چه نیازی است به شریعتی؟
۱) علی شریعتی را باید در شمار روشنفکران تاثیرگذار ایرانی قرار داد. گروهی که بعد از مرگ خود نیز تاثیرشان بر آرا و اندیشه دیگران ساری و جاری بوده است. شریعتی ۳۰ سال بعد از هجرت ابدیش همچنان به عنوان یک مساله روشنفکری در ایران حضور دارد و کنکاش در آرای او و تلاش برای ساخت مدل حکومتی شریعتی به یکی از دغدغههای پیروان فکری او تبدیل شده است.
به گونهای که در چند سال اخیر برخی از روشنفکران نزدیک به اصلاحطلبان و همچنین جریان ملی مذهبی که خود را میراث دار شریعتی میداند کوشش بسیار به کار گرفتهاند تا مدل حکومتی او را باب میل خود و آن چه که خویش درست میپندارند سامان دهند.اما شاید واقعیت ماجرا سخنان سوسن شریعتی باشد در سالروز سفر ابدی او که پدر را روشنفکری دولبه خواند. این یک واقعیت است که شریعتی دو لبه دارد و سراسر تناقض است.
برای هر مسالهای در میان آرای شریعتی میتوان دو نگاه یافت. یکی آنجا که به ستایش لیبرالیسم میرود و جان بشریت را لیبرالیته میخواند و جای دیگر که لیبرالیسم را اسارت میداند و فلاح را راه رستگاری.
البته نمیتوان بر او سخت گرفت که چرا این گونه سخن گفته و تا به این حد آرای متناقض از خود به جای گذاشته چرا که وی فرزند دوران انقلاب است. دورانی که میتوان روشنفکراناش را بسان رهبران جهاد علیه دشمن در میدان دید و برای شوراندن شور انقلابی ملت گاه ممکن است چیزی را بر زبان بیاورند که خود چندان به آن اعتقادی ندارند.
شاید اگر علی شریعتی فرصت این را مییافت که زندگی طولانی تری داشته باشد خود امروز بسیاری از آرای خویش را به نقد میکشید اما حال او نیست و این مفسران آرای شریعتی هستند که به دلخواه خود گاه او را یک مدافع دموکراسی میخوانند و گاه از دل اندیشه هایش نظر دیگر در میآورند.
گاه او را مدافع حکومت روحانیت میدانند و گاه سکولارش مینامند. گاه روشنفکر دینیاش نام مینهند که آبشخور روشنفکران امروزی است و گاه حکم میدهند که او روشنفکر مذهبی بوده و نه دینی. تمام اینها صفاتی است که از دل آثارش به در آورده اند. روشنفکر متناقض ایرانی که هم میخواست دل به دموکراسی بسپارد و هم هراس داشت از اینکه در جامعهای توسعهنیافته دموکراسی رایها نیست، دموکراسی راس هاست، به نظر میرسد برای تحلیل شریعتی باید به دوران او رفت.
آن هنگام که جامعه ایران به یمن افزایش قیمت نفت شتاب بیشتری برای رسیدن به ابواب مدرنیزاسیون میگیرد. جامعهای سنتی که در دل خود مردمانی بی تفاوت به سیاست دارد و دینداری تنها براساس عمل به احکام است دوره شریعتی دوره سرخوردگی و از هم پاشیدگی روشنفکران و دوره استبداد پهلوی در پس سالهای بعد از کودتا.
۲) شریعتی اما الهامگرفته از جمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری در پی کشف قدرت اسلام برای ساماندهی امور جامعه و بازگشت به خویشتن خویش است. او نیز چون جمال در جامعهای زندگی میکند که اگر چه دیندار است اما کسی به دنبال بازخوانی این سنت و دیدارش با مدرنیته نیست. این است که کار او به عنوان یک روشنفکر سخت آغاز میشود. باید هم بر مذهب تکیه کند و هم بر مذهب سنتی غالب بشورد.
هم روح پیکارجویی در جامعهاش بدمد و بسان قهرمانان ملی برای چریکهای مبارز از اسلام پیکاری سخن بگوید و هم روشنفکران و روحانیون را به تعامل با هم فرا بخواند. این شرایط متناقض جامعه است که او را بر آن میدارد تا دو لبه باشد. از دو دیدگاه به هر پدیده بنگرد و زاویه دیدش هر دو سو را راضی نگاه دارد. چرا که قرار است او نقش یک روشنفکر دینی را بر عهده بگیرد که علیه نظم موجود بوده و عاصی و تصمیم بر دگرگونی گرفته است.
این گونه است که او دو لبه میشود یک سویش دموکرات و سوسیال خوانده میشود چرا که یاوری چون محمد نخشب دارد که علی در مکتب او خداپرست و سوسیال بوده و اسلام را قرائت سوسیالی کرده و در فرانسه سرزمین دموکراسی دنیا درس خوانده در مکتب روسو. او بر استبداد میتازد و در دفاع از پلورالیسم میگوید:
به اعتقاد او :
یا به تعبیر او :
او حتی دموکراسی را بهترین شیوه حکومت میداند، اما در هنگام ارائه نظریهای که به امت و امامت شهره شده، مدلی را ارائه میکند، که به باور برخی از منتقدیناش، به بند کشیدن دموکراسی است.
اگرچه در نظر او دموکراسی شیوه مناسبی برای حکومت است اما در جوامع در حال گذاری چون ایران که در آستانه دگرگونی و بر هم خوردن نظم موجود قرار داشت البته دموکراسی پاسخگو نبود:
دموکراسی مانند فرهنگ و تمدن است. یعنی همانطور که فرهنگ و تمدن را نمیشود صادر کرد، دموکراسی را هم نمیشود صادر کرد. این گونه است که یکی از تناقضهای او عیان میشود، و او میگوید: دموکراسی اداره است و امام به دنبال هدایت. به اعتقاد او در جوامع عقبافتاده و جهان سومی چون ایران، توده هنوز آگاهی لازم را برای برقراری حکومت دموکراتیک و مراجعه به آرای عمومی ندارد. بر همین اساس است که او دیدگاه دموکراسی متعهد را که نگاه مدرن و غربی به نظریه امت و امامت بوده بیان میکند.
به اعتقاد او در امت و امامت رهبر نه بر اساس خواستهای فردی که بر اساس ایدئولوژی حرکت میکند:
بر اساس یک مکتب انقلابی، یک ایدئولوژی اصلاحی به سوی تحقق ایده آلها و خواستها و ارزشها و اشکال متکامل و رهبری مردم در جهت متعالی و بالاخره کمال، نه سعادت، خوبی، نه خوشی، اصلاح، نه خدمت، ترقی، نه رفاه، خیر، نه قدرت، حقیقت، نه واقعیت، بالا رفتن، نه خوش ماندن و در یک کلمه مردمسازی است نه مردمداری.
به اعتقاد او امام امت در دام دیکتاتوری گرفتار نخواهد شد. چرا که “انسانی ایدهآل است که بر اساس ایدئولوژی حرکت میکند.” این نقش نیز برعهده گروهی است که “جامعه جدید و نهضت انقلابی و ایدئولوژیک برپا کرده اند” و باید “تا زمانی که جامعه به مرحله رشد سیاسی و فکری و پرورش کامل انقلابی نرسیده جامعه را به شیوه انقلابی و دموکراتیک رهبری کنند”. و دموکراسی در نگاه او بر دو گونه است؛ دموکراسی آزاد و دموکراسی متعهد.
از نظر شریعتی :
اما، دموکراسیی متعهد یا هدایتشده:
البته شریعتی این حکومت را تنها برای دورهی گذار و رسیدن به مرحله تثبیت میخواهد و نه همیشگی.
۳) حال اما سوالهای بی شماری که درذهن میآید، و بی جواب میماند، این است که: کدام تضمین، برای عدم تداومِ حکومتِ همیشگیی، آن چه که او، نخبگان یا امامت میخواند، وجود دارد؟ پیش از این نیز گفته شد که، شریعتی در هوای بلوک شرق و سوسیالیسم تنفس کرده، و دلبستهی ایدئولوژی بوده است. حکومتهای آن روزگار سوسیالها نیز، سرشار از رهبرانی بوده، که به ندرت حاضر شدهاند چرخهی قدرت را بپذیرند، و تن به جابه جایی قدرت بدهند. چگونه باردیگر علی شریعتی به دامان دموکراسی هدایت شده میگریزد.
شریعتی مدافع حکومت ایدئولوژیک است، و در حکومتهای مبتنی بر ایدئولوژی همه باید بسان هم بیندیشند، و پیرو یک ایدئولوژی باشند. ممکن است در تفسیر عملیاتی آن اختلاف نظر وجود داشته باشد. آیا روح حکومت ایدئولوژیک با دموکراسی سازگار است؟ آیا آزادی فردی که شریعتی در گفتارش بسیار برآن تاکید میورزد محترم شمرده میشود و آن چه که دفاع شریعتی از پلورالیسم عنوان میشود را دربرمی گیرد؟دغدغه شریعتی نه رفاه آدمها که سعادت و کمال آنان است، در واقع او حاکم را نه مسوول امروز که مسوول آخرت افراد میداند. آن گاه با چنین توجیهی هر اقدامی برای آخرت سعادتمند امکانپذیر نیست؟
شریعتی یک سوسیالیست است و در دفاع از این مساله منشور سه گانهاش را “عرفان، برابری، و آزادی” میشود تعبیر کرد. در روزگاری که سوسیالها در بلوک شرق و لیبرالها در بلوک غرب بودهاند طبیعی است که لیبرالیسم در حال درنوردیدن جامعه جهانی بوده و شریعتی نیز در بسیاری از گفتارهایش در دفاع از لیبرالیسم سخن میگوید اما در نهایت ترجیح میدهد که سوسیال باقی بماند و دوستدارانش مدل او را نزدیک به سوسیال دموکراسی میدانند. آیا میتوان گفت او در ۳۰سال قبل به دنبال راهی برای تلفیق سوسیال و لیبرال بوده است یا این نیز یکی از تناقضهای درونی اوست؟حال در کنار تمام این سوالها مساله اساسی این است که گفتار شریعتی در سه ده قبل و ایران آن دوران به زبان آمده است.
دورهای که توصیفش در قبل رفت. حال آیا نیازی به شریعتی هست؟ اگر آری چگونه؟ ما باید به دوران شریعتی رجعت کنیم یا او را به دوره خود بیاوریم. دورهای که به جای حکومت غیرمذهبی حکومت مذهبی پابرجاست و روحانیون نیز درگیر حکومتداری و حکومت در بسیاری از موارد نگران آخرت امت است و اسلام دین راکد احکام نیست، بلکه یک دین اجتماعی سیاسی به شمار میآید. طبقه متوسط جامعه رشد یافته و تحولات فرهنگی بسیاری در درون به بار آمده است. بلوک شرق از هم گسیخته و دوران سوسیالها در حکومتداری به بن بست رسیده است. در چنین شرایطی با شریعتی باید چه کرد؟
۴) در حقیقت، “ما بر شانههای شریعتی ایستادهایم.”. روشنفکر عاصی پرسشگری که ذهن را به غلیان وا میدارد و آتش شک را در درون همه برمی انگیزد. اکنون اما رابطه ما با او متفاوت است از زمانهای که خود میزیسته است. هم اکنون دغدغه جامعه ایران آزادی و دموکراسی و استقلال حوزههای خصوصی و عمومی و دولتی است.
امروز روشنفکران جامعه نه با مدرنیته غریبهاند و نه گوشهگیر و روحانیت نقشی تاثیرگذار در حکومت و جامعه دارد. برای همین برخی از دغدغههای او به امروز کارساز نیست. اما “برابری” و “آزادی” او هنوز نیاز ماست و میتوان از دل آثارش راهی برای رسیدن به این دو جست، چنانچه او را به نقد منصفانه بگیریم و با بازخوانی آرایش واقعیتهای شریعتی را بپذیریم. اما از خاطر نبریم که روشنفکران جامعه نیز بر روی شانههای او ایستادهاند و باید تکلیف خود را با او هرچند بعد از سی سال، روشن کنند. چرا که او هنوز زنده است و در جامعه و ذهن ما جریان دارد و سوال برانگیز است. سوال هایی که آتش شک را زنده نگاه میدارد.