احساسِ مذهبی در عصرِ حاضر
امیل دورکیم بنیانگذار جامعهشناسی و یکی از مراجع مطالعهی جامعهشناسی دینی است. مشهورترین و مورد استنادترین نظریهی دورکیم در این حوزه تمایز امر قدسی و امر دنیوی به عنوان فصل مشترک همهی ادیان است. اما در این حوزه آنچه و کمتر شناخته شده است، تعریف دین نه تنها به منزلهی یک نظام اعتقادی بلکه به یک منبع حرکتزای اجتماعی و آرمان پردازی جمعی است. منبعی که از پویایی درونی جوامع انسانی تغذیه میشود. مطلب زیر متن سخنرانی امیل دورکیم در آغاز سلسله کنفرانسهایی است که در زمستان ۱۹۱۴ـ ۱۹۱۳ به وسیلهی اتحاد آزاداندیشان و مومنان آزاده حول پنج محور برگزار شد و چندی بعد تحت عنوان احساس مذهبی در عصر حاضر انتشار یافت. مسائل مورد بحث در این کنفرانسها عبارت بودند از :
۱. آیا میتوان نشانههای احیای دین را تشخیص داد؟
۲. آیا دین برای مردم ضرورت دارد؟
۳. فهمِ اجتماعی از دین
۴. دین و روشنفکران
۵. آیندهی کاتولیسیسم
سخنرانی دورکیم در سومین جلسهی این کنفرانسها، تحت عنوان فهم اجتماعی از دین، به دنبال انتشار صور بنیانی حیات دینی و به عنوان مقدمهای بر این کتاب ایراد شد که ضرورت بازخوانی دورکیم و همچنین مناسبت امروزین این متن انگیزهی اصلی ترجمهی آن بوده است.
خانمها و آقایان. از دعوتی که از من به عمل آمده و افتخاری که نصیبم شده است، سپاسگزارم. همین بعد از ظهر بود که آقای آ، پس از آنکه اطلاع یافت من فقط میتوانم در ابتدای این جلسه شرکت داشته باشم، از من خواست تا در همین شروع جلسه چند کلمهای با شما صحبت کنم. پس این سخنان بیان خام اندیشهای است که البته خود خام نیست اما بهتر بود که به گونهای دیگر ارائه شود. از طرفی قصد ندارم پیشاپیش به موضوعی بپردازم که قرار است امروز عصر آقای بولو دربارهاش صحبت کند. همین اندازه که به من اجازه دادند اولین سخنران باشم، خود لطف بزرگی در حق من است و از ایشان تشکر میکنم. اما از آنجا که ایشان میخواهند به بررسی کتابی که اخیراً در خصوص برخی از صور بنیانی حیات دینی منتشر کردهام بپردازند، میکوشم تا اجمالاً نشان دهم که در چه حال و هوایی مایلم مورد مطالعه و سپس بحث قرار گیرم و از آنجا که این جمع مرکب از دو گروه آزاداندیشان و مومنان آزاده است، از شما اجازه میخواهم تا هر طیف را جداگانه مورد خطاب قرار دهم.
نخست روی سخنم با آزاداندیشان است، آنانی که آزادی کامل خود را در برابر هرگونه اصول عقاید و حتی در برابر کسانی که گاه مزین به نام زیبای آزاداندیشیاند حفظ کردهاند، تا وجه ممیزهی برداشتهایی را که در این کتاب بسط دادهام نشان دهم. من از ایشان خواهم خواست که توجه خود را معطوف به یکی از وجوه زندگی دینی کنند که بیتردید از چشم مومن پنهان نمانده است، اما آزاداندیش همیشه به قدر کافی آن را درک نمیکند و با این همه شاخصهی حقیقی حیات دینی همان است.
اغلب، اندیشمندانی که دین را با عبارت عقلانی ترجمه کردهاند، به دین فقط به عنوان یک نظام عقاید، یک نظام تصورات برای بیان بخشهایی از امور واقع همچون خواب، رویا، بیماری، مرگ و یا مظاهر بزرگ طبیعت پرداختهاند، در حالیکه وقتی دین را فقط به مجموعه از عقاید مشخص یا بهویژه مجموعهای از باورها اطلاق میکنیم، به نظر خواهد رسید که فرد در این تصورات چیز دیگری هم وجود دارد، چیزی حیات آور با وجه ممیزهی اسرار آمیزش که ما را مضطرب میکند. از طرف دیگر، بنا به تجربه میدانیم که ترکیبات ذهنی به قدری متنوع، متفاوت، غنی و خلاق هستند که ما آنها را پیشاپیش به حساب اقتدار و اعتبار روح میگذاریم و با کمال میل میپذیریم که اندیشه بتواند چنین اعجازهایی را از هیچ ابداع کند. اما حتی اگر آرمانهای مذهبی فینفسه دارای چنین وجوه ممیزی باشند، این مشخصات ویژه را نباید در ترکیبات ذهنی جست.
در واقع، دین تنها یک نظام عقیدتی نیست، دین قبل از هر چیز نظامی از نیروهاست. انسانی که زندگی مذهبی دارد، فقط انسانی نیست که دنیا در ذهنش به این یا آن شکل تصویر میشود و از آن چه دیگران از آن بیخبرند اطلاع دارد، بلکه قبل از هر چیز کسی است که در خود قدرتی را احساس میکند که بهطور معمول فاقد آن است و وقتی در حالت مذهبی نیست، احساسش نمیکند. حیات دینی موجد نیروهای بسیار خاصی است. من نمیتوانم این نیروها را در اینجا ترسیم کنم، فقط در یک کلام یادآوری میکنم و به ذکر این نکته اکتفا میکنم که همین نیروهاست که کوهها را از جا بر میکنند. مقصودم این است : انسانی که حیات مذهبی دارد، باور دارد که در نیروی مسلط بر خودش مشارکت میکند، نیرویی که درعینحال حمایتش میکند و او را به فراسوی خود میخواند. با تکیه بر همین نیروست که به نظرش میرسد میتواند بهتر با ابتلائات و مشکلات زندگی مواجه شود و حتی میتواند طبیعت را در برابر خواست خود به زانو در آورد.
این احساس مذهبی در جامعهی بشری عمومیتر و مداومتر از آن بوده است که بتواند توهم باشد. توهم قرنها به این ترتیب تداوم نخواهد یافت. پس این نیرویی که انسان احساس میکند به سویش میآید، میبایست واقعاً موجود باشد. درنتیجه آزاداندیش – یعنی انسانی که وظیفهی خود میداند به گونهای روشمند دین را با دلایل منطقی بیان کند، بی آنکه هیچگونه مفهوم دیگری را جز مفاهیمی که از استعدادهای برهانی معمول ما برگرفته شده باشد در بیان دین مداخله دهد – باید مسئلهی دینی را بدین ترتیب برای خود طرح کند : این نیروها که هم بر او مسلطاند و هم از او محافظت میکنند، از کدام بخش جهان تجربه میتوانند به سویش آیند؟ به سادگی میتوان فهمید که تلاش ما برای تفسیر این یا آن پدیده طبیعی نیست که فوران چنین حجمی از زندگی را برای ما میسر کرده است. از تصور خطای خواب یا مرگ نیست که نیروهایی با چنین طبیعتی توانستهاند برانگیخته شوند. مظاهر قدرتهای عظیم کیهانی نیز نمیتوانند چنین نتیجهای در بر داشته باشند.
اینها، همچنان که میدانید، عقلانیترین توضیحاتی است که تاکنون از دین ارائه شده است. اما نیروهای فیزیکی صرفاً نیروهای فیزیکی هستند و درنتیجه خارج از من باقی میمانند. من میتوانم آنها را از بیرون ببینم، اما آنها در من نفوذ نمیکنند و با زندگی درونی من آمیخته نمیشوند. من تنها به این دلیل که جریان رودخانهها، رویش و سرسبزی خرمنها و گردش ستارگان را میبینم، خود را قوی و مجهزتر در برابر سرنوشت و رهاتر از قید طبیعت احساس نمیکنم. فقط نیروهای اخلاقیاند که درون خود احساس میکنم هستند که میتوانند بر من حکم کنند و به من آرامش بخشند. و باز هم تکرار میکنم، این نیروها باید واقعی باشند، باید واقعاً در درون من وجود داشته باشند، چرا که احساس آرامش و تعلقی که در من ایجاد میکنند صرفاً توهم نیست.
به این ترتیب، مسئله به شکلی نسبتاً ساده مطرح میشود. برای توضیح دین، برای اینکه دین را از نظر عقلانی قابل فهم کنیم ـ و این چیزی است که آزاداندیش پیشنهاد میکند – باید در جهانی که با مشاهده برای ما قابل دسترس است، به مدد استعدادهای انسانیمان، منبع انرژیای فراتر از آنچه فرد در اختیار دارد و با این حال میتواند با وی ارتباط برقرار کند، بیابیم. من از خود میپرسم که آیا میتوان این منبع را در جایی دیگر جز در زندگی خاصی که از تجمع انسانها سرچشمه میگیرد یافت؟ در واقع، ما میدانیم که وقتی انسانها جمع میشوند و وقتی زندگی مشترکی دارند، از پیوندشان نیروی استثنایی متراکمی پدید میآید که برآنها غلبه کرده به هیجانشان میآورد و ندای حیاتیشان را به درجهای میرساند که پیش از این در زندگی خصوصیشان نمیشناختند. انسانها گاه تحتتاثیر عمل جمعی دچار هذیانهایی میشوند که آنها را به ارتکاب اعمالی میکشاند که در حین آن خود را باز نمیشناسند.
من اینجا امکان ارائه تحلیلها و وقایعی که این نظریهی بنیادی بر آنها مبتنی است، حتی به اختصار، ندارم. تنها خود را به این محدود میکنم تا مخاطبانی را که آثار مرا نخواندهاند پیشاپیش مطلع کنم که این نحوهی فهم و توضیح دین، اگر به شکل حقیقت اثبات شده ارائه نمیشود، معذلک مبتنی بر بینش دیالکتیکی صرف هم نیست. تنها یک فرضیهی انتزاعی و فلسفی محض نیست، بلکه مبتنی بر امور واقع و مشاهدهی تاریخی است و الهام بخش آثار بسیاری بوده است و به نحو موثری هم هدایتشان کرده است و درنتیجه سنجش تجربی طراوت خود را اثبات کرده است. اما از ذکر دلایل صحت این برداشت پرهیز میکنم، چرا که به زودی به نحوی کاملاً غیر جانبدارانه برای شما ارائه خواهد شد و اطمینان دارم که به همین ترتیب نیز مورد بحث قرار خواهد گرفت. فقط میخواهم شما را برای این کنفرانس و شرایط مطالعهی آن آماده کنم، نه آنکه پیشاپیش دربارهی آن بحث کنم. بهطور خلاصه، توقع من از آزاداندیش این است که خود را در برابر دین در همان وضعیت روحی مومن قرار دهد. تنها به این شرط است که آزاداندیش میتواند امیدوار باشد که مقصود مومن را در خواهد یافت. از او خواهم خواست که دین را همانطور که مومن احساس میکند دریابد، چون حقیقتا دین جز آنچه برای مومن است، چیز دیگری نیست. درنتیجه هرکسی در مطالعهی دین نوعی احساس دینی را در نظر نگیرد، نمیتواند در مورد دین سخن بگوید! او شبیه کوری خواهد بود که دربارهی رنگها حرف میزند. در حالی که برای مومن آن چه جوهر را میسازد، فرضیهای موجه یا جذاب دربارهی انسان یا سرنوشت او نیست، آن چه او را به ایماناش وابسته میسازد، این است که ایماناش جزو وجودش است، به نظرش میآید که نمیتواند از ایماناش بگذرد بی آنکه چیزی را در درون خود از دست دهد و در ازای این از دست دادن به نوعی افسردگی و کاهش سرزندگی همچون افت دمای اخلاقیاش برسد. در یک کلام شاخصهی مذهب تاثیر حرکتزایی است که بر وجدان انسانها دارد. توضیح دین، قبل از هر چیز تشریح این تاثیر است.
حال وقت آن است که مومنان آزاده را مخاطب قرار دهم. انسانهایی که در عین پایبندی به دین یا به یک حکم دینی، در مطالعه و سنجش آن به حریت فکریشان نیز وفادارند و میکوشند تا آنجا که ممکن است آن را به تمامی حفظ کنند، با آنها به زبان دیگری سخن خواهم گفت.
من از آنها خواستار همدلی هستم و فکر میکنم برداشتی که سعی در قبولاندنش دارم، شایستهی این همدلی هست. مسلماً اگر به یک دستورالعمل دینی به شکل انحصاری و غیرقابل بحث پای بند باشیم، اگر فکر کنیم که به مرتبهی نهایی حقیقت دینی دست یازیدهایم، فهم متقابل ناممکن خواهد بود و حضور من در اینجا دیگر معنایی نخواهد داشت. اما اگر این احکام را موقتی تلقی کنیم و فکر کنیم که اینها ابدی نیستند و فقط چند صباحی دوام خواهند یافت و اگر فکر کنیم اینها همگی ناقصاند و آنکه مهم نه صورت این افراد که محتوایی است که در برمیگیرند و این احکام بیان کم وبیش نسبی آناند و درنتیجه باید برای دریافت معنای پنهان و درونی آنها از سطح و صورتشان گذشت، در این صورت فکر میکنم بتوانم با یک توافق مشترک کاری را با هم تا مرحلهای پیش ببریم.
اما در این کار نیز باید به نوعی ذهن آزاد دست یافت. باید تا مدتی نوعی شک دکارتی را تجربه کرد. تا آن حد که به دستور العمل مورد اعتقادمان بدگمان شویم، اما لا اقل موقتا باید آن را به بوتهی فراموشی سپرد، حتی اگر بعدها دوباره بدان بازگردیم. وقتی از سلطهی بلامنازع این احکام ظاهری رها شدیم، دیگر مرتکب خطا و بی عدالتی نخواهیم شد. خطا و بی عدالتیای که برخی از مومنانی که شیوهی تفسیر مرا از دین کاملاً غیر دینی نامیدهاند بدان دچار شدند.
هیچ تفسیر عقلانیای از دین که عمیقاً غیردینی باشد ممکن نیست، تفسیر غیر مذهبی از دین تفسیری خواهد بود که منکر امری ست که فهم آن را در دستور کارش قرار داده است (کف زدن حضار). هیچ چیز بیشتر از این با روش علمی مغایر نیست. این امر (دین) را میتوانیم به نحو متفاوتی بفهمیم، میتوانیم حتی به جایی برسیم که آن را نفهمیم، اما نمیتوانیم منکرش شویم. درواقع، وقتی که دیگر نخواهیم دین را با این یا آن اصل اعتقادی اشتباه بگیریم، آن چه بیش ازهر چیز در دین خواهیم دید، مجموعهای از آرمانها خواهد بود که انسان را فراسوی خویش به اعتلا وا میدارد، او را به جایی میرساند که از منافع مادی و معمول خود جدا میشود و زندگیای را تجربه میکندکه از نظر ارزشی و حیثیتی فراتر از زمانی است که او فقط به فکر تامین معاش خود بود. در حالیکه نظریهی من، که هم اینک در مورد آن با شما سخن خواهم گفت و در اینجا فقط خطوط کلیاش را یادآوری کردم، این است که در ورای همهی اصول اعتقادی و همهی شعائر سرچشمهای برای حیات مذهبی است، سرچشمهای به قدمت بشریت، که هیچگاه خشک نخواهد شد و آن سرچشمهای است که از ادغام ضمیر انسانها و اتفاق آنها در یک اندیشه همداستانیشان در یک کار و از عمل اخلاقا طراوت بخش و برانگیزانندهای که تجمع انسانها بر اعضای خود اعمال میکند، ناشی میشود. آیا در این سخن پیشنهادی نمیبینید که بتوانیم حول آن اتفاق نظر داشته باشیم؟ بی شک شما میتوانید فکر کنید که این تفسیر از حیات دینی کافی نیست، که زندگی فراتر هست که از منشایی دیگر نشئت میگیرد. اما آیا قابل توجه نیست که بتوانیم اعتراف کنیم که در ما، نیروهای مذهبیای وجود دارند و بر ماست که استخراجشان کنیم، احضارشان کنیم و اینکه حتی نمیتوانیم به وجود آورندهی این نیروها نباشیم، تنها به این دلیل که ما نزدیک میشویم، فکر میکنیم احساس میکنیم و مشترکا دست به عمل میزنیم.
سابق بر این یک سخنران، با اشاره به آسمانها با ژستی پیامبرانه به ما میگفت که آسمانها خالی میشوند و ما را به برگرفتن نگاهمان از آسمان و دوختنش به زمین فرا میخواند، به این معنا که قبل از هر چیز به بهنرین شکل تامین منافع اقتصادیمان را وجهی همت خود قرار دهیم. گفته شد که این صورت بندی کفرآمیز است. نه، نباید هیچگاه از خالی شدن قطعی آسمانها هراسی داشت، چراکه این ما هستیم که آسمانها را پر میکنیم. تصویری که ما در آسمانها میاندازیم، تصویر بزرگ شدهی خودمان است و تا زمانی که جوامع انسانی وجود داشته باشند، از سینهی خود آرمانهای بزرگی را بر خواهند کشید و انسانها خدمتگزار این آرمانها خواهند شد. در این شرایط، آیا مجاز نیستیم بگوییم که برداشتی اجتماعی از دین ضرورتا تا حیات خود را از دم مذهبیای میگیرد که چشم فروبستن بر آن دور از انصاف خواهد بود. اما برای تدقیق این اندیشهها بیاییم کمی تصور کنیم ببینیم دین آینده، یعنی دینی که به ریشههای اجتماعی خود واقفتر است، چه خواهد بود؟ مسلماً در این کار بایستی بسیار محتاط بود. تلاش برای پیشبینی اینچنین دینی تحت چه شکل مشخصی میتواند ظاهر شود کاملاً بیهوده بوده است. اما آن چه میشود کم و بیش تصور کرد این است که این نیروهای اجتماعیاند که حامل آن خواهند بود.
اگر امروز زندگی مذهبی ما بی فروغ شده است، اگر نوزاییهای موقتی که اعلام میکنند تنها تحرکاتی سطحی و گذرا هستند، به این دلیل نیست که از این یا حکم دینی روی گرداندهایم بلکه از آن روست که قدرت خلاق آرمانهای ما تضعیف شده است. چرا که جوامع در حال گذار از یک دورهی تزلزل عمیق هستند. به یک معنا جوامع ما میتوانند به این تزلزلی که محتملش میشوند مفتخر باشند، چراکه این تزلزل از این ناشی میشود که آنها با گذشتن از یک دورهی تعادل که در آن میتوانستند به یمن گذشتهی خود زندگی راحتی داشته باشند، ناگزیر از تجدد خود هستند و خویشتن را به سختی و با درد جستوجو میکنند. آرمانها و الهههایی که تجسم این آرمانها بودند امروزه در حال مرگاند، چرا که دیگر به قدر کافی پاسخگوی نیازهای جدیدی که در حال شکل گیریاند نیستند و آرمانهای جدیدی که برای ما و جهت دادن به زندگی ما لازماند، هنوز به دنیا نیامدهاند. بدین ترتیب ما در دورهای واسط زندگی میکنیم، دورهی سردی اخلاقی که مبین جلوههای متنوعی هستند که ما هر لحظه شاهدان مضطرب و مغموم آن هاییم. اما کیست که احساس نکند در اعماق جوامع حیات متمراکمی در حال تکوین است، حیاتی که درصدد جستوجوی راههای خروج خود است و بالاخره هم این راهها را خواهد یافت و این همان چیزی است که ما به ما دلگرمی میدهد. ما در پی عدالت برتری هستیم که هیچ کدام از احکام موجود به نحو رضایت بخشی بیانگر آن نیستند. اما این امیال تاریکی که درون ما جریان دارند سرانجام روزی به خود آگاهتر خواهند شد، در صورتهای معینی خود را تعریف خواهند کرد، انسانها حول این دستورالعمل گرد خواهند آمد و مرکز تبلور اعتقادات جدیدی میشوند و اما در مورد آن چه به وجه صوری این عقاید مربوط میشود، باید گفت که این چیزی است که جستوجوی فهم و دریافتش بی فایده خواهد بود. آیا آنها عام، مجرد و انتزاعی خواهند بود؟ آیا چهرهی انسانهایی که تجسم و نمایندهی این اعتقادات خواهند بود نمود خواهند یافت؟ اینها حوادث غیرقابل پیشبینی تاریخی هستند.
تنها چیزی که اهمیت دارد این است که فراسوی سرمای اخلاقی که بر سطح زندگی اجتماعی ما حکفرماست، منابع سوختی را که جوامع ما حامل آناند احساس کنیم. حتی میتوان از این پیشتر رفت و با کمی دقت گفت که در چه منطقهای از جامعه این نیروهای جدید مشخصاً در حال شکلگیری هستند: در طبقات مردمی.