حکومتِ “وقاحت”، نه حکومتِ “ولایت”
من رفیقم، رهگشایم، باب بگشا، نزد من آ.
صبر صابر هم تمام شد. هدی هم نزد او رفت. پیش عزت و هالهاش.
خبر دهشتناک بود. اول باورم نمیشد. تلفنی به یکی از نزدیکانش زدم. آرام بود و گفت ما هیچ چیز نمیدانیم. در راه بیمارستان بود. تلفن بعدی در سردخانه بود. هنوز ندیده بود. گریه میکرد و نگران . تلفن سوم دیگر جواب نمیداد. تلفن چهارم را همراهاش گرفت، و با اشک و ناله خبر را تایید کرد.
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن
ما در ایران شاهد حکومت وقاحتیم، نه ولایت.
هر فرد زندان رفتهای، هر مسئول زندانی، هر نیروی امنیتی و بازجو و شکنجه گری میداند که دو جا جان زندانی به شدت در خطر است و ممکن است دیالیز شود. یکی زندانی که کابل میخورد و دیگری زندانی که اعتصاب غذا میکند.
هدا صابر بیست و چهار ساعت بوده که درد کشیدناش را به مسئولان زندان اطلاع داده بود. به جای آنکه خود آنها او را تحت نظر بگیرند.
آنها هدی را اعدام کردند.
حکم اعدام به صورت نامرئی در مورد او اجرا شد.چراکه خطر مرگ برای زندانی در حال اعتصاب بسیار جدی است. این یک امر بسیار معمولی و پیش پا افتادهای است که همه زندانیان و زندانبانان با تجربه آن را میدانند.
آنها خواستند از شر هدی خلاص شوند. همچنین از شر اعتصاب غذا کنندگان که نمونه عبرتی باشد برای شان.
دفعه آخری که پس از دوسال میخواستند آزادمان کنند، سربازجو به ما گفته بود این تهدید را. او گفت از نظر دوستان ما شماها سیاه شدهاید (اصلاح ناپذیر) این دفعه دیگر بازداشتتان نمیکنیم. همان بیرون با شما برخورد میکنیم. ماهرسه از این جمله پیام تهدید به مرگ را فهمیده بودیم. و فکر میکردیم باز زندان برایمان شاید جای امنتری باشد.
اما این حادثه نشان داد که آن تهدید حالا به اجرا درآمده است. اعدامی نامرئی با واگذاشتن زندانی به خودش و نبردنش به بهداری.
جان آدمیزاد برایشان بی ارزش است. بارها این را تجربه کردهایم. بار آخر یکی از دوستان اعتصاب غذا کرده بود، اعتصاب تر. مسئول زندان سپاه یا دو الف اوین به حیاط زندان آمد.فکر کردیم برای دیدن زندانی اعتصاب کرده آمده است. بعد متوجه شدیم برای رسیدگی به لوله فاضلابی که در حیاط بود و مشکل پیدا کرده بود ؛ آمده است. جان آدمیزاد بی بهاتر از لوله فاضلاب.
دوستمان اعتصابتر او را به خشک تبدیل کرد در اعتراض . ظرف دو روز اعتصابتر و یک روز خشک، هشت کیلو وزن کم کرد.بهداری چسبیده به حیاطمان بود. آن موقع نمیخواستند انگار بکشند. فرد اعتصابی را روزی دو، سه بار بهداری میبردند و وزن و فشارش را کنترل میکردند و روز سوم تقریباً از زندان بیرونش انداختند به عنوان مرخصی. خواستهاش هم فقط دارو بود نه چیز دیگر که زندان اذیتش میکرد در دادن آن. گفتند برو و خودت دارویت را تهیه کن.
اما این بار انگار از مراقبت خبری نبود. و این یعنی میخواستند هدی برود تا آخر خط.
مدتی پیش هم هدی میخواست اعتصاب کند. مهندس سحابی گفت بگویید نکند . من هدی را میشناسم میرود تا آخر خط . آنها هم رسیدگی نمیکنند و هدی خواهد مرد.
و حالا که پدرمان نبود، این پیشبینی او اتفاق افتاد.
ماموران امنیتی نه تنها از او مراقبت نکردند، بلکه از رسیدن پیام شخصیتهای سیاسی هم فکرمان که از هدی خواهان پایان دادن اعتصابش بودند، به وی خودداری کردند.
روز قبلش هم خانواده سحابی (زری خانم همسر صبور و فداکار مهندس سحابی و آقای شامخی همسر زجر کشیده هاله) به دنبالِ تقاضا از هدی برای اتمام اعتصابش بودند.
اما ماموران امنیتی که چند روز دور خانواده سحابی و پیکر عزت و هاله بودند این بار انگار نه انگار. من با روحیه و اخلاقی که از هدی سراغ دارم مطمئنم اگر خبر این تقاضاها به او میرسید به اعتصابش پایان میداد. این هم خود دلیل و سند دیگری برای اعدام نامرئی هداست.
آنها هم هدی را میشناختند. و از صداقتش و مداومتش و پایداریاش بر آنچه گفته و وعده داده بود خبر دار بودند. میداسنتند او تا آخر خط خواهد رفت. آخر خط معرفت و مرام و قول و وفا.
چه غم بار است این خرداد. اگر در ۱۶ آذر ۳۲ ملت ما سه شهید دانشجو را در پای کودتای ۲۸ مرداد قربانی داد؛ حالا هم در این خرداد سه قربانی در پای کودتاگران انتخابات ۸۸ دادهایم ؛ عزت سحابی به خاطر ضجری که در این سالیان کشیدضجر کش شد و دعایش برای مرگ تحقق یافت. هاله تحت فشار و ضربات شوک آور قوم وحشی شهید شد و حال هدای عزیز نیز وامش را کنار جام بگذاشت ورفت. بس نیست این همه قربانی در این خرداد خونین و پرحادثه. بس نیست خونهای ندا و سهراب و کیانوش و دهها کشته به ظلم دیگر.
در ایران شاهد حکومت وقاحتیم، نه ولایت.
حکومت از حکومت کردن بر دلهای مردم ناامید شده و یزیدوارتنها میخواهد بر سرهای آنها حکومت کند.
اما آگاهی و اراده مردمان و سنتهای خدایی تاریخ نشان داده که این توهم و رویا دیری نمیپاید.و اشک و آه مردم سینه هارا به تنگ میآورد و تبدیل به فریاد میشود.
هاله هنگام شکستن سرش در میدان بهارستان پر خاطره این نوشته را بالای سرش گرفته بود:
شاه صدای مردم را دیر شنید.
و این پیامِ هر سه قربانیی خردادماهِ ما در پای کودتاگران ۸۸ است.