همیشه نمیتوان توقعِ بهبه و چهچه داشت
پرسش این است که، چرا شوخیهایی، با نسبت دادنِ مطالبی اغلب طنزآلود، به نامدارانی مانند دکتر شریعتی، به صورتِ اساماس یا پیامهای ایمیل، مبادله میشود.
در برابرِ چنین مسائلی، همیشه برایم در درجهی نخست این نکته مهم است، که آیا موضوعِ موردِ بحث اصولاً مطرح است و حقیقت دارد یا نه. در این باب، شخصا گواهی میدهم که، موضوع مطرح است. اهلِ اساماس نیستم، اما، روزانه در حدود صد پیامِ ایمیل دریافت میکنم، که بسیاری از آنها را هم میخوانم. در سالهای اخیر، به طوری فزاینده، با انتقالهای ثانویهی این گونه پیامها، یعنی فوروارد کردنِ مکررِ آن، مواجه شدهام. فقط هم مربوط به دکتر شریعتی نیست، دکتر حسابی هم هست، و غیره. مضمونِ برخی فقط جنبهی شوخی دارد. یعنی کاریکاتوریزه کردنِ برخی تکیهکلامها، رفتارها، عادات، نوع استدلال دربارهی عقاید و طرزِ بیان. اینها مطالبی است که، اگر در مقابلِ خودِ شخصِ موردِ نظر نیز گفته شود، فقط میتواند موجبِ انبساط شود، مگر اینکه، به دلائلی، از قبیلِ بسیار مهم پنداشتنِ خود، یا نداشتنِ ظرفیتِ لازم، آن را اصولاً اهانتآمیز تلقی کند. در همه جای دنیا هم، از این گونه شوخیها میشود. و ای بسا، در لابهلای آن، انتقادها و خواستههایی نیز مطرح میشود، و گاهی، نتیجه هم گرفته میشود. کسی که در جایگاهی رفیع قرار میگیرد، باید خودش را، برای انواعِ برخوردهای کسانی که به نوعِ دیگری میاندیشند نیز، آماده کند. همیشه هم نمیشود توقع داشت که همهی مردم برایتان بهبه و چهچه بگویند! بالاخره، شهرت، عوارضی هم دارد!
دربارهی دکتر شریعتی، به نظرِ من، که از چهل سالِ پیش ناظر و شاهدِ طیی مراحلِ مختلفِ نامدار شدنِ او بودهام، گذشته از آن گونه طنزها و شوخیها، که به گمان من اگر میبود، از آن گروه کسانی بود که از شنیدنِ آنها، اگر بیش از دیگران خشنود نمیشد، دستِکم نمیرنجید. من با او فقط از روی آثارش آشنا بودهام، و اغلب نیز مانند او نمیاندیشیدهام، و همیشه او را دارای روحِ لطیف در حدِ شاعرانه دانستهام. شاعری با اعتقاداتِ عمیقِ مذهبی، و کسی که کارش به نقد کشیدن است، پس، باید موردِ نقد هم قرار گیرد، و پاسخگو باشد، و چنین نیز بود. تا وقتی که زنده بود، خود پاسخگوی نقدها و انتقادهایش بود، اما، نقد و انتقادِ چنین شخصیتی، پس از مرگاش نیز ادامه مییابد، یعنی، در زمانی که دیگر نیست تا پاسخگو باشد، و چه بسا، سخنانی مطرح میشود، که ابداً ارتباطی با او و افکارش ندارد. اینها است که به صورتِ طنز، عقدهگشایی، یا شوخیهای بعضاً دور از انصاف، منعکس میشود.
آنچه به عقاید و پندارهایش مربوط میشود، معمولاً در کتابها یا جراید انعکاس مییابد، و نیازی به پیام و پیامک ندارد. آن نقدها یا بی پاسخ میماند، و یا طرفدارانِ بیشمارش، به فراخورِ حالِ خود، پاسخهایی در همان مراجع میدهند، پس، از موضوعِ بحثِ ما خارج است. این که از شریعتی با صفتِ “چنان شخصیتی” نام میبرم، برای این است که، از سالهای پیش از انقلاب، به عنوانِ عابر، شاهدِ راهبندانهایی بودم که بعضی روزها در محلهی چالهرزِ جادهی قدیمِ شمیران، یعنی مقابلِ حسینیهی ارشاد، پدید میآمد، و میگفتند: مردی هنوز جوان، به نامِ دکتر علی شریعتی در آنجا سخنرانی میکند، نوعی سحرِ شاعرانه در سخناناش بود! فقط جاذبهی او نبود، دافعهی قدرتِ حاکم نیز، نفوذِ تبلیغیی او را، دو چندان میکرد. شاهد بودم که، چگونه برخی از شنوندگاناش، به منطقِ او رجوع میکردند، و برخی، خصوصاً از زنان و مردانِ آن محلهی اغلب بازارینشین، میگفتند که حرفهای خیلی قشنگی میزند! بیآنکه بدانند چه گفته بود. و باز هم به محفلاش میشتافتند، تا از قشنگیی سخناناش بهرهمند شوند.
بعدها، در خارج از کشور، نشریاتِ اسلامی، و گاهی کتابهایی از او، که بیشتر بازنویسیی سخنرانیهایش بود، با پست یا به وسیلهی دوستان، به دستم میرسید. احساسِ من این است که، شنیدناش موثرتر از خواندناش بوده است. سپس، در زمانِ انقلاب، که دیگر نبود، اما ناماش همهجا بود، پوسترهایش همهجا بود، “معلمِ شهیدِ ما” گویی موتورش هنوز بسیار روشن بود! اما طرفداراناش، در طیفهای کوناگونِ چپِ چریکی، چپِ مذهبیی غیر چریکی، میانهرو و اصلاحطلب، و برخی محافلِ دستِ راستی، که سعی میکردند خود و اعتقاداتشان را با زمانه آشتی دهند، وجود داشتند.
پس از انقلاب نیز، کشمکش بر سرِ او ادامه یافت. طرفداراناش، هر گروه، سرنوشتی یافتند، و با پراکندگیی پیرواناش، صدای منتقداناش رساتر شد. اکنون، اکثریتِ مردمِ ایران، آن روزها را ندیدهاند، و به یاد نمیآورند! و شاید تاثیرگذاری عظیمی را، که موجبِ تبدیلِ او به “چنان شخصیتی” شد، درک نمیکنند.
با این صحنهآرایی، میخواستم بحث را به دلائلی واکنشی برسانم، که به رواجِ این گونه پیامها انجامیده است. شیفتگانِ شریعتی، همچون شیفتگانِ مصدق، از شخصیتهای ستودنیی خودشان، اسطورهسازی میکنند. داستانها به آنها نسبت میدهند، خاطراتی به یاد میآورند، به مسائلِ شخصی و خصوصی، به مهربانیهای آنها، مانند ناراحتی از اینکه روزی به نگهباناناش به جای نصفِ طالبی یک قاچ داده بودند و ناراحت شد، و روزی که خربزهی تعارفی دوستی را پس فرستاد تا این گونه وصلهها با او نچسبد، و نظایرِ آن، مرسوم میشود. همین اسطورهسازیها، ایجادِ واکنش میکند.
طی سالهای اخیر، ظاهراً طرفدارانِ شریعتی، بارها در میانِ جملاتِ قصارِ بزرگانِ تاریخ، از افلاطون و ارسطو تا هگل و نیچه و ژان پل سارتر و انیشتن و غیره، جملاتی از دکتر علی شریعتی، و بعضاً دکتر حسابی نیز، قرار داده بودند. نمیدانم این کار از سوی طرفداران بوده، یا شیطنتی در کار بوده است، اما، تا جایی که به یاد دارم، نخستین پیامها از آنجا آغاز شد، خصوصاً که، آن گونه جملاتِ آشنا، در اصل متعلق به کسان دیگری بوده است، و این کار، نخستین واکنشها را به بار آورد.
مثلاً چند سال پیش، پیامی به انگلیسی دریافت کردم، از قولِ شخصی به نام دکتر حسین استاد روابطِ بینالملل در دانشگاهی در پاریس، که میگوید: روزی در پایانِ کلاسِ دورهی دکترا، دانشجویی از من پرسید: استاد! این جهانِ سومی که این قدر از آن سخن میگویید کجا است؟ و من که عجله هم داشتم، گفتم: “جهانِ سوم آنجایی است که، اگر کسی بخواهد کشورش را آباد کند، خانهاش خراب خواهد شد، و اگر بخواهد خانهاش را آباد کند، کشورش خراب خواهد شد”. و میافزاید، بعداً هم که سرِ فرصت به آن میاندیشم، پاسخی بهتر از این نمییابم. بعدها، بارها همین پیام، با انتساب به دکتر حسابی، به دستم رسید، که روزی در کلاسِ درس، دانشجویی از دکتر حسابی پرسید: جهانِ سوم چگونه جایی است! بیآنکه بیندیشند که اصلاً این مقولات چه ربطی به کلاس فیزیک یا ریاضیی دکتر حسابی دارد! یا ماجرای میهمانی رفتن انیشتن سرِ سفرهی هفت سین دکتر حسابی و غیره. یا افسانههایی که مانندِ داستانهای حضرتِ سلیمان به مرحوم مصدق نسبت میدهند.
این گونه طرفداریهای شیفتگانِ خام، ایجادِ واکنش میکند! آن هم برای “نسلِ جدید”، که از هرچه آزرده شود، دنبالِ کسی میگردد که او را مسئولِ داشتهها و نداشتههای خودش بداند، و دستِکم زورش به انتقادِ از او میرسد! اینان فقط میدانند که دکتر شریعتی معلمِ بزرگِ انقلاب بوده است، و ضمناً انتقادِ از او بیخطر است، و بر خلافِ دیگران، متولیی خاصی هم ندارد، پس، رنجشهای گوناگونِ خودشان را، از گرانی گرفته تا روابطِ بینالمللی، و از فشارهای زندگیی خصوصی و سختگیریهای فصلیی برخی نیروها در خیابان و دانشگاه و دیش و دامین و کافی نت و قلیان و غیره را، یکسره بر سرِ شریعتی خراب میکنند. چون، دیواری کوتاهتر از دیوارِ این معلمِ اسطورهای نمیشناسند.
شریعتی انسانی بود که تازه در آغازِ راهِ شکوفاییی اندیشه قرار داشت، مصدق سیاستمداری بود که خدمتی بزرگ و خطاهای انسانی بسیار کرد، دکتر حسابی استادی خوب و با استعداد بود که نتوانست بین مقامِ علمی و مقامِ اداری، ریاستِ دانشکده و وزارت و سناتوری، تلفیقی معقول ایجاد کند، اسطورهسازی از این گونه اشخاص، به شخصیت و ارزشِ واقعی و انسانیی آنان نیز آسیب میرساند!