دورکهیم و اخلاق
روژه باستید، تجربهی قدسی را در دو مرحله تحلیل میکند. مرحلهی نخست: ظهور امر قدسی بی شکل، وحشی، غیرقابل کنترل. تجربهی قدسی در این مرحله، فردیست، درونیست، جوشان است و مرحلهی دوم، قدسی که اهلی میشود، رام میشود. نهادینه میشود و انتظام مییابد.
این دو مرحله را امروز من، در اینجا، همزمان تجربه میکنم. از زمانی که به ایران آمده ام، هر بار، مشارکت در هر مناسبی را که قرار بود در ارشاد برگزار شود، رد کردم. نخواستم، یا نمیتوانستم در این جایگاه قرار گیرم. خاطرات من از این مکان مربوط به کودکیست. شبح اﭙرا، را نمیدانم شنیده اید. داستان موسیقیدانی که با مرگش، جسمش رفت اما روحش در اﭘرایی که در آنجا هر شب برنامه اجرا میکرد، خانه کرد. حتی امروز که ارشاد دیگر ارشاد نیست، تبدیل شده است به یک مکانی که اجارهاش میکنند، تبدیل شده است به یک سالن سخنرانی، باز هم انگار روح شریعتی در آن ساکن است، ما را میﭙاید و این حضور در اینجا را برایم سخت و عزیز میکند.
بچهها دعوت کردند که بیایم در خصوص دورکهیم صحبت کنم، بذیرفتم و فکر نکردم که این تجربهی سختی خواهد بود برای من. اولین بار است، که ﭙشت این تریبون قرار گرفته ام، در جایگاه شریعتی. اما قدسی وحشی، باید رام و اهلی شود تا بیانش ممکن گردد. امیل دورکهیم این امکان را برایم فراهم میکند. صحبت در ارشاد، نه از شریعتی که از دورکهیم، به من اجازه میدهد تا بر این جوشانی که در درونم خیز بر میدارد، غلبه کنم.
آغاز این دور نگاهی به جامعهشناسی فرانسه را دوستان چهارسوق با دورکهیم شروع کردند. این شروع مبارکیست. مبارک به دلایل بسیار:
نخست این که :
۱. دورکهیم موسس بود. او به جامعهشناسی متد، رشته و نهاد بخشید. دورکهیم، در قیاس با مراجع دیگری در جامعهشناسی چون، مارکس و یا وبر، تنها کسی ست که هم خود را جامعهشناس مینامد و در جهت اعتلای این رشته تلاش میکند و هم در زمانهی خود و هم امروز به عنوان جامعهشناس خوانده میشود در حالیکه به عنوان نمونه حوزهی کار وبر گستردهتر از جامعهشناسی بود و به حوزههای دیگری چون حقوق و تاریخ و اقتصاد و دین نیز … ﭘرداخت و یا مارکس که به عنوان فیلسوف و اقتصاد دان شناخته شدهتر است تا جامعه شناس.
۲. دورکهیم، آغازگرجامعهشناسی دین بود. و این رویکرد در جامعهی ما که دین با همهی عرصههای زندگی درآمیخته بسیار ضروریست.
۳. دورکهیم، روشنفکر زمانه خود نیز بود. و این چهره، ناشناختهترین چهرهی دورکهیم است. همیشه کوشید که از انتظارات و اقتضاعات اجتماعی فراتر رود. به مسائل سیاسی زمانهی خود کمتر بﭘردازد و سیاست غافلگیرش کرد بارها. فرزندش را در جنگ از دست داد. به عنوان یهود مورد تبعیض نژادی و تحقیر مذهبی قرار گرفت. کوشید تا با شکل دادن به یک اخلاق مدنی، با گسست از شریعت و دین، حریم خنثایی ایجاد کند تا مصونیت بیابد. و هر بار با سرسختی واقعیت مواجه شد که در نهایت او را از پا درآورد.
با دورکهیم جامعهشناس همه کم و بیش آشنایند. دورکهیم جامعهشناس دین نیز به یمن ترجمه صور بنیانی حیات دینی، امروز برایمان در دسترستر است. دورکهیم به عنوان روشنفکرزمان خود اما کمتر شناخته شده است و من میکوشم، ضمن معرفی این سه چهرهی دورکهیم، بر سومی تاکید بیشتری داشته باشم.
اگوست کنت ﭙایههای علم جدیدی را بنا کرد و کلمهی سوسیولوژی از ۱۸۴۸ وضع شد، اما جامعهشناسی به عنوان یک رشتهی دانشگاهی با دورکهیم شکل گرفت. در فرانسه سه چهره به عنوان جانشین کنت شاخص میشدند: گابریل تارد، Gabriel Tard رونه ورمز، Rene Worms و امیل دورکهیم.
گابریل تارد مسنترین و شناخته شدهترین فرد بود. قوانین تقلید، اثر معروفش که در سال ۱۸۹۰ انتشار یافت، با استقبال بسیار روبرو شده بود و آثار دیگرش در خصوص منطق و روانشناسی اجتماعی. اما به گفتهی ژان فرانسوا دورتیه، تارد فردی تنها بود. مکتبی از خود بجا نگذاشت. شاگردانی را تربیت نکرد. وقتی که در سال ۱۹۰۳ در ۶۰ سالگی مرد، کسی راهش را ادامه نداد.
رونه ورمز، که امروز بهکُلی فراموش شده است، جوانترین و درخشانترین چهرهی این جمع بود. در یکی از بهترین دانشگاههای فرانسه تحصیلات درخشانی داشت. کتاب ارگانیسم و جامعه را در سال ۱۸۹۶ منشر کرده بود. در سال ۱۸۹۳ “مجلهی بینالمللی جامعه شناسی” را منتشر کرد و سال بعد، “انستیتو بینالمللی جامعه شناسی” را بنیانگذاری کرد. مجموعه آثاری از مراجع جامعهشناسی تنظیم کرد و “جامعهی جامعهشناسی ﭙاریس” را بنا کرد. رونه ورمز در مرکز روابط فکری و انتلکتوئلی قرار گرفت اما این فعالیتهای بسیار و گسترده، انسجام فکری او را زیر سوال قرار میدادند. اگر امتیاز تارد این بود که انسجام و قوت فکری داشت ولی اشکالش این بود که در زمینهی نهادینه کردن جامعهشناسی به دلیل اینکه فردی گوشهگیر و تنها بود، کاری انجام نداد، اشکال ورمز در این بود که درعینحال که در نهادسازی فعال و موثر بود اما انسجام فکری نداشت.
امیل دورکهیم، اما توانست در هر دو زمینه فعالیتهای خود را بیش ببرد. در زمینهی فکری، ۱. او یک برنامهی تحقیقاتی منسجم را برای جامعهشناسی طرح ریزی کرد. ۲. موضوع کار جامعهشناسی را، بررسی تاثیرات جامعه بر ﭘدیدههای انسانی، همچون کار، عشق؛ دین…دانست. اثر وی در خصوص خودکشی فی المثل اشاره میکند که خودکشی میتواند دلایل عاطفی داشته باشد. دلایل ارثی یا جسمی اما کار جامعهشناس تحلیل علل اجتماعی خودکشیس و هدف جامعهشناسی نشان دادن عوامل و تاثیرات اجتماعی ﭘدیدههای انسانیست. ۳. متد: دورکهیم به جامعهشناسی متد کار بخشید و در قواعد روش جامعهشناسی تاکید کرد که متد قیاسی برای علوم اجتماعی همان نقش تجربه را در علوم طبیعی دارد.
به این ترتیب جامعهشناسی به عنوان یک رشته، دارای یک ﭙروژه، یک موضوع و یک متد شد. در این مرحله، دورکهیم گروهی را حول این ﭘروژه تشکیل داد و در سال ۱۸۹۸، سالنامه جامعهشناسی را بناگذارد. چهرههای شاخص این برنامه، مارسل موس، خواهرزادهاش، موریس هالبواکس، سلستن بوگله، فرانسوا سیمیاند و ﭙل فوکونه بودند.
قدم بعدی، تعیین نسبت جامعهشناسی با دیگر رشتههای زمان خود بود. در مقدمهی خودکشی، دورکهیم از آمار، برای مطالعهی جوامع صنعتی، تاریخ، برای مطالعهی جوامع قدیم و مردم نگاری، برای شناخت جوامع اولیه، نام میبرد. ﭘایان قرن نوزدهم در فرانسه، با مساله دریفوس، بولانژیسم… ﭙیوند خورده است و احساس از هم گسیختگی و فروﭘاشی اجتماعی. جریانات بسیاری همچون جریان ضدیهودی گری، محافظه کاری، مذهبیون، سوسیالیستها، اخلاق گراهای جمهوریخواه در جامعه حضور دارند و در برابر هم قرار میگیرند. و سیاست در اینزمان نقش بسیاری در صف بندیهای حتی فکری ایفا میکرد. مثلاً فردریک لوﭙله، که یکی از ﭘیشگامان جامعهشناسی تجربیست، از حوزهی جامعهشناسی طرد میشود به دلیل تعلقش به گرایش محافظه کارانهی کاتولیک. جامعهشناسی در این زمان به یک مد فکری تبدیل میشود. دورکهیم میخواهد از جامعهشناسی یک علم عملی در خدمت ﭙیشرفت اجتماعی بسازد. در مقدمهی تقسیم کار اجتماعی مینویسد: ما وظیفهی خود را بیش از هر چیز مطالعهی واقعیت اجتماعی قرار میدهیم اما این وجه توصیفی به این معنا نیست که نمیخواهیم این واقعیت را بهبود بخشیم. ما فکر میکنیم که تحقیقات ما اگر تنها به درد کنجکاویهای ذهنی بخورند حتی یکساعت نیز به زحمتش نمیارزند. اگر ما بین کار فکری و کار عملی تفکیک قائل میشویم برای اغماض کردن کار عملی نیست، بلکه بالعکس برای اینست که برای اینست که بتوانیم بهتر این مشکلات عملی را حل کنیم.
چهرهی دیگر دورکهیم، چهرهی جامعهشناس دین است و در این حوزه نیز دورکهیم نقش یک موسس را ایفا کرد. اصولاً جامعهشناسی در آغاز، کار خود را با مطالعه دین شروع کرد. کنت، مارکس، توکویل همه به دین ﭘرداختند و در نسل بعدی هم در آثار وبر، زیمل، دورکهیم… دین جایگاه مهمی داشت. این جایگاه به این دلیل بود که اصولاً جامعه شناسان که همگی کار خود را با مطالعهی جامعهشان آغاز کرده بودندو ناگزیر در مطالعهی جامعه به دین به عنوان یکی از مهمترین ابعاد جامعهشان برخورده بودند. تربیت و سابقهی خانوادگی هر یک البته در این میان بی تاثیر نبود. دورکهیم در یک خانوادهی یهود اشکناز بدنیا آمده بود. تربیت مذهبی و به شدت اخلاقی داشت. در کودکی باورهای مذهبی خود را از دست داد اما چنانچه بعدها دورکهیم خود تاکید میکند، دین تنها به باورها تقلیل نمییابد. اینست که دورکهیم باور دینی خود را از دست داد، اما با اینحال، برخی از شارحین دورکهیم، جامعهشناسی او را دینی، برخی ادوانتیست و برخی جامعهشناسی اخلاقی، خواندند. در جامعهشناسی دورکهیم بارها با لحنی ﭙیامبرانه و مذهبی، چون ” سرانجام روزی خواهد رسید…”بر میخوریم و به گفتهی تریانو، حضور اسطورهها را در کار دورکهیم تشخیص میدهیم.
منبع اصلی بحث دورکهیم در این حوزه، صور بنیانی حیات دینی ست. البته در “تقسیم کار اجتماعی” و هم “فلسفه و جامعه شناسی” و همچنین “خودکشی” نیز به دین میﭘردازد. آثار دیگری هم دارد در بارهی اخلاق و فردگرایی… در مقدمه صور بنیانی، دورکهیم اشاره میکند که جامعهشناسی برخلاف تاریخ و مردمشناسی، موضوع کارش توضیح واقعیت حال است. واقعیت روبرویش و این واقعیت امروزی از نظر دورکهیم، انسان امروز است. با این حال چنانچه ژان بوبرو اشاره میکند، ۶۰۰ صفحه در بارهی دین اقوام استرالیایی مینویسد! و فقط در نتیجهگیری کارش است که، به مطالعهی جامعهشناسانهی دین جامعهی خود، باز میگردد.
ابعاد این جامعهشناسی وسیع است و همچنان مورد مناقشه. دیوی و بعد ﭘارسونز، معتقدند که دورکهیم، هرچه میگذشت کمتر از ﭙیش ﭙوزیتیویست بود و بیش از ﭘیش ایده الیست. جامعهشناسی دین دورکهیم، همچون خود دورکهیم و افکار سیاسیاش نیز مورد مناقشه است. دورکهیم را محافظهکار خوانده اند. سوسیالیست نامیده اند. ﭘوزیتیویست و رمانتیک قلمداد کرده اند. به همین ترتیب جامعهشناسی دینش را نیز، چنانچه دورکهیم خود اشاره میکند، جامعهشناسی ضد دینی، غیر دینی و هم دینی نامیده اند.
در اینجا من فرصت ندارم که به همهی ابعاد جامعهشناسی دین دورکهیم بﭙردازم. تنها به طرح چند خط اصلی اشاره میکنم. نخست آنکه دورکهیم، سه عنصر اساسی را که تاکنون به عنوان شاخصهای اندیشهی دینی قلمداد میشدند، از دین حذف میکند: اعتقاد به ماوراالطبیعه، اعتقاد به خدایان، روح و الههها و همچنین اعتقاد به غیب، به هرگونه رمز و راز و حیرتی در برابر هستی ناشناخته. دینی که دورکهیم از آن مراد میکند، با مفهوم الوهیت بیگانه است . مهمترین و شناخته شدهترین تعریفی که از دورکهیم ارائه داده شده است، مبتنی بر دو مفهوم قدسی و غیر قدسیست. از نظر وی، فصل مشترک همهی ادیان، تمایز میان امور قدسی (sacré) و امور دنیوی (profane) ست و دین عبارت است از از دستگاهی همبسته از باورها و اعمال مربوط به امور قدسی که همهی کسانی را که پیرو آنها هستند در یک اجتماع اخلاقی واحد به نام کلیسا متحد میکنند. درعینحال معادلهی دورکهیمی خدا= جامعه نیز بسیار شناخته شده است. دورکهیم اشاره میکند که از نظر او، خدا چیزی جز تغییر صورت جامعه نیست که در اندیشهی انسان شکل تمثیلی پیدا کرده است. خدا در واقع تغییر شکل نمادین جامعه است. درنتیجه دین یک پدیدهی اساساً اجتماعیست و شکل دهنده و شکل متعالی وجدان جمعی ست. وجه دیگری که دورکهیم در تعریف دین مد نظر دارد، نقش آرمان ﭘردازی و اندیشه ﭙردازی جمعی و همچنین، تحتتاثیر رابرتسون اسمیت، تاکید بر کارکرد عملی و مناسکی دین است.
با اشاره به این نقش اجتماعی، دورکهیم تاکید میکند که تاریخ حقیقت مسلمی را به اثبات رسانده است و آن اینکه دامنهی نفوذ مذهب در حیات اجتماعی بیش از پیش محدودتر شده است. مذهب در آغاز همهچیز را در بر میگیرد. چندانکه هر دو صفت اجتماعی و مذهبی بتقریب مترادف یکدیگرند. سپس وظایف و نقشهای سیاسی، اقتصادی، و علمی بتدریج از قیمومیت نقش مذهبی رها میشوند، خصلتی جداگانه مییابند و جنبهی دنیایی آنها بیش از پیش تشدید میشود. خدا که نخست در تمامی مناسبات بشری حضور داشت، بتدریج خود را کنار میکشد. دنیا را به آدمی میسپارد تا بر سر آن نزاع کند و اگر همچنان بالای سر بشر باشد، حضورش حضوری دورادور و از بالاست و تاثیرش در زندگی روزمره بشر بتدریج کلیتر و نامتعینتر میشود و جای بیشتری برای بکار گرفته شدن و عملکرد آزادانهی نیروهای بشری باز میکند. اینجاست که وجود فرد حس میشود. فرد دیگر کمتر برانگیخته و تحتتاثیر نیرویی دیگر است. و بیشتر به سرچشمهی فعالیتی خودانگیخته تبدیل میشود. خلاصه نه تنها حوزهی مذهب بموازات حوزهی حیات دنیوی و همراه با آن افزایش نمییابد بلکه بیش از ﭙیش محدودتر میشود. این پس رفت در یک لحظهی معین تاریخ آغاز نشده است. ولی مراحل وجودیاش را از آغاز تکامل اجتماعی میتوان دنبال کرد و پدیده ایست که در هیچ جا آغاز نشده بلکه همواره در طول تاریخ دست اندر کار بوده و همچنان در حال گسترش است، درنتیجه روند تاریخ، روند عقب نشینی دین از کار دنیاست.
از طرفی دورکهیم اشاره دارد که دین همواره نقش سیمان اجتماعی را ایفا کرده است و درنتیجه، عقب نشینی دین از صحنهی اجتماع، باعث فردگرایی و تضعیف وجدان جمعی میشود. در این صورت چه جایگزینی میتوان برای دین جهت تقویت بافت اجتماعی یافت؟ دورکهیم به “اخلاق مدنی” و “اخلاق لائیک” میاندیشد. در اینجاست که با تصویر دورکهیم به عنوان روشنفکر زمان خودآشنا میشویم.
دورکهیم از طرفی یهود است. در یک جامعهی عمیقاً کاتولیک. در جامعهای که گرایش ضد یهود قوی ست و درنتیجه او از لائیسیته به عنوان قانونی که دو حوزهی نهاد دین و نهاد دولت را از هم تفکیک میکند، حمایت میکند. در سالهای ۱۸۸۰، قانون لائیسیته در مدارس به اجرا گذاشته میشود و در سال ۱۹۰۵ قدرت سیاسی از نهاد دین جدا میشود. صور بنیانی حیات دینی در سال ۱۹۱۲ منتشر میشود. این کتاب، همانطور که اشاره کردم، اثری جامعهشناسانه در خصوص دین جامعهای که دورکهیم در آن زندگی میکرد نیست. متن اصلی کتاب به مطالعهی صور بنیانی و اولیهی دین میﭙردازد. اما نتیجهگیری کتاب دقیقاً در ارتباط با شرایط و جامعه ایست که دورکهیم در آن زندگی میکند. ژان بوبرو، یکی از جامعه شناسان فرانسوی و مسئول بخش مطالعات در خصوص لائیسیته در مقالهای به تحلیل این نتیجهگیری میﭘردازد و اشاره میکند که نتیجهگیری این کتاب که سی سال بس از تصویب قانون لائیسیته در مدارس نوشته شده است، به نوعی جمعبندی از این تجربهی سی ساله است. در این بخش دورکهیم مینویسد: ما امروز در حال گذاریم. و در یک شرایط میان مایگی اخلاقی بهسر میبریم. چیزهای بزرگ گذشته، همانها که ﭘدران ما را بر سر شوق میآورد، دیگر در ما شور و حال بر نمیانگیزد و این در حالیست که هنوز چیزی که جای آنها را بگیرد، ساخته نشده است. در یک کلام خدایان کهن ﭙیر میشوند و میمیرند و خدایان دیگری هم هنوز ﭘیدا نشده اند. ولی سرانجام روزی فراخواد رسید که جوامع ما دوباره لحظات جوش و خروش و آفرینشگری خود را باز خواهند یافت و آرمانهای جدیدی سر برخواهد کشید…
با این تصویر، بوبرو میﭙرسد، آیا در این متن دورکهیم به نوعی شکست ﭙروژهی اخلاق مدنی را اعلام میکند؟ آیا اخلاق مدنی نتوانست جانشین اخلاق مذهبی شود؟ مدرسهی لائیک نتوانست در خلق آرمانهایی جدید سهیم شود؟
دورکهیم دربارهی امر اخلاقی بسیار نوشته است ونوشتهای دارد که ﭘس از مرگاش منتشر شده تحت عنوان “اخلاق لائیک”. هدف این نوشته که شاگردانش در فواصل متفاوت دروسش جمعآوری کردهاند، ارائهی یک تئوری عملی در خصوص اخلاق است.
از نظر دورکهیم اخلاق لائیک نباید وامدار اصول ادیان وحیانی باشد. اما او عملاً سی سال بعد از تصویب لائیسیته در حوزهی آموزش، بحرانی را در حوزهی اخلاق تشخیص میدهد و اعلام میکند که خدایان قدیم ﭘیر شدهاند و مردهاند و خدایان دیگری بهوجود نیامدهاند، و به عبارتی دیگر، اخلاق لائیک ناتوان از خلق آرمانهای جدیدی بوده است. اما از نظر دورکهیم میتوان و باید بر این بحران غلبه کرد. او تاریخ اخلاق را که از نظر ویف تاریخ جدایی تدریجی اخلاق از دین است، به تحریر در میآورد. مسیحیت از نظر وی، یکی از عناصر فعال این تمایزﭙذیریست. و اشاره میکند که امروز فلسفه معنوی کار ﭙروتستانتیزم را دارد به اتمام میرساند. دورکهیم مینویسد: روزی که ما ﭙیوند اخلاق و دین را بریدیم در جهت تاریخ عمل کردیم، اما مساله به این سادگی نیست چون تا همین دیروز خدا که در مرکز زندگی مذهبی قرار داشت، درعینحال ضامن برتر نظم اخلاقی بود و درنتیجه نمیتوان به سادگی خدا را حذف کرد بی آنکه اخلاق را آسیب ﭘذیر کند.
و درنتیجه برای اینکه بتوان اخلاق لائیک را جانشین اخلاق مذهبی کرد، هنوز راه بسیاری باقیست. دین و اخلاق بسیار با هم درآمیختند و جداییشان به این سادگی نیست. این گسست عملاً بدین انجامید که اخلاق ضعیف و بیرنگ شود وآموزش اخلاق بی روح گردد.
اینست که نتیجه میگیرد: برای اینکه اخلاق افراد را تامین کنیم و به فرانسه یک سلامت اخلاقی دهیم و فرانسه در میراث انسانیت مشارکت داشته باشد باید در متن مفاهیم مذهبی واقعیتهای اخلاقیای را که گم شده و ﭘنهان شدهاند را جستجو کنیم. باید شانیتی که به اخلاق یک واقعیت استعلایی میبخشید دوباره به او عطا کنیم. به بیان دیگر وظیفه ما بسیار سخت است اما نباید مایوسمان کند.
دورکهیم بحرانی را در زمینه اخلاق تشخیص میدهد و درعینحال نمیخواهد به رقبای خود امتیاز بدهد. اینجا به بحث ژول فری اشاره میکند که میگوید، کافیست اخلاق قدیم ﭘدرانمان را آموزش دهیم درعینحال که به هیچ مفهوم مذهبی رفرانس ندهیم. این جمله ژول فری در مجلس ملی فرانسه است. ژول فری خطاب به معلمین مدارس لائیک مینویسد: شما ﭙیامبران انجیل جدیدی نیستید. از نظر ژول فری نباید یک سیستم اخلاق لائیک را جانشین اخلاق کااتولیک کرد، کافیست که اصول اولیه اخلاقی را تعلیم داد. دورکهیم این تقلیلگرایی را نقد میکند و میگوید اشتباه کردیم که خیلی ساده تلقیاش کردیم و جدایی زوج اخلاق و دین که همواره با هم ﭘیوند داشتهاند، کار سادهای نیست.
در یکی از آخرین سخنرانیهای خود دورکهیم میگوید: ظهور جوامع لائیک همزمان با یک سردی اخلاقی و تضعیف قدرت خلاق ایده آلها ست. او مینویسد: ما شاهدان مضطرب این شرایط یم، درعینحال دورکهیم نمیخواهد لائیسیته را زیر سوال ببرد، اینست که تاکید میکند: در برابر این شرایط، ما باید دردناکانه و سختکوشانه آرمانهای جدیدی بیافرینیم تا به زندگی جهت دهد. اینجا دورکهیم اشاره میکند که جوامع ما منابع سوخت ﭙنهانی دارند، که در حال شکلگیری در طبقات زحمتکشند. اینهایند که میتوانند دوباره بافت اجتماعی را برقرار کنند.
دورکهیم با جدایی دین و دولت موافق بود. اما با آنها که از این جدایی میخواستند حذف دین را نتیجه بگیرند، توافق نداشت. از نظر وی، خصوصی کردن دین که در نتیجهی جدایی دو دستگاه بود، با مفهوم فایدهی اجتماعی دین که مبنای سیستم به رسمیت شناختن ادیان است، در تضاد قرار میگرفت. دین در جامعهشناسی دورکهیم خالق آرمانهای اجتماعیست و به همین دلیل است که دورکهیم کمتر به دین عصر خود میﭙردازد. یا به گذشته، به زمان جوشان ادیان انقلابی میﭘردازد و یا آینده و ظهور دین نوینی را در طبقات مردمی ﭙیش بینی میکند.
در نتیجه سرنوشت لائیسیتهای که دورکهیم با آن موافق بود چه میشود؟ دین اگر از نظر دورکهیم محصول ادغام وجدانها، همکاری و عمل اخلاقی ست که هر اجتماعی بر اعضایش اعمال میکند، ﭘس آزادی فردی و دین فردی چه میشود؟ مدل “دین آینده”، مدل “جوشان انقلابی” که دورکهیم به کرات از آن سخن گفته بود، آیا با همان مدل انقلابی و در مرحلهی جوشان اجتماعی یکی نیست که عملاً به حذف مخالف و خشونت و نفی فردیت و آزادیهای فردی میانجامد؟ و اگر این مدل را کنار بگذاریم و به شرایط آرام و خالی از تنش جوامع مدرن ارجاع دهیم، آیا دچار همان “سرمای اخلاقی” و “میان مایگی” که دورکهیم در نتیجهگیری صور بنیانی بدان اشاره دارد، روبرو نخواهیم بود؟ اینها تناقضات این اندیشه و شاید تنشهایی باشد که بر سر انتخاب ما موجود است.
در جمعبندی این نگاه به دورکهیم، به سوالی میرسیم که برخی از شارحین آثارش با آن مواجه بوده اند: اندیشه دورکهیم و سیر فکری او، آیا خطی و ﭙیوسته است؟ آیا با گسستها و تجدیدنظرهایی مواجه نبوده است؟ قطعیتهای این اندیشه کدامند؟
دورکهیم متفکر جذابیست. دقیقاً به دلیل همین تناقضاتش. تفکر اصولاً با تناقضاتش شاخص میشود و با جستجو گری مدام و ﭘیگیری بی وقفه برای تامل در آن.