وصیتِ مصدق، وصیتِ شریعتی
دكتر مصدق، وصيت كرده است كه، او را، در كنارِ شهداى ۳۰ تير، دفن كنند.
دكتر شريعتى، وصيت كرده است که، او را، در حسينيهی ارشاد، به خاک بسپارند.
نامِ اين دو “نيازِ” بزرگِ جامعهی ما، امروزه، بيش از پيش، به گوش مىرسد. و دانشجويان و محافلِ دانشجويى، ياد و راه و نامِ اين دو ستارهی راهنما را، گرامى مىدارند. اما، از سويى، حتى برخى طيفهاى موسوم به جبههی دومِ خرداد، شعارِ درود بر مصدق را، اشتباه و غيرِضرورى مىدانند، و نيز، هنگامى كه رئيس جمهور در سفرِ خود به سوريه بر مزارِ شريعتى مىرود، از سوى “دفتر رئيس جمهور” (كه اين نام گاه اسمِ مستعارِ برخى نهادهاى ديگر است!)، امريه مى آيد كه: “از اين خبر استفاده نشود!”. بگذريم از اين كه پنج جلد از آثارِ او، تا سالِ گذشته، ممنوعالانتشار بودند.
با خاکسپارىی دكتر مصدق، در محلى كه، دغدغهی آن بزرگ بود، “زورِ” پهلوى مخالفت كرد، اما ،”پهلوى” دربارهی پيكرِ دكتر شريعتى قصدِ “تزوير” داشت، تا به گمانِ واهى، خود، با “دولتى كردنِ” او، از تكثيرِ اكسيرِ پياماش، جلوگيرى كند. اين “تزوير”، با هوشيارىی خانواده و دوستانِ آن عزيز، ناكام ماند.
اينک، “فاصله”ی اين دو پيكر، با محلهاى معبودشان، نشان از فاصلهی “واقعيت” و “آرمان” دارد. “آرمان” را نبايد از نظر دور داشت، جهانِ بدونِ آرمان، يک لشِ زنده است، اما، آرمانها دست نيافتنىاند، و حكايتِ زندگى، رفتن و نرسيدن، كوشيدن و گام فراپيش نهادن، اما، باز چشم به افق داشتن، و در درياى پهناورِ زندگى، نگاه به فانوسهاى دريايىی دور دوختن، و رفتن و رفتن و رفتن است. اما، هماره، در روزگارِ زر و زور و تزوير، در اشكالِ سنتى و مدرنِ خود، موانعِ عمدهی اين پويش، مستمرند.
امروز، كه هنوز، افتخار يافتنِ خاتمى، براى تأملى بر مزارِ او را، مىبايست كتمان كرد، مگر اين فاصله چقدر نزديك شده است، كه دل به همپوشانىی اين واقعيت، و آن دغدغه، ببنديم؟
بگذاريد حديثِ دوست را بادِ سحرگاهان به يادمان آرد. بگذاريد پروازِ انديشه و خيال، در يادِ آن دو بزرگ، همچنان مجبور باشد، به دور دستها بنگرد. مصدق و شريعتى، هميشه مردمى و مدنى بودهاند، و تغييرِ سمبليکِ مدفنِ آنها هم، مستلزمِ حلِ جدولهاى پيچيدهی سياسى است. پس، آنها را، رسمى و دولتى نكنيم. آنها، بر جانهاى شيفته، سرهاى شوريده، و دلهاى تبدار، حكم مىرانند، هر چند دور از نظرند!