پرسش و پاسخِ درسِ ۲۳
ج : عرض کنم که من روی این مسالهی خلقتِ آدم در قرآن تکیهی زیاد دارم و شاید از نظرِ ایدئولوژیای که ما بر مبنای قرآن به آن معتقد هستیم، عمیقترین و پُرترین و زیباترین و مترقیترین و نوترین و سازندهترین مسالهای باشد که در قرآن مطرح است. بنابراین ممکن نیست که تکه تکه این قصه، مجرد از مجموعهی قصهی خلقت، به صورتِ سوال و جواب یا حتی به صورتِ یک سخنرانی مطرح و فهمیده بشود، مگر اینکه داستانِ خلقتِ آدم مجموعاً با یک بینشِ خاص معنی شود. یعنی از اول یک جور تلقی شود و (آنگاه) با همان بینش و تلقیِ اول، تمامِ مسائلی که در این داستان مطرح است، تحلیل و شکافته شود و رمزها و سمبلهایش روشن شود. اینست که ممکن نیست من و شما قبل از اینکه بفهمیم بهشت در داستانِ آدم چیست، هبوط در داستانِ آدم چیست، و اساساً آدم کیست و چیست، بتوانیم یک تکه را (مثلِ اینکه میوهی ممنوع چیست، یا اینکه چرا خدا آدمی را که فاسد است و خون میریزد، خلیفه کرده) جواب بدهیم، به خاطرِ اینکه، اختلاف، از نظرِ تلقیِ مسالهی خلقت، اختلافِ مبنایی است. اینست که هر مبنایی که میگیریم همهی مسائل یک جورِ خاص معنی میشود.
پس قبل از اینکه قصهی خلقت را از آغاز ـ آن چنان که من میفهمم ـ به عنوانِ نظریهای طرح کنم، به من اجازه دهید که راجع به نکتههای این قصه به شکلِ مجرد مسالهای را مطرح نکنم. وقتی خود، تمامیِ داستان را با بینشی که من مطرح میکنم، برای شما عرض کردم، آن وقت جای اینست که راجع به هر نکتهای، هر ابهامی و هر تضاد و تناقضی که در آن میبیند، به هر شکل سوال بفرمایید.
موقع طرحِ قصهی آدم وقتی است که ما در مسیرِ درس (در آن تصویرِ ایدئولوژیِ اسلامی) به انسان (انسانِ ایدهآل) و یا لااقل به انسان شناسی میرسیم؛ یعنی ستونی که بعد از فلسفهی تاریخ و جامعه شناسی (است). قبل از این، مسائل روی مسائلِ ذهنی و کلامی و بحث و تضاد با تفسیرهای دیگر و اختلافاتی که در تلقیهای موجود وجود دارد، میرود و بعد (اگر) آن مسائل را بشکافیم، باز صد مسالهی دیگر با آنها تضاد پیدا میکند و باز آنها مطرح میشود. این است که به جای اینکه مسالهای روشن بشود، مسائلِ دیگری تاریک میشود. بنابراین اگر اجازه بدهید، سوال دربارهی قصهی آدم را برای درسِ انسان شناسی بگذاریم و قبل از آن، مسالهای را مطرح نکنیم. چون من اساساً قصهی آدم را از بنیاد طورِ دیگری میفهمم که بر اساسِ آن همهی اینها معنی میدهد، و اصلاً بدونِ طرحِ آن، به هیچ وجه نمیتوان جوابی داد و آن، موقعی است که انسان شناسی به معنای فلسفیِ امروزش مطرح است و به خصوص من معتقدم (باز یک مرتبهی دیگر این را عرض میکنم) که در مسالهی انسان شناسی، قصهی خلقتِ آدم فهمیده و روشن نمیشود، مگر با فهم و بینشِ کسی که مسالهی انسان شناسیِ فلسفی(۱) را، هم در بینشِ مارکسیستی و هم به خصوص در بینشِ اومانیسمِ کلاسیک و مدرن و بالاخص ـ که من رویش خیلی تکیه دارم و اگر کسی این را نفهمد ممکن نیست قصهی آدم را در اوجاش و با آن بینش و برداشتی که میگویم، بفهمد ـ در درجهی اول در انسان شناسیِ اگزیستانیسالیسمِ “هایدگر” و در مرحلهی دوم در اگزیستانسیالیسمِ “کی یِر کِه گارد” و “سارتر” و “کنتی” و “رگریه” و… (میفهمد). این است که اگر دستِ تان میرسد، انسان شناسی را در مقالهای و کتابی… مطالعه بفرمایید تا زمینهای برای طرحِ مسالهی قصهی آدم باشد که من آنجا فقط اشارهای سریع به انسان شناسی در ایدئولوژیها و مکتبهای دیگر بکنم، و بعد به قصهی آدم زیاد بپردازم که برای من خیلی هیجان انگیز است و تقریباً در حدودِ سه سال است که دربارهاش دائماً فکر میکنم، و یکی از اساسیترین مبانیِ اعتقادیِ من است و نسبت به آن تأمل و توجهی زیاد دارم، (زیرا) کلیدِ اساسیِ باز شدنِ همهی مسائلِ دیگرِ اسلام شناسی است؛ برای اینکه انسان، محورِ همهی مسائلی است که درباره و در پیراموناش مطرح است، و حتی مذهب نیز شناخته نمیشود مگر اینکه یک شناختِ درست از انسان داشته باشیم. اینست که این را برای آن موضوع میگذاریم، و (در درجهی اول) روی آثارِ “هایدگر”، در درجهی دوم “یاسْپِرس”، در درجهی سوم “کی یر که گارد “، در درجهی چهارم “سارتر”، در درجهی پنجم “نیچه” (به خصوص نیچه) و در درجهی ششم روی انسان شناسیِ جدیدتر، مثلِ انسان شناسیِ “کامو” (تکیه میکنیم).
یکی از کتابهای بسیار خوب کتابِ “هنرِ عشق ورزیدن” است، که اگر بخوانید به شما کمک میکند. یکی از کتابهای نسبتاً خوب کتابِ “انسان شناسیِ فلسفی”(۲) است، که از یک اثرِ انسان شناسیِ فلسفی با بینشِ جدید و بیطرفانه، اما علمی و به شکلِ درسی، ترجمه شده است، و در آن مسائلِ اساسیِ انسان شناسی، به خصوص با گرایشی شبیه به گرایشِ انسان بینی و انسان فهمیای که ما داریم، مطرح است. آن وقت بعد از این “ته بندی”هاست که قصهی آدم معنی میشود. بعد اگر فرصتِ بیشتری داشتید، انسان را به خصوص در مکتبِ دو نفر، یکی “بودا ” (و اساساً مکتبِ وِدا) و یکی هم “ لائوتزو” ـ که دو تا از مکتبهای بزرگِ انسان شناسی است ـ مطالعه کنید. آن وقت قصهی آدم معنی میشود، و الّا این حرفها که کجا میوهی ممنوع گندم است و کجا چیست و کی چه گفته، مساله و داستانی را که قرآن در آن اوج و با آن طمأنینه و با آن عظمت و با آن طنطنه طرح میکند، حل نمیکند.
چند کلمه به عنوانِ کلیدهایی است که باید در قصهی آدم باز بشود:
اول) اراده و تصمیمِ خدا به خلقِ خلیفهای در طبیعت برای خویش.
دوم) اعتراضِ فرشتگان به اینکه “باز” میخواهی موجودی بیافرینی که در زمین فساد کند (معلوم میشود که سابقه دارد).
سوم) جوابِ خدا، بیآنکه جوابی داده باشد، به این معنا که “من میدانم آن چیزی را که شما نمیدانید”. همین!
چهارم) انتخابِ مایهی اصلیِ سرشتِ آدم : “خاک” (تُراب)، “گِل” (طین)، “گِلِ بد بو” یعنی لَجَن (حماء مسنون) و “خاکِ سفتِ رسوبی” (صلصالِ کالفخار) که به شکلِ سُفالِ کوزه میشود؛ یعنی سیل که رد میشود، رسوبی پیدا میشود و بعد که آن خشک میشود، ترک ترک شده و مثلِ سفال میشود. اینها مادههای اصلیِ سرشتِ آدم است که خداوند انتخاب کرده است.
پنجم) دمیدنِ روحِ خدا در آدم.
ششم)(۳) تبریکِ خداوند به خودش به عنوانِ برترین و زیباترین و بهترینِ آفریدگاران (این تبریک و آفرین به خود، به معنای آفرین به آدم است).
هفتم) آزاد و رها کردنِ آدم در بهشت و برخورداریِ او از همهی نعمتهای بهشتی. آزادیِ مطلقِ او، یعنی زندگیِ رفاه در اوج.
هشتم) نالهی آدم از تنهایی و نیازش در بهشتِ بینیازی به همدم (اینها مسائلِ اساسیِ انسان است).(۴)
نهم) خلقتِ حوا از سرشتِ خودِ آدم (اینجا فلسفهی خلقتِ حوا مشخص است): “از پهلوی چپِ آدم”.(۵)
دهم) خودِ حوا در برابرِ آدم؛ خودِ حوا چه سمبلی، چه تیپی، چه شخصی و چه شخصیتی است و چه نقشی دارد.
یازدهم) ممنوعیت و مقید کردنِ آدم به یک قید در زندگیِ بیقید و بیکمبود.
دوازدهم) درختِ ممنوع.
سیزدهم) شیطان (خودِ کلمهی شیطان).
چهاردهم) تلاشِ شیطان در وسوسهی آدم.
پانزدهم) استدلالِ شیطان در وادار کردنِ آدم به خوردنِ (میوهی) شجرهی ممنوع.
شانزدهم) مسالهی خُلود.
هفدهم) مقاومتِ آدم در برابرِ کوششهای وسوسه گرِ شیطان (ابلیس)؛ در جایی که خودِ شیطان را بحث میکنیم، این مسائل باید روشن بشود: سرشتِ شیطان از فرشتگانِ مقرب است؛ مایهی اصلیِ نژادِ شیطان، که همان نژادِ فرشتگان است، از آتشِ بیدود (اینها کلمه به کلمه باید معنی بشود) یعنی آتشِ زلال، پاک، صاف و از نور است. این، تضادیست با نژادِ آدم که از لجن است.
هجدهم) فرمانِ خداوند به همهی فرشتگان در سجود به آدم (سجود یعنی به خاک افتادن).
نوزدهم) در اینجا سجود باید جداگانه معنی داشته باشد؛ غیر از فرمانِ سجده، خودِ سجده باید معنی بشود که چیست.
بیستم) آموختنِ اَسماء (اسمها) از طرفِ خداوند به آدم؛ اینجا دو مساله است: یکی آموزش و یکی اسمها؛ روی این دو کلمه باید جداگانه تکیه شود.(۶)
بیست و یکم) عملِ خداوند در پاسخ به اعتراضِ فرشتگان نسبت به خَلقِ آدم و مسجود واقع شدنِ آدم.
بیست و دوم) جلسهی امتحان میانِ فرشتگان و آدم.
بیست و سوم) پرسیدنِ اَسماء از فرشتگان.
بیست و چهارم) عجزِ فرشتگان از پاسخ به خدا و جهلِ فرشتگان نسبت به معنیِ اَسماء؛ اینجا مسالهی امتحان، مسالهی مقایسه، مسالهی پرسش و مسالهی جهل است.
بیست و پنجم) پرسیدن از معنیِ اسماء و پاسخِ درستِ آدم به این سوالِ امتحانی.
بیست و ششم) جوابِ فرشتگان برای توجیهِ جهلِ خویش که “ما جز آنچه تو به ما آموختهای، از خویش چیزی نمیدانیم” (این، خیلی معنی دارد. اینجا هر چه بیشتر فرشته را بشناسیم، آدم را میشناسیم؛ و هر چه بیشتر شیطان را بشناسیم، آدم را میشناسیم، یعنی به وسیلهی (یک) ضد، ضدِ دیگر را میشناسیم)؛ بنابراین: رفوزه شدنِ فرشتگان و قبول شدنِ آدم در این امتحان.
بیست و هفتم) نتیجه گیریِ خدا در توجیهِ ارادهاش راجع به خلقتِ آدم به عنوانِ جانشینِ خویش و برتریِ آدم بر فرشتگان و استنادِ خداوند به نتیجهی این مسابقه. بنابراین، خدا روی این تکیه میکند که آدم اسماء را دانست، شما ندانستید؛ پس فهمیدید که چرا او را بر شما ترجیح دادم و او را خلیفه کردم و شما را نه. خداوند برای توجیهِ تصمیمِ خودش و اقناعِ فرشتگان روی نتیجه گیریِ امتحان تکیه و استناد میکند.
بیست و هشتم) تمکینِ فرشتگان و سجودِ همهی فرشتگانِ مقرب و غیرِ مقرب در برابرِ آدم(۷) (آدم مسجودِ همهی فرشتگان است).
بیست و نهم) عصیانِ شیطان؛ نخستین عصیان از فرمانِ خداوند و خودداری از سجده بر آدم.
سیام) استدلالِ شیطان در برتریِ نژادیِ خویش بر نژادِ آدم؛ بنابراین، اولین فاشیست، شیطان است، زیرا به اصالتِ خون معتقد است: “من از آتشم و او از خاک”!(۸)
سی و یکم) عرضه کردنِ امانت از طرفِ خداوند بر زمین و آسمان و کوهها (یعنی بر جهان).
سی و دوم) سرپیچیِ همه از پذیرفتنِ امانتِ خداوند.
سی و سوم) پذیرفتنِ آدم به عنوانِ تنها داوطلبِ پذیرفتنِ امانت از طرفِ خداوند. بنابراین آدم امانت دارِ خدا است (امانت چیست، که خواستِ انسان است؟).
سی و چهارم) عکس العملِ خداوند در قبالِ پاسخِ مثبتِ آدم (پذیرفتنِ امانتِ او) به پیشنهادِ خدا، با این تعبیر که آدم بسیار نادان و ستمکار است. ظاهراً این تعبیر آن طور که به ذهن میآید با عملِ آدم تضاد دارد: آنجا (که قاعدتاً) باید آدم را مدح بکند، مذمت میکند: (آدم) گفته “خیلی خُب، قبول میکنم” (ولی خدا) او را مذمت میکند، در صورتی که ظاهراً با بیانِ معمولی ـ که ما فکر میکنیم ـ باید منتظرِ این باشیم که او را مدح بکند.
سی و پنجم) بزرگترین ستایشِ خدا، پس از خلقِ آدم، از آدم. اینجا میگوید “فتبارک الله احسن الخالقین”، آنجا میگوید “انه کان ظلوما جهولا ”: و هر دو دربارهی آدم است.
بنابراین میبینیم صفاتِ آدم عجیب است؛ تا اینجا اگر صفاتِ آدم را از مجموع در بیاوریم، چندتا میشود؟(۹)… پس آدم (چگونه) موجودی است؟… نه، تکه تکه بگویید،… نه، هنوز عصیانش را نگفتهایم. حالا میخواهیم ارزیابی کنیم و همهی اینها را، که تکه تکه آوردهایم، جمع بزنیم و ببینیم چه چیزها درآمده است؛ تا به حال هیچ چیزی کشف نکردهایم، و اکنون میخواهیم ببینیم چه چیزی در آوردهایم. آدم (چگونه) موجودی است؟ “خاکی و خاک زاد”، “عالم”، “شاگردِ خدا ”، “مسجودِ ملائک”، “دارندهی امانت”، “دارندهی اَسماء” و “دارندهی روح خدا ” (البته مقصود، یک نوع خویشاوندیِ خاص و یک مفهومِ خاص از خویشاوندی است، نه آن قرابت و… که (خدا) منزه است. مسلماً این اندازه عقلِ مان میرسد!). “خلیفه” یادتان رفت! بنابراین صفتِ اول “خلیفه” است، و خلیفه خیلی معنی دارد. (آدم) جانشینِ خدا در طبیعت است. معنی زمین در قرآن که به طورِ مطلق گفته میشود. کرهی زمین نیست، بلکه طبیعتِ مادی است، و مریخ را هم شامل میشود… (آدم در ابتدا) مُرفه و آزاد (ولی مُکلف است)؛ اما مُکلف به چه؟ به نخوردنِ میوهی ممنوع. بنابراین اولین تکلیفی که به آدم شده، مثبت یا منفی است؟ چون قید است، منفی است. البته ممکن است بعضیها بگویند که “نخیر، گفته که از همهی میوهها بخورید، اما از این نخورید، پس مثبت است”! آقا! خوردن که تکلیف نیست. البته برای بعضیها احساسِ تکلیف است، ولی جواز غیر از تکلیف است. اینجاست که مسالهی شیطان باز مطرح میشود؛ در اینجا کوششِ شیطان برای ِاغوای آدم است، یعنی استدلالِ شیطان به اینکه “اگر این میوه را بخوری، جاوید(۱۰)، بینا و شبیه به خدا میشوی و قدرتِ خدایی پیدا میکنی و…”، در اینجا چه مسالهای مطرح است؟ خُلود؛ یعنی شیطان روی نقطهی ضعف و نیازِ آدم تکیه میکند. همیشه وقتی دشمن میخواهد یکی را ِاغوا کند، روی نیازِ شدیدش تکیه میکند. وقتی که شیطان (آدم را) اغوا میکند که اگر این را بخوری برای همیشه مُخْلِد میشوی (البته “شیطان” این را نمیخواهد!)، معلوم میشود که در انسان همیشه دغدغهی خُلود و دلهرهی مرگ وجود دارد اینها خصوصیاتِ اصلیِ انسان است.
سی و ششم) مقاومتِ آدم در برابرِ وسوسهی پیدای شیطان (این، خیلی عجیب است).
سی و هفتم) حیلهی شیطان در توسل به حوا.
سی و هشتم) تسلیمِ حوا در برابرِ ابلیس.
سی و نهم) تسلیمِ آدم در برابرِ حوا؛ چقدر داستان آگاهانه است؛ کی میتواند بگوید که اینها را مغزهای آدم ساخته؟! به نظرِ من زیباترین داستانِ اساطیری در دنیا، داستانِ پُرومْتِه است، اما دو سه حرف بیشتر ندارد؛ (در حالی که) اصلاً هیچ چیز راجع به انسان نیست که این (داستان) نداشته باشد؛ حتی از مسائلی که امروز مطرح است.(۱۱)
چهلم) مار ـ یا هر آنچه در داستان و احادیث و متن است ـ به عنوانِ ماسکِ تازه بر چهرهی ابلیس.
چهل و یکم) خوردن از میوهی ممنوع.
چهل و دوم) ناگهان عریان شدن و فرو افتادنِ لباس از اندامِ آدم و حوا. بنابراین مسالهی عریان شدن با میوهی ممنوع رابطه دارد. اگر ما عریان شدن را بفهمیم، میتوانیم میوهی ممنوع را بفهمیم. اینکه به میوهی ممنوع، “بینایی” یا “علم” گفته شده، به خاطرِ این است که توجه به خلعِ لباس و توجه به عریانی و شرمِ شان از (عریانی) علامتِ خودآگاهی و بیناییِ شان است، و الّا کسی که بینا نباشد عریانیِ خود را هم حس نمیکند. اساساً شرم زاییدهی خودآگاهی است و همچنین فقر، نداشتن، احساسِ کمبود و احساسِ عقب ماندگی، علامتِ خودآگاهی است.
چهل و سوم) فرمانِ خداوند به اینکه از بهشت خارج شوید ـ به هر دو ـ و در زمین زندگی را به رنج و زحمت و جنگ بگذرانید.
چهل و چهارم) بزرگترین حادثه در سرنوشتِ آدم: هبوط. هبوط یک پیچِ تند در سرنوشتِ خلقتِ آدم است. آدمی که ما میشناسیم، آدمِ هبوط کرده است. پیش از این، یک آدمِ فلسفی بود. الان یک آدمِ عینی شده است، آدمی که روی زمین است، (یعنی) “ما ” شروع شدیم.
چهل و پنجم) آگاهی آدم به عصیان و در نتیجه خودآگاهیِ آدم نسبت به آنچه در انسان شناسیِ امروز “وضعِ (انسان)” (“سیتواسیون اومن” ـ Situation Humaine) نام دارد. هبوط این را در زمین نشان میدهد. در اینجا بهشت در برابرِ چیست؟ (در برابرِ) زمین است؛ زندگی در بهشت، ضدِ زندگی در زمین است. این دو باید معنی بشود.
چهل و ششم) آغازِ زندگیِ آدم در تبعید (توأم با) رنج، جنگ، تنهایی، غربت، تبعید و دلهرهی بازگشت؛ آنچه که در قرآن به اسمِ “توبه” است و توبه اصلاً به معنای بازگشت است، و به معنایی که ما میگوییم (“عذرخواهی” و “غلط کردم” و “ببخشید”!) نیست؛ به معنی دلهرهی بازگشت است؛ آنچه که در فلسفهی کامو به اسم “نوستالژیِ” انسان است. “نوستالژی” (Nostalgie)، دغدغهی دردناکِ دور افتادگی از وطن است، که انسان همواره در”غربت” دارد؛ یعنی غمِ غربت، غمِ بازگشت، دلهرهی بازگشت و بنابراین، توبه، مجموعِ اینها یعنی آدم، یعنی انسان.
ج : نه، خیلی چیزها اشاره نشده است، من الان هر چه از حافظه به یادم آمد، گفتم.(۱۲)
چهل و هفتم) مسالهی تضادِ آدم ـ شیطان.
چهل و هشتم) تضادِ روح ـ لجن.
چهل و نهم) تضادِ آدم ـ حوا (یک نوع تضادِ دیگری است).
پنجاهم) تضادِ زمین ـ بهشت.
پنجاه و یکم) تضادِ عصیان ـ توبه. در اوج و مسیرِ همین حرفها و در این ِاشل، کلمهای که برای ما معنیِ عادی دارد، برای این تبعیدی و این خداگونهی در تبعید ـ آدم ـ معنیِ عجیبی میدهد، و آن، کلمهی “عبادت” است.
ج : نمیخواهم عبادت را معنی بکنم، دارم سوال میکنم. آدم و حوا در چه تضاد دارند؟ آدم و حوا در برابرِ شیطان دو عکس العملِ متضاد دارند؛ پس اسمِ این را تضادِ آدم ـ حوا میگذارم، و همچنین تضادِ فرشته ـ آدم (در این داستان) دریایی از معانیِ عجیب است. در این مسائل است که باید فهمید میوهی ممنوع چه معنی دارد؟
ج : همین را نمیدانیم؛ اصلاً میخواهیم ببینیم لباس چیست؛ (آیا) کُت و شلوار یا لَباده داشتند؟!
ج : هیچ تفاوتی بینِ مجاهد و مبارز از لحاظِ معنی نیست؛ این دو کلمه یکی است. البته بعضیها ممکن است از لحاظِ لغوی بگویند، مبارز از مبارزه به معنای جنگِ تن به تن است؛ ولی معمولاً حالا جنگ تن به تن نیست. مبارزه به معنای مجاهده و به معنای درگیری است. اساساً لازمهی ایدئولوژی، ساختنِ انسانِ متعهد است. انسانِ متعهد یعنی انسانی که درگیری دارد؛ به نظرِ من انسانی که درگیری ندارد، هنوز میوهی ممنوع را نخورده است. بنابراین سوال باید این جور معنی شود که، ایدئولوژیِ اسلامی مجاهد میسازد، و ایدئولوژیِ امروز نیز مبارز یا مجاهد میسازد؛ فرقِ ایندو با هم چیست؟ این، باید به صورتِ سوال مطرح بشود، فرقِ این دو، همچنین اشتراک و افتراقِ شان، اشتراک و افتراقی است که بینِ ایدئولوژیِ اسلامی با ایدئولوژیهای غیرِ اسلامی وجود دارد، که در بعضی وجوه مشترک هستند و در بعضی از وجوه با هم اختلاف دارند.
ج : البته (برای پاسخ به) این سوال، آدم باید ایسمهای موجود را معنی کند، بعد مالکیت در اسلام را ـ که یک بحثِ فقهی است ـ مطرح کند، و میبینید که به عنوانِ یک جوابِ تستی امکان ندارد. اما من مسالهای را فقط به عنوانِ بینشِ ایدئولوژی مطرح میکنم (بحثِ فقهیِ آن را برای فقیه میگذارم که من نیستم و اطلاع ندارم): مالکیت هم باید در ایدئولوژی مطرح بشود، برای اینکه هر چیزی باید در ایدئولوژی مطرح شود. در آن مکتبی که من شکل اش را اینجا تصویر کردم، نه تنها مسالهی مالکیت، که مسالهی اساسی در زندگیِ انسان است، بلکه روابطِ اجتماعی ـ اخلاقی نیز (احوالپرسی و ِاتیکتِ اجتماعی) باید در این جهان بینی بگنجد و جا و تناسب داشته باشد. کسی نمیتواند جهان بینیِ توحیدی داشته باشد و در برابرِ دیگری سرش را به “ترس” یا به “طمع” خَم کند. این دو با هم تضاد دارد. در اینجا از درونِ این جهان بینی بیرون آمدهای و جهان بینیِ ” سگی ” پیدا کردهای. به هر حال، میبینیم که حتی رفتارِ فردی در برابرِ دیگری و دیگران ـ به عنوانِ یک ِاتیکتِ اجتماعی ـ مسالهای است که در جهان بینی قابلِ طرح است، و وقتی آن را در جهان بینی گذاشتی، خودش معنی میدهد.
شما میدانید که اساساً در جهان بینیِ توحیدی انتسابِ حقیقیِ هر چیز ـ قدرت، تقدس، علم، اراده و مالکیت ـ از همه نفی شده، و فقط و فقط به خدا نسبت داده میشود؛ هر عملی و هر حالتی و هر پدیدهای و هر ارتباطی و هر تعلقی در رابطه با خدا معنی میدهد و در رابطه با خدا حقیقت دارد، و ارتباطاتِ دیگر همه جعلی است و دروغین است. اساساً مالکیتِ فردی در جهان بینیِ اسلامی مفهوم ندارد. مالکیتِ فردی یک اصطلاحِ حقوقی از حقوقِ روم است که در اسلام بیپایه و بیتعریف است. البته درست است که بعد بعضی از ـ مثلاً ـ تحولات یا انحرافاتِ اسلامی و فقهِ اسلامی، گاهی خود را به نفعِ نظامهای موجود سازش داده، ولی در فقهی که اصیل است و فقهی که با جهان بینیِ توحیدی و جهان بینیِ اسلامی و با ایدئولوژیِ اسلام سازگار است، مالکیتِ فردی به معنایی که در حقوقِ روم مطرح است (به این معنی که مالکیت رابطهای است بینِ انسان و مملوک؛ که او نسبت به مملوک حقِ هر گونه تصرف و حتی نابود کردنِ آن را دارد)، معنی ندارد. مالکیت در اسلام فقط و فقط به خدا نسبت داده شده است. “همه چیز مالِ خدا است”، بدین معناست که هیچ چیز مالِ هیچ کس نیست. بنابراین وقتی مالکیت را به این شکل به خدا منسوب میکند، نفیِ مالکیت کرده و تعریفِ حقیقیِ مالکیت را از لحاظِ حقوقی به خدا منسوب کرده است. بر مبنای “خدا مالکِ همه چیز است”، مالکیت قابلِ تعریفِ علمی است. این، تعریفِ علمی و مسالهی تئوریکاش است. مسالهی علمیِ آن، به معنای تعلقِ علمی و عینیِ مالکیتی که از نظرِ اعتقادی و حقیقی به خدا منسوب است چگونه است؟ چنان که ما میبینیم حکومت نیز خاصِ خداست و هیچ کس حق ندارد بر دیگری حکومت کند. اگر کسی گفت من صاحبِ تو هستم و من صاحبِ شما هستم، فرعون است، (چرا که) او ادعای خالقیت نکرده، ادعای رَبانیت کرده، یعنی گفته من صاحبِ شما و اربابِ شما هستم، (پس) ادعای خدایی کرده است (رب، خداست؛ صاحب، خداست: مالکِ آدمها و اشیاء). حالا که حکومت مالِ خداست، خودِ حکومت مالِ خداست، به این معنا نیست که خدا میآید پشتِ میزِ امارت (به معنی رهبریِ عینی) مینشیند و به رهبریِ جامعه میپردازد. “حکومت مالِ خداست”، یعنی حقِ خداوند است، و جهتِ حکومت، جهتِ خدایی است و مبانی و هدف و فلسفه و منشاءِ پیدایشِ قدرتِ رهبری و قدرتِ حکومت، خداوند است. بنابراین، مسالهی دوم، تحققِ اجتماعی و تحققِ عینیاش در خارج است، و آن اینکه حالا که حکومت مالِ خداست، چگونه در زمین باید اجراء شود. یعنی این حکومتِ خدا به دستِ چه کسی باید باشد؟ که آن وقت مسالهی خلافت و مسالهی امامت در شیعه و اهلِ تسنن مطرح میشود. که هر دو به حکومتِ خداوند معتقد هستند، اما آنها با آن شکل و ما به شکلِ امامت. بنابراین همین امام هم که حکومت میکند، به عنوانِ حکومتِ خداوند بر مردم حکومت میکند. اما عملاً حکومت دستِ امام است که از طرفِ خداوند بر مردم حاکم است. بنابراین مالکیت از نظرِ حقیقی، متعلق به خدا است، اما از نظرِ واقعی ـ یعنی عینی ـ باید در دستِ چه کسی باشد؟ مسلماً در دستِ نمایندهی خداوند؛ و نمایندهی خداوند در جهان بینیِ اسلامی، مردماند. بنابراین مالکیتِ حقیقی که به خداوند منسوب است، در واقعیتِ عملی به مردم تعلق میگیرد، چنان که “بیت الله”، “مال الله” و “انفاقِ فی سبیل الله”، و تمامِ آن چیزهایی که مربوط به مالکیتِ اجتماعی و مالکیتِ عمومی است، در اسلام به عنوانِ اموال و اشیاء و یا اعمالی که به خاطرِ خداوند و برای خداوند و متعلق به خداوند است، تعبیر میشود. چنان که “ابوذر” (بهترین مفسر در این تعبیر) “اَلمالُ لِله” را این جور برای معاویه (بدترین مفسر در تاریخِ اسلام که او هم همین عقیده را دارد و میگوید، “المال لله و انا خلیفه الله”، بنابراین از طرفِ خداوند به هر کس بخواهم میدهم و به هر کس بخواهم نمیدهم!) معنی میکند که، “المال لله”، در واقعیتِ عینی، یعنی “اَلمالُ لِلناس”، نه مالِ من، نه مالِ تو، نه مالِ حسن و نه مالِ حسین، بنابراین مالکیتِ خدا، یعنی نفیِ مالکیتِ افراد، و تحققِ مالکیتِ جمع. این است که مالکیت در اسلام، از نظرِ حقیقی نه مالکیتِ اجتماعی است که واقعاً و حقیقتاً جامعه از لحاظِ حقوقی مالکِ حقیقیِ مال باشد، و نه هم (مالکیتِ) افراد، بلکه (مالکیتِ) خداوند است؛ اما در واقعیت آنچه به خداوند متعلق است، عملاً در راهِ مردم مصروف میشود، و مردماند که باید از طرفِ خداوند در آن تصرف بکنند؛ با قید به اینکه تصرفِ شان محدود به حدودی است که مالکِ حقیقی، یعنی خداوند، آنها را مقید کرده، بنابراین مالکیتِ خدایی مطرح است، و مالکیتِ خدایی نفیِ مالکیتِ فردی است.
ج : وقتیکه من این حساسیتها را میبینم، ولو حساسیتها خیلی هم درست نباشد، خیلی خوشحال میشوم، (زیرا) نشانهی خلقِ ارزشهای اسلامی است. یکی از هنرمندانِ بنامِ مملکتِ ما میخواست به تئاترِ ابوذر بیاید، چون یک آدمِ هنرمندِ بزرگ و به هر حال در اینکار صاحب نظر بود و دوستان هم خیلی دلِ شان میخواست که او بیاید و اظهار نظر بکند و ببیند؛ ولی او کارت نداشت. یادتان هست که اینجا، در حالی که بچهها آنجا ازدحام کرده بودند، خیلی شلوغ شده بود، و میدیدم که تو آمدنِ او، با یک وضعِ واقعاً رقت آوری که برای من شرم آور است، خیلی مشکل شده، و (ایشان) هم ناراحت شدهاند؛ او را چند نفری دست به دست کردند و یواشکی تو آوردند، و یکی، دو سه ساعتی آنجا نشسته بود؛ بعد خودِ او (میخواهم به این توجه دوستانه، توجه بدهم) فهمید که این (عمل) یک نوع انحراف است، یعنی با مبانیای که ما معتقدیم جور نیست (ولو لازم هم هست و… چون شخصیتِ هنری است و…!)؛ همانجا سکوت نکرده، و جلوی همه داد زده که، این “حسینیه ارشادیها ” هستند که این کار را میکنند، زیرا در اسلام از این حرفها نیست. گفتم کجایی که بیایم دستت را ببوسم!
بچهها چند تا انتقاد از من کرده بودند، که یکی از آنها انتقادی است که درست ضدِ آن برداشت و بینش و ارزیابی است که معمولاً رایج است، و این انتقاد برای من از همهی آفرینها بیشتر ارزش دارد؛ و آن اینکه از وقتی که این صندلیهای ارج عوض شد و مبلهای راحتی گذاشته شد ـ که هم شیکتر است و هم راحتتر ـ من یک نفر از بچهها را ندیدم که بگوید، “خوب، حالا بهتر شد و راحتتر هستیم”، ولی کمتر کسی را دیدم که انتقاد نکند که اینها چیست؟! این، خیلی معنی دارد، و معلوم میشود که درست با نگاهِ مسلمان به مسائل نگاه کرده میشود، در صورتی که مسلمانِ موجود، همیشه دلش میخواهد که هر چه بهتر “آبرومند” باشد؛ مثلاً کتابی که چاپ میشود، “کتابِ اسلامیِ حسابی”، اقلاً هفت هشت تومان جلدش باشد؛ اصلاً کتابِ یک تومانی و پانزده ریالی و دو تومانی با کاغذِ کاهی باعثِ بیآبروییِ اسلام است! (در حالی که مسلمانِ راستین) این آبرو را درست ضدِ آن آبرو میداند، و معلوم میشود که انقلابی در ارزشها و کلاً نوعی نگاهِ دیگر وجود دارد، و حتی اغلب، بچهها میگفتند که برویم به مسجدِ ارشاد و از موقعیت استفاده کنیم تا نمازهای با حال و با معنی و… را بخوانیم که اگر بعد سنگِ مرمر و کاشیکاری و کتیبه و… شد، دیگر مزه نمیدهد، در صورتی که آرزوی همهی مومنین این است که در اینجا بهترین کاشیها و بهترین پولها و بهترین هنرها و بهترین و زیباترین نقشها برای تجلیل از شعائرِ اسلامی آفریده شود. این، دو نوع ارزیابیِ مسائل است (مسالهی نوعِ برداشت و بینش مهم است)؛ و معلوم میشود که این ارزیابیِ مسلمان است (ببخشید ارزیابیِ مسلمان نه، ارزیابیِ اسلامی است که الان ارزیابیِ مسلمان ضدِ این است! نگاه، نگاهِ اسلامی است).
وقتی شعرا و همهی نویسندهها و مسلمانهای ما میخواهند در وصفِ پیغمبرِ اسلام یا ائمه یا امثالِ اینها تجلیل بکنند، ببینید مسائل را چگونه ارزیابی میکنند: مثلاً پیغمبرِ اسلام “سایه” نداشت! خوب، به ما چه مربوط است! داشته باشد یا نداشته باشد، چه فایدهای برای کارِ ما دارد؛ سایه داشته باشد یا نداشته باشد چه نقشی دارد؟! ارزشهای پیغمبر به سایهاش است یا به خودش؟! و یکی دیگر اینکه، “به شاهِ قبهی طلا، حضرتِ رضا صلوات”! بله، این، ارزیابی است. آن وقت امام صادق بزرگترین ستایش را راجع به پیغمبر، که گُلِ سَر سبدِ آفرینش است، انتخاب میکند، و میگوید که، کان رسول الله یجلس جلوس العبد (رسولِ خداوند نشست و برخاست میکرد، مثلِ نشست و برخاست یک بنده)، و یاءکل اکل العبد (و به شکلِ غذا خوردنِ بنده غذا میخورد)، و یعلم انه العبد، (و اصلاً میدانست که واقعاً یک بنده است. اَدا در نمیآورد). این، بزرگترین ارزش بخشیدن به پیغمبرِ اسلام از طرفِ بهترین کسی است که میتواند بهترین ارزشهای او را کشف کند و به ما بگوید (او این جور حرف میزند و ما هیچ کدام جرأت نداریم این جور حرف بزنیم). بزرگترین فضیلتِ کعبه اینست که ناوداناش طلا است و برای همین است که هر دعایی زیرِ ناودان بکنید، مستجاب میشود چون از طلاست! میبینید چگونه این بینشِ اشرافیت درونِ مذهب آمده! مثلاً شیروانیِ خانهی امام رضا طلا است، و مثلاً (مالِ) خواجه اباصلت کاشی است و مثلاً (مالِ) خواجه مُراد “سیمکو” است، و مالِ ما حلبی است! ارزشها به این شکل تقسیم بندی میشود. این است که این نگرش بینهایت مقدس است؛ به قدری مقدس است که اگر یکجا تصادفاً چیزی که با این نگاهِ مقدس نگریسته شده، درست نباشد یا مثلاً ما به آن عقیده نداشته باشیم، دریغِ مان میآید که جوابِ این انتقاد را بدهیم و فکر میکنم شما هم بپذیرید بهتر است.
ج : عرض کنم که دو مرحله دارد و آن این است که هفتهی اول ـ که انشاء الله از شنبهی دیگر نمایش داده میشود ـ اختصاصاً برای دانشجویانی است که در این کلاس کارت دارند و سابقه دارند، و این هم به خاطرِ طبقه بندیِ اشرافی نیست، برای اینکه شما از لحاظِ طبقاتی با آنهایی که در این کلاس نیستند، فرق ندارید، و از لحاظِ امتیاز دادن هم نیست، بلکه از لحاظِ این است که شما “مَحرَماید” و اگر در اوایلِ کار نقصی، کمبودی و نارساییای باشد، شما نه تنها به عنوانِ تماشاچی بلکه به عنوانِ صاحب نظر و به عنوانِ کاری که مالِ خودتان است و دارد به خودتان عرضه میشود، مسائل را نقد و بررسی و قضاوت کنید و در ضمن هم، طیِ شش، هفت شب که در میانِ دوستان و در جمعِ همفکران و هم تعهدها و مَحرمها کار میشود، خودِ بچهها کارشان را بهتر بکنند و تکمیل بکنند، و از پیشنهادات و نظریاتی که شما مسلماً خواهید داد، تغذیه بکنند و بعد باید برای کسانی که مَحرمیتِ شما را ندارند و از خارج به عنوانِ یک تماشاچیِ ناظرِ کاملاً خشکی میآیند که دیگر هیچ گونه از این گذشتها را ندارند، آبرو “جا ” کرد؛ اگر گاهی پیشِ شما گوشهی آبرو یک خوردهای هم خدشه دار شود، اشکال ندارد که شما “اهل البیت” هستید. آن وقت در مرحلهی دوم که انشاء الله اواخرِ ماهِ رمضان خواهد بود، برای عموم بدونِ قیدِ کارتِ کلاس (نمایش) گذاشته میشود و از همه دعوت میشود و این قید هم برداشته میشود. بنابراین، این قید به خاطرِ این مسالهی خاصِ اخلاقی و انسانی است، نه مسالهی طبقاتی.(۱۵)
به هر حال چون دیگر وقت گذشته و بیش از این فرصت نیست و وقتِ من به داستانِ آدم زیاد گذشت، عذر میخواهم، چرا که به مسائلِ دیگر نپرداختم. من فقط از شما خواهش میکنم که برای اینکه در مسیرِ درسِ اسلام شناسی، مسائلِ دیگر را هم مطرح کنید، کم کم به مطالعه ـ به خصوص ـ آثاری که به شناختِ دقیقتر و متعالیترِ مسائلِ اسلام شناسی کمک میکند، بپردازید. من شخصِ خاص و کتابِ خاصی را توصیه نمیکنم؛ آن را خودتان انتخاب کنید، ولی فقط یک طرحِ کلی به عنوانِ طرحِ ضروری برای شناختِ این کادرِ فکریِ درسِ اسلام شناسی میگویم که به خصوص هر چه میگذرد، بیشتر حساس میشود و بیشتر مسائلِ تازهتر و خیلی لطیفتر و عمیقتری مطرح میشود که ممکن است از نظرِ سوء تفاهم و درکِ نادرست، خیلی لغزنده باشد؛ گر چه من هر چه میگذرد به تفاهمی که بینِ ما هست مطمئنتر میشوم و حالا خیلی راحت حرف میزنم.
این است که مطالعاتِ تان را در یک مثلث، محدود و مقید و در عینِ حال مشخص بکنید: مثلثِ “مارکسیسم، ِگْزیسْتانْسیالیسم و عرفان”. وقتی میگویم “عرفان”، ممکن است “برگسون” را بخوانید، ممکن است “بودا ” را بخوانید، ممکن است “جنید”و “حلاج” را بخوانید، همهی اینها هست، و انتخاب با خودِ شماست. با مثنوی آشنا شوید که یک “ضلعِ” (مثلث) شناخته شده (باشد)؛ با کشفُ المحجوب آشنا شوید، با جُنید آشنا شوید و با شرحِ تعرفِ بخاری (کتابی است که من خیلی دوست دارم) آشنا شوید، که فقط و فقط بینش و احساسِ لطیفِ عرفانی بگیرید؛ اگر بیش از این بگیرید، آن وقت اسبابِ زحمت است، و باید به زحمت دور بریزید، چون عرفان اگر از همین حد بگذرد دیگر خراب میشود و به صورتِ “ماری جوانا ” در میآید! این است که عرفان به رشدِ معنویِ روح و احساس، تلطیفِ عاطفه و پَرِش (اوج) و معراجِ درونی یافتن (تمرین کردن) کمکِ زیاد میکند؛ عرفان را به معنیِ خیلی وسیعاش میگویم: از “برگسون” گرفته تا به خصوص عرفانِ شرقی (لائوتزو، مهاویرا، وِدا، ریگ ودا، بودا، عرفانِ اسلامی و عرفانِ ایرانی ـ که دیگر فرق نمیکند ـ و امثالِ اینها) که قویترین است. یکی هم اگزیستانسیالیسم (در اوجاش هایدگر و یاسپرس و سارتر و امثالِ اینها) و دیگری مارکسیسم است. هر کس باید این سه دنیای فکری را به عنوانِ فرهنگ داشته باشد تا مسالهی چهارم که اسلام است، بالاتر از این سطحهایی که امروز انتلکتوئلِ دنیا به آنها میاندیشد، قابلِ طرح باشد. اگر آدم تا عرفان در اوجِ “برگسونی” اش و در اوجِ “پاسکالی” اش و در اوجِ “ودائی” اش و همچنین تا مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم بالا نرود، آن وقت اسلامی که مطرح میشود در سطحِ پایینتر از این است. (اسلامی) در سطحِ پایینتر از این، اسلامی که الان مطرح میشود، به دردِ این قرن و این نسل نمیخورد. باید بعد از مارکسیسم، بعد از اگزیستانسیالیسم و بعد از عرفانِ شرقی، اسلام را مطرح کرد و بعد به ارزیابی نشست و سپس انتخاب کرد.
در آخر اطلاعیهای داشتم و آن اینکه آقای مهندس شکیبی که از دوستانِ خیلی عزیزِ ما هستند و در کارِ کامپیوتر تخصص دارند، لطفی کردهاند و پیشنهادی؛ و آن اینکه ایشان حاضرند که (به طورِ) رایگان (البته کارِ اختصاصی و فنّی است) در اینجا یک کلاس تشکیل بدهند تا شما هم به صورتِ تئوری و هم به صورتِ عملی با کامپیوتر آشنا شوید که بعد، به دردتان میخورد (مُفت است!). ممکن است بعضی از دانشجویان خواسته باشند در کلاسهای دیگر اسم نویسی کنند و یک “کور” (دوره) را برای کار و آشنایی با ماشینِ کامپیوتر بیاموزند، ولی مخارجِ سنگینی را باید تعهد کنند، و شاید افرادی برای کار ـ کارِ تحقیقی یا کارِ شغلی ـ به این کار احتیاج داشته باشند و علاقمند باشند که بیاموزند.
یک مسالهی دیگری هم هست که ارتباط پیدا میکند با کارِ حسینیه و کاری که ما الان در گروهِ قرآن شناسی ـ که در حسینیه تشکیل شده ـ داریم. البته غیر از کلاسهای آموزشی و تحقیقی دربارهی قرآن که انشاء الله بعد از ماهِ رمضان دو مرتبه افتتاح میشود، یک کارِ گروهیِ خاصی دربارهی قرآن هست که به جاهایی رسیده است: یکی کارِ بسیار با ارزش و بسیار شگفت انگیز دربارهی سالهای نزول و سیرِ تحولِ تدریجیِ قرآن است که با یک بینشِ دقیقِ ریاضی کار شده، و به عقیدهی من، کاری است شبیه به کاری که نیوتن دربارهی جاذبهی زمین و منظومه کرده است. این کار دربارهی قرآن شده، و دو قسمتِ آن که انشاء الله به زودی در خواهد آمد و در اختیارِ شما قرار خواهد گرفت، برای شما در حدِ پدیدهای شگفت انگیز خواهد بود و به نظرِ من در سطحِ جهانی کارِ بزرگی است، و اینها آبروی اسلام است. و مسالهی دوم مسالهی کاری است که در همین گروه دربارهی قرآن میشود که شاید رفقا و من توضیحاتِ آن را در جلسهای در تالارِ پایین داده باشیم: تا حالا به اینجا رسیده که ما بر اساسِ کار و تحقیق روی متونِ اسلامی با کامپیوتر، قرآن را شروع کردهایم، و بعد انشاء الله شاید نهج البلاغه و صحیفه و بعضی از متونِ دیگرِ اسلامی را کار بکنیم، و واردتر هم بشویم و امکاناتِ مان هم بیشتر شود.
در اروپا برای تحقیق روی متونِ ادبی و تاریخی، از نظرِ صحت و سُقم، شناخت و حتی ارزیابیِ مسائلِ سبک شناسیاش (حتی سبک شناسیِ معنوی)، با کامپیوتر کار میکنند. مثلاً بعضی از آثارِ مشکوکِ شکسپیر را بر اساسِ شناختی که روی سبک شناسیِ شکسپیر داشتند و با آن ضوابطی که در سبک شناسیِ آثارِ شکسپیر است، به کامپیوتر دادند؛ بعد خودِ ماشین دقیقاً تعیین کرده که این (آثار) مالِ شکسپیر نیست یا فلان اثر منسوب به او بود و مشکوک، (مالِ او) هست و حتی من در جایی شنیدم که نه تنها گفته یکی از آثارِ معروفِ شکسپیر را که شاید “تاجرِ ونیزی” باشد ـ که خیلی هم معروف است ـ مالِ شکسپیر نیست، بلکه گفته که با سبکِ “فرانسیس بیکن” میخورد! درست برعکسِ آنچه که امروز (ماشین) یک وسیلهی خشن در راههای بد و حتی جنایتکارانه است، تا این حد میتوان از این معجزهی صنعتی در راههای خوب استفاده کرد و مسلماً این دلیل نمیشود که ماشین هیچ وقت جنایتکار نیست. ماشین مثلِ یک تیغ است که ممکن است دوست را بِدَرد و ممکن است دشمن را. این است که باید ماشین را برای این جور کاری که ما الان داریم استخدام کرد و مسلماً سطحاش توسعه پیدا خواهد کرد و خیلی از شماها میتوانید به سادگی با این ماشین کارهای تحقیقی کنید، و حتی روی خودِ قرآن کارکنید که صدها و هزارها سوال را به سرعت به شما جواب میدهد، و ما امیدواریم که اینجا خزانهای از مجموعهی جوابهایی که از این ماشین خواهیم گرفت، داشته باشیم که در اختیارِ تمامِ طُلّاب، دانشجویان و فضلاء که میخواهند روی قرآن کار کنند، (قرار دهیم). برای شناختنِ کار با ماشین، شرکت در این کلاس نیز شاید بعدها برای شما لازم باشد. بنابراین چه برای این کار، چه به هر حال برای آموختنِ هنری و چه برای اینکه شغلی باشد ـ که به نظرِ من امروز این جور کارها رو به پیش خواهد رفت و مد میشود و شاید خودش وسیلهای باشد که در زندگی به درد میخورد ـ ، این کلاسِ رایگان در اختیارِ شما خواهد بود، و ایشان با همکاریِ چند تنِ دیگر از همکاران و همفکرانِ شان در این کلاس تدریس خواهند کرد، و در ظرفِ طولِ بسیار کوتاه و فشردهای، شما، هم با تئوری و هم با عملِ ماشین آشنا میشوید. هر کدام از خانمها و آقایان که دوست داشته باشند، و در طلبِ این کار باشند، اسم نویسی بفرمایند تا انشاء الله بعد از ماهِ رمضان کار را شروع کنند.
۱. یک موضوعِ خاصِ جدید است به اسمِ “آنتروپولوژی فیلوزوفیک” (Anthropologie Philosophique)
۲. خوب شد این به یادم آمد! دوستِ من آقای دکتر صدر آن را از آلمانی ترجمه کردهاند، که در مشهد چاپ شده است و من خواهش کردهام که اگر بتوانند به قیمتِ ارزانی در اختیارِ شما قرار بدهند. این کتابها را از آنجا فرستادهاند و الان در حسینیه هست و میتوانید آن را به قیمتِ خیلی ارزان (فکر میکنم 5 تومان کافی باشد) بخرید.
۳. در نوار ترتیبِ شمارهی مسلسلِ “دکتر” به طورِ نامنظم ذکر میشود، و فقط تا شمارهی پنجم را به ترتیب عنوان میکند ، لذا بقیهی شماره گذاری از سوی ما است. (“دفتر”)
۴. میبینیم معانیِ این قدر عجیب را در چه بحثهایی انداختهایم که وقتی هم آنها را حل میکنیم ، آدم حالاش بهم میخورد!
۵. “از پهلوی چپِ آدم” ، دو مساله است و هر دو باید روشن بشود: (یکی) “از پهلوی آدم” ، یعنی سرشتاش از سرشتِ آدم است، و (دوم)، “از پهلوی چپِ آدم” است، چرا؟
۶. چیزی را که میخواهم در جریانِ قصهی آدم برای شما مطرح کنم ، اینست که چگونه یک مساله را مطرح کنیم و به چه شکلی تکه تکه ، تجزیه و تحلیل و ترکیباش کنیم و بعد، آن را نگاه کنیم. این را به عنوانِ یک نمونه به شما عرض میکنم ، نه به عنوانِ نمونهای که شما از آن تقلید کنید ؛ به عنوانِ نمونه که میگویم، یعنی “من اینجوری کار میکنم”، یا “فکر میکنم اینجوری باید کار کرد” و یا “یک شیوهی کار روی قرآن” است.
۷. به قولِ دوستِ مان آدمهای “شوت” زور میزنند که پیغمبر و علی را به صورتِ یک فرشته در بیاورند! از مرحمتِ شان واقعاً متشکریم! خوب، آن که آدم بوده (معلوم است که آدمِ اولیه “مالی” نبوده!) ، آن طوری میشود؛ ولی علی که عصاره و نتیجه است، باید یکی از فرشتگان بشود! وقتی بینش قَره قاطی میشود، دیگر مذهب تبدیل به این معارف میگردد.
۸. من به شیطان توهین کردم، و از او معذرت میخواهم، برای اینکه استدلالِ شیطان درست است، یعنی واقعاً او از آتش، از یک پدیدهی نورانی و ماوراءِ مادیِ مخصوص آفریده شده و مقاماش برتر است ، (در حالی که) آدم از گل و خاک آفریده شده است. بنابراین استدلالاش درست است، ولی نتیجه گیریاش غلط است ؛ چه برسد به این فاشیستها که اصلاً استدلالِ شان غلط است که اگر درست میبود، آن وقت میتوانستیم شیطان را متهم بکنیم که، ایدئولوگِ آنها است!
۹. در این قسمتِ کوتاه، کلاس حالتِ پرسش و پاسخ و گفتگوی متقابل پیدا میکند. جای پاسخهایی را که از طرفِ مستمعین داده میشود و در نوار مبهم است، با علامت “…” مشخص نمودهایم، و آنجا که پاسخها روشن است و خودِ دکتر هم تکرار میکند؛ در داخلِ علامتِ گیومه نهادهایم. (“دفتر”)
۱۰. (به گونهای که) در فرهنگِ اسلامی، به معنای اعمِ فرهنگِ ابراهیمی، آمده است.
۱۱. یکی از این “آنتی زن” (ضدِ زن)ها استدلال میکرد و بعد با تمامِ فلسفه و دین و… توجیه میکرد و میگفت، “میبینید در داستانِ خلقتِ آدم، هر چه شیطان آدم را وسوسه کرد، نپذیرفت، اما رفت حوا را تسلیم کرد ” گفتم. این استدلال درست است، اما به ضررِ خودت است ، چون اگر این استدلال را بکنی، آدم بدتر میشود، برای اینکه بعد… بعدش چی؟
۱۲. در اینجا دکتر تعدادِ شمارهها را از مستمعین میپرسد؛ آنها پاسخ میدهند که تا به حال شصت شماره شده است و سپس دکتر میگوید که انشاء الله وقتی نوبتِ درس برسد از این هم بیشتر میشود. توضیح: بر طبقِ تقسیم بندیِ شمارهایِ مطالب که از جانبِ ما انجام گرفته، تعدادِ شمارهها در مجموع پنجاه و یکی شده است. (“دفتر”)
۱۳. این سوال بر مبنای تهیهی کارتِ اجتماعیِ نمایشِ سربداران طرح شده است. (“دفتر”).
۱۴. سوال در موردِ کیفیتِ ورود به نمایشِ سربداران است و اینکه ضابطهی ورود به نمایشِ سربداران با نمایشِ ابوذر فرق میکند یا نه. اصولاً این سوال مکملِ سوالِ قبلی است. (“دفتر”)
۱۵. در جوابِ یکی از مستمعین که تقاضای “شام” میکند، دکتر میگوید: میترسم اگر شام بدهیم، باز اعتراض شود که چرا به دیگران شام نمیدهید! حالا برای اینکه تساوی برقرار شود به هیچ کدام شام نمیدهیم!