رو تو بند نماز خوانها بیاندازیم یا تو بند نماز نخوانها؟ یعنی باز هم این فریب و تزویر را ما در طراحی این سوال در رابطه با بچههای چپ مارکسیستی و بچههای غیر مذهبی میدیدیم که باز هم تا حد امکان اینها رو با تعداد بیشتر قتل عام بکنند.
من مجموعه این حوادث را که کنار هم میگذارم و دور خیز و تهدیدها و ریشخند هایی که نگهبانها در آن دوران داشتند؛ مجموعه اینها الان همه چراغهایش در ذهنم به صورت نقطه چینی از حوادث روشن میشود و نشان میدهد که این قتل عام قتل عامی طراحی شده بود. خبر داشتند که آیتالله خمینی بیمار است و ممکن است عمرش به پایان برسد. و خبر داشتند که میخواهند قطع نامه را بپذیرند و بعد از پذیرش قطع نامه ممکنه تحولات سیاسی زیادی اتفاق بیافتد. آنها میخواستند از هیاهو و سروصدای سیاسی پذیرش قطعنامه در فضای سیاسی داخل و جهان و نیز از روزهای آخر عمر آیتالله خمینی و از کاریزمای رهبر جمهوری اسلامی برای حل چند تا مشکل اساسی کشور استفاده بکنند. برای پایان جنگ، برای پاک کردن صورت مسئله زندانیان سیاسی به گمان خودشان، برای حل مشکل نائب رهبری و قائم مقام رهبری آقای منتظری و برخی چیزهای دیگر که در واقع در آن چند ماهه آخر عمر آیتالله خمینی تصمیمگیری شد .
پکیج و مجموعهای بودن این تصمیمها دلیل دیگرم برای طرح یزی اعدامها از مدتها قبل است. همانگونه که در پایان عمر آقای خمینی تصمیمگیری برای پایان جنگ و پذیرش قطعنامه بود. بعد از مرگ ایشان شاید هیچ مسئول جمهوری اسلامی در آن فضای احساسی و مذهبی شهادت طلبانه که ساخته بودند جرات نمیکرد قطعنامه رو بپذیرد.
همچنین در رابطه با برکناری آقای منتظری و پاک کردن صورت مسئله زندانی ها. وقتی این پکیج در کنار هم اتفاق میافتد، باز هم دلیل دیگری بر این است که از قبل دورخیز شده برای تحقق این فاجعه.
من فکر میکنم که این فاجعه رو باید مرتب بهش پرداخت. تا تبدیل به یک وجدان جمعی بشود برای جلوگیری از تکرار این فاجعه .
در پایان میخواهم افرادی که در آن موقع در سیستم قضایی و یا امنیتی و اطلاعاتی بودند و یا کارمند وزارت اطلاعات بودند؛ در مقامات وزارت اطلاعات بودند، دادستان کل کشور بودند، معاون دادستان بودند؛ اینها خاطرات خود را بگویند. اینها اطلاعات گرانقدری است برای جامعه ایران. ما در رابطه با این افراد ولو الان اصلاحطلب شده باشند. نیاز نداریم اینها برای ما تحلیل سیاسی بگویند و خط مشی سیاسی برای ما تعیین بکنند. از دانششون ما استفاده هم میکنیم. مشکلی هم نیست اما ما بیشتر به حافظه تاریخی اینها احتیاج داریم. و متاسفم که به جز حافظه تاریخی زندانیان باز مانده و حافظه تاریخی خانواده هاشون حتی یک خط ما از آن طرف اطلاعاتی نداریم. حتی از سوی رئیس زندان اوین. من این رو در یک مصاحبه با VOA گفتم. رئیس زندان اوین در مقطع اعدامهای ۶۷ یکبار ناگهانی به مجله ایران فردا آمد و در دقایقی که حرف میزدیم او پذیرفت که یک فاجعه اتفاق افتاده و جنایتی اتفاق افتاده ولی هم خودش رو و هم آقای خمینی رو تبرئه کرد. گفت امام جنایتکار نبود. جنایتکارها محاصرهاش کرده بودند. اما هرچقدر سعی کردم که بدانم چی بود پشت صحنه او یا نمیدانست و یا نمیخواست بگوید و متاسفم که ما حتی یک خط اطلاعات بیشتر از آنچه زندانیها گفتهاند نداریم.
در حالی که به گمان من اعدامهای ۶۷ بایستی به یک هولوکاست ایرانی تبدیل بشود. به یک وجدان جمعی تبدیل بشود برای اینکه نه ما انتقام بگیریم. نه برای اینکه طعنه بزنیم. نه برای اینکه کسانی که آن موقع در دستگاه سرکوب بودند و الان اصلاحطلب شدهاند را در واقع نیش بزنیم. بلکه برای اینکه تبدیل به یک وجدان اجتماعی بشود برای حفظ کرامت انسان که دیگر در تاریخ ما تکرار نشود. من اعدامهای شصت و هفت را یک هولوکاست ایرانی میدانم.
تصمیم اعدامهای ۶۷ که من مدعی هستم حتی نگهبانهای بند دربارهی اجرای آن آموزش دیده بودند ؛ مثل هر تصمیمی مانند اجرای یارانهها در یک مرکزی تصمیمگیری میشود و آروم آروم طراحی میشود و جلو میرود. بعد آروم آروم میآید تا یک کارمند بانکی که باید یارانهها را به مردم بدهد هم آموزش میبیند چگونه آن را اجرا کند.
حالا رئیس زندان پشت صحنه را نمیداند. ولی بقیه مسئله رو که میدانست. یعنی خودش از یکی از کسانی بود که دست زندانی را میگرفت و میبرد داخل آن دادگاه. ولی پشت صحنه اینکه چه کسانی تصمیم گرفتند. به نظر من این آش را وزارت اطلاعات برای این مملکت پخت. دادستان کل کشور. معاون دادستان کل کشور. معاون سیاسی وزارت کشور در آن موقع. اینها قطعا خبر دارند. حالا به مراتب . اینها ممکن است تصمیمگیر نبودند. ولی نمیتوانند بگویند ما چیزی نمیدانیم . چون نهادی بوده است که این تصمیم در آن نهاد گرفته شده و پیش نویس را اینها بردهاند و آقای خمینی هم یک امضا کرده است. آقای خمینی آمادگی ذهنی، روانی، فکری و همه چی داشته است که زندانیان را بکشد. ولی خودش که این مسئله رو طراحی نکرده. این در وزارت اطلاعات طراحی شده. خب حالا در این طراحی مثلاً ممکنه در آن دو هفته آخر به نگهبان بند آموزش داده شده که شما باید بری با زندانی بسیار مودب برخورد بکنی. زندانی نترسه.
من این نکته رو فراموش کردم بگم. در این دو ماه زندان اوین به صورت قلعه در آمد. یعنی هیچ زندان بانی – ما که یکسره آنجا بودیم – حق نداشت از زندان خارج بشود. اینها شیفتی بودند. سه تا شیفت هشت ساعته. اینها دو ماه در حالت آماده باش بودند. یعنی هیچ پاسدار و نگهبانی از قلعه اوین خارج نشد.یعنی خانهاش نرفت. پیش زن و بچهاش نرفت و نیامد. بعدها میگفتند برای این بود که اگر اینها میرفتند بیرون خبر بهصورتِ پچ پچ پخش میشد و به آقای منتظری میرسید و منتظری ممکن بود بیاد وسطهای داستان یک خورده شل کند این تیغ اعدامها را. فقط وقتی شما از قبل طراحی میکنید میتوانید به دقت دوماه زندان اوین یعنی کارمندها تمام وقت مثل اینها که طراح سوال در کنکور هستند، آن هفته آخر که طراحی میکنند اینها را میبرند در قرنطینه که اینها نباید از آنجا بیایند بیرون. نکنه سوالها را به دیگران بدهند. دقت میکنید؟ دو ماه نگهبانهای اوین در قرنطینه بودند. خب قطعا دیگر آنها میدانستند. نه تنها اینها میدانستند. زندانیان عادی که ازشون برای نعش کشی استفاده کردند.
من هی خاطراتم دارد زنده میشود. یکی از دوستان ما را به نام باقر برزویی رهبر یکی از گروهها به اسم آرمان مستضعفین یکبار بردند بهداری اوین. کسی مریض میشد میبردند بهداری. بهداری یکی از جاهایی بود که زندانیها با هم تماس میگرفتند. ما اصلاً اینجوری اول فهمیدیم که این اعدامها رخ داده است. ما که روحمون بی خبر بود. ما ذهنمان اینطرف و آنطرف میرفت و فکر میکردیم زندانیها را بردند و یکجایی پنهان کردند تامجامع جهانی و حقوق بشری علیه ایران جوسازی بکنند که اینها گم شدهاند و کشتهاند و فلان.یک دفعه اینها را بیاوردند در تلویزیون نشان بدهند که ببینید همه علیه ما دروغ میگویند. ببینید ذهن ما کجا سیر میکرد. اصلاً تنها چیزی که به ذهنمون نمیاومد که اینها این همه آدم را کشته باشند. وقتی باقر رفت توی بهداری اوین یک زندانی عادی کنارش نشسته بوده که تو نونوایی اوین کار میکرده ؛ اون به باقر میگه د ما کلی از زندانیهای سیاسی که کشته شده بودند جنازه هاشون رو گرفتیم انداختیم تو کانتینر. بار کردیم که اینها از زندان ببرند بیرون. باقر برزویی چون فکر کرده بود این جاسوس حکومته و عمدی آوردهاند کنار او بنشانند که این خبر دروغ به داخل بند بیاد.در نتیجه او گفته بود فلان فلان شده تو اومدی این دروغها رو به من بگی من این خبر دروغ رو ببرم تو بند . باهاش دعوا کرده بود. و عین این رو آمد توبند گفت. ما فکر میکردیم تحلیل باقر درسته. یعنی اینها دارند دروغ میگویند که مثلاً ما رو بترسونن و بگویند که همه را کشتیم. ولی یواش یواش دیدیم نه نگهبانهای بند میگویند خوب دروتون کردیم. خوب دروتون کردیم. بعد هم ملاقاتها برقرار شد. ملاقاتها قطع بود. اولین ملاقات ما فهمیدیم. بعد از دهان موسوی اردبیلی در نماز جمعه یک چیزی پرید. هاشمی رفسنجانی در یک مصاحبهای پرید. بعد هم مجامع جهانی آمدند وسط و ما کمکم فهمیدیم نه واقعاً درومون کردند.
حالا اینکه دو ماه زندان رو قرنطینه کنی. نگهبانها آموزش ببینند.همهاش پیشبینی شده بود. واقعاً آموزش دیده بودند.نگهبانی که فقط با مشت و لگد حرف میزد و نگهبانی که تا منافقین نمیگفتند طرف را ول نمیکرد حالا خودش میآید و خیلی مودبانه میگوید که طرفدارهای سازمان اسامیشون رو بدهند. خب این فیلمی که طرف بازی میکند قطعا آموزش دیده است.
حالا من وقتی این حوادث را کنار هم میگذارم میبینم که خیلی روشن است. یعنی پازل خیلی روشن است. من دلایلی که برای شما آوردم که اینها از قبل طراحی کرده بودند و اصلاً حالت عکس العملی . عصبانیت و ناراحتی ازاینکه مجاهدین حمله کردند نداشتند. یعنی عملیات مجاهدین یک نعمت الهی بود برای اینها در آن دوران که قشنگ کل ماجرا را بیاندازند گردن مجاهدین. شما حمله کردید و ما هم زندانی هاتون رو کشتیم. فرض هم که این باشد. خب مارکسیستها را برای چه کشتید؟ این همه شما مارکسیست کشتید. آنهارا برای چی کشتید؟ آنها که دیگه مجاهد نبودند اکثراً اصلاً مشی مسلحانه را قبول نداشتند. اصلاً جریان شون مسلح نبود.