منوی ناوبری برگه ها

جدید

چهل روز پس از آن شب

سوسن شریعتی
سوسن شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : چهل روز پس از آن شب
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : به یادِ هاله سحابی


فرانسیس پونژ : “… گاه، یک انسان، با مرگ خویش، نشان می‌دهد که، در‌ شانِ زندگی بوده است…”

چهل روز از مردنِ هاله‌ی سحابی می‌گذرد. آن‌هایی که او را می‌شناختند، باور نمی‌کنند که چهل روز گذشته باشد. باور نمی‌کنند که او مرده باشد. اصلاً چه اصراری است. چه لزومی دارد خود را زورچپانِ واقعیت کنیم. می‌توان گه‌گاه از پذیرفتنِ واقعیت سر باز زد، حادثه را به رو نیاورد، و مردنِ عزیز را فراموش کرد، تا جا برای تداومِ حیات‌اش باز شود. از چگونه زیستن‌اش که می‌شود حرف زد؟ مگر نه این‌که در زمانه‌ای به سر می‌بریم که بیش‌تر از همه وقت در ستایشِ زندگی صحبت می‌شود، به این امید که، مرگ را از قدسیت انداخته باشیم. حتی اگر مردن به قصدِ اعاده‌ی حیثیت از زندگی باشد: “پاداش آدم‌های بزرگ این است که، مدت‌ها پس از مرگ‌شان، کاملاً مطمئن نیستیم که مرده باشند”.(ژول رنارد)

هاله سحابی، در آستانه‌ی میان‌سالگی، هم‌زمان با پدرِ کهن‌سال‌اش، مهندس سحابی، به خاک سپرده شد. این تنها لحظه‌ای بود که در مقامِ یک آقازاده حاضر شد، و خود را برد زیرِ سایه‌ی پدر. تا قبل از آن، هرچه بود، خودش بود، و در تلاش برای فراهم آوردنِ اندوخته‌هایی مختصِ به خود، مختصِ نسلِ خود، همان نسلی که جوانی‌اش با انقلاب پیوند خورد: فعال دانشجویی از نوعِ ستاره‌دارش، دانشجوی اخراجی در آستانه‌ی انقلاب، تجربه‌ی کوتاهِ تبعید و پیوستن به صفوفِ اپوزیسیونِ خارج از کشور در سال ۵۷، بازگشت به ایران درست پس از انقلاب، و این بار، سر درآوردن از جبهه‌های جنگ، تجربه‌ی کوتاه حصر، تشکیل زندگی و خانواده، و این بار، در هیئتِ مادری قادر به فداکاری، و در تلاش برای فراموش نکردن رویاهای جوانی. به دنبال‌اش، از سر گرفتنِ پژوهش، و نیز ورودِ دوباره به عرصه‌ای که عمومی‌اش می‌خوانند، هم‌چون شهروند، هم‌چون فعالِ حقوقِ زنان، و قربانیانِ خشونت. گام به گام شبیهِ بسیاری از هم‌نسلی‌هایش عمل کرد، تا شد میان‌ساله. آن بخش از هم‌نسلی‌هایی که برایشان تجربه‌ی انقلاب، تجربه‌ی کسی شدن بود، و البته، تجربه‌ی از دست دادن نیز. تجربه‌ی هیچ‌کاره نشدن. از آن دست آدم‌هایی که هیچ‌کاره نشدن را بدل به نوعی موقعیت کرد، و نوعی نگاهِ به عالم، و آدمِ: طنز، نقد، هم‌دلی. سینه‌ای فراخ و ذهنی گشاده، قادر به بخشش و بزرگواری و تساهل. دوست‌دارِ زندگی و زنده‌ها. یادآورِ یادِ مرده‌ها نیز. از آن‌هایی که، فراموش نمی‌کنند، اما می‌بخشند. از آن‌هایی که عدالت را می‌جویند، اما، در پی‌ی انتقام نیستند. به تعبیر شریعتی: از آن نوع “بزرگوارانی گول‌خور”، و نه “کوچک‌وارانی گول‌زن!”

بر این تجربیاتِ اجتماعی‌ی انباشته و اندوخته، هاله سحابی توانسته بود سلوکِ درونی و اخلاقی‌ی بطئی‌ی معنوی را هم بیفزاید. او را نمی‌شود فقط یک فعالِ اجتماعی نامید. در این مسیرِ پرفراز و نشیبِ زندگی‌ی اجتماعی، او توانسته بود یک شخصیتِ اخلاقی و معنوی را هم طراحی کند، بی‌سر و صدا و بوق و کرنا و هیاهو. هیچ مهر و نشانی نمی‌شد بر این نوع زیست گذاشت: قدیسه، عارفِ زاهدِ خلوت‌نشین، مفسرِ مثنوی، شارحِ حافظ، و… هیچ کدام. می‌شد در آرامش و طمانینه‌ی او، ردِ پای یک تزکیه‌ی نفس طولانی و خاموش را دید، و به احترام واداشته شد. وسواس نشان می‌داد تا با هیچ یک از کلیشه‌ها برنخورد. زیر چترِ محبت‌اش، از رومی‌ی روم، تا زنگی‌ی زنگ را می‌توانست جای دهد. همویی که قادر به قاطعیت‌هایی پر خطر بود. از آن دست اصول‌گرایانی که، برای پافشاری بر آنچه که اصل می‌دانست، ممکن بود جانِ خویش را به خطر اندازد، اما جان آن دیگری را هرگز. در این زمانه، از حیثیتِ افتادنِ اخلاق به نام زندگی، هاله سحابی با زندگی‌اش اعاده‌ی حیثیتِ زیستی اخلاقی بود، بی‌آنکه مجبور باشد به نفع این، آن را نادیده بگیرد. اعاده‌ی حیثیت از سیاست حتی. نه کسبِ قدرت، که توزیعِ عادلانه‌ی آن. همه این‌ها گیرم به قیمتِ مرگِ خویش. عیبی ندارد. مرگ‌اش را به رو نمی‌آوریم، تا جا برای زندگی باز بماند.


تاریخ انتشار : ۲۰ / تیر / ۱۳۹۰
منبع : روزنامه روزگار

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × یک =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.