الگوهای رفتارِ انتخاباتیی ايرانيان
خاموشی امر اجتماعی، موضوع بحث سارا شریعتی استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران است. این گفتوگو رفتارهای سیاسی و انتخاباتی را از منظر جامعهشناسی مورد بررسی قرار داده است.
ج : در جامعهشناسی، امر غیرقابل پیشبینی یکی از موضوعات مطرح در دورهی اخیر است. میشل گروسه، جامعهشناس فرانسوی، چندین سال پیش، کتابی در مورد پویاییی اشکال اجتماعی تحت عنوان “جامعهشناسی امر غیرقابل پیشبینی” منتشر کرد. کار او یک پژوهش میدانی و تجربی است که میکوشد از دوگانهی کاملاً قابل پیشبینی و کاملاً غیرقابل پیشبینی خارج شود، و سهم امر غیرقابل پیشبینی را در تحلیل اجتماعی بررسی کند. درنتیجه، از دورهیی که این تصور میرفت که کافی است قوانین اجتماعی را همچون قوانین طبیعی بشناسیم تا بتوانیم پیامبرانه سیر حرکت جوامع را پیشبینی کنیم، و همهچیز را در استخدام و کنترل ارادهی خود درآوریم، فاصله بسیاری گرفتهایم. “امر غیرقابل پیشبینی” عامل مطرحی است که در سالهای اخیر به نقش و سهم آن توجه بیشتری شده است. اما باید به یاد داشته باشیم که امر غیرقابل پیشبینی در جوامع مختلف سهمی متفاوت دارد. در جوامع شفاف که عقلانیت بیشتری بر آن حاکم است و مدیریت و برنامهریزی نقش مهمی دارد، امر غیرقابل پیشبینی سهم بسیار کمی دارد، و بر عکس، در جوامع غیرشفاف و ناهمگون، که امور به خود واگذار میشوند، از مدیریت ضعیفی برخوردارند، و برنامهریزی درازمدت در آن به چشم نمیخورد، حرکت جامعه کمتر قابل پیشبینی است.
ج : از جانب بسیاری از تحلیلگران میشنویم و میخوانیم که اصولاً و اساساً ایران یک جامعهی غیرقابل پیشبینی است. این درست است که جامعهی ایران به دلایل بسیار، از جمله تفوق امر سیاسی بر امر اجتماعی، فقدان پروژههای درازمدت اجتماعی با برنامه ریزی و مدیریت، قطعه قطعه بودن جامعه، و ناشناخته ماندن بخش عظیمی از آن و… جامعهیی است که کمتر میتوان به پیشبینی درستی از روند امور دست یافت، و از این رو، روشنفکر، تحلیلگر سیاسی، روزنامهنگار، خبرنگار خارجی و… اغلب از جامعه رودست میخورند و سورپرایز میشوند، اما دلیل اصلی را باید در عدم شناخت کامل و صحیح جامعه، فقدان سیاستگذاری صحیح و قانونمند، و همچنین عدم ارتباط منظم و موفق میان نخبگان اجتماعی و متن مردم جست وجو کرد، نه در مشخصات ذاتیی جامعه.
ج : البته من به اصطلاح جامعه یا جوامع غیرقابل پیشبینی، به این شکل ذاتگرایانه، اعتقادی ندارم. اشاره کردم که در حرکت همهی جوامع، امر غیرقابل پیشبینی دخیل است، اما بحث بر سر میزان آن است. ولی در بعضی از جوامع، مانند ایران، این امر سهم بیشتری را به خود اختصاص میدهد.
ج : یکی از مهمترین این دلایل، تغییرات سریعی است که جامعهی ما در چند دههی اخیر شاهد آن بوده است. این تغییرات جامعه را از فرآیند معمول زندگیی روزمره جدا کردهاند. جامعهی ما در نیم قرن اخیر، تغییرات بسیاری را از سر گذرانده است: تغییر نظام و تغییر دولتها، جنگ خارجی، جنگ داخلی، افزایش بیرویهی جمعیت، ورود آخرین تکنولوژیهای ارتباطاتی و… تحولاتی که در اغلب جوامع طی یک یا چند قرن رخ داده است، در چند دهه در ایران اتفاق افتاده است. این تغییرات شدید، جامعه ما را مصداق نظریهی “غلیان اجتماعی” دورکیم کرده است. دورکیم در مطالعهی جوامع استرالیایی، زمان اجتماعی این جوامع را به طور متناوب در دو مرحله تبیین می کرد:
مرحله روزمرگی و ثبات اجتماعی که در آن مردم به طور پراکنده سرگرم مسائل روزمره و فعالیتهای اقتصادی خود هستند، و مرحله غلیان اجتماعی که در آن رویدادی کم اهمیت کافی است که مردم را از خود بیخود کند. رویدادی که در روزمرگی انقطاع ایجاد میکند و تمرکز، تراکم، و اجتماع مردم را به دنبال دارد. از نظر وی حیات اجتماعی انسانها به تناوب از این دو مرحله تشکیل میشود. اما اگر در کار دورکیم، غلیان اجتماعی، اغلب خلاق و آفرینشگر است، در جامعهی ما به نظر میرسد که این غلیان، بیش از هر چیز مخرب و ویرانگر است. شرایط اجتماعی ما از تناوب معمول دو مرحلهی “روزمرگی” و “غلیان” در دیگر جوامع بشری با دو ویژگی متمایز میشود : نخست، مداوم بودن غلیان اجتماعی به نسبت روزمرگی، و همچنین سلطه و تاثیر سیاست بر همه سطوح زندگی. در خاک زلزلهخیز جامعهی ما که در کمتر از ۳۰ سال تاریخ یک قرن را به طور فشرده تجربه کرده است، هنوز جراحتهای انقلاب و جنگ بر خاطرهاش ترمیم نشده است و حافظههای خاموش سیاسی(صفها و سنگرها)، عامل تعیینکنندهی رفتار اجتماعی مردم است، نوبت روزمرگی خیلی دیر فرا میرسد. ما در غلیان اجتماعیی مدام زندگی میکنیم. هر بار در معرض حادثهیی، زلزلهیی، و ماجرایی هستیم. جامعهی چهارشنبه سوری. ترقهها مدام در زیر پایمان منفجر میشوند و زندگیی روزمره را با نظم و ثبات و تکرارش ناممکن میسازند. از این رو است که جامعهشناسی ما هم به جامعهشناسی اورژانس اجتماعی بدل شده است : جامعهشناسی بحران.
همین تغییرات سریع و بیوقفهی سیاسی و اجتماعی، جامعهی ما را به یک جامعهی ناهمگون بدل کرده است. جامعهای که یکدست نیست، از قوانین ثابت و مشخصی پیروی نمیکند. یک جامعهی نمایان داریم و یک جامعهی پنهان. یکی مجاز و دیگری ممنوع. جامعهی پنهان به شکل شبکهیی عمل میکند، اما شبکههای منقسم که برای شناختاش باید به یکی از این شبکهها بپیوندی یا با آن رابطه برقرار کنی. وضعیتی که به طور نمونه در هنرها و به طور مشخص موسیقی وجود دارد. از طرفی، میان بخشهای مختلف جامعه نیز تفاوت و اغلب شکاف وجود دارد، شکاف نسلی، شکاف طبقاتی، شکاف میان حوزهی عمومی و خصوصی و… درنتیجه نمیتوان با یک نظریهی واحد، به توصیف دقیقی از واقعیت پیچیده و ناهمگون جامعه دست یافت. همین شکافها هستند که سیر حرکت جامعه را غیرقابل پیشبینی میکنند.
به عنوان نمونه، تحلیلگران بر اساس رفتار افراد در حوزهی عمومی به یک تحلیل میرسند، در حالی که در حوزهی خصوصی رفتارها به گونهی دیگری است، و یا مدرنیتهی ظاهری و فریبنده، که ما را در تحلیل واقعیت موجود، که عمیقاً هنوز ریشه در سنت و تاریخ دارد، به اشتباه میاندازد. عامل دیگر، عاملی است که دورکیم از آن به عنوان جامعهی آنومیک یاد میکند.
ج : بله. از طرفی شرایط اجتماعی مدام در حال تغییر است و از طرف دیگر “پیچیدگی” مشخصهی عصر ما است.
جامعهی ما، یک جامعهی قطعهقطعه شده است. هر قطعه از جامعه، هنجارهای خودش را دارد، و میان این بخشها رابطهی منظمی برقرار نیست. رابطهیی که به رفت و آمد، گفتوگو، و همگون کردن هنجارها منجر شود. در چنین شرایطی، به سختی میتوان فرآیند حرکت عام جامعه را تشخیص داد.
نکتهی دیگر، پهناوری و پراکندگی ایران و متمرکز بودن همهی مسائل و مباحث در پایتخت است. بخش عظیمی از جامعه ناشناخته مانده است، و گاه باعث میشود شرایط اجتماعیی پایتخت را با شرایط عمومیی کل کشور یکی بپنداریم و در تحلیلهای خود دچار اشتباه شویم. دنیای روستایی و دهقانی، برای تحلیلگران اجتماعیی ما، اغلب دنیای ناشناختهیی است. چه تحلیلی از جهان روستایی داریم. باورشان چیست؟ فرهنگشان چیست؟ سیاستشان چیست؟ اوقات فراغتشان چگونه است؟
من فکر میکنم روشنفکران ما نسبت به گذشته، در مورد تحلیل اقشار و طبقات اجتماعیي مختلف پسرفت داشتهاند. اینجا است که نقش جامعهشناسی مطرح میشود. اما از طرفی جامعهشناسیی ما هم در ارائهی نظریههایی کارآمد در تحلیل واقعیت اجتماعی چندان موفق عمل نکرده است.
از طرفی، پژوهشهای میدانی اغلب به توصیف اجتماعی محدود ماندهاند و ناتوان از تئوریزه کردن واقعیت پیچیده، متکثر، و پهناور اجتماعی بودهاند، و از سویی مباحث نظری، در بسیاری از مواقع، معطوف به میدان و واقعیت خاص جامعه نبودهاند. درنتیجه، یا به جامعهنگاری درغلتیدهایم یا به فلسفهی اجتماعی.
عامل دیگر، غیبت ابزارهای جامعهسنجی است.
در اروپا از یک سال قبل از انتخابات، نهادهایی وجود دارند که افکارسنجی و جامعهسنجی میکنند. رفتارهای انتخاباتی را میسنجند و تخمین میزنند که مثلاً در این انتخابات فلان حزب ۷۰درصد رای میآورد و ۳۰درصد جامعه به حزب دیگر رای میدهند، و از طرفی، رفتار انتخاباتی مناطق نیز اغلب قابل پیشبینی است.
غیبت چنین سنتی، که خود محصول شرایط سیاسی ـ تاریخیی ما است، جامعه را به شدت غیرشفاف کرده است، و این عدم شفافیت نیز، در پیشبینیی آینده مشکلساز است.
ج : شرط اول، بیشک، شناخت جامعه است. شناخت بخشهای متکثر و منفک جامعه. این شناخت تنها با ایجاد یک رابطهی منظم و مستمر میان نخبگان و مردم ممکن است، و در اینجا نقش نهادهای آموزشی، ارتباطات، رادیو تلویزیون، و روزنامهها و… بسیار تعیینکننده است. در حال حاضر، با توجه به ضعیف بودن و شکنندگیی موقعیت مطبوعات، طبیعی است که در وضعیت بیخبری از جامعهی کل قرار داشته باشیم و رفتوآمد و گفتوگو میان اقشار مختلف اجتماعی صورت نگیرد.
ج : بله، تحولات سریع، ثبات را از بین میبرد، انباشت و سنتسازی را از بین میبرد. اعتمادسازی انجام نمیشود…
به عنوان نمونه، در اروپا با کسانی مواجه میشویم که ۵۰ سال است به حزب سوسیالیست یا کمونیست یا راست رای میدهند. رفتار انتخاباتی مانند یک میراث خانوادگی به نسل بعد منتقل میشود. نهادهای سیاسی، ارگانهای مطبوعاتی، و نهادهای افکارسنجی وجود دارد و هر بخش و قشر جامعه میتواند بلندگوها و نمایندگان خود را پیدا کند، و از آن طریق صدای خود را به کل جامعه برساند. در ایران، امر اجتماعی خاموش میماند، جز در روز انتخابات، آن هم با همهی حرف و حدیثهایش. صدای مردم را نمیشنویم. بخشهای مختلف جامعه، تشکلات صنفی لازم و ارگانهای مطبوعاتیي کافیی خود را ندارند. مطبوعات اغلب عمر کوتاهی دارند و نشریات مستقل، در همهی نقاط کشور به دلایل بسیار وجود ندارند. از طرفی، روشنفکران که به قول بوردیو، باید صدای کسانی باشند که بلندگو ندارند، که صدایشان شنیده نمیشود، در رابطهی منظم و مستمر با جهان اجتماعیی متکثر ما نیستند. درنتیجه، تثلیث آگاهی، اعتماد، و مشارکتی که شما از آن یاد کردهاید، موفق عمل نمیکند و وجدان جمعی شکل نمیگیرد.
مجموع این شرایط، جامعه ما را به مجمعالجزایر نامتحدی بدل کرده است که جز از طریق پلسازی میانشان، امکان شناختاش ناممکن است.
ج : در جایی با اشاره به تحلیل دکتر بشیریه از تاریخ ایران و بررسیی این امر که چرا اغلب عشایر در ایران به قدرت میرسیدند، از تعبیر روشنفکر عشیرهیی نام بردم. دکتر بشیریه اشاره میکند که ایران کشور پهناوری است. این ویژگیی جغرافیایی باعث شده که عشایر به دلیل یکجانشین نبودن، از این منطقه به منطقه دیگر بروند و مازاد محصول را جمع کنند و به تدریج قدرت بگیرند. به نظر من، ما ناگزیریم برای شناخت جامعه، برای ایجاد پلهای ارتباطی میان این جزایر پراکنده، برای باخبر شدن از هم و… به شیوه عشایر عمل کنیم. یکجانشین نباشیم. به آنجایی رویم که منتظرمان نیستند، که جای ما نیست. تا بتوانیم این دنیاهای متفاوت اجتماعی را بشناسیم، با آنها رابطه برقرار کنیم، بازتاب دهیم، و امر خاموش اجتماعی را به حرف بکشانیم.