جامعهشناسیی تشیع: از نظریه تا راهبرد
مطالعاتیای را بر عهده داشته که عنوان «جامعهشناسی تشیع» را برای کار خود برگزیدهاند. این گروه مطالعاتی طی کنفرانسی در آذرماه ۱۳۹۲ بخشی از دستاوردهای پژوهشی خود را که به کتابشناسی جامعهشناسی تشیع اختصاص داشت، در دانشگاه تهران طرح کرد. اردیبهشت سال جاری نیز دو کتاب «مقدمهای بر مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنتهای شیعی» و «طلبه زیستن: پژوهشی مقدماتی در سنخشناسی جامعهشناختی زیست طلبگی» که توسط دو تن از محققان این گروه مطالعاتی (آرمان ذاکری و مهدی سلیمانیه) نگاشته شده و مقدمه سارا شریعتی را نیز در آغاز خود دارند به کمک انتشارات نگاه معاصر روانه بازار نشر کرد. کنفرانس مذکور و انتشار دو متن پژوهشی مرتبط زمینهساز طرح بیشتر جامعهشناسی تشیع در فضای فکری و دانشگاهی ایران شده است. چشمانداز ایران در راستای جهتگیری راهبردی خود کوشیده به موضوع جامعهشناسی تشیع از دریچه کاربردی و عملی بنگرد. گفتگویی که با دکتر سارا شریعتی میخوانیم نتیجه این کوشش است که امیدواریم در دستیابی به جهتگیری مذکور، توفیق حاصل کرده باشد. آنچه در پینوشت مصاحبه افزوده شده توسط «چشمانداز ایران» و برای سهولت استفاده عموم مخاطبان است.
ج : این تقسیمبندی، درست و غلط است. درست است چون ما به دقت و حتی با وسواس، مسائل نظری و عملی را از یکدیگر جدا میکنیم و اساس کار خود را بر مطالعات نظری قرار میدهیم، اما غلط است چرا که این جداسازی نه به دلیل کم بها دادن به مسائل عملی است بلکه از آن روست که بتوانیم به تعبیر دورکیم مسائل عملی را بهتر «حل کنیم». این جمله دورکیم است که در آغاز آن به وضوح میگوید: «اگر تحقیقات ما فقط فایدهای نظری داشته باشند، حتی یک ساعت هم ارزش وقت تلف کردن را ندارند». جامعهشناسی مبتنی بر پرسشهای تئوریک است و جستجوی پاسخهای تجربی، یک رفت و آمد مدام میان ایده و میدان، علم مطالعه امر اجتماعی و در عین حال کمک به تغییر آن. بیسبب نیست که جامعهشناسی را یک علم تجربی میخوانیم، یک پراتیک.
بر این دیدگاه من امروز و در اینجا تاکید بیشتری دارم به این دلیل که از سویی میبینیم مباحث نظری به جای آنکه به شفاف کردن و وضوح بخشیدن به سازوکار جهان اجتماعیای که در آن زندگی میکنیم، کمک کنند، فهم آن را پیچیده و سختتر میکنند و گاه چنان درگیر این مباحث میشویم که به مسائل اجتماعی اصلا نمیرسیم! و به این ترتیب با استفاده از زبانی مغلق و رتوریکی بیپایه ـ به دلیل ریشه نداشتن در مشکلات عملی جامعه ـ جامعهشناسی را به علم «ماندارانها»[۱] بدل میکنیم و نه دانشی رهائیبخش.
و از سوی دیگر مطالعه جامعهشناختی را معطل میکنیم به گرفتن سفارش تحقیق و چنان درگیر آمار و ارقام و جداول خود و رسیدن به نتایج زودرس عملی میشویم که دیگر از نقد و تحلیل مسائل اجتماعی باز میمانیم. یا عامدانه، تا با انتظار نهاد کارگزار هماهنگ شویم یا از آن رو که اساسا درکی از مسئولیت جامعهشناس نداریم: مسئولیت نشاندن حقیقت، مسئولیت شناساندن واقعیت. چرا که به تعبیر بوردیو، علم جامعهشناسی تنها با افشای سازوکار سلطه و محتومزدایی از آن است که میتواند به یک فضیلت رهائیبخش بدل شود. جامعهشناسی در نتیجه هم ابزار توصیف سلطه و هم ابزار رهائیبخشی از آن است. این سخن را مایی که به نسل دیروز تعلق داریم، که متاثر از شریعتی به سراغ جامعهشناسی رفتیم و آموزه وی را که آگاهی را پیشنیاز هر نوع رهائیبخشی میدانست، مشی خود قرار دادیم، بهتر میفهمیم.
با این نگاه میتوان گفت که جامعهشناسی تشیع نیز که کار خود را پیشبرد تحقیقات نظری در خصوص واقعیت اجتماعی تشیع یا تشیع زیسته قرار داده است، این تحقیقات را پیششرط هر گونه مداخله اجتماعی میداند. بدون فراهم ساختن این مبنای نظری، نمیتوان و شاید نباید به «حل مسائل عملی» اندیشید. چه تاریخ ما نشان داده است که هر گاه به اورژانس اجتماعی پاسخ قطعی دادهایم، در درازمدت بهایش را سخت پرداخت کردهایم.
ج : دقیقا به همین معناست! جامعهشناسی ایران در کلیت خود، نمیتواند از مطالعه دین به عنوان مهمترین خودویژگی واقعیت اجتماعی ما صرفنظر کند. از نظر من جایگاه و نقشی که دین در جامعه ایران دارد، وجه ممتاز جامعهشناسی ایران است. دینی که هم در نقش فرهنگ و هم در جایگاه سیاست است، با گذشته تاریخی این کشور پیوند خورده است، به عنوان یک فرهنگ عمومی عمل میکند، با قدرت سیاسی در آمیخته و در حقوق، اقتصاد، تعلیم و تربیت و نهادهای پایدار اجتماعی چون خانواده و مدرسه موثر و مداخلهگر است. در این حال جامعهشناسی ایران چگونه میتواند بدون در نظر گرفتن نقش هژمونیک دین در این جامعه به مسائل اجتماعی ایران بپردازد؟ در جامعهای که از نوع ماهی مصرفی تا شکل پوشش افراد گرفته تا معماری و ورزشش را دین تعیین میکند، نمیتوان نسبت به نقش مرکزی آن بیتوجه ماند. در نتیجه میتوان ادعا کرد که در ایران، جامعهشناسی دین شاخهای از جامعهشناسی نیست، خود جامعهشناسی است.
و اما در خصوص اجابت این دعوت از سوی جامعهشناسان که اشاره کردهاید، به نظرم میرسد، نه الزاما در پاسخ به دعوت ما، بلکه به شکلی خودبه خودی و گاه ناگزیر، اغلب جامعهشناسان ایران، در همه گرایشات خود (از خانواده گرفته تا انحرافات، از جامعهشناسی تاریخی و فرهنگی گرفته تا هنر و ادبیات) به نحوی و با درجاتی متفاوت به دین پرداخته یا میپردازند. کمتر جامعهشناسی را میتوان یافت که دین را از محدوده مطالعه و پژوهش خود، کاملا حذف کرده باشد. چه، اگر نقش مرکزی دین را در فرهنگ جامعه ایرانی بپذیریم، چگونه میتوان این جامعه را موضوع مطالعه قرار داد و به دین نپرداخت؟
ج : به نظرم با تاکید بر موضوع مورد مطالعه این جامعهشناسی که «تشیع» است، نباید آن را از بدنه کل جامعهشناسی جدا کرد. به عبارت دیگر و به تعبیر شما، «اهمیت کارکردی و راهبردی» جامعهشناسی تشیع همان اهمیت کارکردی و راهبردی جامعهشناسی است و کارکرد ناخواسته جامعهشناسی همان اصلاح فرهنگی. به عنوان نمونه میتوان به «وارثان، دانشجویان و فرهنگ» بوردیو اشاره کرد که پژوهشی در حوزه آموزش عالی است، یا «عشق هنر» که پژوهشی در باب موزههاست. اولی در تحول نظام آموزشی فرانسه و دومی در تغییرات اساسی مدیریت موزهها نقش تعیینکنندهای داشتند.
این دست سوالات را از هر شاخهای در جامعهشناسی میتوان پرسید؛ اما اغلب، به دلیل اهمیت و موقعیتی که دین دارد، تنها زمانی مطرح میشوند که موضوع مورد مطالعه را دین قرار میدهیم. چنانچه به عنوان نمونه جامعهشناسی خانواده، کمتر در برابر این پرسش قرار میگیرد که آیا این جامعهشناسی در جهت تحکیم خانواده عمل میکند یا به تضعیف آن میانجامد؟ مطالعاتش بنیادی است یا راهبردی؟ کارکرد عینیاش به طور دقیق و روشن چیست؟… مطالعات جامعهشناختی مشارکتی در جهت آگاهی یافتن از تعینات جهان اجتماعی است. این آگاهی فرد را جهت مبارزه با آن مجهز میسازد و امکان تغییر را فراهم میکند. جامعهشناسی تشیع نیز از این قاعده آگاهیبخشی مستثنی نیست.
اما پاسخ به سوال شما مبنی بر نسبت جامعهشناسی تشیع با مسائل اجتماعی ایران در مثالهای از مسائل اجتماعی نظیر فقر، خشونت، اعتیاد و … بدون توجه و تحلیل جایگاه و نقش اجتماعی دین و در اینجا تشیع، ممکن نیست. دین بر خلاف نمونههایی در برخی از کشورها که از فرهنگ گسسته و حتی در مواردی در برابر آن تعریف میشود، در ایران نقش هسته سخت فرهنگی را ایفا میکند و به عنوان یک سنت تاریخی و فرهنگ عمومی، با زبان و باورها و رفتار و زندگی روزمره اقشار اجتماعی و همه افراد جامعه، جدا از هر نوع اعتقادی، در آمیخته است. در این حال به سختی میتوان عرصهای از زندگی را بدون ارجاع به دین تحلیل کرد. در چند دهه اخیر، به این مشاهده تاریخ فرهنگی میتوان جایگاهی که دین در حکومت، دولت و سیاستگذاری یافته است را نیز افزود. پس از انقلابی که در نسبتش با دین نامگزاری شد و تشکیل نظامی که به نام نظام دینی نامیده میشود، دین در همه حوزههای اجتماعی در نقش سیاستگذار و قانونگذار معرفی شد و در نتیجه خواسته و ناخواسته، مستقیم و غیر مستقیم، در همه مسائل اجتماعی ما نقشی تعیینکننده یافت و اگر بخواهیم از تعبیر مطهری استفاده کنیم، میتوان گفت که در دو گانه «قدرت و حریت»، قدرت و اقتدار را برگزید. از قدرت بیشتری برخوردار شد اما به همان اندازه مسئولیت بیشتری نیز یافت و از این رو در هر مسئله اجتماعی، نقش دین، نهاد دین یا سیاستی که به نام دین اعمال شده بود، برجسته گردید. از این رو مستقیم یا غیرمستقیم، همه پروندههای اجتماعی، به نوعی در نهایت با دین پیوند خواهند خورد، یا مستقیم به دلیل نقشی که در آن دین ایفا میکند یا غیرمستقیم به دلیل سیاستی که به نام دین اعمال میشود و به طور مشخص تشیع به عنوان یک تاریخ، فرهنگ، دین و همچنین سیاست، امروزه از موقعیت ویژهای در تحلیل مسائل اجتماعی ایران برخوردار است. جامعهشناسی تشیع به نوبه خود، هم در شناخت این موقعیت مشارکت خواهد داشت و هم در مداخله در آن. این شناخت از خلال مطالعه مهمترین پروندههای جامعهشناسی تشیع که با باورها، اخلاقیات، رفتارها، مناسک و آیین و نهادهای جامعه ایران، درآمیخته است، ممکن میشود. از این رو به عنوان نمونه، مواردی چون روحانیت، مناسک، زیارت که در جامعه ما از رویتپذیری بیشتری برخوردارند و از خودویژگیهای جامعه شیعی هستند و از سوی دیگر باورهایی چون اعتقاد به موعود، تاریخی که در ادبیات و هنرهای شیعی و در زمان و مکانهای تشیع تبلور یافته است و وجوه مادی این تاریخ نانوشته را میسازند… از مهمترین سرفصلهای این جامعهشناسی است و حتی آنچه «اخلاقیات ما ایرانیان» نامیده میشود و در آن مواردی چون تقیه، توکل، نذر و نیاز، سازگاری، بیاعتمادی به قدرت و در نتیجه شکل نگرفتن حوزه عمومی در این جوامع برجسته میشود، بدون در نظر گرفتن نقش فرهنگ تاریخی شیعی در این جامعه، ممکن نیست.
ج : فکر میکنم به این سوال در بخش اول پرداختهام. جامعهشناسی از نظر من ضرورتا و بنا به تعریف، انتقادی است، این جامعهشناسی به عنوان یک علم ابزار توصیف جامعه است و در کارکرد انتقادی خود، ابزار نقد نظم اجتماعی. با این حال، به تعبیر بولتانسکی – در اثر خود تحت عنوان «رساله جامعهشناسی رهائیبخشی» – دکسای [۲](Doxa) جامعهشناختی که به دانشجوی این رشته تدریس میشود، اغلب شکلی سادهسازانه از معرفتشناسی وبری است که خود را بر تفکیک میان امر واقع و امر ارزشی مبتنی میداند، تمایزی که البته به جامعهشناسی امکان داد تا به عنوان یک علم شناخته شود. اما ایجاد این تفکیک که بنا به تفسیری- لوران فلوری- ریشهای نیچهای و نوکانتی دارد، در عمل گاه ناممکن میشود و خنثی بودن ارزشی را به یک چالش بدل میکند. راهحل، چنانچه میدانیم، در تمایز میان داوری ارزشی و ربط ارزشی جستجو شد.
در مجموع میتوان گفت که تفاوت این جامعهشناسی با کار روشنفکری نه در غیبت اولی در جامعه و حضور دومی در مباحث جاری اجتماعی ست. از این حیث، جامعهشناسی، پراتیکی روشنگرانه است و با فعالیت روشنفکری اشتراک دارد. همه چهرههایی که ما امروز کلاسیکهای جامعهشناسی میخوانیم و این علم، وامدار نقش بنیانگذار آنان است، در زمان و در جامعه خود نقشی اجتماعی و حتی سیاسی داشتهاند. دورکیم، نه تنها در پرونده دریفوس، بلکه حتی در مواردی چون امور خیریه و جمعآوری کمک مالی برای ایتام زمان خود فعال بود. وبر، در سیاست آلمان نقش پر مناقشهای داشت، مارسل موس به تعبیری هم دانشمند و هم سیاستمدار بود… یا در نمونههای دیگر «فقر جهان» بوردیو را چگونه نامگذاری میکنید، یک اثر علمی یا به دلیل «سوگیری» آن، جدلی روشنفکرانه؟
آنچه کار علمی را با کار روشنفکری صرف متمایز میسازد، در مرحله تحقیق و توصیف است، در الگوسازی و مفهومپردازی، نه الزاما در رویکرد انتقادیای که پس از این مراحل اتخاذ میشود. تحقیق علمی، ضرورت کار خود را توصیف واقعیت اجتماعی میداند، ضرورتی که روشنفکری الزاما بدان متعهد نیست و اغلب در مرحله بعد از تحقیق است که با کار جامعهشناسی همراه میشود.
ج : جامعهشناسی به عنوان یک علم طبیعتا در برابر هر نوع قشریگری و هر شکل از دگماتیسم، چه دینی و چه غیر دینی تعریف و صورتبندی میشود و اصولا خصلت آگاهیبخش علوم انسانی امکان هر گونه قشریگری را منتفی میکند. انسانی که میاندیشد، جستجو میکند، و دغدغه شناخت دارد، به میزانی که حرفی برای گفتن دارد، گوشی برای شنیدن نیز دارد. انسانی که میتواند فکر کند، میتواند گوش بسپارد. من را در نسبتش با دیگری تعریف میکند، دیگریای که بیگانه نیست، در من است و سازنده بخشی از هویت امروزی من است. در حالیکه قشریگری انسان را به موجود کری بدل میکند که جز حرف خودش، صدای دیگری را نمیشنود.
انسان علوم انسانی به تعبیر سهراب سپهری با «همه افقهای باز» نسبت دارد. این گشودگی به معنای بیهویتی نیست. و اگر بخواهیم از سنت و چهرههای دینی اسلام استفاده کنیم میتوان گفت که در هر چهره «ابوذر»ی، به وجود «سلمان»ی نیازمندیم، یا در هر گروندهای به وجود یک زائر، یک جستجوگر، تا به تعبیر پیامبر، ابوذر با آنچه که سلمان میدانست کافر نشود!
علوم انسانی با تقویت این روح جستجوگری، هر نوع توقفی در اندیشه را ناممکن میسازد. بیجهت نیست که پژوهشها نشان میدهند که در میان این جریانات اصطلاحا تکفیری که در کشورهای اسلامی سراغ داریم، کمتر با دانشآموختگان علوم انسانی بر میخوریم.
از طرفی مطالعه جامعهشناختی میتواند تحلیلهای ذاتگرایانه را که منشا این جریانات را صرفا در ویژگیهای دینی و مشخصات مذهبی جستجو میکنند کمرنگ سازد تا بتوانیم جدا از هیاهوی تبلیغاتی، سهم مصالح سیاسی، منافع اقتصادی و همچنین مشکلات اجتماعی کشورهایی را که زمینه پیدایش این جریانات هستند، در ظهور و رشد آنها شناسایی کنیم. در این حال به نظر میرسد، تبارشناسی فکری این جریانات کمتر به کارمان میآید تا مطالعه جامعهشناختی ظهور و رشدشان! پدیده ابوبکر بغدادی را ابنتیمیه بهتر توضیح میدهد یا پول نفت، منافع سیاسی، مسائل اجتماعی، بحران هویتی و سردرگمی نسلی؟ واقعه یازده سپتامبر را با آیات جهاد بهتر میتوان توضیح داد یا با تحلیلی اجتماعی ـ سیاسی؟
مقصود اغماض وجه نظریای که این پدیدهها به خود میگیرند یا دست کم گرفتن ارجاعات فکری آنها نیست، اما میدانیم که این وجوه نظری و این ارجاعات دینی، اغلب حجاب واقعیت است، نه منبع سازنده آن. از این رو نسبت به صورتبندی مذهبی بحث و مثلا منسوب کردن این جریانات به تسنن و تشیع واکنش نشان میدهم. واکنش نشان میدهم اما هدفم موضعگیری یا پاسخ دادن نیست بلکه مقصودم برجسته کردن «اهمیت و پیچیدگی» پاسخ است. به عبارت دیگر نمیخواهم از پاسخ درست و غلط حرف بزنم، بلکه تلاش میکنم با برجسته کردن اهمیت و پیچیدگی پاسخ، یک مساله داغ سیاسی را به یک مساله سرد علمی بدل کنم و یک پاسخ صریح را به یک تامل چند جانبه.
ج : جامعهشناسی تشیع، همچون هر شاخه دیگری در جامعهشناسی و حتی بیش از آنها، از آن رو که با تشیع که هم مذهب است و هم فرهنگ و هم عامل سازنده و تعیینکننده در سنت تاریخی ما، سر و کار دارد، از آن رو که به تشیع زیسته میپردازد و میدان مطالعهاش، مشخصا دین متن جامعه و مردم است، ضرورتا هم مواد تحقیق خود را از جامعه میگیرد و هم میدان مداخلهاش متن مردم است. در نتیجه اگر در آغاز در اجتماع علمی مطرح و به آن محدود شود، مستقیم و غیرمستقیم در سطح جامعه عمومی تاثیرگذار خواهد بود. میزان این تاثیرگذاری اما به دو عامل بستگی دارد: نخست استفاده از «زبان عمومی جامعه»، تا قابلیت انتقال به متن مردم را بیابد و سپس حضور و «مشارکت در حیات اجتماعی» تا امکان مداخله داشته باشد. اما متاسفانه، به دلایل بسیار، اغلب نه از زبان عمومی جامعه استفاده میکنیم و نه در زیست اجتماعی مردم مشارکتی فعال داریم و از این رو کمتر آکادمیسین و حتی روشنفکری را میتوان نام برد که به این الزامات پایبند باشد و نظریاتش به ظهور یک جریان اجتماعی بیانجامد یا دست کم الهامبخش و مرجع آن باشد. حتی دانشجویان ما نیز که دغدغه اجتماعی بیشتری دارند و کمتر از اساتید گرفتار بوروکراسی نظام آموزشی هستند، اغلب پس از گذشت چند سال از فعالیت تحصیلی، به زیست دانشگاهی خود محدود میشوند، از متن جامعه و مسائل اجتماعی فاصله میگیرند یا حتی اگر همچنان دغدغه اجتماعی داشته باشند، به دلیل مجهز شدن به زبان مغلق دانشگاهی، توان گفتگو با متن جامعه را از دست میدهند. گاه با مطالعه متونی که دانشگاهیان یا روشنفکران ما تولید میکنند، از خودم میپرسم: اینها را برای که مینویسند؟ مخاطب این نوشتهها کیست؟
در این حال باز بر میگردیم به همان پرسش قدیمی: جامعهشناسی به چه کار میآید؟ پرسش قدیمیای که تحصیل این علم، گاه باعث فراموشی آن شده است!
۱. مانداران به معنای نخبگان و اشرافیت فکری است و اشاره به جامعه درباری چین دارد. سیمون دوبوار از این تعبیر برای عنوان یکی از رمانهای خود استفاده کرده است. رمان «ماندارانها»ی دوبوار، داستان روشنفکران فرانسه در قبل و بعد از جنگ جهانی دوم است. موضوع يا جانمايه اصلى و محورى اين رمان، سرگشتگى و بلاتكليفى نسل روشنفكر فرانسه است.
۲. دکسا (Doxa) کلمهای است لاتین که به معنای نقطهنظر عمومی یا مسلط یا نقطهنظر جهانشمول به کار میرود.