منوی ناوبری برگه ها

جدید

بازگشتِ اسطوره

سارا شریعتی
سارا شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : بازگشتِ اسطوره
نویسنده : سارا شریعتی
موضوع : تکنیک علیهِ دین یا دین علیهِ تکنیک



در اساطیر یونانی با چهره‌ای آشنا می‌شویم که نامش با تمدن جدید پیوند خورده است : اسطوره پرومته. این رب‌النوع تکنیک در این فرهنگ چهره بنیان‌گذار بشریت است. او بود که آدمک‌ها را خاک رس ساخت و سپس آتنا از روح خود در آن‌ها دمید. در پایان ساخت هر انسان، پرومته به زئوس معرفی‌اش می‌کرد و از او اجازه زندگی می‌گرفت و سپس به زمینش می‌فرستاد. بدین ترتیب بشریت آغاز به زندگی کرد. اما به روایتی، زئوس شرارت انسان‌ها را بر زمین دید و با محروم کردنشان از آتش، تصمیم به نابودیشان گرفت تا نژادی بهتر و شریف‌تر بسازد. اما پرومته، که به تیتان‌ها، نژادی از خدایانی که از ازدواج آسمان (اورانوس۱) و زمین (گئا ۲) به وجود آمده بودند، تعلق داشت، خود را خلقت انسان‌ها مسوول و در سرنوشت آن‌ها سهیم می‌دانست. آتش را از خدایان ربود و به انسان‌ها بخشید و راز استفاده از آن را به انسان آموخت. آتش برای انسان گرما آورد. به او روشنایی بخشید. در برابر حیوانات وحشی از او محافظت کرد و در نهایت امکان ساخت ابزار بسیاری را فراهم کرد تا بدان وسیله بتواند بر قانون محتوم طبیعت چیرگی و اقتدار یابد. از این زمان، انسان‌ها با ابزارسازی و دستیابی به تکنیک، از وضعیت حیوانی و زندگی وحشی خود خارج شدند و عصر تمدن در تاریخ بشر آغاز گشت. اما در برابر این بخشش، پرومته آگاهی به آینده را که تا آن زمان انسان‌ها از آن برخوردار بودند، از آن‌ها ستاند. بدین گونه، تمدن بشری با عصیان در برابر حکم خدا شکل گرفت و تمدن پرومته‌ای نامید شد. شبی زئوس که از کار پرومته بی‌خبر بود از جایگاه آسمانی‌اش دید که زمین از بی‌شمار شعله‌های آتش روشن شده است. از مکر پرومته آگاه شد. بر او خشم گرفت و به خدمت‌گذارانش دستور داد که به اسارتش گیرند و بر قله کوهی در قفقاز۳ در آن سوی اقیانوس دور از انسان‌ها به زنجیرش کشند. بدین ترتیب پرومته در زمین محصور ماند و از بدر آسمانی خویش محروم گشت.

پرومته از این پس نماد عصیان انسان در برابر حکم خدایان و نماد اقتدار انسان بر طبیعت شد. در این روایت از اسطوره بنیان‌گذار تمدن انسانی، اندیشه دین که تبعیت از خداست در برابر تکنیک که عصیان علیه آن است، قرار می‌گیرد و سمبل اراده بشریتی می‌شود که می‌خواهد از شرایط انسانی خویش فراتر رود. تمدن جدید براساس این اسطوره را تمدن پرومته‌ای می‌نامند. تمدنی که با گسست از آسمان، پیشرفت دانش علمی و تکنولوژیک و سلطه بر طبیعت شاخص می‌شود. اما ماجرای تکوین تمدن، تنها حکایت این گسست، پیشرفت و سیادت انسان بر زمین نیست. پرومته پیروز شده بود. خدایان را فریب داده بود. انسان را بر طبیعت مسلط کرده بود، اما این پیروزی در عین حال محکومیت او به تنهایی در دوردست‌ترین کوه‌های خلقت و شکنجه ابدیش بود. پرومته، با فریب خدایان به انسان گوشت بخشید. اما در همان حال به زندگی کوتاه محکومش کرد. آتش داد، اما آینده‌بینی‌اش را از او ستاند و انسانی که صاحب طبیعت شد ولی محکوم بود که با ساختن تمدن خویش، از آن دور شود. رب‌النوع تکنیک، در نتیجه همان آغاز چهره‌ای ژانوسی داشت.

دنیای اساطیر به پایان می‌رسد. درب جهان خدایان بسته می‌شود و انسان، تکنیک و طبیعت، بازیگران تاریخی می‌شوند بی‌خدا. انسان در این تاریخ، به مدد رشد و پیچیدگی ابزار رابطه‌ای با واسطه با طبیعت برقرار می‌کند. رابطه‌ای که به تدریج خصلتی سودجویانه می‌یابد. هدف، بهره‌برداری هرچه بیشتر از منابع طبیعی و استخدام آن‌ها جهت بنای تمدن جدید بود. آرمان تکنیک به عنوان تبلور عقلانیت صوری، رفاه و تسهیل شرایط زندگی انسان بود و دو انقلاب بزرگ صنعتی- ماشین بخار الکتریسته – نقطه عطفی در تسریع این فرآیند محسوب می‌شدند… و بدین ترتیب انسان غول شد و ارباب و صاحب طبیعتی که تا دیروز قلمرو خدا بود. غولی چنان توانا که کوه‌ها را می‌شکافت و می‌گذشت. آبشارهای تند را از جریان بازمی‌داشت. زمین را به خواست خود تغییر می‌داد. جنگل می‌کاشت. دریاها را به هم می‌پیونداند. بیابان‌ها را آبیاری می‌کرد.(ایلین،م سگال.ی ۱۳۴۷)

در میانه قرن بیستم، انقلاب سوم صنعتی، کشف منابع جدید انرژی اتمی و خورشیدی، گسترش اتوماسیون به یمن سیبرنیتک، انفورماتیک و الکترونیک و توسعه ارتباطات… به این روند جهشی بی‌سابقه بخشید. از این پس، انسان مدرن که گویی در زمین دیگر برایش مجهول و ناممکنی بجا نمانده بود، سفر به آسمان، به سوی ماه و تسخیر فضا را در دستور کار خود قرار داد. این جهش تکنولوژیک، تبعات انسانی، اجتماعی و محیط زیستی بسیاری داشت و خطرات جدی‌ای را متوجه تمدن انسانی می‌کرد. بهره‌برداری بی‌وقفه از طبیعت، تولید انبوه و رشد اقتصادی نامحدود، طبیعت را فرسوده کرده بود و مساله استهلاک و اتمام منابع طبیعی را طرح نمود و رشد تکنولوژی های تسلیحاتی، خطر جنگ‌های هسته‌ای را به همراه داشت.

در قرن اتوماسیون، روبوتیک و الکترونیک، تکنیک به تدریج میل به استقلال و استغنا از انسان(شریعتی ۱۳۵۰) می‌یافت. فرانکشتن، هیولایی خلق کرده بود که دیگر دراختیارش نبود. در اتوماتیسمی خودمختار علیه تمدن انسانی قد علم می‌کرد. در این دوره تکنیک در مرکز زندگی اجتماعی قرار گرفت و محور توجه و مطالعه همه حوزه‌های دانش انسانی شد چرا که توسعه تکنولوژیک که قرار بود انسان را به سوی رفاه و پیشرفت هدایت کند در فرآیندی خودکار و غیر قابل توقف خطر نابودی کل بشریت را به همراه آورده بود. با موقعیت جدید تکنیک در زندگی اجتماع مدح تکنیک به عنوان عامل ابزار پیشرفت و توسعه به نقد تکنیک بدل شد. خنثی و ابزاری بودن تکنیک باعث توهم خوانده شد و به عنوان از خودبیگانگی انسان، عامل از هم گسیختگی و اتمیزه کردن جامعه عامل زندانی کردن فرد در دنیاهای مجازی خویش، عامل ایجاد بیکاری‌های وسیع، با جانشین کردن ماشین به جای انسان… علت‌العلل همه بدبختی‌ها شناخته شد و پرسش از تکنیک، محور اصلی تاملات فلسفی غرب قرار گرفت.

گویی انسان به میزانی که شناخت، علم، دانش علمی و فتوحات تکنولوژیکش گسترده‌تر می‌شد، پرسش‌ها و پریشانی‌هایش نیز افزایش می‌یافت. در دوران قدیم، مذهب حامل نقد اجتماعی بود. در دوران جدید،تئوری‌های نقد اجتماعی جایگزین آن شده بودند. جامعه‌شناسی به نوبه خود که فهم و قانونمند ساختن نظم جهان اجتماعی را در دستور کار خود قرار داده بود، با میدان پژوهشی از هم گسیخته روبه‌رو شد. جامعه‌ مدرن، جامعه فردیت‌ها بود. بنایی که با رهایی از قیومت سیستم‌های اعتقاد دینی که تا دیروز منبع انحصاری پاسخ به معنای زندگی بودند، بی‌هنجار گشته بود. از این رو موضوعات و مفاهیم جامعه‌شناسی آغازین، عمیقا در رابطه با تحولات اجتماعی عظیم این دوران‌ند. در این شرایط، مساله اصلی جامعه‌شناسی پرسش از چگونگی بازسازی بافت از هم گسیخته اجتماعی بود و هدفش برقرار کردن اقتدار اخلاقی جدیدی که تمدن جدید با دور شدن از طبیعت و عقب راندن تدریجی مذهب، از آن محروم شده بود. تئوری‌های بافت اجتماعی، اهم پاسخ‌های جامعه‌شناسی برای غلبه بر این بحران بودند. دغدغه بازسازی نظم اجتماعی و تلاش برای یافتن پاسخ‌های مناسب به بحران جوامع مدرن، در آثار اغلب کلاسیک‌های جامعه‌شناسی نمایان است. تونیز، تحول اجتماع را که با پیوندهای شخصیع صمیمانه، اعتماد و اخلاق شاخص می‌شد به جامعه که بر روابط غیرمشخصی، مبادله، قرارداد، و منفعت مبتنی است مورد مطالعه قرار داد و وبر با توجه به تبعات غلبه عقلانیت ابزاری- تکنیکی در تضاد با عقلانیت جوهری- ارزشی که در دین متبلور می‌یافت، محکومیت انسان به زندگی در جهان بدون خدا و خالی از هرگونه رمز و افسون را اعلام کرد.

وبر ۱۹۱۹ در نوشته‌های جوانی مارکس نیز همین دغدغه اخلاقی را می‌بینیم که از الیناسیون انسان در جوامع کاپیتالیستی سخن می‌گوید. برخی از جامعه‌شناسان کوشیدند تا پاسخ مناسبی برای بازسازی نظم اجتماعی بیابند. واضع اصطلاح جامعه‌شناسی، اگوست کنت، با اشاره بر نیاز انسان به پرستش چیزی والاتر از خود (آرون ۱۹۶۷)، کوشید تا مذهب جدیدی ملهم از پوزیتیویسم که دین بشریت می‌نامید (کنت ۱۹۲۶) جانشین کند و شیرازه از هم گسیخته جامعه را دوباره به هم پیوند دهد. دورکیم به نوبه خود از ساخت یک اخلاق مدنی سخن گفت که جانشین اخلاق دینی دیروز بود. مارکس در جستجوی بنیانی که جامعه جدید می‌بایست بر آن استوار شود، به کمونیسم آرمانی می‌اندیشید که در آینده‌ای محتوم تحقق خواهد یافت.

اما محدودیت‌های هر کدام از این پاسخ‌ها که به زودی در تجربه تاریخی خود الگوها و مصادیق عینی یافته بودند، انسان مدرن را در اوج اقتدار خود باز محکوم می‌کرد. مدرنیته، کاستی‌های خود را در پاسخ به نیاز به معنی در پی‌ریزی یک آیین اجتماعی و اخلاق مدنی آشکار کرده بود. پرومته در زنجیر برای رهایی خویش محتاج وجود خدا بود و اعلان مرگ خدا به معنای محکومیت ابدی وی در کوه‌های دور دست تنهایی خویش بود.

از سال‌های هفتاد میلادی، جامعه‌شناسی ادیان، از بازگشت امر دینی به صحنه اجتماع خبر داد. انتقام خدا (کبل ۱۹۹۱) خبر جدیدی بود که همچون اعلام مرگ او طنین انداخت.

دین در مهد مدرنیته در اولین جامعه تکنه ترونیک جهان (برژینسکی ۱۹۷۰) دوباره به صحنه جامعه بازگشته بود. پیدایش آنچه که در جامعه‌شناسی ادیان، جنبش‌های جدید مذهبی در آمریکا و اروپا می‌نامند، (۸) چرخشی اساسی در بازاندیشی مناسبات میان دین و مدرنیته به وجود آورد و افسون‌گری دوباره جهان (برگر و دیگران ۲۰۰۱) به ناگزیر قرائت مجدد تئوری‌های سکولاریزاسیون را در دستور کار جامعه‌شناسان قرار داد. دینداری‌های خودساخته (۹) اما صورت دیگری داشت. از طرفی از دین نهادینه، آئینی و سنتی قدیم فاصله می‌گرفت و از سویی با جریانات فندمانتالیستی و انتگریستی مذهبی نیز، به عنوان واکنش به مدرنیته مهاجم غیربومی که اغلب در کشورهای درگیر از نظر سیاسی به ظهور می‌پیوستند، متمایز می‌گشت. دین قدیم که مجموعه واحدی از اعتقاد به امر استعلایی، تعلق به یک شریعت مذهبی، پایبندی به سیستم مشروعیت‌بخش و مرجعیت نهاد دینی بود، همچون جامعه‌ای اتمیزه مدرن، از یکپارچگی پیشین بدر آمده بود و در صورت مجزای امر دینی (۱۰) باز تعریف می‌شد. در این شرایط اصلی‌ترین مساله جامعه‌شناسی امر دینی (۱۱) اولا بازاندیشی در تعریف دین، جهت ساخت موضوع مورد مطالعه خود بود و در ثانی، یافتن ابزارهای تئوریکی که بتواند همزمان به تحلیل دو جریان در بطن مدرنیته بپردازد : هم روندی که در طی آن مدرنیته مدام به تخریب ساختار اعتبار هرگونه سیستم مذهبی می‌پردازد و هم روندی که در طی آن، مدرنیته خود عامل ظهور اشکال جدید باور مذهبی می‌گردد. به تحلیل ساختار و دینامیسم باور مذهبی مدرن و بکارگیری انتقادی مفهوم سکولاریزاسیون ابزار تئوریک این تحلیل بودند.

بازگشت دین در اشکال جدید خویش در شرایط بحران مدرنیته و تبعات اجتماعی انقلابات تکنولوژیک موضوع تفاسیر و مباحث بسیار قرار گرفت. برخی این بازگشت را به تبع مارکس بیان استیصال و اعتراض علیه آن تفسیر کردند و برخی آن را پاسخی به از هم گسیختگی جوامع مدرن دانستند. در قرائت دیگری، بازگشت به دین، همچون واکنشی در برابر عقلانیت صوری، استهلاک و شکست ایدئولوژی‌های جدید قلمداد شد. پاسخ به بی‌معنایی و مساله معنا که علم در نهایت در برابرش خاموش مانده بود، تحلیل دیگری از صورت و موقعیت جدید اجتماعی دین بود. عقلانیت علمی و تکنیکی، با جابه‌جا کردن نیاز به معنا از جایگاه یک مساله وجودی (چرایی‌ها) به یک مساله علمی (چگونگی‌ها) فضای اعتقادی مدرنیته را به شدت تقلیل داده بود و بازگشت دین، حضور اسطوره (بارت ۱۹۵۷ لوی اشتراوس ۶۴-۷۰) اعاده حیثیت از اتوپی (گودن ۲۰۰۰) نیروی تخیل و رویا (۱۹۶۲)… که عناوین بسیاری از آثار دهه‌های اخیر در جوامع مدرن هستند. نشانگر آن بود که عقلانیت مدرن از امر اعتقادی، آرمانی، استعلایی و تخیلی بی‌نیاز نیست. سیادت تکنیک، در نتیجه برای بقای خویش به گفته هانس ژوناس، محتاج اخلاق جدیدی (ژوناس ۱۹۷۹) بود که تمدن مدرن از بنا کردن آن ناتوان مانده بود.

پس، تکنیک علیه دین؟ تکنیک با رد دین، تمدن مدرن را به خلا معنا، به از هم گسیختگی اجتماعی و به بی‌بنیاد کردن اخلاق محکوم خواهد کرد. چرا که دین همزاد بشر است و یکی از شاخص‌ترین وجوه تمدن انسانی و اما دین علیه تکنیک؟ دین با رد تکنیک، با رد آن آتشی که پرومته از زئوس ربود، انسان را به زندگی در عصر حجر، در زمان ماقبل تاریخ، ماقبل تمدن و فرهنگ محکوم خواهد کرد. چرا که پرومته نماد فرهنگ در برابر طبیعت است، نماد تمدن در برابر تحجر، شرح کوتاه این سرگذشت نشانگر آن است که درنهایت، تمدن پرومته‌ای، خدایی که از پیوند میان آسمان و زمین زاده شد. تنها با برقرار کردن نسبتی هماهنگ میان زمین و آسمان، عقلانیت و تخیل، جهان فیزیک و جهان معنوی، دانش عملی و آرمان انسانی می‌تواند از محکومیت رهایی یابد، با یافتن معنایی که در آن انسان، طبیعت و خدا همدست و هم‌داستان می‌شوند، می‌گویند که پرومته که بی‌مرگ و جاودان بود، رازی را می‌دانست که به کمک آن سرانجام زئوس را ناگزیر کرد او را از زنجیر تنهایی‌اش در کوه‌های قفقاز رهایی دهد. این راز می‌تواند، آگاهی وی به سرنوشت و به آینده علمی باشد که خود به انسان آموخته بود.

پاورقی :

Ouranus .۱

Gaia .۲

۳. قفقاز سرزمین پرومته محل ملاقات و خط پیوند میان شرق و غرب نامیده می‌شد.

۴. در آغاز انسان‌ها و خدایان بر سر یک سفره غذا می‌خوردند و هر بار بر سر غذا جدل می‌کردند. برای حل این اختلاف پرومته نقش میانجی را ایفا می‌کند. او گاوی را قربانی می‌کند و به دو تکه نابرابر تقسیم می‌کند. از یک سو بخش بیشتر را که شامل استخوان‌های گاو است، در میان تکه‌ای از چربی و گوشت می‌پوشاند و از زئوس می‌خواهد که انتخاب کند. زئوس اولین سهم را انتخاب می‌کند و با اولین لقمه استخوان در گلویش گیر می‌کند. اما این مکر که برای کمک به انسان‌ها انجام شده بود، نتیجه‌ای کاملا برعکس داشت. با بخشیدن گوشت حیوان به انسان و دادن تنها عطر گوشت و چربی به خدایان، پرومته انسان‌ها را به گوشت و خون آغشت و بدین ترتیب به زندگی کوتاه و فانی محکومش کرد.

۵. ژانوس، خدای رومی که نماد گذار است. گذار از مکانی به مکان دیگر. در این صورت او با در ورودی اماکن تجسم گذار از زمانی به زمانی دیگر، از روز به شب، یا فصلی به فصل دیگر و گذار از عدم تا وجود. در هنر او با دو چهره مجسم شده است و با دو چشم که به دو جهت متضاد نگاه می‌کنند. نام ژانویه، اولین ماه سال از همین ریشه است.

۶. به نقل از : چگونه انسان غول شد؟ ایلین.م.سگال.ی ترجمه آذر آریان‌پور. چاپ پنجم ۱۳۵۴ چاپخانه سپهر ص۱.

۷. فرانکشتن یا پرومته مدرن، نام رمان نویسنده انگلیسی، ماری ولستونکرافت شله، ۱۸۵۱-۱۷۹۷ است. داستان دانشمندی به نام فرانکشتن که می‌خواست دانش خود را به نهایت خدایی‌اش برساند. وی با استفاده از اجزای بدن انسانی که در گورستان‌ها و اتاق تشریح پیدا می‌کرد، کوشید تا وجود انسانی‌ای بسازد. موجودی ساخت، به کمک انرژی رعد و برق، به او روح بخشید و بدین ترتیب به موجودی قدرتمند جان داد و به استخدام خود درآورد. وجودی که تجسم قدرت و دانش انسان مدرن بود. با این حال این موجود زنده انسان نبود. به هیولایی می‌مانست به غرایز حیوانی و احساس و آگاهی انسان. مهربانی و دوستی را احساس می‌کرد به ناهنجاری‌های فیزیکی و روحی خود آگاه بود و از این که همه از او می‌گریختند رنج می‌برد. مسبب این رنج عظیم را خالق دانشمند خود دانست و دیگر از او تبیعت نکرد. علیه او شورید و به انتقام برخاست… در رمان ماری ولستونکرافت شله، این هیولا نامی ندارد…

Nouveaux Mouvements Religious .۸

Self-Religions .۹

religious .۱۰

Sociological cureligious .۱۱


تاریخ انتشار : ۱۰ / خرداد / ۱۳۸۴
منبع : روزنامه توسعه

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + شش =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.