گرمای مهربانی، در سرمای زمستانی
بنده از اوان جوانیام (در رژیم گذشته) تاكنون و در پنج بار سابقه بازداشت (از چند ساعته تا چند ساله) كه داشتهام، به تدریج به این حس و تجربه رسیدهام كه با زندانبانهای مسنتر راحتتر از زندانبانهای جوانترم. جوانترها اختلاف سنیشان با متهمان و زندانیان كمتر است و به لحاظ دغدغهها و تجانسهای فكری – روحی، بویژه با زندانیانی از نوع ما كه به علت بزهكاریهای اجتماعی به زندان نیفتادهاند؛ اختلاف زاویه ظاهرا فراوان و متعارضی دارند. بر این اساس و بنا به دو عامل یاد شده، از ابتدا با یك حس و پیشفرض ذهنی – روانی منفی و معارضانهای نگاه و برخورد میكنند.
اما مسنترها، علیرغم آنكه ممكن است، كموبیش، همان زاویه اختلاف را داشته باشند (زاویهای كه به مرور ایام در این دو، سه دهه كه در هر دههاش حداقل یك بار زندان را تجربه كردهام، سیر نسبی كاهشی داشته است)؛ اما به علت سن بالاترشان، هم از تجربه زندگی و طرز برخورد و معاشرت بیشتری برخوردارند و هم اختلاف سنی با زندانیان، حساسیتهای معمول بین همسالان را در آنها كاهش داده و حتی گهگاه فاصله و نسبت سنی یك پدر و پسر را برقرار میسازد. به هر حال آمیزهای از نحوه «تفكر»، «تجربه» و «احساس»، سازنده نوع رابطه زندانبان با زندانی است. رابطهای كه البته میتواند فراز و نشیبها و قبض و بسطهایی نیز به فراخور ایام و یا حس و حال روزانه زندانبان (و یا زندانی) داشته باشد.
اما این تجربه را، همان گونه كه خواستهاید، مستند به خاطرهای میكنم. در زمستان ۷۹، غروب یكی از روزهای اولیه بازداشتم، لحظاتی پس از آنكه نگهبان شام را، كه سوپ گردن و بال مرغ بود كه هیچگاه دوست نداشتهام، بین سلولها توزیع كرد؛ برای بازجویی احضار شدم. دیرهنگام شب، بازجو مرا به سالن سلولها برگرداند و تحویل نگهبان داد و من همراه وی تا در سلول هدایت شدم. هنگام ورود به سلول چشمم به همان سوپ كذایی كه اینك سرد و ماسیده هم شده بود، افتاد.
به او گفتم «چیزی برای خوردن نیست؟» او بیپاسخ (و یا شاید پاسخی آنچنان ضعیف كه گوش سمعكیام هم نتوانست آن را بشنود)، در سلول را بست و رفت. هر چند وقتی پشت به در و رو به دیوار روبرو، چشمبندم را باز میكرد، نحوه بازكردناش نامهربانانه نبود، اما سردی برخوردش و بیپاسخی سؤال كوتاهم، مكدرم كرد. خسته و كوفته دور سلول كوچكم قدم زدم و این برخورد كوتاه از ذهنم پرید. قدم زدنم، هر چند به شدت گرسنه بودم، خشنود از چند ساعتی كه گذرانده بودم، آرامآرام تبدیل به سماع شد.
اما برای آنكه مزاحم زندانیان خسته سلولهای بغلدستیام كه احتمالا اینك در خواب بودند، نشوم سعی كردم صدایی نكنم و حتی نفسكشیدنام آرام باشد. دورزدنهای سرخوشانهام در سلول و در كمال سكوت را صدای باز شدن دریچه كوچك پایین سلول شكست. دستی پیر و شكسته داخل آمد و دوتكه نان همراه با تكه كوچكی پنیر را به داخل آورد: «بیشتر از این نداشتیم». هنوز هم پس از گذشت بیش از هفت سال، در هنگام نوشتن این سطور، به سان همان لحظات زندهای كه این دست مهربان داخل سلول آمد و آن جمله كوتاه را با آن صدای پیر و آرام گفت؛ پردهای جلوی چشمم آمد و بغضی در گلو …
هیچگاه خوراك و غذا برایم حساسیت خاص و ویژهای نداشته است. كار پیرمرد ذرهای از این نظر كه از گرسنگی ظهر تا نیمهشب نجاتم داد، مشعوفم نكرد. بلكه این «عمل» و «برخورد» او بود كه داغم كرد؛ ملاطفت، مهربانی و پدری او، در آن ساعات سرد و فضایی كه از در و دیوارش نامهربانی میبارید. یك نوع گرمای مطبوع در فضای سرد زمستانی. این برخوردها ادامه پیدا كرد. نهتنها با من، بلكه با بسیاری دیگر. پیرمرد لباس كاموایی تیره پوسیده و رنگ و رو رفتهای داشت كه در سرما و گرما بر تن داشت؛ نشانهای از نداری و سادگی او.
از این دست خاطرات، از برخی زندانبانهای مسنتر بسیار دارم. هر چند جوانهایی هم بودند كه در نگاه و رفتارشان با زندانیانی از این نوع با مهربانی و احترام و ستایش برخورد میكردند (از زندانبان جوانتری كه در نیمهشب هم به دنبال دارو برایت میرفت و یا با سختی به بهداری زندان میبردت و یا دیگری كه در هنگام مشكلات گوارشی در وقت غیرمعمول و بیشتر از نوبتهای مرسوم، با روی باز و بیهیچ اعتراض و غرولندی در سلول را باز میكرد و به دستشویی میبرد و …، تا آن سرباز وظیفهای كه با زندانیان رابطه بیشتر و گرمتری داشت تا با همكارانش و به هنگام ترخیص خدمتش با جعبه شیرینی به سراغمان آمد و…)، اما تعداد مسنترهایی كه مهربان و مسئلهحلكن و «كار راه بینداز» بودند، بیشتر بود.
یكی از آنها كه در طول سالیان متمادی در زندانهای مهمی زندانبان بود، اینك با ما چنان نرم و مهربان بود كه خواستههای صنفیمان (بهداشتی و غذایی و رفاهی و…، البته در حد و حدود توقعات نازل و محدود یك زندانی در اینجا)، را تا آنجا كه تیغش میبرید به طور پیگیر دنبال میكرد و گهگاه روی خواسته بحق و البته ساده و اولیه ما با مسئولان بالاتر از خود نیز برخورد پیدا میكرد.
خاطراتم را در حافظه ضعیفم كه مرور میكنم میبینم بیشتر این نوع خاطرات مربوط به زندانبانهای جزء است كه ارتباط مستقیم و روزمره با زندانی دارند. اما از زندانبانهای ردهبالاتر خاطرات دوگانهای دارم. آنها معمولا باید افراد معتمدی باشند كه بتوانند این نوع زندانیان را مدیریت كنند به گونهای كه «رویشان زیاد نشود».
اما درباره آنان نیز هم خاطرات و هم شنیدههایی از برخوردهای گرم و صمیمی و همدلانه و «مشكلحلكن» دارم (مانند یكی از آنان كه به حوزه مسئولیت و كار مأموران تحتامرش مرتب سركشی میكرد تا در حد مقدوراتش امور صنفی و رفاهی زندانیان به خوبی تدبیر گردد و یا به طور مستقیم و رویاروی با زندانیان سخن میگفت تا از مشكلاتشان، كه البته بسیاریشان لاینحل میماند، آگاه گردد و حداقل آنها را برای حل معضلات دلگرم كند)، و هم از برخوردهای خشك و آزاردهنده و بیاعتناییهای سرد و دلگیر (مانند تا چند قدمی زندانی در حال اعتصاب آمدن اما نه برای رسیدگی به حال نزار او بلكه رسیدگی به لوله فاضلابی كه مشكل پیدا كرده بود و…).
اما آنچه درباره یك «زندانبان خوب» میتوان گفت میبایست با توجه به نكات و ظرایفی از این نوع باشد كه: زندانبانها نیز ردههای مختلفی دارند، از یك مأمور ساده تا مدیر زندان؛ و یا تفكیك كردن زندانبانهای بازداشتگاههایی كه زندانیان در آنجا تحت بازجویی هستند و هنوز به دادگاه نرفتهاند و زندانبانهای زندانهایی كه زندانیان در حال سپری كردن مدت محكومیتشاناند و… در هر حال، آنچه از منظر یك زندانی از این «نوع» و در «اینجا» و «اكنون» میتوان گفت، یك زندانبان خوب كسی است كه :
- دیگران (در اینجا یعنی زندانیان) را «انسان»هایی همنوع خود بداند و نگاه و برخورد درجه دوم به آنها نداشته باشد.
- نوع اتهام زندانی را در برخوردی كه با او دارد، دخالت ندهد.
- زندانی همواره انبوهی از مشكلات دارد؛ زندانبان در برخورد رویاروی با او، اگر نمیتواند مشكل را حل كند، لااقل برخوردی دوستانه و مثبت داشته باشد. و در دیگر موارد نیز باید حقوق قانونی زندانی را در اختیار او قرار دهد و سلیقهای و فراقانونی و دارای حق وتو، برخورد نكند و تمام تلاشش این باشد كه مشكلات روزمره زندانی (كه معمولا بهداشتی، غذایی و… است) را پیگیری و حل كند.
- مشكلات حقوقی و … زندانی كه بعضا خارج از حیطه مسئولیتهای اوست را بدون بیاعتنایی و یا برخورد طفرهروانه، پیگیری كرده و خواستههای او را به مركز و مسئول مربوطه منتقل و پیگیری كند.
- زندانبان ردهبالاتر، نظارت روزمره بر حوزه و افراد تحت مسئولیتاش داشته باشد و بتواند آنها را كنترل و هدایت كند و یا بودجه به هر حال محدودی را كه دارد، با مدیریت صحیح، به شكل بهینهای صرف كند (این امر در مورد مسئله غذا در زندان اهمیت فراوانی دارد).
- در مورد زندانبانها، و به ویژه زندانبانهای ردهبالاتر و مسئولین زندان كه با خانوادههای زندانیان و مشكلات فراوانی كه آنها با آن مواجهاند (اعم از ملاقات، پیگیری پرونده، نامهنگاریهای گوناگون و..)، برخورد دارند؛ مهمترین وظیفه و خصیصهشان میبایست برخورد مثبت و مؤدب و مسئلهحلكن با خانوادهها باشد (خانوادههایی كه به هر حال، از نظر زندانبان نیز باید مقولهای جدا از زندانی با هر نوع اتهامی كه دارد، تلقی گردد).
- برخورد مثبت و محترمانه و قانونی زندانبانها با وكلای زندانیان، كه هنوز جایگاه تثبیتشده و مناسبی در مناسبات زندانی – زندانبان – وكیل ندارند، نیز اهمیت فراوانی در تصور یك زندانبان خوب دارد.
در پایان تنها میتوانم آرزو كنم كه خداوند بر تعداد «زندانبانهای خوب» برای همه زندانیان مسلوبالاختیار، در سراسر جهان بیفزاید.