اسلام در اروپا و اسلامِ اروپایی
یکی از نقل قولهای رایج که به آندره مالرو نسبت داده میشود، این جمله است که “قرن بیست و یک دینی خواهد بود، یا نخواهد بود. در مقالهای خواندم که در آن به پیشبینی دیگری از مالرو اشاره کرده بود که کمتر شناخته شده است. مالرو گفته بود که تهاجم اسلام پدیدهی بزرگ عصر ما خواهد بود واین پدیده که از جانب بسیاری از معاصرین ما بدان کم توجهی میشود، به نحوی، قابل مقایسه با آغاز کمونیسم در جهان خواهد بود”. پدیدهای که مالرو نتایج آن را غیرقابل پیشبینی ارزیابی کرده و اشاره کرده بود که به نظر میرسد اروپا برای مواجهه با این پدیده آماده نیست”. در همین مطلب به نطق دیگری از مالرو اشاره داشت که در آن گفته بود: از نظر سیاسی، وحدت اروپا یک اتوپی است. برای اینکه بتوان وحدت سیاسی اروپا را متحقق کرد به یک دشمن مشترک نیاز است و تنها دشمن مشترکی که میتواند وجود داشته باشد، اسلام است” نویسنده نتیجه گرفته بود که به نظر میرسد امروزه اسلام در اروپا اگر نه به یک دشمن مشترک، اما مسلماً به یک مساله مشترک بدل شده است.
موضوع بحث من در خصوص همین پدیده است، پدیدهای که از یک منظر به عنوان تهاجم اسلام به اروپا ارزیابی میشود و البته با فاصله گرفتن از این ادبیات سیاسی، میتوان با رویکردی جامعهشناختی به ابعاد دیگر آن توجه کرد و نتایج آن را با صورتبندیهای دیگری جز “مقابله و مواجهه” ارزیابی کرد.
در بخش نخست این بحث، نگاهی به موقعیت اسلام در اروپا خواهم داشت و سپس به معرفی آنچه اسلام اروپایی خوانده میشود، از خلال یکی از چهرههای آن، طارق رمضان میپردازم.
یکی از ویژگیهای اسلام قرن بیستم، پراکندگی آن است. دیاسپورا یک کلمهی یونانی است به معنای پراکندگی و سنتا در مورد یهودیها بکار گرفته میشد که قومی بی سرزمین بودند و در سراسر جهان پراکنده بودند. اصطلاح یهودیاش، گالوت galout یا تبعید است که معنایی سیاسی یافته و با نظریات صهیونیستها در خصوص بازگشت به سرزمین پیوند خورده است. دیاسپورا اما، هم به معنای کندن از یک جا و دوباره جمع شدن در جایی دیگر است و هم فرار از سرکوب اطلاق میشود. مدتهاست که از این اصطلاح برای نامگذاری پراکندگیهای دینی یا قومی استفاده میکنند. در حال حاضر بر طبق آمارهایی که مشخصاً مراکز عبادی و فرهنگی مسلمانان ارائه میدهند چون در اروپا سرشماری بر اساس تعلق دینی صورت نمیگیرد، حدودا ۱۸ میلیون مسلمان در بزرگترین کشورهای اروپایی زندگی میکنند و اسلام مهمترین اقلیت دینی منطقه است. از سالهای ۳۰، مسلمانان زیادی در جنگ جهانی دوم مثلاً کشته شده بودند اما کسی به وجه دینی آنها فکر نمیکرد و به انها بومیان میگفتند نه مسلمانان. از نیمه دوم قرن بیستم و مشخصاً از سال ۱۹۶۰ این اصطلاح برای نامگذاری مسلمانان مستعمرات سابق اروپایی که به کشورهای متروپل مهاجرت کردند، و از قانون ۱۹۷۴ برای جمع شدن خانواده هاشان استفاده کردند، بکار گرفته شد. در آغاز این تصور وجود داشت که اینها مهاجرند و به وطنشان باز میگردند اما مسلمانان ماندند و امروز در اروپا تدریجا یک اسلام دیاسپورا در حال شکلگیری است. این مهاجرت البته علل بسیاری داشت، فرار از فقر و بیکاری و شرایط سخت اقتصادی که اغلب مستعمرات پیشین با آن درگیر بودند، گریز از جنگهای داخلی و سرکوب رژیمهای استبدادی نیز عامل دیگری برای مهاجرت بود. مهاجرت به اروپا بیش از هر چیز برای یافتن کار، زندگی بهتر، فرار از جنگ و همچنین استفاده از امنیتی بود که شرایط آزادی بیان در اروپا فراهم مینمود. فرار مغزها،(به عنوان نمونه حدود نیم میلیون عرب به کشورهای صنعتی مهاجرت کردند که نصف انها پزشک و ۱۵% آنها تحصیلکردههای علوم دقیقه بودند) نیز علت دیگری از حضور مسلمانان در اروپا بود. درنتیجه میتوان مهمترین ویژگی مسلمانان اروپا را چنین خلاصه کرد: این مسلمانان اغلب به مستعمرات سابق تعلق داشتند. دارای تنوع قومیـ فرهنگی بودند (ترکها در المان. هندو پاکستانیها در انگلیس. مغربیها در فرانسه….) درنتیجه به دلیل این تنوع، یکی از جدیترین مشکلات دولتهای اروپایی با مسلمانان این بود که مسلمانان، بر خلاف مثلاً کاتولیکها که دارای مرجعیت واحد و متمرکز بودند، دارای نهاد و مرکزی که بتواند به نحوی آنها را نمایندگی کند نبودند. بر خلاف مسلمانان مهاجر آمریکا، مسلمانان اروپا اغلب به اقشار محروم جامعه خود تعلق داشتند که برای زندگی بهتر به اروپا مهاجرت میکردند و درنتیجه اغلب در اروپا از موقعیت اقتصادی –سیاسی بدی برخوردارند، بیکاری در میان مسلمانان بیشتر رواج داشت. سطح تحصیلاتشان پایین بود و اغلب در محلههای خاص خود در حاشیه شهر زندگی میکردند. به عنوان نمونه بنگلادشیها و پاکستانیها در لندن یا مغربیها در پاریس. فقری که موروثی بود و باعث شده بود که اسلام و فقر را با هم جمع زنند و اغلب اولی را مسئول دومی بدانند.
این پراکندگی درعینحال تبعاتی هم داشت و دارد و اگر بخواهیم از دوگانهی میهمان و میزبان استفاده کنیم، میتوان از تاثیری که میهمان بر میزبان میگذارد و برعکس استفاده نمود. در بحث ما، مسئله بررسی تاثیر اروپا در مسلمانان و تاثیر مسلمانان در اروپا است که به ترکیب زدایی و بازترکیبهای مدام هویتی میانجامد. اسلام و اروپا البته تاریخ قدیم و طولانیای دارند، از زمان جنگهای صلیبی، اسپانیای مسلمان، دو کرانهی غربی و شرقی مدیترانه، سرگذشت قدیمی دارند و البته استعمار هم نقش خود را در این رابطهی دیرپای دارد. این همه به مسالهی رابطهی اسلام و اروپا یک وجه روانشناختی هم بخشیده است. ناخودآگاهی که گاه فعال میشود و در این رابطه تاثیر میگذارد، رابطهی سلطهای که در دورههای متفاوت برقرار بوده است، وجدان مستعمره، وجدان استعمارگر، خاطرهی جنگهای دینی همه زخمهای این تاریخند اما به تعبیر ارغون، این روابط، به هر حال به آشناییها و وام گیریهای تمدنی نیز منجر شده و تاریخ اروپا و کشورهای اسلامی را با هم نزدیک کرده است. نسبتی که ارغون میگوید در رابطه میان آمریکا و کشورهای اسلامی برقرار نیست و تنها به یک نسبت هژمونیک تقلیل مییابد. نکتهای که البته قابل بحث است و میبینیم که از اتفاق، آمریکا که از پیشینهی استعماری برخوردار نبود، تا همین چند دهه پیش از محبوبیت بیشتری در میان مسلمانان برخوردار بود. آمریکا که از جمله به دلیل عدم مداخله دولت در مدیریت اجتماعی دین امکان رشد در آن برای مسلمانان بیشتر از اروپای اشرافی با آن حافظهی استعماری بوده است.
در اینجا من تنها به سه مورد از این تاثیرات که به بحث من مستقیما مربوط است اشاره میکنم: یکی از این تاثیرات رشد گروش به اسلام، مشخصاً از خلال ازدواج میان مسلمانان و غیر مسلمانان بود که پس از مهاجرت عامل مهم موثری در رشد جمعیت مسلمانان اروپا بود. آمار دقیقی از این گروندگان به اسلام در دست نیست ولی بهطور تقریبی میگویند در فرانسه حدود ۴۰ تا ۷۰ هزار گرویده به اسلام هست، در بلژیک حدود ۶ تا ۲۵ هزار، در اسپانیا که یک میلیون مسلمان دارد، ۵ تا ۲۰ ۰۰۰ گرویده هست. اگر در سالهای ۱۹۷۰، گروش به اسلام مشخصاً تحتتاثیر سنت عرفانی اسلام و تصوف انجام میشد، امروزه این گروش ریشه در حضور مسلمانان در اروپا، ازدواجهای مختلط و سیاسی شدن اسلام دارد که جاذبههای خاص خود را یافته است. دومین تاثیر مهاجرت به اروپا و خصوصاً حضور مسلمانان را میتوان در این نکته دانست که امروزه دیگر تنوع و تکثر دینی و فرهنگی در اروپا و بهطور کلی در غرب به یک فکت، به یک واقعیت اجتماعی بدل شده است. جامعهی غربی به جامعهی چند فرهنگی بدل شده است، ادیان مختلف در آن حضور دارند و به عنوان نمونه در آمریکا این بحث که به فرهنگ غربی که به عنوان فرهنگ “یهودیـمسیحی” شناخته میشود، اسلام را نیز اضافه کنیم، چالشهای زیادی برانگیخته و قابلیت طرح یافته است. بحث بر سر ضرورت یا رد آن نیست بلکه بر سر مدیریت این تکثر است که در هر کشوری با توجه به سیاستهای خاص آن کشور متفاوت است. به عنوان مثال در آلمان و اطریش و هلند که آموزش دینی وجود دارد، آموزش اسلامی به یک مساله بدل شده است و در فرانسه، که قانون لائیسیته و سیاست ادغام ملی آن شاخص است، مسالهی ادغام و لائیسیته مورد پرسش قرار گرفته یا در آمریکا که آزادی دینی جزو حیات مدنی است، مساله به جامعه مدنی برگردانده میشود و دولت بر خلاف فرانسه دخالتی در این مدیریت ندارد. سارکوزی رئیس جمهور فرانسه در دفاع از این تنوع و نقد اغلب جوامع اسلامی که در برابر آن مقاومت میکنند، گفته بود: نمیتوان هر وقت اقلیتایم از تنوع و تکثر دفاع کنیم و هر وقت اکثریت، با آن مخالف باشیم. اگر تکثر مثبت است، همهجا خوب است. سومین تاثیر حضور مسلمانان در اروپا را میتوان در فعال شدن بحث دین در جامعه، عینیت شهری دینی، فضای عمومی/ خصوصی و “خصوصی شدن حوزهی عمومی” دانست. این بحث که دین تا چه حد میتواند در فضای شهری پیدا، نمایان و عینیت یافته باشد. این مسئله خصوصاً از جمله مباحث جدی در فرانسه است که در ان بر طبق قانون لائیسیته، فضای عمومی، فضایی خنثی و متعلق به همه شهروندان قلمداد میگردد. نظریاتی از جمله نظریه جغرافیایی فرهنگی هانری لوفور که فضا را تنها محدودهی زندگی جمعی نمیداند و دفاع از یک فرهنگ را با دفاع از فضای شهری ممکن میگرداند، مسالهی فضا و زمان مباحثی بود که درنتیجه این تکثر مجدداً در حوزهی علوم انسانی مجدداً مطرح گردید و محوریت اعتقادات را به عنوان شاخص تحول مورد پرسش قرار داد. توجه به این نکته که تحول در اعتقادات الزاماً در تحول زمان و مکان هماهنگ نیست، از جمله نتایج این بحث بود. به عنوان نمونه میتوان به بحث ژان پل ویلم، جامعهشناس فرانسوی اشاره کرد که در خصوص فرانسه اشاره میکند که این کشور لائیک، همچنان از زمان و مکانی کاتولیک برخورداراست. تفکیک حوزهی عمومی (دولت و نهادها) فضای عمومی (فضای شهری)espace یا بحث عینیت مشروع ادیان در شهر، (به عنوان نمونه از خلال جلسات، انجمنها، حق بیان) یا نامشروع، عینیتی که تحریکآمیز است و برای جامعهی میزبان غیرقابل فهم قلمداد میگردد(مثل حجاب رادیکال در اماکن دولتی) یا بحث فضای خصوصی سیار، (حجاب انتگرال یا رادیکال زنان به عنوان یک فضای خصوصی سیار که فضای عمومی را تکذیب میکند)، دورهی جدیدی را در مباحث مربوط به کاستیهای لائیسیته در شرایط تنوع و تکثر دینی ایجاد کرد.
آیا به تعبیر الییهوی (Allievi)، جامعهشناس ایتالیایی، اسلامِ اروپایی میشود؟
اینها برخی از تاثیرات حضور مسلمانان در اروپا بود، حال میتوان به تاثیر اروپا در میان مسلمانان نیز اشاره داشت و چون عنوان بحث من اسلام اروپایی است، به ظهور اسلام اروپایی به عنوان مهمترین نتیجه این حضور اشاره میکنم. شرایط جدید، به پرسش مجدد از نسبت اسلام و اروپا انجامید. زمانی این نسبت را در صورت بندی هایی چون اسلام و اروپا و سپس اسلام در اروپا میسنجیدند، امروزه اما اصطلاح اسلام اروپایی، پرسشهای جدیدی را مطرح نموده است. اسلام اروپایی که محصول تکثر زیست جهان مسلمانان وسطوح مختلفی است که هویت و واقعیت زیستی آنها یافته است. مسلمانانی که دیگر در یک کشورمسلمان زندگی نمیکنند و موقعیت یک اقلیت دینی را یافته اند. در یک کشور میزبان، مهاجر و میهمانند و ناگزیر با قوانینی سرو کار دارند که الزاماً با عرف و شرع آنها منطبق نیست. اسلام دیاسپورا، منطق جامعهشناختی خود را دارد و درنتیجه مسائلش متفاوت است. چهرهی این اسلام را طارق رمضان میگیرم. کسی که این اسلام را صورتبندی کرد، دهها کتاب در خصوصش منتشر کرده، در میان جوانان مسلمان تاثیرگذار است و به عنوان نوهی بنیانگذار اخوان المسلمین، حسن البنا، مسیر زندگیش بسیار معنا دار است. البته که به دلیل جوانیاش، اندیشه هایش همچنان در تحولند و این تحول را میتوان در سیر آثار او مشاهده نمود.
طارق رمضان در ۱۹۶۲ در ژنو بدنیا آمده است. پدربزرگش، حسن البنا، بنیانگذار اخوانالمسلمین بود که بهدست رژیم ناصری اعدام شد. مادرش وفا البنا با سعید رمضان ازدواج کرد و نه سال بعد از اعدام حسن البنا به سوئیس میآیند. درس فلسفه خوانده است و تز دکترایش را در مورد نیچه نوشته است. فوق لیسانس ادبیات فرانسه گرفته و دکترا در اسلامشناسی و زبان عرب و بعد چند سالی در الازهر علوم دینی خوانده است. طارق رمضان در فرانسه حدود یک دهه است که با انتشار کتابش تحت عنوان “مسلمانان در لائیسیته”، شناخته شده و به یک پدیده بدل شده است. کتابهای زیادی دارد، برخی از مهمترینهایش عبارتند از “مسلمانان در لائیسیته”، مهمترین دیدگاههایش را در چند محور که به موضوع بحث من مربوط میشود خلاصه میکنم:
برای معرفی افکار او به جملهای از خودش اشاره میکنم که میگوید: “مدتهاست تکرار میکنم که من ملیت سوئیسی دارم، حافظهی مصری، دینام اسلام است، فرهنگم اروپایی، پرنسیپم، جان شمولیت و البته به انتخاب و به شکل فرزند خواندگی، مراکشی یا موریسایی هستم”. این هویتهای متکثر، از نظر وی با هم تناقضی ندارند. او خود را یک واسط میان فرهنگ اروپایی و اسلام معرفی میکند. یک پل، پل که مربوط به یک طرف نیست، هر دو طرف را به هم پیوند میزند و درنتیجه از دو طرف محکوم است! اینست که به گفتهی خودش، برخی میگویند زیادی اروپایی است، برخی دیگرمعتقدند زیادی مسلمان! او میگوید: ” اغلب از من میپرسند خود را اول به عنوان مسلمان معرفی میکنی یا اروپایی؟ این تفکیک کاذبیست. بر اساس نظم و میدان فعالیت فرد، یک سویهی هویتیاش فعال میشود و اینها با هم در تضاد نیستند. مثل یک شاعر گیاهخوار… وقتی غذا میخورد، گیاهخوار است و وقتی شعر میگوید شاعر. شاره میکند که شهروندی ما را پاسپورتمان تعیین میکند و موقع رای دادن این هویت شهروندی است که فعال میشود. اما دین یا بی دینی، پاسخی به مسلهی معنای وجود است. از نظر وی، جامعهی متکثر مسائل خاص خود و راه حلهای مشخص خود را میطلبد. میگوید من مخالف، قطبی کردنم، مخالف سادهسازی، مخالف یا این یا آن. “ما هویتهای متعدد داریم. هویتهای متعدد و سیال. هیچ کدام در دیگری را تکذیب نمیکند. اسلام به عنوان یک دین همیشه با فرهنگها و تمدنهای متفاوت درآمیخته است و جهان شمولیتش از قابلیتش در جذب فرهنگهای متفاوت ناشی میشود.”. اما به گفتهی رمضان، ما در شرایط ناشنوایی عمومی هستیم. هیچکس نمیخواهد صدای آن دیگری را بشنود.
با این تصویر، مسلمانان از نظر وی در اروپا شهروندند، نه مهاجر. در حقوق اروپایی، مفهوم شهروند اقلیت، شهروند دست دوم وجود ندارد، درنتیجه مسلمانان، شهروند تمامند و نباید خود را یک اقلیت مدنی قلمداد کنند. مسلمانان میبایست به جای تکرار مدام مباحثی چون اسلام هراسی، جامعهای که ما را نمیپذیرد، نژاد پرستی و ایفای مدام نقش قربانی و مظلوم، …که توجیهی برای حالت انفعالی یا واکنشی آنها در برابر مسائل است، به عنوان شهروند با این بلایا مبارزه کنند. درنتیجه در جامعهی اروپپایی خود را صرفاً محدود به مسائل مسلمانان نکنند و به مسائل کل جامعه چون مسالهی کار، بیکاری، اموزش، خشونت شهری، …، بپردازند. مسلمانان اما چون همیشه مهاجر بودند و به بازگشت فکر میکردند، نقشی انفعالی در این جوامع داشته اند. اما برای نسل دوم و سوم این مهاجران که با زبان و فرهنگ کشورهای میزبانشان اشنا یند، مساله به این ترتیب مطرح نیست. این نسل از نظر دینی کاملاً مسلمان است و از نظر فرهنگی کاملاً غربی. ” اسلام غربی امروز یک واقعیت است”. پلورالیسم دینی رایج در اروپا، آزادی دینی مسلمانان را ضمانت میکند و اگر مسائلی هم در تنش با جامعهی اروپایی ایجاد شد، مسلمانان میتوانند و باید به عنوان شهروندان این جامعه برای حل آنها مشارکت کنند.
صرف همزمان این لایههای متفاوت هویتی را طارق رمضان با ایجاد تمایز میان فرهنگ و دین ممکن میسازد. از نظر وی، تاریخ اسلام نشان میدهد که این دین قابلیت تطبیق با فرهنگهای متفاوت را از آسیا گرفته تا آفریقا و اروپا داشته و در طول تاریخ با این فرهنگهای متفاوت درآمیخته است و به همین دلیل نیز به یک دین جهان شمول بدل گشته است. در حالیکه در خوانش صوری و متن محور که به زمینههای اجتماعی و فرهنگی بی توجه میماند، متن از زمینه جدا میشود، سنت و فرهنگ با دین یکی گرفته میشود و کردند و پیام نهایی وحی تحت شعاع سنت مرسوم قرار میگیرد. از این روست که میبینیم، در بسیاری از جوامع مسلمان، اغلبرسم و رسومات و سنتهای قبیلهای و اجتماعی خود را با احکام دینی درامیختند و درنتیجه رفتارهای فرهنگیشان را چون ختنهی زنان، ازدواج اجباری یا قتل ناموسی را به اسلام مربوط کردهاند، در حالیکه هیچ ارتباطی با اسلام ندارد. که هیچ ربطی بدان ندارد.
طارق رمضان، چالش اصلی مسلمانان را در جوامع اروپایی، ساخت مسجد و مناره و مدرسه نمیداند بلکه بازخوانی شریعت مهمترین چالش مسلمانان است. از نظر وی، شریعت یک سیستم و مجموع قوانین بسته نیست، بلکه راه وفاداری به اهداف اسلام است. اهدافی که وی حفظ زندگی، عدالت، برابری، صلح بر میشمارد و درنتیجه همه قوانینی که عزت و زندگی انسانها را تامین کنند را قابل پذیرش میداند. ” شریعت من در جامعهی من پیاده میشود حتی اگر این جامعه اکثراً مسلمان نباشند و قوانینش را علمای اسلام تنظیم نکرده باشند. من در صراط مستقیمم چون این قوانین به من اجازه میدهند که به اهداف بنیادی اسلام و پیام اسلام وفادار بمانم.”
ژیل کپل میگوید اسلام اروپا، هنوز میان دو راهی که پیش پای اوست، انتخاب نکرده است: اروپایی شدن این دین یا قرار گرفتنش در راس جریانات اسلامگرا که میخواهند فتوحات جدیدی را در خاک اروپا آغاز کند. این گفته، نشان دهندهی حضور دو اسلام در اروپاست: اسلام اروپایی که طارق رمضان از آن به عنوان محصول یک انقلاب خاموش نام میبرد، خاموش به این معنا که تحولات در آن به تدریج و عملاً اتفاق میافتد. تحولاتی که عمدتاً در عرصهی فرهنگی و اجتماعی است اما مشخصاً به دلیل عدم نیاز مخاطبانش، در مبانی الهیاتیـفلسفی هنوز ضعیف عمل میکند. اسلامی که با مسلمانان نسل سوم سر و کار دارد که اغلب با زبان اصلی خود، گسستهاند و از معرفت دینی پایینی برخوردارند و بیش از آنکه به دنبالِ یک نظام معرفتی باشند به دنبال یک هویتند. این مسلمانان مشخصاً در جستجوی راه حلهای عملی هستند تا بتواند به عنوان مسلمان و منطبق با آموزههای دینی خود، در فرهنگی اروپایی و در جامعهای که در آن از نظر دینی در اقلیتند، زندگی کنند. طارق رمضان، چهرهی شاخص این اسلام است.
یک اسلام دیگر هم در اروپا داریم که بر خلاف آن انقلاب خاموش، بسیار جنجال برانگیز است. این اسلام را سلفیسم جهادیست مینامند. اسلامی که خود را به حوزهی اروپا محدود نمیکند و بیشتر داعیهی جهانی دارد و از این رو شاید، مساله فلسطین را در مرکز کار خود قرار داده است. این اسلام، اروپا را به عنوان یکی از زمینههای اصلی فعالیت خود قرار داده است. با رد تفکیک شهروند و سرباز، از عملیات انتحاری دفاع میکند و معتقد است، هر اسرائیلی یک سرباز بالقوه است و هر مسلمان یک جهاد گر. جهاد مالی به نفع حماس را سازماندهی میکند و از تلویزیون و ماهواره و انترنت به عنوان شبکهی ارتباطی خود با مسلمانان به شکل وسیعی استفاده میکند و در سازماندهی اسلام اروپایی نقش موثری دارد. چهرهی این اسلام، یک چهرهی کاملاً سیاسی و جهادیست که بدان شناخته میشود و نه به دلیل طرح مباحث نوی فکری در حوزهی اسلامی. و متاثر انحرافی است که در میراث سیدجمالـعبده توسط رشید رضا و در میراث اقبال توسط مودودی بهوجود آمد و بدین انجامید که پروژهی اصلاح دینی که با سید جمال در اسلام آغاز شده بود به انحراف رفت و با پشتیبانی وهابیسم و سلفیسم فرمالیست، در بستر سیاسی نیمهی دوم قرن بیستم و البته با حمایت جریانات جنگ افروز راست غربی، بروز یافت.
من فکر میکنم واقعیت اسلام در اروپا امروز تعیینکننده است برای همهی جریانات فکری اسلام. اگر در آغاز قرن، اسلام عرب و مشخصاً مصر نقش تعیینکننده داشت و در دورهی انقلاب ایران، ایران کانون توجهات بود، امروز چهرهی اسلام آینده در اروپا نیز رقم میخورد. اما باید از این نکته هم غافل نبود که در ایران، به دلیل پیشینهی جریان اصلاح دینی که از تجربهی انقلاب، تجربهی جمهوری اسلامی و بیش از سی سال سیاستگذاری دینی نیز بهره گرفته است، مباحث از عمق و بسط فکری بیشتری برخوردار نداست و بالقوه، امکان تاثیرگذاری فکری تعیین کنندهای در آیندهی اسلام خواهد داشت.