وظایفِ دورانِ تعلیقِ استراتژی ۱
بیشتر سؤالهایی که حولوحوشِ مسائل روز، و چه باید کرد، مطرح میشود، بهدنبال این است که راهی به سمت افقی جدید باز کند. چه در دوران فشار و سختی، و چه در دوران گشایشهای نسبی، چه در دوران انقلاب، و چه قبل و بعد از آن. به هرحال، با همهی فراز و فرودهای تاریخ معاصر، و ۲۰، ۳۰ سال اخیر، دغدغهی مشترکی نیز وجود داشته، و آن اینکه، همه به دنبال گشایش و راهکاری به سوی آیندهای بهتر برای مردم ایران هستند. در همین راستا، فعالان سیاسی و روشنفکران مبارز، در دورههای مختلف، استراتژیهای گوناگونی را جهت نیل به اهداف خود برگزیده اند، و گاه نیز تغییر استراتژی دادهاند، و گهگاه نیز در دورههای گذار، دورههای تعلیق استراتژی، به سر بردهاند.
به صورت خیلی فشرده، منظور از دورانِ تعلیقِ استراتژی، دورهای است که عمر و کارآمدی یک استراتژی، به سرآمد و سرفصلِ تاریخیی خودش رسیده، و پایانیافته، اما، استراتژیی جدیدی هنوز متولد نشده است. فاصلهی بین این دو دوران را “دوران تعلیق استراتژی” مینامیم.
معمولاً دوران تعلیق استراتژی مواقعی پیش میآید که عمر یک استراتژی، بنا به دلایلی، به پایان خود میرسد، از جمله تغییر توازنِ سیاسی، یعنی تغییر توازنِ نیروها در حوزهی سیاست، و بهویژه، در لایهی فوقانیی آن در حاکمیت. تغییر توازن قوا در حوزهی سیاسی، الزاماً به معنای تغییر توازن اجتماعی یا تغییر توازن فرهنگی نیست، اما در دوران تعلیق، در حوزهی سیاسی و قدرت، این توازن به گونهای دگرگون میشود، که استراتژی سابق دیگر پاسخگو نمیباشد. گاهی اوقات هم ناشی از هر دو عامل است، یعنی هم توازن سیاسی و هم توازن اجتماعی به هم میریزد. این دو عامل به صورت مضاعف باعث پیدایش دورانی میشود که میتوان آن را “دوران تعلیق استراتژی” نامید.
ما در تاریخِ معاصر چندبار شاهد این حالت بودهایم: در اوایل دورهی رضاشاه، پس از کودتای ۲۸ مرداد، و به ویژه پس از سرکوب ۱۵ خرداد ۴۲، اوایل یا اواسط دههی ۶۰، و… اینها دورانهایی است که در آن یک مرحلهی تاریخی، از منظر استراتژی، به پایان رسیده، اما هنوز مَشی و شیوهی جدیدی آغاز به کار نکرده است. به طور مثال، پس از کودتای ۲۸ مرداد، تا چند سال بخشی از نیروهای سیاسی همچنان در تصور، یا به عبارتی توهم، تداوم مشیای بودند که در گذشته پاسخ میداد. جبههی ملی اول، پاسخگوی نیاز زمانهی خودش بود، و کارآمدی هم داشت، اما، جبههی ملی دوم و سوم، میخواست سبک بازیای را تکرار کند که دوراناش سپری شده بود.
در دوران تعلیق، عدهای داستان و حکایت گذشته را تکرار میکنند، عدهای فعالیت را رها کرده و صحنه را ترک میکنند، و عدهای هم راه جدیدی را جستجو میکنند. این راههای جدید میتواند خود درست یا نادرست، و کارآمد یا ناکارآمد باشد، یا استراتژیای کاملاً نو باشد، یا در ادامهی راههای قبلی بنا نهاده شده باشد. مثلاً اوایل دههی ۴۰، که دوران تعلیق آرام آرام پایان یافت، هیئتهای مؤتلفه، مجاهدین خلق، و فداییان خلق، دست به سلاح بردند. سه جریان مختلفالعقیده و مختلفالجهت: جوانان بازار، جوانان فعال در جنبش ملی شدن نفت و سپس نهضت آزادی با گرایش مذهبی، و جوانانی با گرایش چپ و عمدتاً از سازمان جوانان حزب توده. بعد هم شریعتی میآید، و مشی جدید و متفاوتی را مطرح میکند. به هرحال، آن مَشی گذشته به پایان میرسد. البته دوران ما کاملاً قابل انطباق و مقایسه با آن دو دوران نیست. اما از منظر استراتژیک تشابهات جدّیای با آن دو دوران دارد. اگر این را پایه یا داعیهی اولیه بحث بگیریم، میتوانیم سیری هم از پیشینهی مسئله بدهیم که این دوران روشنتر بشود.
در ایران انقلابی اتفاق میافتد که طبیعتاً نیروهایی در آن نقش دارند. از نظر نیروهای منتقد، و نیروهای اپوزیسیون، این انقلاب با فاصلهی کمی به انحراف میرود، و ما وارد دههی ۶۰ با فشارهای خاص آن دهه میشویم، فضا بسته میشود، و فشارها باعث کند شدنِ ریتمِ تحرّکاتِ سیاسی در ایران میگردد. بعد دورانی آغاز میشود که بعدها، دورانِ اصلاحات نامیده میشود. در اینجا بحث بر سر اصلاحات نیست، اما به نظر میرسد این دوران هم در اوایل سال ۷۹، یا حداکثر اواخر سال ۷۹، به سرآمد و سرفصل خودش میرسد. این دوران دستاوردهای مثبت و منفیی خاص خودش را دارد، و باید کمی از آن فاصلهی زمانی بگیریم تا بتوانیم راجع به آن به درستی قضاوت کنیم. من در سال ۸۱ مقالهای با عنوان “دستاوردهای اصلاحات” نوشتم، که در نشریهی آبان چاپ شد. در آنجا هم بحث همین بود، که اصلاحات یک دورهی تاریخی در ایران بود، که آثار ماندگاری هم در تاریخ ایران خواهد گذاشت، اما درعین حال، به سرآمد خودش رسیده، و بایستی ما با عقل جمعی و با اشتراک نظر بتوانیم به استقبال و تدارک یک مشیی جدید برویم. اینک نیز همچنان فکر میکنم که آن روش و استراتژی جدید هنوز متولد نشده است. اعلام این امر، درحال حاضر، با صدای بلند هم هیچ اشکالی ندارد، که گفته شود در این مقطع و مرحله، هیچ استراتژی و راهبُردی وجود ندارد، یا هنوز به وجود نیامده است. اما این به آن معنا نیست که برنامه و راهکاری هم وجود ندارد و همه باید صحنه را ترک کنند. پس میتوان گفت که، “راهکار” وجود دارد، اما “راهبرد” وجود ندارد. به عبارت دیگر، برنامه وجود دارد، اما استراتژی وجود ندارد، و این برنامه باید معطوف به تولد و تکوین و تدارک یک استراتژیی جدید باشد. هر چند از یک نگاه بالاتر میتوان عنوان نمود که، هر استراتژی در ارتباط دیالکتیکیی عینیت و ذهنیت متولد میشود، یعنی شرایط عینیی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، داخلی، و بینالمللی هم باید پیش برود تا استراتژی تولد یابد. این استراتژی باید در حرکت و در ارتباط دیالکتیکیی عین و ذهن متولد شود.
به نظر میرسد درحال حاضر در ایران دو تحلیل منسجم وجود دارد، و تحلیلهای دیگر بین این دو تحلیل نوسان میکنند:
تحلیل اول، که انسجام دارد، این است که باید اصلاحات را ادامه داد، راه اصلاحات از درون نظام میگذرد، و شیوهی اجراییی آن هم انتخابات و برخورد فعال و همیشگیی با این حوزه است. این تحلیل، هر چند که با آن موافق نباشیم، اما تحلیلی است که انسجام دارد، و در هر مقطع و هر رویداد به راحتی میتوان فهمید که چه میگوید و چه میخواهد.
تحلیل دوم، معتقد است اصلاحات به پایان رسیده، و آن شیوه، چه درست و چه غلط، چه مثبت و چه منفی، به سرآمدِ تاریخیی خودش رسیده است، و دیگر کارآمد نیست. این تحلیل هم منسجم است، یعنی در برخورد با هر پدیدهی اجتماعی از قبل میداند از چه مبنایی حرکت میکند، خروجیاش چیست، و چگونه برخورد میکند. اما، طیفی از فعالین سیاسی نیز وجود دارند که ذهنشان دو صدایی بوده، و بین این دو تحلیل نوسان میکنند. گاهی مطرح میکنند که دورهی اصلاحات گذشته، و دیگر پاسخ نمیدهد، و گاهی هم، همان مَشی گذشته را ادامه میدهند، و مثلاً با انتخابات برخوردی فعال میکنند. اگر حساب کسانی که بر اساس منافع اقتصادیی خاصِ خود، و بهویژه، بهخاطر حضور در قدرت، با پدیده انتخابات برخورد میکنند را جدا کنیم، بقیهی فعالان، انسانهای آرمانخواهی هستند که هزینههای آرمانخواهیشان را نیز پرداخته و میپردازند، اما به یکی از این دو تحلیل متمایل بوده، و یا بین آنها نوسان میکنند. برای اینکه تحلیلهای این آرمانخواهان به هم نزدیک شود، و به عبارت دقیقتر، تحلیلهای در نوسان به ثبات برسند، نیاز به زمان است.
دورهی تعلیق از اردیبهشت ۷۹ با بستن مطبوعات، عقب برده شدن گروههای فشار، و پیشرویِ قوهی قضاییه بهوسیلهی برخورد با مطبوعات، آیتالله منتظری، ملی ـ مذهبیها و نهضتآزادی، دانشجویان و تحکیم وحدت، هنرمندان، کانون نویسندگان، وبلاگنویسان و… شروع شد، و این فرآیند یک سیر مداوم داشت. به نظر میرسد تفکر جدیدی که به اسم احمدینژاد معروف شده، و گفته میشود از تابستان امسال حاکم شده است، در واقع از اردیبهشت ۷۹ بهتدریج در ایران حاکم شده است، و این دولت هم ادامهی فرآیندی است که آن موقع استارت آن زده شده، و در واقع این تفکر از سال ۷۹ شروع به حرکت کرده است. از آن مقطع به بعد برخی فعالین فردی و جمعی به این نتیجه رسیدند که این دوران به سرآمدِ خودش رسیده است، اما، آنچه که در این مدت از سوی برخی به عنوان برنامهها و استراتژیهای جدید مطرح شده، به نظر میرسد از جنسِ استراتژی نیست، بلکه جنس آن هدفگذاریها و طرح شعارهای جدید است، مباحثی چون رفراندوم، نافرمانی مدنی و… هدفگذاریهای جدید هستند، اما اینکه چگونه میتوانیم به این هدفها، جدا از صحت و سُقم آنها، برسیم ناماش استراتژی است. مثلاً گفته میشود رفراندوم شود، اینک به مضمون آن خواسته، یعنی رفراندوم، کاری نداریم، در هرحال، این یک هدفگذاری و شعار و خواستهی جدید است، اما چگونگیی رسیدن به برگزاریی رفراندوم، استراتژی نامیده میشود، که تاکنون کسی سخنی جدی در این باره مطرح نکرده است.
به نظر میرسد اینک هیچ نیرو و فعالِ سیاسی برای رسیدن به آن نقطهای که به عنوان شعار یا هدف مطرح میکند، برنامهی خاصی ارائه نمیدهد، و شاید این خود مؤید همین بحثِ تعلیقِ استراتژی باشد. به عبارت دیگر، دوران تعلیق بیانگر این است که استراتژی قفل شده، و راهحل کوتاهمدتی وجود ندارد، و به نظر میرسد بهجز نیروها و تفکراتی که نگاه به بیرون دارند، و منتظر حملهی خارجیها هستند، هیچکس تحلیل مشخص و عینی و راهگشایی را ارائه نمیدهد. تنها تحلیل یا برونرفتی که برخی مطرح میکنند، این است که، باید یک عنصر خارجی این قفل را بشکند. ذیل این تفکر، و نقد جدیی آن، بحثهای مختلفی مطرح شده و میشود، که بحث جداگانهای میطلبد.
اما در این دوران، راهکار یا برنامه چیست؟ همانطور که گفته شد، تعلیق، فقدان استراتژی است، نه فقدان برنامه. به عبارت دیگر، تعلیق، فقدانِ راهبرد است، نه فقدان راهکار. در همین رابطه میتوان چهار راهکار یا چهار نقطهی محوری را مطرح و طبقهبندی کرد: صبر و اعتراض، انباشت و ارتباط.
از ابتدا هم تأکید کنیم که جنس هیچکدام از اینها، استراتژی نیست، بلکه از نوع برنامه است. برنامهای برای تولد و تدارک و تکوین یک استراتژی.
شاید وقتی میگوییم صبر و اعتراض، شعار برخی از ملیون در دههی ۴۰ یعنی “صبر و انتظار” تداعی شود، اما تفاوت واژگان خود تفاوت مضامین را نشان میدهد.
مفهوم کاربردی “صبر” در اینجا به طور ساده این است که ما باید دیدمان را درازمدت کنیم. تحملِ زمان و تحملِ شرایط را داشته باشیم. به عبارت صریحتر، ایران راهحل و راهبرد کوتاهمدت ملی ندارد. اگر به گذشته بنگریم، میبینیم در دههی ۴۰ و ۵۰، نگاهها به عرصهی سیاست و استراتژی، نگاههای درازمدت بود، یعنی نیروهایی که مشیی مسلحانه داشتند، به مبارزهی مسلحانهی درازمدت تودهای معتقد بودند، و در پس ذهنشان این بود که باید ۱۰، ۱۵ سال مبارزهی مسلحانه ادامه پیدا کند، تا به یک سرفصل بازگشتناپذیر و موفقی برسد. شریعتی میگفت: باید دو، سه نسل در ایران کار تئوریک و فرهنگی بشود. حتی منتسب به آیتالله خمینی است که گفته بود: سربازهای من الان در گهوارهاند. پس میبینیم در آن دوران نگاهها در همهی گرایشها نگاه درازمدت است. اما پدیدهی ۱۳ ماههی انقلاب، از دی ۵۶ تا بهمن ۵۷، همهی نگاهها را نزدیکبین و کوتاهمدتنگر کرد، و ما دیدیم در فاصلهی سالهای ۵۷ تا ۶۰، همهی نیروها، چه در درون و چه بیرونِ قدرت، عرصهی سیاست و قدرت را میخواستند به سرعت تسخیر کنند، عدهای در فکر تصفیهی درونیی قدرت از همهی اغیار بودند، عدهای هم از بیرون، حال چه در کردستان، چه در گنبد، چه در تهران، و چه در جاهای دیگر، میخواستند به سرعت قدرت را تسخیر کنند. در واقع، سرعتِ انقلاب یک بدآموزی داشت، و آن، نزدیکبین کردن نگاهها بود. این سرازیری ۵۷ تا ۶۰، در دههی ۶۰ به سربالایی منجر شد، و نسل ما اولین سربالاییی خودش را تجربه کرد، و نسلِ قبل از ما، یعنی نسلِ فعالان نهضت ملی، که در دورهی نهضت ملی جوانهای بیست و چند ساله بودند، در دوران نهضت ملی سرازیری را تجربه کردند، و بعد از کودتای ۲۸ مرداد و دههی ۴۰ شاهد یک سربالایی تند بودند. نسل قبل از ما، در دههی ۶۰، برای دومین بار بود که یک سرپایینی و سربالایی را تجربه میکرد، و نسل ما با اولین تجربهاش مواجه بود. اما به هرحال، این سربالایی، دوباره دیدها را دوربین و درازمدتنگر کرد. از سال ۶۲ و ۶۳ به بعد، که آن مشیها و راهکارها پاسخ نداد، آرام آرام دوباره دیدها درازمدت شد.
پدیدهی اصلاحات، برای نسل بعد از ما، یعنی جوانهای کنونی، همین فراز و فرود را داشت، یعنی حرکت ۲ خرداد به صورت انفجاری شروع شد، و سه، چهار انتخابات پشت سر هم به صورت شتابناک نتایج موفقیتآمیز فراوانی داشت، و نسل بعد از ما هم اینجا یک دید کوتاهمدت و سرعتی و نزدیکبین پیدا کرد. به نظر میرسد از سال ۷۹ ـ ۸۰، آرام آرام، سربالاییی جدیدی شروع شده، و این نسل هم بهتدریج نگاهی دوربین و درازمدتنگر پیدا میکند. تبدیل نزدیکبینی به درازمدتبینی را “صبر” مینامیم: تحمل شرایط را داشتن، نگاه درازمدت داشتن، و پذیرفتن اینکه ما راهحلِ کوتاهمدت و حداقل راهکار ملیِ کوتاهمدتی نمیتوانیم داشته باشیم. پذیرش این صبر، و پذیرش درازمدت بودنِ مسیر، و درازمدت بودنِ نگاه، خود روحیه و رویکرد روانیِ خاصی به ارمغان میآورد. مثلاً وقتی سوار ماشین هستیم، و قرار است از تهران به آستارا برویم، میدانیم ۱۵، ۲۰ ساعت باید در ماشین بنشینیم، و مسافت و طی مسیر را تحمل کنیم. اما اگر از تهران میخواهیم به کرج یا قزوین برویم، میدانیم یکی، دو ساعت در ماشین هستیم. حال اگر کسی با ذهنیت مربوط به کرج و قزوین در ماشین آستارا بنشیند، بعد از یک ساعت خسته میشود، و به لحاظ روانی احساس کسالت میکند، که چرا ماشین آهسته میرود، و چرا به مقصد نمیرسد. ولی اگر از اول ذهناش را برای یک مسافرت ۱۵، ۲۰ ساعته آماده و تنظیم کرده باشد، آرامش دارد، و از قبل خودش را برای ۱۵، ۲۰ ساعت در ماشین نشستن آماده کرده است. صبر معنایش این است که ما در درون خودمان خصایص این شرایط و تحمل آن را بپذیریم، و ذهنمان را درازمدتنگر کنیم.
هر چند معمولاً در دوران تعلیق استراتژی، این موضوع، در عمل، به همهی فعالان و نیروهای سیاسی تحمیل خواهد شد، چه بخواهند و چه نخواهند، اما اگر آن را به صورت ذهنی و تحلیلی و روانی بپذیرند، با آرامش حرکت میکنند، و اگر نپذیرند، یا زیگزاگ میزنند، یا دچار اضطراب میشوند، و یا دچار نوسانهای استراتژیک میگردند. پس ما باید این نکته را در درون خودمان هضم بکنیم که بایستی نگاه درازمدت داشته باشیم، و به لحاظ روحی ـ روانی خودمان را برای یک حرکت درازمدت آماده کنیم.
راهکار دوم اعتراض است. صبر، گاهی اوقات منفعلانه، و گاهی اوقات فعال است. اگر در حدّ تحمّل شرایط در صحنه بمانیم، و بر اساس آرمانهایی که داریم به موانع و مشکلات اعتراض کنیم، این صبر، صبر فعال است.
همینجا ضروری است باز یک برش تاریخی بزنیم. دورههای تعلیقِ گذشته با این دوران تفاوتهایی دارند. فشارها و سرکوبهای بعد از ۲۸ مرداد، بهویژه در دههی ۴۰ و ۵۰، که به اوج خودش میرسد، و یا برخوردهای دههی ۶۰، تا حدّی با بستنِ فضا در دههی ۸۰ متفاوت است. در آن دورهها افراد یا بایستی مخفی میشدند و کار مخفی میکردند، و یا هجرت میکردند و به خارج از کشور میرفتند، و یا مُنفعل میشدند و جذب زندگی میگردیدند. هم در دههی ۴۰، و هم در دههی ۶۰، داستان همین بود. اما در دههی ۸۰، الزام و انحصاری در این سه راه نیست: یا مخفی یا فراری یا ترک صحنه. اینک فضای نیمبند و محدودی در عرصهی عمومی وجود دارد، که باید از این فضا استفاده کرد، و این، متفاوت با دههی ۴۰ و ۶۰ است. در آن دوران اعتراض تنها به صورتِ تحرکات مخفی یا بیانیّههای مخفی، که به صورت شبنامه منتشر میشد، و نظایر آن، متصوّر بود، اما الان انتقاد و اعتراض میتواند شکل علنیتری داشته باشد. با توجه به تفاوت این دوره با دو دورهی قبل، این انتقاد و اعتراض مضمون خاص خودش را دارد. اینک به نظر میرسد در سه حوزه نیروها و فعالان سیاسیی آرمانخواه بایستی به شرایط موجود و قدرت مستقر، در هر تضییق و محدودیتی که ایجاد میشود، اعتراض کنند:
۱. حقوق اساسیی ملت
۲. حقوق شهروندیی آحاد مردم
۳. منافع ملی
این سه، از موضوعاتی است که اختلافانگیز هم نیست، چون الان بین افراد و نیروهای آرمانخواه تشتّت و تفاوتِ تحلیلیی زیادی وجود دارد. در سطور قبل یادآور شدیم که: اینک دو تحلیل منسجم وجود دارد، و یک تحلیل ژلهای هم بین آن دو تحلیل نوسان میکند. اگر کسانی که منشأ حرکتشان قدرت و ثروت و امکاناتی است که یا داشتهاند یا به هر ترتیب به دست آوردهاند را از نیروهای سیاسی دیگری که آرمانخواه هستند، جدا کنیم، میبینیم در بین دستهی دوم نیز تشتّت و تفاوت تحلیلیی زیادی وجود دارد. اما این طیف اگر وارد حوزههایی بشوند که اختلافبرانگیز است، اختلافات آنها تشدید خواهد شد. اما در سه موضوع یادشده همه باهم همسو هستند. نیروهای یادشده، اگر بخواهند روی انتخابات بحث کنند، اختلاف و حتی دعوایشان میشود. مثلاً عدهای انتخابات را تحریم کردند، و دیدشان عدم شرکت بود، و کسانی هم بودند که با تحلیلهای خاص خودشان در انتخابات شرکت کردند، ولی همین دو دسته میتوانند دربارهی حقوق اساسی ملت یا دموکراسی مشترکاً کار کنند، و اختلاف و دعوایشان هم نشود، و یا دربارهی حقوق شهروندی افراد، آزادی عقیده، حقوق زندانیان، حقوق زنان، حقوق قومیتها، حقوق اقلیتها، و… با یکدیگر تعارضی نداشته باشند، و باهم همسو عمل کنند. همچنین دربارهی منافع ملی، یعنی مواردی که میخواهند از منافع کلان ملی دفاع کنند، باز هم با یکدیگر همسو هستند، و طبیعی است که این سه حوزه، در تقابل با راست داخلی و راست جهانی است. جمع این دو رویکرد (در تقابل با راست داخلی و راست جهانی) ظرافت و تدبیر خاصی میخواهد، اما رویکردی تاریخی و در درازمدت به شدت اثرگذار است. اگر افراد و نیروهایی بتوانند هویتِ مستقلی از خود بروز بدهند، که در دفاع از آزادیها در مقابل راست داخلی، و دفاع از منافع ملی، هم در مقابل راست داخلی و هم راست جهانی، موضعگیری داشته باشند، اعتباری کسب میکنند که هر نیرویی در ایران سر کار باشد، آنها میتوانند از اعتبار و هویت خودشان در جهت آرمانهای آزادی، عدالت، امنیت، و منافع ملی هزینه کنند. هزینه کردن این اعتبار در جاهای دیگر به هدر دادن آن خواهد بود.
راهکار سوم انباشت است. شاید، این، مهمترین قسمت از چهارگانهی صبر و اعتراض، انباشت و ارتباط باشد. معمولاً در دورههای تعلیق، انباشتی صورت میگیرد، که این انباشت راه را برای دوران جدید باز میکند. تئوریِ محوریِ استراتژی و چه باید کرد شریعتی هم بر همین امر بنا شده بود. او معتقد بود در جهان و ایران، هر موقع تحولی اتفاق افتاده، پس از یک دوران انباشتِ تئوریک صورت گرفته است. قبل از انقلاب فرانسه، قبل از انقلاب اکتبر، و در ایران، قبل از انقلاب مشروطه، قبل از نهضت ملی، قبل از انقلاب اسلامی، و حتی قبل از اصلاحات، ما با یک انباشت تئوریک مواجهیم. گویی جامعه و روشنفکران و فعالان سیاسی به یک عقل جمعی میرسند، و بدین طریق، به همسویی دست مییابند، و این امر، خود، راه را باز میکند. استراتژیها معمولاً از درون این انباشتها متولد میشوند. مهمترین خصیصه یا محور هر انباشتی نیز، نقد، و به ویژه، پرداختن به درون است. هر حرکت نویی از درون یک نقد فعال و خلاق (نه نقد منفعلانه و خودزنانه) بیرون آمده است، و معمولا با روحیه و تربیتی تازه و حتی نسلی نو همراه است.
انباشت، دو حوزهی اصلی دارد : حوزهی تئوریک و حوزهی تجربی، یا حوزهی تئوریک و حوزهی استراتژیک. در هر دو حوزه بایستی در این سالها و سالهای آینده ما به دنبال انباشت باشیم. دنبال ذخیرهسازی و انباشت و تعامل و رسیدن به یک راهکار جدید. انباشت در حوزههای مختلفی صورت میگیرد، ولی سرریزش قطعاً در حوزهی استراتژی خواهد بود. برخی بحثها که سعی میکند بین روشنفکر و سیاست، و استراتژی و قدرت، فاصله بیندازد، بهشدت قابل نقد است. روشنفکر در نهایت به دنبال تغییر است (در جامعه و انسان)، و آثار این تغییر هم امری عینی است، و باید درون زندگیی روزمرهی انسانها مشاهده شود. این امر نیز محقّق نمیشود (بهخصوص در کشورهای عقبمانده و یا کمتوسعهیافته و بهویژه کشورهای نفتی)، مگر با اصلاح وضع دولت و حاکمیت. تغییر و تحول و اصلاح وضع قدرت نیز، اگر چه از حوزههای مختلف، از جمله حوزههای عمومی (و حوزههای عمومیی غیرسیاسی) تأثیر میپذیرد، اما در نهایت، هرگونه تغییری، در حوزهی سیاست و قدرت نهایی میشود، و بازداشتن روشنفکر از این حوزه، و منحصر کردن آن به حوزههای دیگر، ناتمام گذاشتن هر فرآیند تحولطلب و تغییرخواه است، و بهویژه، فاصلهگذاریی بین حوزهی روشنفکری و حوزهی سیاست، تغییر ماهیتِ روشنفکر است. در این صورت، دیگر اسم این فرد روشنفکر نیست، بلکه آکادمیسین است، اقتصاد دان، جامعهشناس، یا فیلسوف است، روشنفکر نیست. روشنفکر، در نهایت، به دنبال نقد و تغییر(هر دو) است. تغییر را هم نمیتوان نیمهکاره رها کرد. تغییر هم فقط در ذهن نیست. تغییر نهایتاً باید آثار خود را در زندگیی روزمرهی انسانها نشان بدهد، که به ناچار باید از تغییر حوزهی سیاست و قدرت نشأت بگیرد. البته بر اساس تقسیم کار، که یک تجربهی بزرگ تمدن بشری است، یک روشنفکر میتواند بهطور مشخص بگوید مزیّت فردی من این است که فقط کار تئوریک بکنم، اما خروجیی کار تئوریک در اندیشهی مبارزین و اندیشهی روشنفکران مبارز، نهایتاً تغییر در زندگیی عینی، و زندگیی واقعیی مردم است، و اگر عامتر بگوییم، تغییر در سرنوشتِ انسان است.
به هرحال، انباشت در حوزهی تئوریک و حوزهی تجربی، بهصورت درازمدت، به یک خروجیی استراتژیک خواهد رسید. در حوزهی تئوریک الان خود به خود بحثهای مختلفی زاییده شده است. ولی به نظر میرسد روی سه موضوع باید بیشتر متمرکز شویم، و حوزههای اصلیی انباشت را به این سمت ببریم، هر چند کل این فرایند خارج از ارادهی ما است.
اینک، در محافل فکری و روشنفکری و سیاسی، بحثهایی مطرح است، و هرکس بر اساس علایق فردی و جمعی خودش، در یکی از حوزهها فعال است، یا آن را موضوع اصلیتری میداند.