پذيرشِ “تكثر”، شاخصِ دموكراسیطلبی
يكی از شاخصهای مهم دموكرات و دموكراسیخواه بودن پذيرش تكثر نيروها و تفاوت جايگاهها است. به نظر میرسد جامعه ايران در زمان حاضر نسبت به جامعه قبل از انقلاب متكثرتر شده است. جامعه ايران در آن زمان يك جامعه سنتیتر و محدودتر و بستهتر است. اين صرفاً يك توصيف است و نمیخواهيم ارزشگذاری مثبت و منفی كنيم. به نظر میرسد كه الان جامعه ما به صورت لايه لايه و چندضلعی درآمده كه هر ضلعش هويت و رويكردهای خاص خودش را به مسائل فكری _ سياسی _ اقتصادی داخلی و جهانی دارد. فضای روشنفكری ما هم به همين شكل است. هرچند هميشه فضای روشنفكری متكثرتر از فضای عامه و فضای عمومی مردم است اما لايههای ميان نخبگان و مردم عامی و عادی هم، امروزه متكثر شده است. شايد زمانی يك روشنفكر مثل شريعتی غالب میشد و گفتمان فكری بخش زيادی از فضای روشنفكری را تحت تاثير قرار میداد يا فرضاً در دورانی يك رهبر سياسی مثل دكتر مصدق میتوانست بخش زيادی از جامعه را مخاطب و تحت تاثير و تحت الشعاع انديشه خودش قرار دهد. من بنا به دلايلی فكر نمیكنم در آينده ما چنين رهبران بلامنازع و چنين روشنفكران بسيار درخشان و تك ستاره داشته باشيم. و اين امر را چه مثبت و چه منفی بدانيم، اما ناشی از تحولاتی است كه در جامعه ايران اتفاق افتاده است. مثل رشد شهرنشينی.
طبق آخرين آمارها هم اينك نزديك به هفتاد درصد از جامعه شهرنشين هستند. شايد آمار رشد طبقه متوسط، رشد سواد، رشد رسانههای جمعی و ارتباطی را شنيده باشيد كه در مقطع انقلاب ما ۱۱۰ تا ۱۲۰ دانشجو داشتيم و الان حدود ۲ ميليون دانشجو داريم. يعیي جمعيت ما دو برابر شده ولی تعداد دانشجويان ما حدود ۲۰ برابر شده است. در آن مقطع رسانههای ارتباطی ما بسيار محدود بود. حداكثر تلفن و راديو و تلويزيون با دو كانال بود. الان ما با ماهواره، اينترنت، فاكس و… و انواع رسانههای مختلف ارتباط داريم. اين ارتباط سيال، فاصله شهرستان تا تهران و فاصله داخل تا خارج را در همه حوزهها، حتی حوزههای علمی كمتر كرده است. الان ساكنين در شهرستانها هم از طريق اينترنت كاملاً به روز هستند. اينترنت فاصله داخل و خارج را هم بسيار كم كرده است. الان با انبوه و انباشتی از اطلاعات در اينترنت مواجهيم. البته اين امر میتواند هم مثبت و هم منفی باشد. همچنين الان در دانشگاههايمان دوسوم دانشجويان خانمها هستند در حالی كه در آن مقطع بسياری از خانوادههای مذهبی اجازه نمیدادند دخترانشان بالاتر از مقطع ابتدايی درس بخوانند، البته اگر اصلاً اجازه میدادند كه درس بخوانند.
تحولات بنيادی كه من اسمش را «انقلاب نامرئی» بنيادی در جامعه ايران میگذارم، جامعه ما را متكثر كرده است و به نظر من اگر كسي اين تكثر را فهم و درك نكند و هميشه در پس ذهنش در ارائه تحليلها و راهكارهايش به كار نگيرد، معمولاً به نتايج و خرویهای كاملاً نادرست و ناكارآمد میرسد. يك جنبه كاربردی آن كه هم براي فضای روشنفكری و هم براي فضای سياسی و جنبش عام و اجتماعی و سياسی و هم براي جنبش دانشجويی اهميت دارد اين است كه نگاه يكسانساز و يكساننگر به كل جامعه نداشته باشد، اما ما در ورا يا پس ذهن بسياری از روشنفكران يا فعالان سياسی چنين نگاهی را مي بينيم. در نتايج و خروجي بحثهايش و نتايجي كه میگيرند هم نوعی «توهم فراگيری» وجود دارد. يعنی فلان حزب سياسی يا فلان روشنفكر تصورش اين است كه بايد حرفی بزند، استراتژیای مطرح كند، تئوریای بدهد، برنامه سياسیای ارائه بدهد كه ۹۰-۸۰ درصد جامعه پشت سرش بيايند. تصورش از مخاطب اين طوری است.
ما همان طوری كه همه برنامههای تلويزيون را میبينيم يعنی گزينشی نگاه نمیكنيم يا مجلهای كه میگيريم میخواهيم همه مقالات آن را بخوانيم و دنبال مقاله خاص خودمان نمیگرديم، در فضای روشنفكری و سياسی هم به همين شكل عمل میكنيم. يعنی يك نوع توهم فراگيری در ما وجود دارد. روشنفكران يا سياسيون به دنبال تئوریها يا برنامههايی هستند كه بتوانند بسان دكتر مصدق در زمان نهضت ملی يا روشنفكری شبيه شريعتی كه میتوانستند بخش اعظمی از مخاطبين خودشان را تحت تاثير قرار بدهند، حرف يگانه و نهايی ارائه بدهند و تك ستارهای باشند در محفل سياسی يا روشنفكری. در حالی كه الان به نظر میرسد جامعه ما لايه لايه و مدارمدار شده است. شايد هم اينك و يا در آينده، اهداف درازمدت يا افقهای دوردست و آرمانهای مشتركی به وجود بيايد يعنی آرمان فراگيری مطرح بشود مثل دموكراسی، عدالت، استقلال، امنيت و… و اين آرمان و غايت شايد بتواند ۷۰ درصد جامعه سياسی يا مخاطبين جامعه سياسی و يا ۸۰-۷۰ درصد روشنفكران يا طبقات و اقشاری كه مخاطب اينها هستند را مورد خطاب قرار بدهد، اما اگر آرمان دموكراسی يا عدالت يا استقلال يا پيشرفت يا هر آرمان ديگری را قبلاً تقريباً به طور عمومی با يك تئوري (مثلاً مذهبي) توجيه میكردند يعنی وجه غالب و اغلب جامعه مذهبی (حال مذهبی _ سنتی يا نوگرا) بود و هر بحثی كه مطرح میشد اولش آيه يا حديثی میآمد و ذيل آن بحث باز میشد، اما امروز افراد از خاستگاههای فكری و معرفتی و هويتی و شايد حتی پارادايمی متفاوتی به سمت آن آرمان مشترك حركت میكنند.
ما الان در جامعه خودمان به صورت لايه لايه از سنتیترين اقشار مذهبی را داريم تا اقشار مقداری بازتر كه میتوان آنها را رفرميستهای مذهبی دانست، تا اقشاری كه داراي هويت و تفكر نوانديشی دينی هستند و تا افرادی كه موضع يا دغدغه خاصی روي امور مذهبی ندارند تا جريانات و تفكرات غيرمذهبی با گرايش ليبرال و تفكرات غيرمذهبی با گرايش چپتر و عدالتخواه و رويكردهای سوسيال _ دموكرات و… و تا تفكرات ضدمذهبی. به قول معروف همان طور كه ما در ايران هميشه چهارفصل آب وهوايی و ميوههای چهارفصل را به طور همزمان داريم، ميوههای چهارفصل فرهنگی را همزمان داريم. ما اگر در خيابانهای تهران قدم بزنيم ميوههاي چهارفصل فرهنگی و به طور محسوس نمونههاي دو سر طيفش را دقيقاً میبينيم. بنابراين اگر يك فعال سياسی، يك روشنفكر و يك انديشمند چنان توهم فراگيری داشته باشد كه فكر كند میتواند تئوریای بدهد و يا نظريه يا بحثی را مطرح كند كه همه اين مخاطبين را پوشش بدهد به نظر من دچار سراب و خود بزرگبينی شده است.
اينك اين تكثر هم در جامعه عامه ما وجود دارد و هم در جامعه روشنفكری و هم در جنبش دانشجويی. به عبارت ديگر ما با يك نوع پديده پلوراليزه شدن جامعهمان در اجزا و ابعاد مختلفش مواجهيم. در گذشته اين تكثر بود ولی نه با اين گستردگی و نه به ويژه با اين كميت. يك دستهبندی كلی مذهبی و غيرمذهبی وجود داشت. مذهبیها يك دوره متاثر از بازرگان يا طالقانی و مجاهدين بودند يك دوره اكثريت وسيعی از آنها متاثر از شريعتی بودند. ولی الان در بين روشنفكران مذهبی هم لايههای مختلفی را میبينيم كه هريك از يك نحله متاثرند، از: شريعتی، بازرگان، طالقانی، مجاهدين، سروش، ملكيان، كديور و مطهری و آيت الله منتظری و… اين لايهها را فقط در حوزه مذهبی میبينيم. در حوزه غيرمذهبیها هم لايهبندیهای گوناگونی وجود دارد.
در جامعه هم سيری به سمت اتميزه شدن وجود دارد كه وجهی از آن مثبت و وجهی ديگر منفی است. جنبه جمع گريزی و «ما» گريزی آن، منفی است ولی جنبه تشخص و شهروندی آن مثبت است. در جريان راست سنتی، آن هم بخشي از جريان راست، كاملاً به صورت تقليدی و مقلدوار مسائل سياسی و فكریشان را تعيين میكنند و مثلاً چهارشنبه میگويند به يكی رای بدهيد و جمعه میگويند به كس ديگری رای بدهيد، اما از اين طيف كه كمی گذر كنيم میبينيم در بقيه اقشار مذهبی اينگونه نيست كه آنها مقلد رهبران فكری و سياسیشان باشند. در بدنه جريان دوم خرداد، در بدنه جريان ملی- مذهبی، در بدنه جريانات ديگر روشنفكري و… اين وضعيت را در چند انتخابات اخير به خوبی ديدهايم. در انتخابات شوراها ديديم كه فردی شاخص، مورد اعتماد و محبوب يك جريان نظری میداد كه بخشی از بدنه آن جريان ضمن حفظ احترام به آن فرد، اما حرفش را گوش نمیكرد. اين خود جلوهای از حركت به سمت اتميزه شدن جامعه است.
از نقاط منفی اين سير اين است كه اگر اين گرايش و درونمايه بخواهد تا بینهايت سير بكند و خط سرخ و حد توقفی نداشته باشد هيچ امر جمعی شكل نمیگيرد تا مبنای دموكراسی، پيشرفت و منافع ملی و… باشد. بنابراين نتيجهای كه میخواهم بگيرم توجه و تاكيد بر رشد تكثر و برجسته شدن تكثر فكري _ سياسی اجتماعی در جامعه كنونی ايران است و خروجی و نتيجهای كه هم براي جنبش كل، هم برای روشنفكران تئوریگرا و هم برای روشنفكران مبارز و اكتيو سياسی مهم است و هم براي جنبش دانشجويی مهم و قابل توجه است اين است كه هيچ فردی، هيچ جريان و هيچ انديشهای نمیتواند خود را مركز ببيند و ديگران را پيرامون. خود را متن ببيند و ديگران را پاورقی. متاسفانه اينك ما نوعی خودمركزبينی و خود بزرگبينی و ناديده گرفتن تكثر نيروها را به صورت فراگير در اكثر هويتها و جريانهاي فكری و سياسی مشاهده میكنيم.
راست سنتی و راست اقتدارگرا در دوره اصلاحات میگفتند در جامعه ايران آبله مرغانی آمده است اما از بين خواهد رفت. يعني آنها جامعه را مال خودشان میدانستند و میدانند. اين آبله مرغان هم با اندكی ارشاد و هدايت (حالا به طرق مختلف كه معمولاً فيزيكی و غير فيزيكی و انواع و اقسام دارد) حل میشود و مردم مال ما هستند. شايد جريان دوم خرداد هم خودش را در همين توهم میديد. انگار هميشه مردم پشت قباله اين جريان هستند. آنها میگفتند و میگويند ما تئوری آوردهايم، ما تشكيلات سراسری هستيم و… يك نوع خودمركزبينی و خود بزرگبينی و توهم فراگيری هفتاد- هشتاد درصدی شايد در بعضی دوستان ملی- مذهبی ما هم وجود دارد. عكس بسياری از بزرگان و افراد پاك اين جامعه را ملی- مذهبیها بالای سرشان میزنند- عكس مصدق، بازرگان، طالقانی و شريعتی- كه همگی جزء مفاخر ملی ما هستند. اينها و دوستدارانشان هم در قباله ما هستند! آن طرفتر، جريان ملی هم شايد همين تصور و توهم را داشته باشد. آنها میگويند مصدق اصلاً متعلق به ما است و ما جريان و جنبش پنجاه ساله و با پيشينه پرافتخاريم. مذهب را در حوزه شخصی قرار میدهيم و مهم نيست كه خودمان اعتقاد داريم يا نداريم- كه عمدتاً هم اعتقاد دارند- ولی چون مذهب را در حوزه اجتماعی نمیآوريم، خب آينده مال ما است!
آن طرفتر و در مدارهای بعدی هم همين تصور و توهم فراگيري را دارند. جريانات لائيك (با گرايش ليبرال يا با گرايش راديكال) شايد تصور و توهمشان- كه از برخی از بحثها، تئوریها، نوشتهها و سخنرانیهايشان آشكار میشود- همين توهم فراگيری است. گويی يك پس زمينه ذهنی در آنها عمل میكند مبنی بر اينكه مذهب در جامعه ايران خوب عمل نكرده است و چون ما غير مذهبی هستيم و برخلاف مليون دارای حرف و تئوری هم هستيم و حرفهايمان قديمی نيست و به روز هستيم، پس اكثر مردم طرفدار ما هستند و الان هم اگر بخواهيم مراسم بگيريم بايد در استاديوم آزادی باشد، حجم سالن برای ما كوچك است! توهمی اينچنينی در ميان برخی از آنها وجود دارد. نيروها و مدارهای آن طرفتر، چه از نظر فكری و چه از نظر سياسی، آنهايی كه چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب مبارزه كردهاند و شهيد دادهاند، هم میگويند ما اصلاً جريانات پرافتخاری هستيم. ما نوك پيكان تكامليم و بقيه پشت جبهه ما هستند.
خلاصه اينكه اين تصور فراگيری و توهم ۹۰-۸۰ درصدی بودن را در همه طيفها میبينيم. از آن جريانی كه تحولخواهی اكثر جامعه را آبله مرغان میداند تا اپوزيسيون خارج از كشور كه از راه دور با جامعه ايران ارتباط دارد. اما دو، سه رخداد نشان داد كه نمیشود به همين سادگی با مسائل برخورد كرد. من به ياد دارم در انتخابات دوم خرداد برخی از افراد و جريانات در اپوزيسيون خارج از كشور برايشان قابل تصور نبود كه جمعيت و كميت بالايي در همين ساخت قدرت بيايند و رای بدهند. آن تفكرات و جريانات فكر میكردند كه نفرتی كه در خودشان وجود دارد در ديگر مردم و اكثريت جامعه هم به همان شكل وجود دارد و يا به همان شيوه عمل میكند و مردم هم مثل آنها حاضر نيستند مهر در شناسنامهشان بخورد ولی مشاركتهايی كه شد نشان داد مردم پراگماتيستیتر به مسائل نگاه میكنند. آنها با عقل عملیشان تصميم میگيرند، عقل عملی به اضافه مقداری شور و احساس كه من اسم مجموع و مخلوطش را میگذارم «شم».
به هر صورت مردم با شم درونی خودشان تصميم میگيرند. نه رای دادنشان به آن معناست كه طرفدار قدرت مستقر هستند كه بعضیها اين طوري تفسير میکنند و نه رای ندادنشان. اين يك نمونه بود كه تا همين انتخابات هم خودش را با فراز و نشيبی نشان داده است. يك نمونه ديگر كه شايد بيشتر در رابطه با هويت مذهبی خودش را نشان میدهد آيينها و مراسمهای مذهبی است. مثل نيمه شعبان، تاسوعا، عاشورا و… برخی روشنفكران (عمدتاً غيرمذهبي) چنان در فضاهای بسته و جمعی خودشان هستند كه تصور میكنند اساساً جامعه مذهب را بوسيده و كنار گذاشته است. اينها نه قادرند بازگشت به مذهب آيينی را در جامعه ببينند و نه حاضرند مذهب روشنفكری را در جامعه به رسميت بشناسند و لحاظ كنند. اينها هم اگر در يك روز مذهبی مثل تاسوعا يا عاشورا و… به خيابانها بيايند و كمی قدم بزنند شايد كمی واقعگراتر بشوند. البته همه جوانهايی كه میآيند و لباس سياه میپوشند و شايد آرايش موهای بعضیهايشان هم به شكلهای سنتی نباشد، ولی حاضرند زنجير بزنند و سينه بزنند، نماد همه جوانان جامعه ما نيستند. همان طوری كه برخي از جوانانی كه مثلاً در روزهای جمعه در اطراف دربند ديده میشوند، نماد همه جوانان جامعه نيستند، مجموعه آنها تشكيل دهنده جوانان جامعه ما هستند.
هر كدام از ما در هر نقطهای كه ايستادهايم، در نقطه مذهب سنتی، مذهب نوگرا، غيرمذهبی و ضدمذهبی، اصلاحطلب، تحولخواه و… عقايدمان به عنوان يك فرد، به عنوان يك روشنفكر، يك فعال سياسی و به عنوان يك فعال جنبش دانشجويی محترم است. اما نبايستی در ورای ذهنمان جامعه را تكثيرشده خودمان بدانيم. مانند تصاويری كه اينك از طريق كامپيوتر در يك صفحه به تعداد زياد تكثير میشود. من درون ذهن و روحيات خود ايستادهام : روی مذهب ايستادهام و يا از آن عبور كرده يا نكردهام؛ روی اصلاحات ماندهام و يا از آن عبور كردهام يا نكردهام؛ روی مليت و منافع ملی ايستادهام و يا نايستادهام؛ به هر حال من خودم هستم. اما اگر تصورم از جامعه شكل و صفحهاي تكثير شده و آگرانديسمان شده از شخص خودم باشد، دچار اشتباه و تصور و توهم میشوم. توهمی كه الان متاسفانه در بخش مهمی از حوزه روشنفكران و فعالان سياسی ما وجود دارد.
نتيجه عملی بحث ما اين است كه اگر ما تكثر نيروها را مبنا قرار دهيم در هر كار عمومی جدا از اينكه هر كس به طور طبيعی هويت خود، تفكر، منافع، استراتژی، منش و… خودش را بيشتر قبول دارد، اما در عين حال به خوبی میداند كه اين بدان معنا نيست كه ديگران را میتواند داخل تحليل، استراتژی، منافع و… خودش بكشد. گفتوگو، آگاهیدهی، تاثير و تاثر متقابل تا حدی موثر است (و ضروری و بنيادی هم هست). شايد در سنينی تا حدي تغيير دادن تفكر و گرايش خود ممكن باشد اما به هر حال پس از گذراندن ساليانی از عمر و يا به واسطه خانواده و طبقهای كه به ناچار در آن قرار داريم، افكار و تمايلات و خواستها و شخصيت و روحيات ما شكل میگيرد و ديگر به ويژه پس از سنين نوجوانی و گاه جوانی قابل تغيير نيست و بايستی در همين شكلی كه هست ويژگیهای يكديگر را به رسميت بشناسيم و بتوانيم با حفظ آنها با يكديگر تعامل و همكاری داشته باشيم. اين امر در يك جامعه كل، اهميت بس فراوانتر و حياتیتری میيابد.
نتيجه عملیتر اين بحث اين است كه در همين تريبونهای دانشجويی ما میتوانيم مورد پرسش قرار بدهيم كسانی را كه در ورای تحليلهايشان يا در خروجی و نتايج بحثهايشان نگرش حذفی و اراده يكسانسازی جامعه و ناديده گرفتن تكثرها وجود دارد. چه آن كسی كه از موضع مذهبی سنتی يا با پشتگرمی به قدرت میخواهد ديگران را حذف كند و چه كسی كه شايد زور سياسی نداشته باشد ولی از موضع يك روشنفكر غيرمذهبی يا مذهبی برخورد حذفی با ديگر روشنفكران میكند. برخورد سراسر منفی و پرنفرت با ديگری كه علاوه بر نقد فكری، موجوديت ديگری را هم نفی میكند، خواسته و ناخواسته، نوعی دوقطبی كردن جامعه است.
اين انحصارگرايیها و خودحق پنداریها و خودمركزبينیها به شدت مستعد پرورش خشونت و در ادامه آن توتاليتاريسم با اشكال مختلف در آينده جامعه ماست. بر اين اساس اگر فردی كه در چارچوب اصلاحات میانديشد بيايد و در تريبون دانشجويی كسانی كه ديگر اصلاحات را قبول ندارند منكوب بكند و يا مثلاً يك روشنفكر غيردينی، روشنفكران دينی را منكوب بكند و روی آن ضربدر سرخ بكشد و… ما بايد او را مورد پرسش قرار دهيم و به او بگوييم كه ما نمیخواهيم فقط بحث نظری با شما بكنيم تا ببينيم حرفهای شما درست است يا غلط، جمعبندیای كه از اصلاحات میكنی درست است يا غلط است، جمعبندیای كه از مذهب میكني درست است يا غلط، بلكه ما يك پرسش اجتماعی و يك پرسش استراتژيك از شما به عنوان يك جوان، يك دانشجو يا يك علاقهمند به اين مباحث كه آن سوی تريبون نشستهايم، داريم و آن اينكه نتيجه و خروجی نهايی بحث شما برای جامعه ما چيست؟ و ما بايد چه نتيجه كاركردی از آن بگيريم؟
به نظر من بايد با صراحت هر بحثی كه نخواهد تكثر نيروها، افكار و منافع را به رسميت بشناسد و به طور عملی و واقعی به آن التزام داشته باشد را نقد كرد. از سنتیترين اقشار تا ضدمذهبیترين اقشار در جامعه ايران واقعيت و موجوديت دارند و قابل حذف نيستند. نه سنتیها میتوانند روشنفكران را با لودر به دريا بريزند و نه روشنفكران سنتیها را. در طول انقلاب نيز به مردم اين وعده داده شد كه در انقلاب ما، ماركسيستها هم آزادند كه فعاليت بكنند فقط نبايد توطئه بكنند. پس در فرهنگ انقلاب، اين طبيعي بود كه جامعه متكثر باشد. اين حرفها در اول انقلاب حرفهای كاملاً معمولی و رايجی بود. آيت الله طالقانی حتی بعد از انقلاب از منظر يك عالم دينی میگفت حجاب يك امر اعتقادی است . اما در دوران انقلاب بر مبنای فرهنگ روشنفكری حاكم بر انقلاب، پذيرش تنوع و تكثر در حوزه عقايد و در حوزه رفتار اجتماعی را رهبران مذهبي همين جامعه میگفتند و وعده میدادند. به هر حال تفكر، سياست، استراتژی، مذهب و… در جامعه ما متكثر است. اما متاسفانه انحصارگرايی فقط در گرايشات اقتدارگرای راست سنتی نيست و در بخشی از حوزه روشنفكری ما هم وجود دارد و به ويژه بخشی از روشنفكری غيرمذهبی ما برخورد بولدوزری با روشنفكری مذهبی میكند و يا برخی از مذهبيون گاه شرط مذهبی بودن را لازمه همسويی و همكاری سياسی میانگارند و يا بعضي از مليون حاضر به همكاری و همسويی با چپها نيستند.
هر كدام از اين برخوردهايی كه تكثر را ناديده میگيرد میتواند بسترساز و مولد استبدادی جديد در جامعه ما در آينده باشد، اما تجربه طولانی تاريخی به ما آموخته است كه هر مبناي فكری، از هر رويكرد نظری، هر رويكرد سياسی _ استراتژيك كه خودحق پنداری مطلق داشته باشد و مهمتر از آن اينكه نخواهد تكثر موجود در جامعه را به رسميت بشناسد میتواند استبدادساز باشد و جنبش دانشجويی میبايست با هر تفكر، تفكر حاكم و محكوم، غالب و مغلوبی كه نگاه يكسانساز و حذفی با ديگر نيروها دارد با پرسشگری و نقد برخورد كند.