همایش : شریعتی و جامعهشناسی
دکتر امین قانعیراد، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران، ۲۴ بهمن، در پنجمین نشست “تفکر از نمای نزدیک” پیرامون “شریعتی و جامعهشناسی” در خانهـموزه دکتر شریعتی سخنرانی کرد.
به گزارش روابط عمومی مراکز فرهنگیـهنری منطقه شش، سیدمحمدامین قانعیراد تألیفات متعددی را در حوزه جامعهشناسی انجام داده است، از جمله میتوان به “جامعهشناسی رشد و افول علم (دوره اسلامی)” و “تبارشناسی عقلانیت مدرن” (درباره دکتر علی شریعتی) اشاره کرد. وی عضو هئیت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور را است و در دانشگاههای تربیت مدرس و الزهرا تدریس میکند.
دبیر این نشست نیز آرمان ذاکری، دانشآموختهی مقطع کارشناسی ارشد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، بود. “سنجش نسبت اسلام و علوم اجتماعی؛ از خلال مطالعه تطبیقی آثار آیتالله جوادی آملی، علامه حکیمی و دکتر علی شریعتی” عنوان پایاننامهای است که ذاکری با راهنمایی دکتر سارا شریعتی و مشاوره استاد مصطفی ملکیان نگاشته است و اکنون مراحل چاپ خود را توسط انتشارات نگاه معاصر طی میکند.
دکتر قانعی راد بحث خود را با طرح این سوال آغاز کرد:
“… آیا شریعتی دغدغهی جامعهشناسی داشت یا نداشت؟” و ادامه داد: “اگر امروز کسی نظیر من دغدغهی رشد و شکلگیری جامعهشناسی در کشور و همچنین استقرار و تثبیت این رشته را داشته باشد، به دلایل حرفهای، تخصصی و شخصی است. اما آیا نحوه برخورد شریعتی با جامعهشناسی چنین بود؟ آیا هدف او رشد اندیشه جامعهشناسی بهعنوان یک رشته تخصصی بود؟ آیا دغدغه دیگری داشت؟ به نظر من دغدغه اساسی شریعتی، دغدغه انسانشناختی است نه دغدغه جامعهشناختی. منظور من از انسانشناختی، دغدغه رشتهای نیست. نه رشته انسانشناسی، بلکه دغدغهی آزادی انسان. اساسیترین موضوعی که شریعتی به آن میاندیشد و فکر میکند، آزادی انسان است. آنچه که در آثار مختلفش هم بازتاب میدهد، درک ویژهای است که شریعتی از آزادی دارد. البته این مفهوم آزادی، اندکی با مفهوم رایج آزادی مشابهت دارد و درعین حال هم متفاوت است؛ بیشتر به مفهوم آزادی ذهن و آزادی سوژه و رهایی از محدودیتها و جبرهایی است که انسان در آن زندگی میکند. دغدغهای که بهطور خاص در آثارِ کویریات شریعتی هم مورد اشاره است. شریعتی این دغدغهها را نشان میدهد و به آن هم میپردازد. آن داستان روح عصیانگر انسان است. روح عصیانگری که آماده پذیرش هبوط است. آماده است که از بهشت طبیعت خارج شود. چراکه خودش علاقه داشته، بهشت دیگری را با دستان خودش در خارج از جبر و محدودیتهایی که بر او تحمیل شده است، تحقق ببخشد. حتی اگر این جبر و محدودیتها، جبر و محدودیتهای الهی باشد. شریعتی میگوید انسان عصیان میکند حتی علیه خدا. گستره مفهومی که انسان از آزادی دارد، در نظر شریعتی اینچنین است. شریعتی هدف خلقت را گسترش قلمرو آزادی و انتخاب انسان و سوژه شدن انسان میداند. اما مساله این است که انسانی که متولد میشود و هبوط میکند و در این دنیا ظاهر میشود، انسانی است که در قالبِ جوامع مختلف قرار میگیرد و در این قالب به نحوی، به بند کشیده میشود. بحثی را که شریعتی تحت عنوان سوسیولوژیسم مطرح میکند. سوسیولوژیسم به معنای اصالت جامعهشناختی است. سوسیولوژیسم یا اصالت جبر جامعهشناختی. انسانی که در درون جامعه قرار میگیرد، معمولاً توسط جامعه محدود میشود: ذهنیتش، شیوه رفتارش و شیوه زندگیاش توسط اطرافیان و جامعهاش تعیین میشود. درنتیجه ما به علم جامعهشناسی نیاز داریم. به این دلیل که به ما نشان دهد انسان چگونه در این جامعه به بند کشیده میشود. یعنی روح آزادی که به یک معنا در نگاه شریعتی، روح خداگونهست در درون جامعه به بند کشیده و اسیر جبر جامعه میشود.
شریعتی جبرهای مختلفی را مطرح میکند نظیر جبر تاریخ، جبر جامعه و همچنین جبر خویشتن. آنچه من امروز میخواهم به آن تاکید کنم مساله جبر جامعه است. اینکه انسان نیاز دارد این جبر جامعه را بشناسد. چرا باید این جبر را بشناسد؟ برای اینکه انسان باید از این جبر خود را رها و آزاد کند. یعنی الگویی که انسان برای انسان مطلوب دارد، انسانی است که از تحت جبر و جامعیت جامعه میتواند خود را کنار بکشد و خود را آزاد کند. اما برای آزاد کردن و برای رسیدن به این آزادی باید جبرهای اجتماعی که او را فراگرفته را بشناسد و اینجا به سراغ جامعهشناسی خواهد رفت؛ یعنی جایگاه جامعهشناسی در اینجا مشخص میشود. به نظر یکی از قلمروهای مطالعاتی که دکتر شریعتی به آن علاقه دارد و به آن میپردازد حوزه جامعهشناسی معرفت است. حوزه جامعهشناسی معرفت یا حوزه جامعهشناسی سوژه که یکی از قلمروهای جامعهشناسی معرفت است، نشان میدهد چگونه نظام جامعهشناختی ما و نظام فکری ما در جامعه شکل پیدا میکند و جامعه به ذهن ما شکل میدهد. به شیوه تفکر ما شکل میدهد و جهانبینی و نظام معرفتی ما را تعیین میکند. لذا یکی از حوزههای مورد توجه شریعتی، حوزه جامعهشناسی معرفت است…”
در ادامه این سخنرانی دکتر قانعیراد به توضیح جامعهشناسی سوژه یا جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی در آرای شریعتی پرداخت و آن را یکی دیگر از حوزههایی دانست که دکتر شریعتی در کارهایش به کار میبرد و به آن استناد میکند ولی جایی این مفهوم را بهکار نمیبرد. استاد دانشگاه تهران ادامه داد:
“… اینجا قلمروی از جامعهشناسی است که به این موضوع میپردازد که انسان چگونه از بندها رها میشود و آزادیاش را به دست آورده و تثبیت میکند و به رهایی نایل میشود. اگر بخواهیم اندیشه شریعتی را به صورت دایره مطرح کنیم دایرهای است که از هبوط انسان آمیخته میشود و بعد در بند جامعه قرار میگیرد. اینجا جامعهشناسی معرفت به ما کمک میکند که بفهمیم چگونه ذهنیت انسان تحتتاثیر جامعه است. یعنی جامعه دارد اصالت پیدا میکند و آن همان مفهومی است که به آن اصالت جامعه میگوید و خودش را بر روح انسان تحمیل میکند. انسان را دچار قید و بند و محدودیت میکند. برای او تصمیم میگیرد و چارچوب زندگی او را شکل میدهد…”
وی ادامه داد :
“… انسان بهطور طبیعی گمان میکند که خودش هست و تصمیمات و اقداماتش، اقداماتی هست که خودش انتخاب کرده درحالیکه جامعه قبلا برای او انتخاب کرده و بهصورتِ نظامهای معرفتی از پیش ساخته در اختیار او گذارده و او مصرفکنندهی اندیشههایی است که وجود دارد. این اندیشهها حتی ممکن است اسلام باشد. خودِ شریعتی معتقد بود که اسلام را باید بازبینی کند. باید یکبار دیگر به آن نگریست. حتی اگر بخواهیم این اسلام سنتی را بپذیریم که به شیوه سنتی و میراثی به ما به ارث رسیده است باید یکبار دیگر بدانیم اصلاً این اسلام چگونه شکل پیدا کرد. چگونه ذهن ما را شکل داده است و چگونه میتوان در یک سطح آگاهانهتری به اسلام بازگشت و اسلام را انتخاب کرد. اسلامی که تا کنون توسط سنت تحمیل شده است را چگونه میتوان ارزیابی کرد و چگونه میتوان آنرا مجدداً انتخاب کرد. این دستگاه مسلمانی را به تعبیر خودش، مورد ارزیابی قرار دادن، در موردش اندیشیدن و مجدداً انتخاب کردن و نه… بهعنوان یک سنت به عنوان یک میراث و به عنوان یک هویت باستانی بخواهیم این را بپذیریم…”
رئیس انجمن جامعهشناسی با بیان اینکه این در قوس نزول است که درگیر چارچوبها و کادرهای اجتماعی میشویم، خاطرنشان کرد:
“… اینجا جامعهشناسی به ما کمک میکند که بفهمیم کدام چارچوبهاست که دست و پای ما را میبندد. از سوی دیگر قوس صعودی هست که انسان میخواهد رها شود. از این چارچوبهای اجتماعی میخواهد رها شود؛ در اینجا به تعبیر من جامعهشناسی سوژه یا جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی میتواند برای آزادی مجدد خودش به انسان کمک کند. لذا در این دو سیکل، شریعتی از جامعهشناسی استفاده میکند. به جامعهشناسی مراجعه میکند و همچنین ادبیاتی را در این زمینه تولید میکند. مواردی را مینویسد و کارهای تحقیقاتی را انجام میدهد و در مجموعه آثار مختلفش با نگاه جامعهشناسانهاش چنین تحلیلهایی را ارائه میدهد. نهایت این سیر هم برای شریعتی، آزاد کردن انسان از چارچوبهای جامعهای است که در آن قرار گرفته است.
شریعتی، جامعهشناسی را بهکار میگیرد اما هدفاش مبارزه با سوسیولوژیسم (جامعهشناسیگرایی) است. شریعتی مبارزه میکند با اینکه جامعه باید انسان را تعیین کند شکل بدهد. به نظر میرسد در اینجا آن دغدغهی انسانی نسبت به دغدغه جامعهشناختی اهمیت بیشتری دارد. جامعهشناسی به عنوان یک دانش مهم در این میان میتواند به ما برای یافتنِ روایت چگونگی اصالت انسان و داستان آزادی انسان کمک کند…”
وی افزود :
“… البته باید به این موضوع هم اشاره کنم که شریعتی در جایی، به جامعهشناسی عنایت خاصی ندارد. آن هم موقعی است که طرح ایدهآل خودش را از یک جامعه میدهد. اینکه جامعه ایدهآل چگونه باید باشد کدام نوع جامعهشناسی میتواند این را بسازد. به نظر میآید که شریعتی کمتر به این مسائل میپردازد. به نظر میآید که شریعتی از یک نوع جامعهشناسی سخن به میان میآورد که علم آزادی انسان است. جامعهشناسی، علم آزادی انسان است. اصطلاحی است که ژرژ گروویچ به کار میبرد. میگوید: جامعهشناسی علم آزادی انسان است. شریعتی بهنحوی به این مفهوم باور دارد. در فرایند شناخت زندانها و در تفسیر برخی مقاومتهای اجتماعی که در مقابل این زندانها صورت میگیرد، شریعتی از جامعهشناسی بهره میگیرد اما وقتی به آنجا میرسد که جامعه را چگونه بسازد و اینکه جامعه ایدهآل ما باید چگونه باشد به مواردی پناه میبرد که عمدتاً یا ایدئولوژی هست یا عرفان یا حتی اگزیستانسیالیسم و بازگشت به فرهنگ خویشتن. او مواردی را ارائه میدهد که در آن موارد به نظر، جامعهشناسی جای زیادی ندارد. یعنی در آنجا ایدئولوژی اهمیت بیشتری دارد. شاید این مساله تا حدی به اقتضائات دوران شریعتی برمیگردد که هدف شریعتی واقعاً ساختن یک جامعه با مشخصات کاملاً تعیین شده و معین نبود. بلکه بیشترین و اصلیترین هدفش، نفی وضعیت موجود بود. به همین دلیل از جامعهشناسی برای نفی وضعیت موجود استفاده میکند تا شکل دادن به یک جامعه انسانی. شریعتی دغدغه انسانی خود را مطرح میکند لزوم شکل دادن به یک جامعه انسانی را طرح میکند اما اینکه چگونه میتوان این جامعه را شکل داد و چگونه میتوان این جامعه را ساخت؟ ما به عنوان کسانی که تحتتاثیر اندیشههایش بودیم و کارهایش را هم خوانده بودیم، وقتی مجدداً به آثارش مراجعه میکنیم، به نظر میآید که در برخی از عرصهها، ما مقداری کمبود داریم که نمیدانیم کدام جامعهشناسی را باید انتخاب کنیم، برای شکل دادن به جامعه خودمان…”
جامعهشناسی معرفت از نگاه دکتر شریعتی، موضوع دیگر بحث دکتر سیدمحمدامین قانعیراد بود. وی گفت:
“… بحث جامعهشناسی معرفت این است که عینیت اجتماعی و آنچه که جامعه را میسازد، وضعیت طبقاتی است یا وضعیت قدرت؟ سلسله مراتب اجتماعی است یا ساختاربندیهایی که در جامعه حاکم است مثلاً به صورت یک قبیله. به صورت یک ملت. یک طبقه. اینها عینیتهای اجتماعی هستند. این عینیت اجتماعی در ذهنیت افراد منعکس میشود. این ذهنیت چیزی را شکل میدهد که به آن جهانبینی و متافیزیک گفته میشود. بنابراین این جهانبینی یا متافیزیک ما از نظر جامعهشناسی معرفتِ دکتر شریعتی، ریشه در عینیت اجتماع ما دارد و بهنحوی عینیت اجتماعی ما را بازتاب میدهد. عینیت اجتماعی را بازنمایی میکند و بعد در اثر آن یک متافیزیک و جهان بینیای شکل مییابد. شریعتی از مفهوم کادرهای اجتماعی معرفت استفاده میکند که هم ریشههای معرفتشناختی دورکهایمی دارد و هم مارکسیستی. اما تمایزی که دارد این است که عینیت اجتماعی، بهصورت مکانیکی متافیزیک و جهانبینی ما را شکل نمیدهد. یعنی ابتدا با ذهنیت افرادی که در آن جامعه زندگی میکنند، این مسیر شکل پیدا میکند. یعنی این عینیت ابتدا در روانشناسی افراد بازتاب پیدا میکند. بعد این روانشناسی در نهایت بهصورت یک نوع متافیزیکسازی و جهانبینیسازی شکل پیدا میکند. بعد اتفاق دیگری میافتد: اینکه آن جهانبینی تقدس پیدا میکند. برای آن عینیت اجتماعی توجیه ایدئولوژیک و توجیه قدسی فراهم شده و واقعیت اجتماعی مقدس میشود. چراکه مقولهای است که ریشه در متافیزیک دارد. گویا ریشه در ماوراءالطبیعه دارد. شریعتی میگوید تصویری که ما از جهان در ذهن خودمان داریم، تصویر جهان نیست. بلکه تصویری از جامعه ما است. پس جهانبینی یک فردی که در یک ده، شهر یا قبیله زندگی میکند متناسب با جامعهاش است؛ انعکاسی از نهادها و سازمانهای اجتماعی است که فرد در آن زندگی میکند. خب از نظر من این یک دستاوردهای بسیار مهم در جامعهشناسی و جامعهشناسی معرفت است. دستاوردی که هنوز تا درک کامل آن فاصله داریم. البته در ادبیات عرفانی ما چیزهایی هست؛ مثلاً مولوی میگوید:
زان سبب دنیا کبودت مینمود
یا حافظ اشاره میکند :
رئیس انجمن جامعهشناسی با بیان این مهم که بالاخره آنچه که ما میبینیم بهنحوی با روانشناسی ما، با رویکرد چشمانداز ما، با عینکی که ما زدهایم، ارتباط دارد، خاطرنشان کرد:
“… این یک بحث روانشناسی است. شاید بتوان گفت روانشناسی معرفت. ولی بحث جامعهشناسی معرفت این است که آنچه را که ما به عنوان متافیزیک، ماوراءالطبیعه میفهمیم یا هر آنچه که بر آن اسم دیگری اعم از فلسفه، یا ایدئولوژی میگذاریم تا حدی ریشه در ساختار اجتماعی دارد که ما در آن زندگی میکنیم و تحتتاثیر عینیت اجتماعیای است که ما در آن وجود داریم. برای مثال شریعتی مجموعه دستگاه خدایان را مطرح میکند. این در ادیان شرک هم هست. چند خدایی که در آن مجموعهای از خدایان کوچک و بزرگ وجود دارد و یک مجموعه از دستگاه خدایان است که نظام ملت را و طرز تشکیل رابطه خانوادهها و نژادهای داخلی را که در یک نژاد بزرگ تحقق پیدا میکنند توجیه میکند.
شریعتی میگوید در مورد شکلگیری چندخدایی و پیدایش خدای بزرگ جوامع مختلف، در ابتدا هرکدام از قبیلهها خدای خودشان را داشته اند. یعنی بتها و توتمها و خدای خودشان را داشتهاند. بعد که امپراتوری تشکیل میشود همه این خدایان که نمیتوانند در امپراتوری حضور داشته باشند، امپراتوری نیاز به وحدت دارد یک جامعه یک شکل و یکدست میخواهد. هر کدام از این خدایان مربوط به یک توتم و قبیلهای است و اینها را نمیتوان حذف کرد. راه حلش تشکیل یک سلسله مراتب خدایان و جذب همه این خدایان در درون آن جهانبینی است. درعینحال خدای آن ملت و قوم غالب که در امپراتوری غلبه دارد، خدای بزرگ میشود. این خدا را نمیشود نقد کرد. بقیه هم میشوند خدای کوچک که در این دستگاه خدایی وجود دارد…”
قانعی راد با بیان اینکه چنین تحلیلهایی را بهطور مکرر از شریعتی میخوانیم، گفت:
“… در جایی شریعتی میگوید که خدایان براساس خداوندان ساخته میشوند. منظورش از خداوندان، خدایان زمینی است و منظورش از خدایان، خدایانِ آسمانی است. بسیاری از اقوام و ملتها، خدایانشان را براساس خداوندان زمینی میسازند. ولی بعد میگویند که این خداوندان را خدایان ما ساختهاند. یعنی دیالکتیکی که ایجاد میشود؛ از عینیت اجتماعی که ذهینیت شکل پیدا میکند و بعد هم از ذهنیت، عینیت را تقدیس و توجیه میکند. حالا این دربارهی دین. دربارهی ثنویت، شرک، تحلیلهای متعددی دارد که خیلی از این تحلیلها، تحلیلهای دورکهایمی است. دورکهایم معتقد است که ما در دین، روح جامعه را میپرستیم. نه اینکه دین همین یک شکل باشد. چون ما در بحثهایش مذهب علیه مذهب را میبینیم. شریعتی در اینجا میخواهد توضیح دهد که وضعیت موجود چگونه تقدس مییابد. چگونه خدایان شکل میگیرد. به نام امر قدسی. به نام ماوراءالطبیعه. نه تنها این را در دین میبینیم، بلکه در مورد نظامهای جهانبینی و جهانشناسی دیگری از جمله هیات بطلمیوسی نیز همین را میبینیم. به گفته شریعتی هیأت بطلمیوسی نقشه جامعهی قدیم است. متناسب با جامعه سلسله مراتبی خودش با مجموعهای از آسمانها مواجه هستند که این آسمانها تودرتو هستند؛ سلسله مراتبی بین آن هست و بحثهایی که در دنیای تحتالقمر و دنیای بالاتر از قمر است، این است که یک دنیای خاکی هم هست که قابل فساد است. دنیای دیگری هم هست که ثابت هست و از تقدس بالاتری برخوردار است. میبینید که هیات بطلمیوسی سلسله مراتب اجتماعی را در طبقات پوست پیازی جهان و در هفت زمین و آسمان تحیکم میکند و دارد به آن شکل میدهد و تقدس میبخشد. یعنی نه تنها این دنیا، این جامعه دارای سلسله مراتبی است بلکه اساساً هستی دارای سلسله مراتبی است؛ جهان فیزیک این طور است. خدایان دارای یک سلسله مراتبی هستند لذا طبیعی است. این وضعیت اجتماعی را طبیعی میکند و کمک میکند انسانها درون هم آن قالبهایی که وجود دارد بمانند و نتوانند آن قالبها را تغییر بدهند. بعد وقتی نوع جامعه تغییر پیدا میکند، از جمله بعد از قرون وسطی و تحولی که ایجاد میشود که در جامعه و در فیزیک و در جامعه میبینید، عین همان را در جهانبینی و در هیأت هم میبینید. آن هیأت بطلمیوسی دیگر نمیتواند سر پای خود بایستد. به این دلیل که جامعه دچار تغییر و دگرگونی شده است.
لذا جهانبینی ما و تصور ما از جهان، بهشدت تحتتاثیر وضعیت اجتماعی است که انسانها در آن زندگی میکنند. یعنی قبل از گالیکه بگوید زمین مرکز جهان نیست، یک اتفاق دیگر در جامعه افتاده است. در جامعه چیزهایی تغییر کرده است. سلسله مراتب اجتماعی پهنتر شده است. حالا در این سلسله مراتب یک مرکزیتهایی است که در آن تردید شده است. این تحول اجتماعی، خودش را در فیزیک نشان میدهد. در فیزیک نیوتنی. در فیزیک گالیله، کوپرنیک و دیگران. بعد در دوره جدیدتر این تحول را ما در فیزیکِ انیشتینی داریم. فیزیک انیشتین باز یک فیزیک متفاوتی هست که این نشاندهنده شکلگیری یک جامعه جدید است.
برخیها معتقدند که شکلگیری فیزیک انیشتینی شکلگیری جامعه پسامدرن را نشان میداد همانطور که فیزیک نیوتنی نشاندهنده شکلگیری جامعه مدرن است و مثلاً فیزیک بطلمیوسی، جامعه سلسله مراتبیِ قرون وسطایی. لذا بین جهانبینی و نظام معرفتی ما، یک ارتباطی وجود دارد…”
قانعیراد سپس با اشاره به این مهم که در کادر اجتماعی معرفت توجه میشود که بین معرفت ما و بودن اجتماعی ما ارتباطاتی وجود دارد، یادآور شد:
“… بالاخره باید نسبت به این مساله آگاهیهایی داشت. این آگاهی است که به شریعتی برای نقد معرفت کمک بسیاری میکند. حالا این معرفت، دین باشد یا معرفت هیات باشد یا هر جهانبینی دیگری، شریعتی آن را نقد میکند. شریعتی نشان میدهد که چگونه نظامهای معرفتی، بازتابهای جامعهشان هستند. بنابراین اصالتی ندارند. در برخی از موارد میتوان اینها را مورد بازبینی و بازاندیشی قرارداد. یعنی چنین نگاهی به معرفت به گسترش امکان بازاندیشی در سنت، در مذهب و در نظام فکری کمک میکند. همه جای دنیا چنین فرایندی در روند تحول در تفکر ایجاد شده است. در همه جای دنیا وقتی شما کارهای کسانی مثل کانت و دکارت را و هر اندیشمندِ دیگر دنیای مدرن را که میبینید، میبینید که نظام معرفتی را به نحوی نسبی کردهاند. نسبی کردن یعنی اینکه بین نظام معرفتی و جامعه نسبتی را برقرار کردهاند. این هم به این معنا نیست که اگر نسبی کردهایم که این درست است یا غلط است. اصلاً این بحث یک بحث فراتر از غلط بودن و درست بودن است…”
دکتر قانعیراد با جمعبندی سخناناش پیرامون شریعتی و جامعهشناسی تاکید کرد:
“… یکی از مبانی مهم شریعتی، بحث جامعهشناسی معرفت بود. دیگری هم بحث جامعهشناسی سوژه یا جنبشهای اجتماعی. یعنی جایی که انسان میخواهد آزاد شود. شریعتی نشان میدهد که چگونه نظامهای معرفتی آدمها را فیکس میکند؛ آن هم به نام امر مقدس. به نام امر قدسی معمولاً این کار را انجام میدهند. حالا این امر قدسی ممکن است دینی هم نباشد. به نام عقلانیت به نام خِرد. به نام ملت. وجدان، به نام ترقی، به نام پیشرفت. به هر نامی میتوان انسان را در بند کشید. شریعتی همه را نقد میکند. او نظام سرمایهداری را نقد میکند. ماتریالیسم را که خود به نحوی انسان را به بند کشیده است. او همچنین بوروکراسی را هم نقد میکند. یا ماشینیسم، تکنوکراسی و حاکمیت طبقه تکنوکرات و اندیشه ترقی و پیشرفت تمام این اندیشهها، به نحوی ممکن است با جامعه ارتباط داشته باشند. بخواهند به جامعه اصالتی بدهند. بخواهند وضعیت موجود را تقدیس کنند. گاه میتوان وضعیت موجود را به نام ملت تقدیس کرد. گاه حتی میتوان همه اینها را به نام آزادی تقدیس کرد. وضعیت موجود را حتی میتوان به نام علم و فناوری تقدیس کرد…”
وی خاطرنشان کرد :
“… بحث دیگری که شریعتی مطرح میکند، جنبشهای اجتماعی است. میگوید جنبشهای اجتماعی، روح دوران نیست. تفی است که به صورت روح موجود زمان انداخته میشود. این تعبیر هرچند تعبیر تندی است اما نشان میدهد در هردوره و زمانهای روح موجود یک صورت و شکلی دارد و در مقابل این شکل هم همیشه واکنشی صورت میگیرد. این جنبشهای اجتماعی و کنشهای سوژهها و کنشگری سوژهها، واکنشهایی است که آدمها به صورت فردی یا جمعی در مقابل بندهای اجتماعی از خودشان بروز میدهند. شریعتی طوری این داستان را برای ما تعریف میکند که هرجا این بندها سنگین شود شیوههای مختلفی برای واکنش نشان دادن به این بندها شکل پیدا میکند. در جایی شریعتی حتی اینها را تقدیس میکند. به نوعی حتی از اینها دفاع هم میکند. یک مورد آن هیپیزم در غرب است. من این تیپ تحلیل را در میان جامعهشناسان ایرانی، کمتر دیدهام. شریعتی هیپیزم را مطرح میکند که جنبش انحرافی بوده اما نوع نگاهی که شریعتی نسبت به اینها دارد، قابل تامل است. میگوید نسل جدید جوان از اینکه همه چیزش از زادن تا مرگ، تعیین شده است و معین و مشخص و پیشبینی شده، رنج میبرد. روح انسان، روحی است که نمیتواند یک نظامی را تحمیل کند که از اول تا آخر بر او مسلط شده است؛ ولو به نفعش باشد. ولو هم آنرا بیمه کند. روح همواره دنبال آزادی میگردد. همواره میخواهد از قیدهای موجود خود را نجات ببخشد ولو به قید دیگری بیفتد. یعنی اصلاً گویا واکنشی است که از نگاه شریعتی خدا در روح انسان گذاشته و در هستی انسان است و آن این است که نمیتواند تحمل کند که همهچیز را برایش معین و مشخص و پیشبینی کنند و او فقط مجری باشد؛ فقط از او کاری بخواهند و او فقط انجام دهد. میگوید حتی اگر به نفعش باشد. ولو زندگیاش را هم بیمه کند. این انسان دنبال آزادی میگردد و همیشه هم میخواهد خود را از این قیدها نجات دهد. حتی اگر به قید دیگری بیفتد. این را به عنوان سرنوشت انسان تعریف میکند و بعد هم میرود سراغ هیپیها. میگوید من در میان تمام نهضتهای جورواجور چپ و راست که در غرب میبینیم، فقط به هیپیها به عنوان انسان معتقدم. چرا که هیپیها وجدان انسانیشان اندکی جریحهدار شده است. به خودآگاهی بشری رسیدهاند ولی بقیه همه مقصودشان پول و نژادپرستی، خودخواهی، تعصب مذهبی است.
هیپیها انسانهایی هستند که وجدانشان جریحهدار شده است از اینکه میبینند دولت رفاه در غرب، همهچیز را به شیوه بوروکراتیک برایشان تعیین میکند. البته دولت رفاه هم هست. هدفاش خدمت به مردم و بهبود وضعیت مردم است ولی همهچیز را میخواهد تعیین کند. در روح بشر مقاومتی پیدا میشود همان مقاومتی که انسان در مقابل بهشت انجام داد. بهشتی که بهشت رفاهش بود و همهچیز برای او فراهم بود و دیگرانی بودند که دستاندرکار بودند تا انسان بهراحتی بتواند زندگی کند. ولی انسان تصمیم گرفت به خودش بیاندیشد و تصمیم گرفت خودش عمل کند و هبوط اتفاق افتاد.
شریعتی معتقد است ولو اینکه انسان به قید دیگری بیفتد روحش خواهان آزادی است. البته الان دیگر دولت رفاه به این معنا در غرب نیست. آن بوروکراسی مدیریتی و بوروکراسی که میخواست همهچیز را برای آدم تعیین کند در غرب هم تضعیف شده است. مقداری هم دگرگونی در وضعیت اجتماعی آنجا رخ داده است. ولی سالهایی که شریعتی برای ما روایت میکند سالهایی است که نظریهپردازان مکتب انتقادی هم از آن به عنوان جامعه اداره شده، جامعه مدیریت شده و جامعه برنامهریزی شده یاد میکنند. بنابراین روایت شریعتی هم از این موضوع روایت درستی است…”
دکتر قانعی راد در ادامه به قرائت بخشی از متنی از کتاب دکتر شریعتی پرداخت:
“… یک جوان مثلاً امریکایی وابسته به یک خانواده مرفه میبیند که تا چند سالگی به مهدکودک میبرندش، بعد به کودکستان میبرندش، بعد به دبستان میبرندش، بعد به دبیرستان بعد به دانشگاه. آنجا به او بورس میدهند، بعد از پایان تحصیلاتش میداند کجا استخدام میشود، حتی میداند چه مقدار به او حقوق میدهند. میداند چند سال باید کار کند. بیمه اجتماعی برای او وجود دارد. آینده او را تامین میکند. حتی مرگ او و محل دفنش همه مهیاست. زیرا سازمانهای خاصی همه اینها را تکفل کردهاند. همهچیز تا لحظه مرگاش برای او تعیین شده است. در چنین شرایطی که همهچیز از پیش تعیین شده است میبینیم که در برابر همه قیدها احساس اسارت و حقارت میکند. این نیست که انسان فقط در شرایط نداری و فقر احساس حقارت کند که ندارد. اتفاقاً در بسیاری موارد انسانها در شرایط فقر و نداری احساس حقارت نمیکنند بلکه نیاز دیگری هست که وجود دارد و آنها را تحریک میکند تا به آن نیاز پاسخ دهند و آن نیاز به نان، سرپناه. حالا در جامعهای که به سطحی از رفاه رسیده است و همهچیز توسط یک نظام بوروکراتیک دارد تعیین میشود، میبینیم که یک جوان در برابر همه اینها احساس اسارت و حقارت میکند و دست به طغیان میزند ولو اینکه حالا به قید دیگری بیفتد.” ما موارد متعددی داریم که شریعتی چنین تحلیلهایی را ارائه میدهد…”
رئیس انجمن جامعهشناسی ایران ادامه داد:
“… شریعتی در صفحهی ۱۴۹ کتاب کویرش میگوید: “در گوش هم زمزمه نمیکنند در هم میلولند و ضجه میکشند و برهم میتازند و از خشم و خروش فریاد و طغیان و التهاب قیامتی برپا میکنند که زمین را به لرزه میافکند. هوا از هیجان و تشنج داغ میشود و هوا از رنگهای زننده و نورهای تند و هراسان و با ابزارهای موسیقی که همگی شیون میکنند، به فریاد آمدهاند اینها نمیرقصند. بیننده خاطرجمعی که از شهرهای آرام و پهناورِ شهرهای محزون و صبور شرق آمده است میگوید اینها مثل اینکه باهم دعوا دارند چه جوانهای شر و خشنی هستند اما نه اینها بسیار معصومند. بسیار معصومتر از چهره آرام و معصوم آن روحانی مهربان و نورانی کلیسا و آن شاگرد تربیت شده نجیب و مومن. اینها بیگانگان ناسازگارِ زمان خویشاند”. یعنی بسیاری از رفتارهای اجتماعی نسل جوان را در صورت هیپیزم نشاندهنده عصیان در برابر یک نظامِ بوروکراتیک که همهچیز را تعیین میکند، میداند. البته اگر ما چنین نگاهی را داشته باشیم که نگاه جامعهشناسی هم هست بنابراین نمیگوییم که این افراد دچار فلان انحراف فردی شدهاند. وقتی در جامعه خودمان رفتارهای متعدد را میبینیم هر رفتاری شامل گسترش اعتیاد یا آسیبهای اجتماعی یا حتی گسترش خشونتـ، جامعهشناسی به ما کمک میکند که بهجای اینکه سراغ افراد برویم و بهجای اینکه برخورد کاملاً فردی و خاصی با افراد بشود و گمان بشود که با گسترش ارعاب میتوان مشکل را حل کرد، بفهمیم که اصلاً این مساله از کجا ناشی میشود. این یک نفر و دو نفر، نمونههایی هستند که در چنین فضایی، شکل پیدا میکنند…”
دکتر قانعیراد در پایان سخنرانیاش در خانه موزه دکتر شریعتی، با تاکید بر اینکه دغدغه او دغدغه انسان و آزادی انسان است، یادآور شد:
“… شریعتی در مرحله شکلگیری جامعه به سراغ جامعهشناسی میرود و از جامعهشناسی کمک میگیرد که چگونه یک جامعه اصالت خود را بر افراد تحمیل میکند. دغدغه او دغدغه انسان است. دغدغه آزادی انسان است حتی به مفهموم اگزیستانسیالیستی خودش و نه به مفهوم لزوماً سیاسی خودش. آزاد کردن انسان. آزاد کردن انسان ازجامعه. البته شریعتی در جایی به اصالت انسان هم معتقد است در مقابل اصالت جامعه و اصالت حتی خدا. حتی نوع دین و نگاهی که شریعتی ارائه میدهد، نگاهی نیست که مبتنی بر اصالت خدا باشد. اصالت خدا به چه معنا؟ به معنای نفی آزادی انسان. به معنای نادیده گرفتن حق انسان. با تفسیری که شریعتی از داستان هبوط انسان ارائه میدهد، نشان میدهد خدایی که او به آن معتقد است خدایی است که اجازه عصیان میدهد. به این مخلوق احسن خودش اجازه را میدهد که حتی از دستورات او تخطی کند و او را در مسیر آزمون و خطا قرار میدهد و حتی او را رشد میدهد و جلو ببرد. شریعتی معتقد است که آزادی را نباید در پای هیچ کس قربانی کرد. اینجا خدا و جامعه برای او فرقی نمیکند. این طور نیست که آزادی را بتوان در جایی قربانی کرد ولی درجای دیگری نباید قربانی کرد. یعنی شما در برابر جامعه و در برابر بوروکراسی ماشینی در برابر تکنوکراتیسم و ملیت قربانی نکن ولی در برابر خدا، آزادیات را قربانی بکن. این موارد نشان میدهد که شریعتی هم با اصالت انسان و هم با اصالت جامعه و هم با اصالت خدا به این مفهومی که اشاره شد، مخالف است و از اصالت انسان و آزادی انسان صحبت میکند…”
در ادامه پنجمین نشست تفکر از نمای نزدیک، آرمان ذاکری، دانش آموخته جامعهشناسی دانشگاه تهران به سخنرانی پرداخت. وی گفت:
“… در ابتدای بحث لازم است به منابع فکری شریعتی اشاره شود. چون فهم منابع فکری شریعتی ما را کمک میکند که برخی ابهامات موجود در آرای شریعتی را با ارجاع به منابع الهامبخش شریعتی رفع کنیم. شریعتی در وهله اول و از همان عنفوان جوانی تحتتاثیر پدرش استاد محمدتقی شریعتی قرار دارد. استاد محمدتقی شریعتی که خود از شاگردان میرزا مهدی غروی اصفهانی است و لذا تاثیراتی از مکتب تفکیک پذیرفته که بهخصوص در جهتگیری شریعتی به سمت عینیتگرایی و جامعهشناسی و فاصله گرفتن از ذهنیگرایی فلسفه اسلامی موثر میافتد. از سوی دیگر شریعتی پس از رفتن به اروپا برای ادامه تحصیل تحتتاثیر فضای اروپا و بهخصوص فرانسه در سالهای دهه ۵۰ قرار میگیرد. در این دهه فرانسه آبشخور جریانات متفاوت مارکسیستی است. شریعتی از یک سو شاگرد ژرژ گرویچ است. گرویچ نماینده جریانات مارکسیستی است که از مارکسیسم روسی گسست کردهاند و به نوعی چپ دیالکتیکی معتقد است. رگههای این تاثیرات در انتقادات شریعتی از مارکسیسم روسی و همچنین تاکیدات فراوان او بر دیالکتیک و نفی جبرگرایی اقتصادی قابل رویت است. در کنار آن، شریعتی نزد ژاک برک و لویی ماسینیون، شاگردی میکند. دو اسلامشناس فرانسوی که هر یک که تاثیر بسیاری بر شریعتی داشتهاند. لویی ماسینیون کسی بود که بر روی چهرههای شاخص مسلمان مثل حضرت فاطمه، حلاج و سلمان فارسی مطالعات بسیاری انجام داده بود. حتی شریعتی در پژوهش در مورد حضرت فاطمه با ماسینیون کار مشترک انجام میداده است. پسر ماسینیون به یاد میآورد که پسر جوان ایرانی به منزل ما میآمد و در حاشیه کارهای پدر، از کسی به اسم “شرت” اسم برده بود که همان شریعتی بوده است. کسی که در جمعآوری اسناد دربارهی حضرت فاطمه با ماسینیون همکاری میکرده است. بعدها اخلاف ماسینیون گفتند که وصیتی که ماسینیون به شاگردانش بهخصوص به هانری کربن برای انتشار پژوهشهای او دربارهی حضرت فاطمه کرده بود کربن به انجام نرساند و این شریعتی بود که با نوشتن کتاب “فاطمه، فاطمه است” وصیت او را تحقق بخشید و به راه ماسینیون ادامه داد. شریعتی در طرح اندیشه دوکرانه و پیوند میان مادیت غرب و معنویت شرق بیتردید از ماسینیون تاثیر پذیرفته و خودش هم به این تاثیرپذیری اشاره کرده است. همچنین شریعتی در فرانسه سر کلاسهای ژاک برک دیگر شاگرد ماسینیون حاضر میشد.
همشاگردیهایش نقل میکنند که در یک دوره کنفرانسهایی در مورد جریان سلفیه و سید جمال و اقبال سر همان کلاس ارائه کرده است. شریعتی به قدری ژاک برک را میشناخت که وقتی میخواستند برای دانشجویان ایرانی و زندانیان سیاسی از او نامه بگیرند، میتوانست برای آنها قرار تنظیم کند. اما اهمیت علمی ژاک برک در این است که چهره اسلامشناسی است که از متد جامعهشناسی و علوم انسانی استفاده میکند. او همچنین شاگرد فرناند برودل نیز هست و از این نظر تحتتاثیر مکتب “آنال” در تاریخنگاری هم قرار دارد. سویههایی از این تاثیرات در آثار شریعتی قابل ردیابی است. شریعتی میگوید ژاک برک به من عینکی داد تا انبوهی از اطلاعاتی که در ذهن من بود را در پرتو آن منظم کنم و ببینم و آن عینک، همان عینک جامعهشناسی بود که رویکرد عینیتگَرایش، شریعتی را وامیداشت که به واقعیت پدیدهها در جامعه و تاریخ بپردازد. در کنار اینها تاثیر سارتر و فانون و کامو و دیگر اگزیستانسیالیستهایی که در آن دوران در فرانسه فعال بودند، در آثار شریعتی آشکار است، چه در تلقی شریعتی از انسان و چه در مشارکت شریعتی در مبارزه با استعمار…”
ذاکری با بیان اینکه باید به هدف شریعتی در استفاده از روش جامعهشناسی در آثارش اشاره کنیم، ادامه داد:
“… شریعتی انسانی بود که فقط جامعهشناس نبود. شایدشان اصلی او جامعهشناسی نبود. شریعتی پیش از آنکه جامعهشناس باشد مصلح اجتماعی بود. درد جامعه و البته درد دین داشت. اگر به سراغ جامعهشناسی رفت و اگر از ابزار جامعهشناسی کمک گرفت به این دلیل بود که شریعتی در جامعهای زندگی میکرد که میدید و احساس میکرد که آن جامعه، جامعه عقبمانده است. جامعهای است که زیر بار ظلم است. جامعهای است که بیسواد است و درگیر انواع و اقسام ناآگاهیهاست. اشاره به این ناآگاهیها و به این وضعیت، در آثار او فراوان منعکس شده است. شریعتی درکتاب “پدر مادر ما متهمیم”، مشخصاً پدر و مادر زمان خودش را به ناآگاهی متهم میکند، به اینکه نمیتوانند با فرزندان خودشان، با نسل بعد از خودشان ارتباط بگیرند. متهم میکنند به اینکه نمیتوانند خود را با شرایط زمان خودشان، منطبق کنند. در خلال همه اینها فراموش نکنیم که شریعتی در دورهای میزیسته است که کودتای ۲۸ مرداد رخ داده است. همدستی استعمار و استبداد را برای عقب نگه داشتن مردم ایران را درک کرده است. دوران اوج شریعتی که دوران سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد است، دورانی است که فقط ۱۵ یا ۱۶ سال از کودتای ۲۸ مرداد گذشته است. دورانی که دوران خفقان شاهنشاهی است. شریعتی اگر سراغ جامعهشناسی میرود و جامعهشناسی هم میخواند، از خواندن جامعهشناسی هدف دارد…”
ذاکری با بیان اینکه شریعتی میخواهد عواملی را بشناسد که جامعه را به این وضعیت دچار کرده است، خاطرنشان کرد:
“… شریعتی میخواهد جامعه عقبمانده را بشناسد و معتقد است که راه رهایی از این عقبماندگی و سکون و استبداد و فشاری که بر مردم وجود دارد، فهم علل آن عقبماندگیها با تکیه بر علوم اجتماعی جدید است. به همین دلیل جامعهشناسی میخواند. وقتی که جامعه ایران را بررسی میکند در آثارش همه اینها، یعنی دغدغه علتشناسی و رفع عقبماندگی را منعکس میکند. میگوید هسته سخت فرهنگ جامعه ایران، محور اصلی فرهنگ در جامعه ایران، مذهب است. میگوید هر اصلاحی باید ناچار از کانال اصلاح مذهبی بگذرد. به همین دلیل است که میبینید پروژه اصلی شریعتی در دوران ارشاد و در دورههای تاریخ ادیانش، مذهب علیه مذهب است. تشیع علوی و تشیع صفوی است. شریعتی ابزار جامعهشناسی را به خدمت میگیرد و از متدولوژی و روش جامعهشناسی استفاده میکند تا به جامعه خودش نشان دهد که چه چیزی مذهب نیست. بعد با ایجاد تمایز بین تشیع علوی و تشیع صفوی توضیح میدهد که بخش عمدهای از آنچه به ما ارائه میشود مذهب نیست. منافع یک طبقه یا گروهی است که آن طبقات یا گروهها، منافع خود را در شکل مذهب به ما مینمایانند. به ما تحمیل میکنند و آن وقت به ما آن را به شکل مذهب مینمایانند. شریعتی از ابزار جامعهشناسی آنگونه استفاده نمیکند که ما، برخی از محققان آکادمیک از آن بهره میبریم. برخی محققان آکادمیک نشستهاند و دربارهی مسایلی بحث میکنند که شاید بسیاری از آنها ارتباطی به زمینه و زمانه خودشان ندارد. لذا آنچه که از تفکر شریعتی مانده است و به کار ما هم میآید در درجه اول روش شریعتی است، روش علمی، افزایش شناخت به کمک جامعهشناسی پدیدهها که راهی است برای رهایی از زندانهایی که همه ما در زندگی خودمان احساس میکنیم. زندان استبداد و استثمار و استحمار. آن چیز دیگری که شریعتی در اختیار ما قرار میدهد تحلیلش از مذهب است که ریشه اصلی استبداد و استثمار و استحمار را در یک نوع تلقی از مذهب میداند که بهطور تاریخی بر ما حاکم شده است و تاکنون نیز ادامه یافته است. چیزی که او خودش تشیع صفوی مینامد. شریعتی درنتیجه تحلیل جامعهشناختی که از مذهب ارائه میدهد به خوانشی از تشیع میرسد که آن خوانش نسبت به وضع موجود زمان خودش معترض است. شریعتی به همین دلیل “انتظار مذهب اعتراض” مینویسد. شریعتی میگوید که بهخصوص در دوره غیبت و در دورهای که امام معصوم به غیبت رفته است و حضور ندارد، به دلیل به غیبت رفتن امام معصوم، انتظار شیعه، خود مولد اعتراض شیعه میشود. اعتراض به وضع موجود، اعتراض به ظلم، اعتراض به زندانهایی که انسان را از رهایی باز میدارد. حالا اعم از اینکه آن زندان، زندان جامعه باشد، زندان طبیعت باشد، زندان تاریخ باشد یا زندان استبداد سیاسی یا هر زندان دیگری که آزادیهای انسان را به بند بکشد. درنتیجه پروژه اصلی شریعتی بهطور مستقیم با وضعیت موجود زمانه خودش در ارتباط است. با استفاده از روش جامعهشناسی به جامعه خودش پرداخته است. امروز هم آنچه از پروژه شریعتی به کار ما میآید این است که ابزار جامعهشناسی را به خدمت بگیریم برای تغییر و تحولات جامعه خودمان و از تفکیک شریعتی استفاده کنیم برای نقد آنچه که احیانا به نام مذهب در بسیاری مواقع به ما عرضه میشود و مذهب نیست…”
دکتر قانعیراد : شریعتی مفهومی به نام پیچ تاریخ را مطرح میکند. واقعاً جاهایی پیچ تاریخ است.در این پیچ افراد میتوانند نقش تعیینکننده داشته باشند. افراد موثر واقع میشوند. اگر شما نگاه جامعهشناختی داشته باشید میبینید که تاثیرگذاری کار شریعتی تا حد زیادی از فضای تاریخی که شریعتی در آن میزیست نشات گرفت. هرچند تصویری که از شریعتی در ذهنمان داریم، تصویر مردی قهرمان است ولی قهرمان هم در یک شرایطی میتواند قهرمان بشود. اندیشههای شریعتی تا حدی بازتاب وضعیت جامعه خودش بوده است. میتوانیم به جامعهشناسی اندیشه شریعتی هم توجه کنیم. تاثیر اندیشههایش را موضوع جامعهشناسی قرار دهیم. دورهای که شریعتی در آن بود، پیچ تاریخ بود. در چنین شرایطی گاه یک فرد میتواند نقش بسیار تعیین کنندهای داشته باشد. در سایر مواقع هیچی. ممکن است انبوهی از آدمها نتوانند هیچ تاثیری بگذارند.باید به حساسیت زمانه، به روح زمانه توجه کرد.
دکتر قانعیراد : در جاهای مکرر از شریعتی دیدهام که در پاسخ به کسانی که دم از انقلاب میزنند مخالفت خود را با این بیان میکند که هنوز زود است. البته در روح شریعتی یک سراسیمگی نهفته است. من این سراسیمگی را نسبت میدهم که روح زمانه، دچارش شده بود. شریعتی کسی بود که توانست این سراسیمگی را بازنمایی کند. سراسیمگی برای تغییر و دگرگونی. در جای دیگری هم خواندهایم که میگوید تحولی آغاز شده و تحولی دارد شکل میگیرد. میگوید در این آشی که در حال پخته شدن است هرکسی اندازه نخودی کمک کند. وی وظیفه روشنفکران را کمک به تولد بدون خونریزی یک جنین تازه میداند. اینها نشان میدهد که هم انقلاب را پیشبینی کرد و هم رویای انقلاب را در ذهنش داشت. خودش هم روح انقلابی و سراسیمهای داشت…”
دکتر قانعیراد : جامعهشناسی سوژه یعنی در چه شرایط تاریخی سوژه میتواند تاثیر بگذارد. یعنی نشان میدهد که در چه شرایطی یک سوژه در تغییر اجتماعی تاثیر میگذارد. هر تغییری به شرایط اجتماعی بازمیگردد. جامعهشناسی سوژه به کنشگران فردی یا کنشگران جمعی در موقعیتهای اجتماعی میپردازد.
دکتر قانعیراد : در آثار شریعتی میتوانید راجع به علامه مجلسی و کافی مطالعه بفرمایید. در نوشتههایشان هست. شریعتی یک نوآوری فکری کرد. یک نوع پروتستانتیزم اسلامی. در حالی که روحانیت همیشه برداشت کلاسیک خود را از مذهب حفظ میکند و اساساً یک نهاد محافظهکار هست. اساساً آن چارچوبها را تغییر نمیدهد. همه روحانیتها همین خصلت را دارند. بهطور کلی نهاد روحانیت نهادی است که نقش محافظهکاری در انقلاب داشته است. یک تعبیری ماکس وبر بین “نبی” و “روحانی” دارد. نبی کسی است که تغییردهنده است در دین نقش انقلابی به عهده میگیرد. رسالت و حرف جدید میآورد. معمولاً هم روحانیت در مقابل آن نقش محافظهکاری بازی میکند. معمولاً مخالفت میکند و میایستد. خود شریعتی در جاهای مختلف توضیح داده است. اینکه چگونه هر پیام جدیدی با مخالفت روحانیت سنتی مواجه میشود.
نقش محافظهکارانه روحانیت را خودِ روحانیت قبول دارد. نمیگوید که ما محافظهکار نیستیم. روحانیت به دین یک نگاه تاریخی دارد و با اسلام تاریخی و با چارچوبهای اجتماعی و وضعیتهای سیاسی و با نیازهای طبقاتی آمیخته شده است. بنابراین یک ملغمه خاص تاریخی هست که شریعتی سعی میکند آنها را از روح مذهب تفکیک کند. تفسیری که از روح مذهب دارد، تفسیر تاریخی هست. این است که میگوید مذهب موجود یک مذهب محافظهکارانه است. به همین علت مخالفتها هم طبیعی است نه بین شریعتی و روحانیت. بین هرکسی که بخواهد در هر جای دنیا یک نوع بازگشت به معنای جدیدی از دین داشته باشد. بهطور عموم در دنیا همین است. در هر جایی که نوعی بازگشت به معنای دین به روح دین صورت بگیرد، یک نوع بازاندیشی و نواندیشی در آن بخواهد انجام بشود بهطور طبیعی تنش بین روحانی و نوآور دینی صورت میگیرد.
دکتر قانعیراد : رنسانس به معنای نوزایی است. یک نوع بازگشت به معنای اصلی دین بود از نظر شریعتی که این معنا را شریعتی یک معنای انقلابی میدانست. یک نگاه انقلابی به دین داشت. تا حد زیادی این برداشت انقلابی از دین هم با نیازهای زمانه شریعتی در ارتباط بود. مثلاً شریعتی به این موضوع خیلی فکر نکرد که چطور ما میتوانیم به دین نزدیک بشویم تا مثلاً ریشه دروغ را در جامعه از بین ببریم. مثلاً مناسبتهای روزمره اجتماعی را بهبود ببخشیم. کم داریم این موضوع را که شریعتی بپردازد به نقش مذهب در جامعه. وقتی از مذهب سخن میگوید یک مذهب متعالی شده است. در همان کتاب حسین وارث آدم، فقط به مذهب به عنوان نقش انقلابی اشاره میکند و نه نقش مذهب در زندگی روزمره . زندگی که از سطحی از اخلاقی بودن در آن حرف زده شود.
من فکر میکنم که نیاز دوران ما با دوران شریعتی متفاوت است. ما اینجا باید فکر کنیم به اینکه چگونه مذهب را از فردی که همیشه انقلابی میاندیشیده بیاوریم به اینکه به مذهب روزمره هم بیاندیشد. به مناسبت ما آدمها با هم هم فکر کند و حساسیت داشته باشد نسبت به این موضوع. در روایت شریعتی، ابوذر نقش بسیاری دارد اما سلمان نه. درحالیکه سلمان هم بخشی از دین است. بخشی از سنت دینی است. تعبیری که شریعتی میخواهد از اسلام ارائه بدهد مربوط به زمانه خودش بود و الان ما نیازهایی را در جامعه احساس میکنیم که باید یک تفسیر انسانی از اسلام ارائه بدهیم که در بهبود مناسبات انسانی ما مؤثر باشد.