اندیشهی شریعتی هیچ خشونتی را تجویز نمیکند!
بازشناسیی نسبت اندیشه و سلوک شریعتی با کردار فرقانیان، تا هم اینک، محل اختلافات دامنهدار بوده است. هر یک از دو جریان موافق و مخالف شریعتی، در نقض و ابرام این رابطه، متکی به شواهدی هستند، که در مرور این دفتر با آنها آشنا خواهید شد. در گفتوشنود حاضر، دکتر احسان شریعتی سعی دارد تا نگاه پدر به رویکرد مبارزات مسلحانه را مبنای کشف دیدگاه او نسبت به عملکرد فرقانیان قرار دهد، موضوعی که او را ناگزیر از پرداختن به مقولاتی چون بازخوانیی دیدگاه شریعتی دربارهی روحانیت، آغاز و انجام رابطهی او با استاد شهید مطهری، و نیز بازگوییی خاطرات روزهای ترور فرقان نموده است. شریعتیی پسر، شخصیتی است اهل تحمل و تعامل، و آنگاه که پس از مصاحبه از او پرسیدیم که چرا بیان صریح و گاه گزندهی پدر را فرو گذارده است، گفت: پدرم از آن نحو سخن گفتن، خیری ندید!
ج : بهطور کلی، تفکر دکتر یک خطمشیی فرهنگی، آگاهیبخش، و خشونتپرهیز است، و با این معیار باید مشی و روشهای گروههای مدعیی تداوم راه او را سنجید. کسی که با این این خطمشی آشنا باشد، میداند که در اواخر دههی ۴۰ و دههی ۵۰، که گفتمان یا سرنمون حاکم بر مبارزات، مشی قهرآمیز مسلحانه بود، دکتر از نقطهنظر استراتژیک، شیوهی مبارزات چریک شهریی سبک امریکای لاتینی را نمیپذیرفت، و معتقد بود که به جز در مواردی چون انقلابات ویتنام، الجزایر، و فلسطین، که خود مردم در برابر اشغالگر خارجی یا دیکتاتور وابستهی داخلی مقاومت میکنند، و مسلح میشوند، مانند روزهای انقلاب در بهمن ۵۷، مبارزهی مسلحانهی روشنفکران، جدای از مردم، در نطفه خفه میشود، و مهمتر آنکه به رهبریی فکری ـ سیاسیی مبارزه، صدمهی جدیی جبرانناپذیری وارد میآید.
یادم هست در جوانی با بر و بچههای گروههای چریکیی آن زمان، دربارهی خطمشیی چریکی، که در آن زمان به این نام معروف و در بین گروههای سیاسیی ایرانی، و مخصوصاً فداییان خلق، به عنوان “نظریهی مسعود احمدزاده” مطرح بود، بحث میکردیم. این گرایش متاثر از انقلاب کوبا و چهگوارا و نظریات رژیس دبره بود، که بنا به تجربیات امریکای لاتین، به تئوریی “موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت میآورد” باور داشتند. البته دبره بعدها در آرای خود تجدیدنظر کرد، زیرا این تئوری در همه جا، حتی در همان امریکای جنوبی هم، جواب نمیداد، ولی در ایران منعکس شده بود، و گروههایی هم به آن پیوسته بودند.
پس از سرکوب ۱۵ خرداد ۴۲، هم در میان نیروهای مذهبی، و هم نیروهای چپ و ملیگرا، مشی مبارزهی مسلحانه مسلط شده بود. در چنین فضایی هم، هر چند دکتر با مبارزان همدلی و همسویی داشت، اما این نظریه را به عنوان راه و مشیی غالب مبارزه رد میکرد، و در عوض، روش انقلاب فرهنگی ـ اجتماعی را درپیش گرفت، که همان پروژهی نوزایی و بازسازی سید جمال و اقبال لاهوری و برنامهی “چه باید کرد؟” حسینیهی ارشاد بود.
یادم هست که پس از آزادیی دکتر از زندان، روزی در روزنامهها خبری منتشر شد که گروهی به نام “هدفیها”، یک روحانی را در اصفهان ترور کردهاند. دکتر تازه از زندان آزاد شده بود، و همواره از سوی دستگاه منتظر توطئهای بود. او بسیار ناراحت بود و میگفت که این میتواند توطئهای باشد و بخواهند آن را به ما نسبت بدهند.
ج : بله، و پیش از اینکه خبرهای دقیق این ماجرا بیاید، یادم هست که از این بابت که چنین سوءاستفادههایی از سوی رژیم گذشته بشود، بسیار نگران بود. با توجه به اینکه بخشهایی از روحانیت سنتی هم با حرکت حسینیهی ارشاد مخالف بود، دکتر نگران بود که شاید رژیم، این ترور را به نوعی به حرکت فکریی او و ارشاد ربط بدهد، در حالیکه این حادثه هیچ ربطی به او نداشت. غرضام از بیان این نکتهی تاریخی این است که دکتر حتی نسبت به موارد مشابه هم بسیار حساس بود.
اصولاً نگاه دکتر به روحانیت و انتقاداتی که نسبت به این نهاد از دیدگاه اسلامی و قرآنی و تاریخی و اجتماعی دارد، بحث پیچیده و چند جانبهای است. در این میان در استنباط از واژگان و فرمولبندیهای دکتر سوءتعبیرهایی شده، از جمله تز “اسلام منهای روحانیت”، که به نام دکتر مشهور شده، و در اصل تز اسلام منهای “آخوند” است، که در قاموس او معنای خاصی دارد، و در نامهای به پدرش آن را به کار برده است. همچنان که هر یک از اصطلاحات روحانی، آیهالله، و…، یا عالم، طلبه، و…، تعاریف خاص خود را دارند. باید با زبان او آشنا بود تا این اصطلاحات در متن خود، و نه الزاماً به معنای رایج، فهمیده شوند.
ج : در مورد مجاهدین، دکتر برای نسل اول بنیانگزاران سازمان مجاهدین، بهخصوص شخص حنیفنژاد، احترام خاصی قائل بود و هرچند رابطه تنگاتنگی با او نداشت، اما در مورد او برداشت مثبت داشت و میگفت اینها چهرههایی هستند که میتوانند از یک سو با جامعه دینی و سنتی و از سوی دیگر با روشنفکران ارتباط ذهنی برقرار و گفتگو کنند. و از آنجا که چهرههای ایثارگری بودند، برای آنها به لحاظ اخلاقی و مبارزاتی ارزش بسیار قائل بود؛ اما از نظر فکری میگفت باید کار فکری و اعتقادی عمیقتری بکنند. یکی از ایرادهایی هم که به خطمشی چریکی داشت، این بود که پیشگامان از میان میروند و کارها به دست نسل دومیها میافتد که صرفاً پراگماتیست هستند و برای کارهای فکریـ عقیدتی “وقت ندارند”! لذا اصطکاک دکتر با مسئولان نسل دوم سازمان پیش آمد که بخشی از آنها بعداً تغییر ایدئولوژی دادند و به مارکسیسم گراییدند. در اینجا مناسبات دکتر با این گرایش، برخلاف نسل اولیها که به مشی مسلحانه آنها انتقاد داشت، اما از نظر اخلاقی و مبارزاتی به آنها باور داشت، تغییر کرد.
خلاصه حرفم این است که مشی مبارزاتی دکتر، حتی با گروههایی که او را “پشت جبهه” فرهنگی خود و “ماکسیم گورکی انقلاب” (در قیاس با لنین) فرض میکردند، متفاوت بود. بسیاری از اعضای این سازمانها از حسینیه ارشاد به مجاهدین پیوستند. چهرههایی چون حسن آلادپوش و محبوبه متحدین که از شاگردان مستقیم ارشاد بودند و دکتر حتی داستان آنها را به شکل نمادین در داستان “حسن و محبوبه” به عنوان مصادیقی از پیروان راه خود آورده است، اما در واقع، استراتژی شریعتی اساساً با سبک مبارزات نظامیـسیاسی آن دوران متفاوت بود.
ج : بله، دکتر در نامههایی که به برخی از سمپاتهای آنها، که در حسینیهی ارشاد هم بودند، نوشته، در پاسخ به آنها گفته است که ما همیشه از بخشی از مارکسیستها ضربه خوردهایم، و به عنوان نمونه، جریان جنبش جنگل و نهضت ملی و نقش کمونیستها و حزب توده را مطرح کرده، و در مورد مجاهدین هم گفته که مارکسیستشدهها به شکلی در مرکزیت مجاهدین نفوذ و کودتا و مجاهدین مسلمان و مقاوم را در درون سازمان ایزوله و حتی ترور کردند. اطلاعات دکتر هم در این زمینه درست بود و واقعاً چنین حوادثی رخ داده بود. ولی دکتر همواره بین مجاهدین مسلمان و آنهایی که تغییر ایدئولوژی داده بودند، تفکیک قائل بود.
ج : بله، دکتر فکر میکرد اپورتونیستهایی که ممکن بود حتی با ساواک هم همکاری کرده باشند، برای از بین بردن سازمان، چنین وضعیتی را پیش آوردهاند. بههرحال، بهرغمِ انتقاداتی که به کمبود کار ایدئولوژیک در سازمان داشت، و برداشتهای مکانیکی و سطحیی آنها را رد میکرد، از نسل اول مجاهدین به عنوان چهرههای عملیی مثبت یاد میکرد، ولی به نسل دوم پراگماتیست، که سازمان را مالاً به انحراف ایدئولوژیک ـ استراتژیک کشاندند، طبعاً انتقاداتی کیفی را وارد میدانست، و متقابلاً بخشهایی از انتقادات آنها هم در بیانیهی “اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک” سال ۱۳۵۴، علیه دکتر و مهندس بازرگان، منعکس شده است.
ج : بله، البته از بخشی که مسلمان مانده بودند، گروهی در زندان، و گروهی خارج از زندان، پراکنده بودند. اینها هنوز به عنوان مجاهدین خلق اعلام موجودیت نکرده، اما بین خودشان اصول و موادی را تدوین و اعلام کرده بودند. بعد از تغییر ایدئولوژیک، هنگامی که گروه اول از زندان بیرون آمدند، من در خارج بودم. ما به عنوان طیف فکریی شریعتی، با نمایندگان آنها در خارج ارتباط یافتیم، و انتقاداتمان را در دو محور مطرح میکردیم: یکی در زمینهی ایدئولوژیک، که معتقد بودیم ضعفهای درونی باعث شده که کار به اینجا بیانجامد، و دیگر، در زمینهی تشکیلاتی، که میگفتیم سازماندهی غیردموکراتیک موجب تسلط بر مرکزیت و تغییر ایدئولوژیک شده است. آنها در پاسخ میگفتند ما به دنبال بازسازیی آن نوع سازمانی هستیم که دموکراتیک باشد، و سانترالیسم مطلق به شکل سابق بر آن حاکم نباشد، و بعد هم میخواهیم کار ایدئولوژیک اساسی کنیم. البته در مورد دکتر میگفتند چون آثار ایشان ذیل جدولبندیهای ما به شکل تخصصیی سیاسی، اقتصادی، تاریخی و… قرار نمیگیرد، فقط در زمینهی ادبیات و احیای ارزشهای اسلامی و شیعی از ادبیات او استفاده میکنیم، که البته این استدلال برای ما قانعکننده نبود، چون شریعتی را یک متدلوژی میدانستیم، و نه ادبیات صرف، از این رو، طیف فکریی شریعتی به دنبال سازماندهیی مستقل، مبتنی بر مشی خود، رفت، و جذب آنها نشد.
ج : بهطور کلی تفکر دکتر آنطور که بعدها گرایش طیف فکریی شریعتی ارزیابی و با سایر برداشتهای مذهبی مرزبندی کرد، نوعی اسلام “تطبیقی” بود و نه “انطباقی”. اسلام انطباقی یعنی اسلامی که سعی در انطباق با لیبرالیسم و یا مارکسیسم دارد، و در واقع پوششی فرهنگی ـ زبانی برای بیان بومی و دینیی همان سیستمهای فکریی آماده و مسلط است. به عکس، روش اسلامشناسی شریعتی “قیاسی ـ سنجشی” بود. در اینجا، جهانبینی و مکتب توحید و اسلام، جوهر و پیام ویژهی خود را داشت، و در یک دستگاه عام یا در یک “طرح هندسی” میشد آن را با سایر ایدئولوژیها سنجید و قیاس کرد. بنابراین، از لحاظ روششناختی، هم دینشناسی و هم ایدهشناسیی دکتر با سایر نحلههای نواندیشی تفاوت داشت. مجاهدین، در مجموع، نه به عنوان متفکر و ایدئولوگ، بلکه به عنوان مبارز یا رزمنده در نظر گرفته میشدند، و حتی آثار متاخرشان چون “شناخت” و “راه انبیا” و “نهضت حسینی” و “اقتصاد به زبان ساده” و…، جزوات عقیدتیی سادهشدهای برای یک ارتش رهاییبخش بودند. میشود گفت که: تفکر جامع آنها حتی بعد از انقلاب هم بهطور کامل مطرح نشد، و در برخی حوزههای اصلی هم نظریات تکوین یافتهای نداشتند، و منتشر نکردند.
به هر حال بعد از ضربهی سال ۵۴، بخشی از افرادی که میخواستند مسلمان بمانند، و براساس الگویی پیشین مجاهدین تشکیلاتی را درست کنند، گروههای مختلفی را در شهرهای مختلف به وجود آوردند، مانند ابوذر، مهاجرین، و برخی از گروههایی که پس از انقلاب “مجاهدین انقلاب اسلامی” را تشکیل دادند. در این میان، تفاسیری هم به نام تفاسیر “مسجد حُجر” از سوی همین گروه، که بعدها به فرقان شهرت یافت، به خارج کشور میآمد، و “انتشارات ابوذر” آنها را به عنوان نشریات مجاهدین راستین منتشر میکرد. در این مقطع بود که گروه فرقان به تدریج نضج گرفت. البته آنها هنوز به عنوان یک گروه شناخته نشده بودند، بلکه آثارشان به عنوان تفاسیر قرآن میآمد، و تحلیلهایشان از نظر کیفیت، انقلابی، اما گاه سطحی و مکانیکی بود.
گروه فرقان، بعد از اطلاعیهی مشترک مرحوم مطهری و مهندس بازرگان در مورد ضرورت بازبینیی آثار دکتر، اعلام موجودیت کرد، و طی اعلامیهای که در آن شدیداً به اطلاعیهی این دو شخصیت حمله کرده بود، مطرح شد. در آنجا بود که اولین بار گروهی به این نام شناخته شد. پیشتر در خود آن تفاسیر که اشاره کردم، از نظر ایدئولوژیک، ارجاع خاصی به دکتر نبود، و این تفاسیر به عنوان تفاسیر گروهی که طرفدار شریعتی باشند، مطرح نبودند، بلکه آنها بهطور عام به عنوان یک گروه مسلمان مجاهد از سنخ مجاهدین شناخته میشدند.
ج : بله، شهید اول و ثانی نشان از سوابق حوزویشان داشت، و شهیدان حنیفنژاد و شریف واقفی را تحتتاثیر مجاهدین شهدای سوم و چهارم میدانستند، و در انتها دکتر را شهید پنجم اعلام کردند. خود همین ترکیب شهدا به ما نشان میداد که گروهی است که یک ریشهی روحانی و طلبگی دارد، و از مجاهدین خلق هم به عنوان الگوی سازمانی افرادی را افزودند؛ بنابراین میشود آنها را گروهی دانست که ترکیبی از عقاید و خطمشیهای مختلف را در هم میآمیختند. اما پس از شهادت دکتر، و اطلاعیهی آن دو بزرگوار، با نقلقولهایی از دکتر علیه آخوندیسم، به عنوان گرایشی طرفدار دکتر معرفی شدند.
ج : “اسلام منهای آخوند”، یا معادل اقتصادیی آن، یعنی “اقتصاد منهای نفت”، تعبیری است از دکتر در زمانی که پس از تعطیل ارشاد مخفی بود، برای معرفیی اسلام نوین غیر منحصر به نهاد دینی، همچون اقتصاد ملیی غیر متکی به درآمد نفت، در نامهای خصوصی به استاد محمد تقی شریعتی مطرح کرد. آخوند و آخوندیسم در ادبیات دکتر معنای خاصی دارد، که با روحانیت متفاوت است، و دکتر شریعتی آن را، بهویژه در مورد شماری از روحانیون که در جامعهی روحانیت در ردهی دوم و جزو بدنه و در حاشیه بودند، چهرههایی مانند شیخ قاسم اسلامی و شیخ احمد کافی و…، که علیه ارشاد به شدت فعالیت میکردند، به کار میبرد. گاهی اوقات، این افراد به خوبی شناخته شده هم نبودند، مثل نوهی آیتالله میلانی، که میگفتند جزواتی را با عنوان “دکتر چه میگوید؟” مینوشت، و یا شخص دیگری که “پرسش و پاسخ با (البته بدون پاسخ!) دکتر علی شریعتی” را منتشر کرده بود. پرسشها را نوشته بود و جای پاسخها را خالی گذاشته بود، و دکتر به شوخی میگفت: منتظر پاسخهای بنده نشده و نصف کتاب سفید بود!
دکتر بین علما و نهاد روحانیت هم تفکیک قائل بود، و اگر هم به روحانیسالاری میتاخت، برای دفاع از علم و تعهد، و بازگشت به مفهوم اسلامی ـ شیعیی مقام عالم بود:
حتی در جایی اشاره میکند که :
البته در جای دیگر هم میگوید که: اساساً روحانیون به دلیل در حاشیه بودن، در موضع مسئولیت اجرایی و نفیاً و اثباتا در جریان تحول امور نبودهاند.
دکتر به قول خودش، به تشیع صفوی یا روحانیت نزدیک به دستگاه حاکمهی آن دوران و ادوار بعدی، و در کل ۴۰۰ سال گذشته، انتقاداتی داشته، و در “دریغها و آرزوها” میگوید که عملکرد روحانیت، بهویژه در ۴۰ سال گذشته، منفیتر بوده، و جز تک چهرههایی که نماینده کل نهاد روحانیت نبودهاند، مثل آیات خمینی و طالقانی و زنجانی و…، و در گذشته، امثال سیدجمال و میرزای شیرازی، اکثریت را شامل همان حکم میداند، و تاکید میکند که بحث او دربارهی “نهاد” روحانیت و برآیند کارکرد تاریخی آن است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به طور کلی او بر این باور بود که در اسلام، تفکیکی به نام روحانی و جسمانی و نهادهای روحانی و سلطنتی مانند غرب و مسیحیت کاتولیک نداریم، بلکه کارکرد علما را داریم. معنای روحانیت در تشیع، با معنای آن در روحانیت مسحیت تفاوت دارد. روحانی در شکل مسیحی و غربیاش نهادی است از بالا و دگم که دکترین و مواضع کلامیـفقهی رسمی را اعلام میکند و دستگاه تفتیش و انگیزیسیون دارد و ما چنین نهاد اجتماعی را در اسلام و تشیع نداریم و بررسی میکند که علما از دیدگاه قرآن و دین، چه مسئولیتی دارند و آیا این یک مسئولیت علمی و عقیدتی یا کارکردی است متعلق به یک نهاد طبقاتی و سیاسی که منافع ویژهای دارد؟ اگر او دربارهٔ آخوند و “آخوندیسم” برداشتی منفی دارد و اسلام “منهای آخوند” را به این معنا و نه منهای عالم دینی مطرح میکند، به این دلیل است که عالم دینی در نظر او همان کارکرد روشنفکر مسلمان را دارد. او نسبت به نهاد روحانیت که در تاریخ اسلام و تشیع یک پدیدهٔ تاریخی است و از دوران صفویه به بعد شکل گرفته، انتقاداتی دارد. اینها تحلیلهای شناخته شده دکتر دربارهی موضوع روحانیت است که پیش از انقلاب زمانی مورد بحث بین روشنفکران و روحانیون قرار میگرفت. نکته مهم در اینجا این است که لفظ “منها” در اینجا به معنای “حذف” نیست بلکه نفی “انحصار” است.
شریعتی خود از هر دو طرف پدری و مادری متعلق به یک خانواده روحانی بود و پدربزرگ و عمو و پدر و …، همگی تحصیلات حوزوی در سطح اجتهاد داشتند. خود دکتر هم مقدمات را در حوزه و نزد پدرش خوانده بود و با نظام آموزشی حوزه آشنایی و ارتباط داشت که آثار و اسناد و حتی عکسهای آن موجود است؛ بنابراین دکتر همیشه نسبت به روحانیت بحثهای انتقادی داشت و به قشری از روحانیت که متحجر بودند و حرکت حسینیهٔ ارشاد را تکفیر میکردند و سخت در برابرش ایستاده بودند، بهخصوص قشری که نزدیک به دستگاه هم بودند، حملات تندی میکرد که اتفاقاً باب طبع برخی از روحانیون هم بود. مثلاً مرحوم حسن لاهوتی میگفت من هر وقت دو فراز از آثار دکتر را میخوانم، بسیار لذت میبرم. یکی آنجا که احوال برخی از روحانیون را توصیف میکند و دیگر آنجا که از چشمان آن دختر اثیری “در باغ ابسرواتوار” در “کویر” سخن میگوید. این نشان میدهد که توصیفات دکتر از سر شناخت مورد و “پدیدارشناسانه” بود، یعنی دعوت به تعلیق درآوردن داوری و “بازگشت به خود امور!”
هیچ یک از این آراء، توجیه و زمینهای ا فراهم نمیآورد که گروهی بخواهد با توسل به آنها، دنبال حذف فیزیکی حریف عقیدتی باشد. اخیراً دیدم که آقای علی مطهری فرمودهاند که دکتر شریعتی طرفدار حذف فیزیکی نبود، بلکه میخواست روحانیت را حذف معنوی کند؛ در حالی که به نظر من دکتر اصولاً دنبال حذف کسی نبود، بلکه میخواست از منظر عقیدتی، بهترین دفاع را از “عالم” به معنای متعالی کلمه در برابر موقعیت روحانی موجود بکند. ما در بیشتر متفکرین و عرفای بزرگ مسلمان و مسیحی، این نوع رابطه تنشآلود با نهاد روحانیت رسمی را دیدهایم، مثلاً کییرکهگارد همیشه با این نهاد درگیری داشت، در حالیکه او یکی از مجددین و احیاگران بزرگ و مدرن ایمان مسیحی است. این خطمشی را ما در شیوه همه پیامبران در قرآن هم مشاهده میکنیم. گروه فرقان بسیاری از سخنان تند قرآن را علیه روحانیون یهود و نصارا میآورد. البته قرآن به حذف دعوت نمیکند، زیرا ذات دین با اکراه و اجبار بیگانه است.
ج : دوران صفویه که برخی از مستشرقین مانند هانری کربن از آن به عنوان “رنسانس” صفوی نام بردهاند، در زمینههای هنری، علمی و همچنین سیاسی، ایران جدیدی را آفرید. پس از آن دوران، هویت ملی ایرانی، مولفه مذهبی و محتوای دینی هم یافت و ایران عصر جدید با این دو بعد شکل گرفته است؛ اما در ارزیابیها باید جنبههای فرهنگی و تاریخیای را که از نظر هویتی و فرهنگی میتوانند مثبت باشند و جنبههایی را که شریعتی از منظر عقیدتی نقد میکند، از هم تفکیک کرد. مثلاً وقتی شریعتی فلاسفه مسلمان را با اصحاب پیامبر (ص) مقایسه میکند و از منظر تعهد اخلاقی – اجتماعی یا بینش عقیدتی و انسانشناختی مورد انتقاد قرار میدهد، مثلاً ابوذر را در برابر ابوعلی سینا مینشاند، منظور به هیچ وجه تخفیف مقام و موقعیت بوعلیها نیست. فیلسوفان ما از بوعلی تا ملاهادی، همانطور که شریعتی خود تصریح میکند، در سطح بینالمللی و در مواجهه فکری با متفکران جهان از افتخارات ما هستند؛ اما وقتی ما با رجوع به سرچشمه اولیه وحی و آموزههای قرآن به میراث فلسفه یونان مینگریم، میتوانیم از نتیجه و مولفههایی که به نام علوم و معارف و حکمت “اسلامی” از عصر فارابی و ریئس الحکما تاکنون تکوین یافته، ارزیابی انتقادی داشته باشیم.
بحارالنوار را که مجموعهای است از روایات صحیح و سقیم و منظور مولف این بوده که تمام میراث شفاهی منقول شیعه حفظ شود، میتوانیم با درصد بالایی از روایات و احادیث خلاف واقع آن از نظر تاریخی و عقیدتی،برخورد تفکیکی و منتقدانه کنیم، زیرا این قولها موجب سوءتفاهم میشوند و نقل آنها باید توسط مجتهدین و اهل علم و فن حدیث و رجال که قدرت تشخیص و نقض و ابرام دارند، صورت گیرد. استاد حکیمی با این رویکرد که هر حدیث و روایتی باید با قرآن همخوانی داشته باشد، تا حد زیادی این کار را کرده و این تصفیهها را انجام دادهاند. این کار باید براساس یک متدلوژی علمی محکم در تقسیم روایات به صحیح و سقیم صورت بگیرد و این همان رسالت نقادی و تصحیح علمی متون در عصر جدید است که دکتر به آن اعتقاد داشت و انتقادات او هم متوجه بخشهایی بود که با روح قرآن سازگاری ندارند.
ج : استاد مطهری با استاد محمد تقی شریعتی از قدیم مراوده و دوستی داشتند و حتی به توصیه استاد مطهری، برادرخانم ایشان، آقای دکتر روحانی، با عمه من، یعنی دختر استاد محمد تقی شریعتی ازدواج کردند. حتی در میان نامههای دکتر، نامهای از آقای مطهری هست که از دکتر دعوت میکند که به حسینیه ارشاد بیاید. من از همان کودکی یادم هست که ما به فریمان میرفتیم. خاطرات زیادی از دوران کودکی از خانواده آقای مطهری داریم. زمانی در آنجا در اوقات تفریح، الاغسواری میکردیم. علی آقا مطهری در کودکی به والدینش گفته بود : “انسان خر سواری میکند!” (احسان و انسان را یکی گرفته بود). من در نوجوانی آثار آقای مطهری از جمله “داستان راستان”، “درسهایی از نهجالبلاغه” و “عدل الهی” و … را خوانده بودم.
در دوران فعالیت حسینیه ارشاد، یک بار ایشان را در مشهد در خانه دکتر روحانی دیدم. چند نفر از شخصیتهای مشهدی که دوست دو طرف بودند، حضور داشتند و آقای مطهری انتقاداتی را از وضعیت حسینیه ارشاد مطرح کردند. در اختلافاتی که در حسینیه ارشاد پیش آمد، استاد مطهری مدتی از آنجا قهر کردند. در توضیح این اختلاف باید بگویم که ایشان در مشهد میگفتند که من در نحوه مدیریت حسینیه ارشاد با آقای میناچی اختلاف دارم. ایشان به روزنامهها آگهی میدهد که سخنرانی دکتر شریعتی در این تاریخ است، در حالی که دکتر شریعتی شناخته شده است و ضرورتی ندارد که برایش تبلیغ کنیم. خلاصه، ایشان انتقاداتی را نسبت به نحوه مدیریت حسینیه ارشاد مطرح میکرد، ولی هیچ اشارهای به دکتر نداشت. دکتر هم در تمام مدت سکوت کرده بود و معتقد بود اینها نکاتی نیست که موجب سوءتفاهم شود.
این موضوع گذشت تا بعد از آزادی دکتر از زندان که ما برای دیدن آقای مطهری به منزل ایشان در خیابان دولت رفتیم. دکتر به ایشان گفت : “این احسان ما کتابهای شما را میخواند و میخواهد یک دوره هم درس طلبگی بخواند.” استاد مطهری گفتند : “الان به مدیر مدرسه چیذر زنگ میزنم که ایشان برود آنجا ثبت نام کند.” ایشان زنگ هم زدند و قرار شد بروم آنجا و یک دوره جامعالمقدمات بخوانم، منتهی آنجا از خانه ما که در جمالزاده شمالی بود، خیلی دور بود و من باید سه چهار تا اتوبوس عوض میکردم تا به آنجا برسم و دیدم نمیتوانم بروم و به جای آن به “دارالعلوم العربیه” در خیابان بهار رفتم و نزد استاد نجفی، عربی را شروع کردم. بار آخری هم که استاد مطهری برای بازدید دکتر به منزل ما آمدند، کتاب “بیست و سه سال” منتسب به دشتی را آورده بودند که دکتر جواب بدهد و میگفتند : “شما بهترین کسی هستید که میتوانید این کتاب را از نظر تاریخی و جامعهشناسی جواب بدهید، این وظیفه شماست.” اما پس از ترور ایشان، یادداشتها و نامههای منفیای علیه دکتر (و حتی استاد شریعتی) از ایشان منتشر شد. البته این را میدانستیم که آقای مطهری بهطور کلی به حسینیه ارشاد و به دکتر انتقاد دارند، ولی نه در این حدی در اینجاها عنوان شده است و در زمان حیات آن دو، این نوع حرفها اصلاً و علنا مطرح نبود.
ج : دکتر بهطور کلی آثار آقای مطهری را مثبت ارزیابی میکرد، مثلاً مقالههای ایشان دربارهی حقوق زن و حجاب در اسلام را که در مجله زنروز چاپ میشد و یا آثاری مثل داستان راستان و خدمات متقابل ایران و اسلام را از زمره کتابهای خوب روحانیت روشنبین میدانست. در آن زمان آقای طالقانی، مهندس بازرگان و مجموعه نزدیک به حسینیه ارشاد از روشنفکران دینی محسوب میشدند و مرحوم مطهری در دورهای، نزدیک به آنان بود، هرچند اختلاف سلیقههای فکری و ذوقی هم داشتند. دکتر اهل طنز و شوخی هم بود و مثلاً میگفت به جای تیتر “جاذبه و دافعه علی(ع)” میشد عنوان زیباتری انتخاب کرد، بهخصوص در سفری که به حج داشتند، از این جور شوخیها میکرد. دکتر البته این گله را داشت که چرا این گروه از روحانیون، در تهاجمی که از سوی روحانیت وابسته یا متصلب علیه ارشاد میشود، موضع بینابینی میگیرند یا خود را کنار میکشند و یا حتی موضع مخالف میگیرند، در حالی که انتظار این بود که این گونه روحانیون نواندیش از جریان روشنفکری مسلمان آن زمان دفاع بیشتری کنند.
ج : آقای مطهری و دوستان ایشان که از سایرین به دکتر و ارشاد نزدیکتر بودند، گاهی دکتر را تایید میکردند، گاه جناح مقابل را. البته پس از انقلاب برای ما کشف شد که خود ساواک هم در تعمیق این اختلافات نقش پنهان داشته، یعنی مامورانی به بیوت مراجع میرفتند تا بدگویی کنند و فتوای تکفیر دکتر را از آنها بگیرند، از جمله نزد علامه طباطبایی هم رفتند و حتی از ایشان هم چند خطی در تخطئه برخی آثار دکتر گرفتند، در حالی که ایشان از قدیم با استاد شریعتی دوست بود و اساساً اهل فتوا دادن علیه کسی نبود. ایشان بسیار آزادمنش و نرمخو بود و رضایت نداشت که بر مبنای حرف ایشان به کسی توهین کنند. کم در رجوعی که بعد از انقلاب به پروندههای دکتر کردم، دیدم که ساواک هم عواملی داشت که در مجالس روحانیون شرکت میکردند و گزارش میدادند که در حسینیهٔ ارشاد، دکتر یا دیگران چه و چگونه گفتند تا اختلافات را تشدید کنند.
ج : برادشت من این بود که چند عامل موثر در هم ترکیب شده بودند : اول، از نظر احساسی، موقعیت دکتر در ارشاد و استقبال جامعه و نسل جوان و…، مرحوم مطهری را نگران و مردد میکرد، علاوه بر این، هیاهویی که علیه حسینیه ارشاد و دکتر به راه افتاده بود و بخشی از روحانیت، از جمله آقای مطهری را که از نظر فکری هم نسبت به دکتر انتقاداتی داشتند، نگران کرده بود. به هر حال ایشان به عنوان یکی از هیئت امنای آنجا میدید که از شریعتی استقبال میشود و احساس میکرد که مدیریت حسینیه هم که ملاحظات خود را داشت، حرفشنویاش از ایشان کمتر شده و هم اینها به شکل مقررات اداری و هزینه و بازدهی و…، که جنبه فرعی و بهانه داشتند، بروز میکرده است.
ج : استاد مطهری میگفت حسینیه ارشاد باید ظوابطی داشته باشد که بودن و نبودن افراد در آن تغییری به وجود نیاورد. ایشان قبلا با حضور فخرالدین حجازی هم مخالفت کرده بود. در مورد دکتر هم ضوابطی را به مرحوم اقای همایون پیشنهاد داده بود که ایشان به شوخی در پاسخ گفته بود : “بد نیست در آخر اینها یک بند هم اضافه شود که سخنران نباید کچل باشد!” و این نشان میدهد که فقط شکل ظاهری قضیه، مخالفت با مدیریت حسینیه ارشاد بوده، اما در واقع، اینطور که از نامهها برمیآید، انتخابی که مرحوم همایون و میناچی در مورد دکتر کرده بودند، مورد انتقاد بوده است. شاید انتقادات دیگری هم در سطح مدیریتی که اشاره شد، مطرح بوده است.
ج : از مهندس بازرگان و تفاوت دیدش با دکتر شریعتی این را به یاد دارم که دکتر زمانی میگفت من از نظر اقتصادی، دیدگاههایم به آقای طالقانی نزدیکتر است تا به مهندس بازرگان. این مجموعهای که بعداً نهضت آزادی را تشکیل دادند، بخش مذهبی جبهه ملی یا نهضت مقاومت ملی بود که آیتالله زنجانی و آیتالله طالقانی و منهدس بازرگان و دکتر سحابی بودند، البته دکتر پیمان و دکتر سامی و دیگران هم در این طیف بودند.
ج : پیشنهاد دکتر این بود که اسماش نهضت “آزادیبخش” باشد، ولی به هر حال ناماش نهضت آزادی شد. در سال ۴۰ در خارج از کشور هم شخصیتهایی چون ابراهیم یزدی و مصطفی چمران و صادق قطبزاده و صادق طباطبایی به این جریان پیوستند. دکتر هم در آن زمان در خارج بود و پیشنهاداتی هم داد که در نامههایش به دکتر یزدی هست که مثلاً ما باید یک نهضت آزادیبخش باشیم که ایدئولوژی و استراتژی رهاییبخش و رادیکال، اما نه الزاماً با متد مسلحانه، بلکه از نوعی باشد که در الجزایر و فلسطین و اینگونه جنبشهای انقلاب وجود داشت. میگفت که در آن نهضت آزادیبخش، دیدگاه اقتصادی من به آقای طالقانی و مهندس سحابی نزدیکتر است تا به منهدس بازرگان.
ج : بله، مهندس بازرگان نسبت به آقای طالقانی، دیدگاه لیبرال و راستتری در زمینه اقتصادی داشت. این تفاوت دیدی بود که دکتر با مهندس داشت، اما از نظر شخصیتی و نقش تاریخی او، به ایشان بسیار احترام میگذاشت و همیشه از کارهای قرآنی ایشان تعریف میکرد و میگفت در زمینه “سیر تحول قرآن”، تحقیقات ارزندهای کردهاند. یادم هست آن زمان مهندس سحابی که به مشهد میآمد، نمودارهای قرآنی را میآورد و دربارهی پیشرفت پژوهشهایشان با هم بحث میکردند.
بعدها شنیدم که وقتی در سال ۴۸، دکتر نظریه “امت و امامت” را مطرح کرد، مهندس بازرگان و دوستانی هم که در بین مستمعین بودند، با این نظریه مخالفت کردند. این نوع تفاوت دیدگاهها وجود داشت، ولی اینها موضوعاتی نبودند که به مناقشه و قهر بینجامد. این تفاوت دیدگاهها بین همه روشنفکران و علما محسوس بود.
ج : این یک واقعیت است که برخی از این دوستان به معنای سنتی متشرعتر بودند. دکتر به احکام پایبند بود و لاقید نبود، اما یک تیپ متشرع هم نبود، از همین نقطهنظر هم گاه مورد انتقاد آقایان یا برخی از روحانیون قرار میگرفت که چرا یک جا نمازش قضا شده یا فلان مستحب را انجام نداده است. از این جور انتقادات به رفتار دکتر داشتند، ولی این به این معنا نبود که دکتر نسبت به این مسائل یکسره بیاعتنا بوده باشد. انتقادی که متقابلا دکتر به برخی داشت این بود که در زمینههای شرعی گاه بسیار صوری و سنتگر هستند. این اختلاف سلایق الان هم در طیف ملیـمذهبیها وجود دارد، یعنی عدهای زیادد مقید و متشرعند، و برخی هم از آن سوی بام افتادهاند. دکتر در خط میانه حرکت میکرد.
ج : بعد از انتشار اولین اطلاعیه به نام فرقان، توجه جامعه، از جمله خانواده و طیف ما به این مسئله جلب شد، بهخصوص که نقل قولی از دکتر بالای آن نقش بسته بود. در آغاز اقامت آیتالله خمینی در نوفل لوشاتو، ما در آنجا بودیم و دو بار با ایشان ملاقات داشتیم که یکی از آنها بعد از آمدن آیتالله مطهری بود. آقای مطهری گویا از مسئله فرقان یا مسائل روشنفکری در جامعه ایران، گزارشی به آیتالله خمینی داده بود و لذا تفاوت برخورد ایشان با ما در آن دو ملاقات، کاملاً محسوس بود. ما با عدهای برای مصاحبه به بیت آقا در پاریس رفته بودیم که آقای لاهوتی به من گفت : “الان آقای مطهری اینجا بودند و ذهن آقا نسبت به روشنفکرها کمی خراب شده است.” در آن مصاحبه که آقای دکتر منصور فرهنگ از آمریکا آمده بود، از آیتالله خمینی سوال کرد :”نقش روشنفکرها امثال طالقانی، بازرگان و شریعتی در این جنبش چه بوده؟” آقای خمینی جواب دادند : “هیچ نقشی نداشتند!” پرسید : “عرفا چه نقشی داشته؟” جواب دادند : “آنها هم هیچ نقشی نداشتهاند.”
در این جلسه یادم هست که آقای لاهوتی، سید احمد آقا، آقای خوئینیها، دکتر یزدی و شاید آقای موسوی اردبیلی هم بودند. معلوم بود که اوقات آقاکمی تلخ شده بود. البته احمد آقا در ادامه مصاحبه از ایشان پرسید : “خود شما چه نقشی داشتید؟” ایشان جواب دادند : “ما هم هیچ نقشی نداشتیم، ما ۱۵ سال است که داریم اطلاعیه میدهیم و کسی گوش نمیدهد و الان عنایت الهی شامل حال ما شده و “وحدت کلمه”ای پیش آمده. در مورد آقایان اختلافاتی پیش آمد که الان نباید دامن زد.” بعد هم سخنرانی کردند و به گروههایی اشاره کردند که “اسلام منهای آخوند” را مطرح میکنند که معلوم بود اشارهشان به گروه فرقان است.
این حوادث خیلی سریع گذشت و گروه فرقان چند اعلامیه دیگر هم داد که “دیکتاتوری چکمه میرود و دیکتاتوری نعلین” میآید. این برای خیلیها عجیب بود که اولین گروهی که به مخالفت با رهبری انقلاب پرداخت، گروهی مذهبی بود، نه گروههای غیر مذهبی! پس از پیروزی ۲۲ بهمن هم که ناگهان وارد عمل شدند و ترورها پشت سر هم اتفاق افتاد. اول هم معلوم نبود که اینها که هستند و چه میخواهند.
در شب حادثه ترور مرحوم مطهری، اتفاقاً شوهر عمه ما آقای دکتر روحانی منزلمان بود. فردای روز حادثه با ماشین خودم، پسران آقای مطهری را به مراسم تشییع بردم. رفتم ماشین را پارک کردم و برگشتم و دیدم صف طویلی از مردم در دانشگاه تهران تشکیل شده است، طوری که ما آخر صف تشییعکنندگان بودیم. اتفاقاً مرحوم فخرالدین حجازی هم آمد کنار ما و گفت : “بله من هم با آقای مطهری اختلافاتی داشتم، ولی الان که صحنه را دیدم، حلال کردم.”
بعد از چند روز دیدم که در نشریه “صبح آزادگان” به ما حمله شده و مرا به گروه فرقان نسبت دادهاند! در آن زمان گروههای ناشناختهای هم تشکیل شده بودند که بعضی از روحانیون را ترور میکردند، مثلاً گروه ۲۱ که میگفتند ۲۱ تیر به روحانیونی که براساس اسناد با ساواک همکاری کرده، خالی میکند! نوعی آشوب پیش آمده بود که هر کسی هر چیزی میگفت و هر کاری میکرد، از این نظر دوستان توصیه کردند که شما سریع این موضوع را تکذیب کنید. مادر ما زنگ زد به این روزنامه و گفت که این را تکذیب کنید. آنها خندیدند و گفتند : “اگر ما بخواهیم خبرهایمان را تکذیب کنیم، باید هر روز دو تا روزنامه دربیاوریم. یکی صبح که خبر را میدهیم، یکی عصر که خبرهای صبح را تکذیب کنیم!”
ج : همینطور است. ما رفتیم دادگستری که شکایت کنیم و با مرحوم آقای بهشتی ملاقات کردیم. ایشان گفتند شما بروید طبقه پایین پیش آقای موسوی اردبیلی که دادستان هستند، ولی توصیه کردند که سعی کنید در روشتان مثل خود دکتر باشید. ببینید که در مورد آقای مطهری چه تعبیر زیبایی به کار میبرد. میگفت ایشان خیلی “کافر غضب” هستند. من فهمیدم مرحوم بهشتی هم نسبت به برخوردهای احساسی مرحوم مطهری انتقاد دارند، اما این را بسیار مودبانه مطرح کردند. این آراء را در کتاب : “شریعتی : متفکری در حال شدن” هم که موسسه آقای بهشتی منتشر کرده، دیدهام و یا در بحث تصحیح آثار دکتر، ایشان توصیه کرده بودند که اگر کسی هم میخواهد در مورد آثار دکتر نظری بدهد و نقدی کند، باید در حاشیه آثار باشد، نه اینکه در آنها دست ببرد. به هر حال، از نظر خانوادگی، دوستی ما با مرحوم مطهری و خانوادهٔ ایشان قدیمی بود. عرض کردم که اتفاقا، من خودم فرزندان آقای مطهری را برای تشییع ایشان بردم.
ج : خیر. البته دکتر در جامعه به عنوان “معلم انقلاب” مطرح بود و اقوالش توسط همه گروهها مورد استناد قرار میگرفت و این پدیده، امری رایج بود. بهعلاوه در اوایل، مشخص نبود این ترورها کار چه کسانی است. برخی فکر میکردند ممکن است کار بقایای نظام سابق باشد. بعدها مشخص شد که چنین گروهی وجود دارد، مسئول آن هم یک طلبه و مرکز فعالیت آن در مسجد قلهک بوده است. دکتر محمد ملکی بعضی از اعضای این گروه را میشناخت و من در خاطرات آقای محمد مهدی جعفری هم دربارهشان مطالبی از این دست را خواندهام. بیش از این، شناختی از این گروه نداشتم.
ج : بله. فورا اطلاعیهای دادیم که نباید از آراء دکتر سوء استفاده شود. دکتر همیشه این نگرانی را داشت که نکند حوادثی پیش بیاید که رژیم سابق بخواهد از اختلافات او و روحانیون بهرهبرداری کند. متاسفانه بعد از انقلاب، این نگرانی به وقوع پیوست و این به چهره دکتر و افکارش ضربه زد. اگر گروه فرقان میخواست با آرای مرحوم مطهری مبارزه کند، این کارشان اثر معکوس داشت و موجب اقبال بیشتر به آثار آقای مطهری شد. به قول دکتر “بد دفاع کردن” همیشه بدتر از “خوب حمله کردن” است و نتیجه معکوس میدهد. دوستان نادان همیشه بدتر از دشمنان دانا ضربه میزنند!
ج : همانطور که اشاره کردم، من دو ملاقات با ایشان داشتم. در ملاقات اول که تازه به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه میخوانی؟ من گفتم : فلسفه. گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. همچنین دربارهی دکتر گفتند : “خیلیها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.” پیش از آن هم با آقای اشراقی در آشپزخانه نوفل لوشاتو نشسته بودیم و ایشان میگفتند که فرزندان آقا، کتابهای دکتر را برایشان میخواندند، بهخصوص آقا مصطفی و آقا کاملاً در جریان فعالیتهای دکتر هستند. خیلیها آمدهاند که علیه دکتر از ایشان مطلبی بگیرند که زیر بار نرفتهاند. برداشت ما این بوده که ایشان میخواهند در مورد این مسله، مثل قضیه کتاب “شهید جاوید” کاملاً سکوت کنند که مجادلهای ایجاد نشود، چون طرفداران دکتر، هم در بیت ایشان و هم در جامعه که جذب انقلاب شده بود و همینطور در انجمنهای اسلامی دانشجویان، زیاد بودند. دربارهی تسلیتهایی هم که پس از درگذشت دکتر برای امام فرستاده شدند، ایشان پاسخ دادند که در فقدان دکتر شریعتی تسلیتهای زیادی به من رسیده که به همه نمیتوانم جواب بدهم. جامعه سیاسی و دانشجویی و جوان آن موقع طبعاً از ایشان انتظار داشت که صریحتر از دکتر دفاع کنند.
اشاره کردم به رابطه خانواده ایشان با آثار دکتر. در این باره خاطره دیگری هم دارم. در سال ۵۸ آقای شیخ علی تهرانی و مرحوم حسن لاهوتی برای دیدن استاد شریعتی به منزل ما در خیابان جمالزاده آمده بودند. مرحوم سید احمد زنگ زد که من هم میخواهم بیایم. یک عدهای هم آمده بودند استاد را ببینند. احمد آقا در مقابل انتقاداتی که مطرح شد و در مورد مسائلی که از جمله در زندان پیش آمده بود، در مقابل آن جمعیت سخنرانی کرد و گفت : “این دعواهایی که بین حزب جمهوری و بنیصدر مطرح شده، هیچ کدام اصالت ندارند. راه سومی هست که آن راه درستی است و آن راه شریعتی است.” البته بعد جنجال راه افتاد و ایشان توضیحاتی داد و توجیهاتی کرد، ولی در مجموع این دیدگاه را بیان کرد. از آنجا که به هر حال آرای ایشان به عنوان کسی که از طرف آیتالله خمینی، رویدادها را تعقیب میکرد، مطرح شد، واکنشهای مختلفی را هم در پی داشت؛ مثلاً سازمان مجاهدین واکنش نشان داد و مطلبی در ارگان خود نوشت به نام “خط سوم : راه یا سراب؟” آنها فکر کرده بودند که شاید خط فکری دکتر پیمان و امثالهم منظور نظر است که بیایند و امور را به نحو دیگری اداره کنند. از سوی دیگر عدهای از روحانیون هم واکنش نشان دادند و بحث و جنجالی به پا شد.
ج : فکر میکنم که در نسل چهارم که متولدین دهه ۷۰ به بعد هستند، بهطور کلی نسبت به گذشته و مسائل فکری و فرهنگی آن زمان، نوعی انقطاع و کمتوجهی دیده میشود، اما در میان متولدین سالهای دههی ۶۰، با اینکه دکتر را ندیدهاند، اقبال به آثار و افکار او همچنان وجود دارد.
نکته جالب برای من که مدتها در خارج کشور بودم و برگشتم، این است که در بسیاری از روستاها و شهرهای کوچک، در مراسم عزاداری و سوگواری، از ادبیات و شعارهای دکتر استفاده میشود؛ ادبیات دکتر در اعماق گروههای متوسط جامعه رسوخ کرده است؛ در حالی که این میزان اقبال عمومی به کسی، در میان روشنفکران بسیار نادر است. هنوز از آثار دکتر استقبال میشود و همچنان تیراژ کتابهایش، بهخصوص از نوع کویریات، بسیار بالاست. اجتماعیات و اسلامیات کمتر، اما باز هم فروش خود را دارد. مثلاً کتاب “حج” دکتر مورد اقبال است و کسانی که به حج میروند، مایلند که این کتاب را بخوانند. آثاری مثل “کویر، هبوط در کویر، حج، نیایش، گفتگوهای تنهایی، نامهها” و متونی چون “امت و امامت” که محل مناظره فکری است، از این نظر که بخوانند و ببینند مسئله چه بوده که چنین مناقشاتی را برانگیخته، همچنان مورد توجه هستند. اتفاقاً در نظرسنجیهایی که شده، یکی از اقشاری که به مطالعه این آثار توجه خاص نشان میدهد، شمار چشمگیری از روحانیون و طلاب جوانند!
ج : “بنیاد فرهنگی شریعتی” در سال گذشته فعال شده و بهزودی و بهطور منظم ۲۰ تا ۱۰۰ جلد گزیده آثار دکتر را با همان عناوینی که خود دکتر بر آنها گذاشته، منتشر میکند. انتشارات گامنو چهار جلدش را تاکنون منتشر کرده. یک DVD هم هست که تمام آثار صوتی و متون و عکسهای دکتر را در برمیگیرد که در نمایشگاه کتاب امسال عرضه میشود. یکی هم مجموعه واحدی از کل آثار دکتر است که به ویرایش نهایی نیاز دارد و آخرین و مهمترین کار بنیاد است. یک مجلد “منتخب آثار” هم هست که برای ترجمه و ارجاع سریع مناسب است. تمام این کارها یک سالی وقت میبرد.
ج : از جمله این کارها تهیه یک فیلم آرشیوی است که از تمام شهودی که از دکتر خاطراتی دارند. یکی هم خاطرات خانواده است و من هم تاکنون چندین مصاحبه داشتهام، از قبیل همین دو گفتوگو با نشریه شما، ولی خاطرهنویسی معمولاً برای پایان کار آدم است!
ج : در شماره قبلی نشریه شما از قول آقای مصباح یزدی مطلبی را خواندم با این مضمون که دکتر شریعتی در مجلسی، یک روحانی را مسخره کرده و همه خندیدهاند. دکتر بحثی دارد به نام “منطق ابرام”. ابراهیم هیزمشکنی بود که پیش دایی مادر ما کار میکرد و از نظر ذهنی مقداری عقبمانده بود. دکتر با او شوخی میکرد و میپرسید : “چه کار میکنی؟” میگفت : “برای حمام میروم قم.” دکتر میپرسید : “چرا به قم میروی. مگر در تهران حمام نیست؟” میگفت : “حمام قم ارزانتر است.” دکتر میگفت : “کرایه راه را حساب نمیکنی؟” میگفت : “پول سفر جداست، پول حمام جدا.” دکتر این داستان را به عنوان اینکه در منطق صوری، مسائل را جدا جدا میبینند، نه سرجمع، بیان کرده است. دیدم آقای مصباح در مصاحبه گفته که شریعتی این حرف را در مورد روحانیون زده و همه حضار مجلس خندیدهاند. اطلاعات یا برداشتها گاهی میتواند به این شکل باشد، در حالیکه اصلاً این حرف دکتر ربطی به روحانیت نداشت.
دکتر از این داستانها زیاد داشت. از جمله داستان شاغلام که یکی به ولایتش رفت و دید خروسها را دزدیدهاند و گفت که ولایت از دست رفت! یکی از انتقاداتی که از دکتر میشد این بود که دکتر “ولایتش” کم است! و او هم این قصه را در پاسخ آن اتهام تعریف میکرد؛ چون بسیار متعجب میشد که با این همه آثار پر معنا و پراحساس که دربارهی ائمه تشییع علوی و بنیفاطمه نوشته، باز ولایت او به معنای “دوستی” اهلبیت را کم دانستهاند. آخر کار هم نتیجه گرفت که بعد از مدتی تفحص متوجه شدم منظور برخی از آقایان اصلاً “اهل بیت” خودشان بوده که چون نوع فکر و دعوت ما موجب کساد کسب و کارشان میشود، طبعاً به نفع اهل “بیت” نبوده است!