هبوط در هیچستان
مدتها است در اندیشۀ مقایسه میان کویریات علی شریعتی و اشعار و نوشتههای عرفانی سهراب سپهری هستم.[۱] شریعتی، متفکر و روشنفکر دینی معاصر، تأثیر شگرفی بر فضای اندیشگی و دینی ما گذاشته است. عموم دستنوشتههای او که ناظر به دغدغههای وجودی و باطنی او بود، پس از وفاتش در قالب دو کتاب به نام گفتگوهای تنهایی و هبوط در کویر منتشر شد. گفتگوهای تنهایی چنانکه خود شریعتی بعدها در نامهای آورده، متضمن دغدغههای شخصی و باطنی و کویری، فارغ از اسلامیات و اجتماعیات اوست و به نحو پررنگی دغدغههای وجودیِ یک روشنفکر و احیاگر دینی را نشان میدهد. در اینجا، او سر در گریبان فرو برده و آنچه را که در خلوت به آن میاندیشیده، آشکار کرده است. در این مجال میکوشم قرابتها و تفاوتهای تأمل برانگیز میان نوشتههای وجودی و عرفانیِ هبوط در کویر[۲] با اشعار و ایدههای عرفانی سپهری را به بحث بگذارم.دراین بحث تطبیقی، علاوه بر نوشتههایی چون «کاریز»، «نامهای به دوست»، «دوست داشتن از عشق برتر است»، «نامهای خطاب به دوستان عزیزم»؛ به مقاله «معبد» نیز خواهم پرداخت که مهمترین نوشتۀ هبوط در کویر است. از سوی دیگر، اشعار دفاتر گوناگون هشت کتاب نظیر « زندگی خواب ها»، «مسافر»، « حجم سبز»، « ما هیچ، ما نگاه»… و نوشتههای اطاق آبی را که متضمن احوال باطنی و تجربههای شخصی سپهری است، در این مقایسه مد نظر قرار خواهم داد.
سپهری و شریعتی همعصر بودند و کمابیش در یک افق زمانی زندگی میکردند. سپهری متولد ۱۳۰۷ بود و شریعتی ۱۳۱۲، سهراب ۱۳۵۹ از دنیا رفت و شریعتی ۱۳۵۶. سپهری متعلق به خطه کاشان بود و شریعتی در سبزوار به دنیا آمد. کاشانی هم که در نوشتههای سپهری به آن اشاره رفته، خالی از کویر نیست و دستکم دشتهای بزرگِ کمآب در آن زیاد یافت میشود. خودش در اطاق آبی میگوید: «من کویر کم ندیدهام»؛ شریعتی هم که در کویر بزرگ شده بود. فضای نیمه شهری و غیرصنعتی که این دو در آن رشد کرده بودند، بدون تردید در زیستجهان آنها و نگرششان به جهان پیرامون مؤثر بوده است.
۱. مقاله «کاریز» که در مجموعه آثار هبوط در کویر منتشر شده است، از پارهای الهامات شریعتی که در خلوت خود با آنها مواجه بوده است، یا بختیاریهایی که به او روی آورده و عنایتی که خداوند به او داشته، پرده برمیدارد. البته در گفتگوهای تنهایی نیز از این سنخ سخنان یافت میشود.[۳] این مقاله علیالظاهر شرح اتفاقی است که برای شریعتی افتاده و آن ملاقات با یک مقنی ورزیده و زبردست یزدی بوده که بر روی کاریزی کار میکرده است. شریعتی به کمک این استعاره، به نحو دلانگیزی احوال شخصیاش را شرح میدهد. ظاهر قصه ساده است؛ وقتی که وی در مزینان بوده، در سالهای میان کودکی و جوانی، بااصرار زیادی که به یک مقنی کرده، توانسته به داخل یک چاه برود. این سفر برای او واجد درسهای معنوی زیادی بوده و میپنداشته است که این مقنی تصادفی بر سر راهش قرار نگرفته است:
میبینید که شریعتی از مواجههای ساده با یک مقنی، چه پرداختی کرده است؛ پرداختی که از نظر نحوۀ روایت، شباهتی به داستان عاشق بخارایی و وکیل صدر جهان، در انتهای دفتر سوم مثنوی دارد. در آنجا هم، قصه، قصه سادهای است، اما پرداخت مولانا ناب و تاثیرگذار است. شریعتی در انتهای مقاله اشاره میکند:
سپهری نیز در کتاب «اطاق آبی»، از تجربههای کودکانه خود پرده برداشته و آنها را به رشته تحریر درآورده است. این کتاب ۱۰ سال پس از وفات سپهری منتشر شد. نوشتهای که در ادامه میآید، مربوط به سال ۵۵ شمسی است، یعنی ۴ سال قبل از وفات سپهری.[۵] او به اطاق آبی که در باغ کاشان و محل زندگی خانواده او بود اشاره میکند، به خاطر ماری که در آن اطاق دیده میشود، خانواده به سمت دیگر باغ نقل مکان میکنند. اما آن اطاق برای سپهری اسرارآمیز باقی میماند و هنگامی که حوالی پنجاه سالگی احوال خود را مینویسد، به این تجربههای دل انگیزِ کودکانه اشاره میکند و از حال خوش خود پرده برمیگیرد:
همانطور که پیشتر آمد، تجربه زیستن در کویر هم برای سپهری رخ داده هم برای شریعتی؛ در عین حال سپهری عمیقتر و شاعرانه تر به حس نوستالژیکِ دوران کودکی پرداخته است. چنانکه در مییابم، برای سپهری به گواهی آنچه در «ما هیچ، ما نگاه» آمده، دوران کودکی علاوه بر دربرداشتن حس نوستالژیک ناشیِ از عدم مسئولیت و سبکباری، فرصتی است که شخص به نحو بیواسطه و بدون مدد گرفتن از مفاهیم و تصورات و تصدیقات، با جهان پیرامون مواجه میشود و این نوع مواجهۀ غریب، شبیه آن چیزی است که عرفا از آن به «حیرت» یاد میکنند؛ یعنی مواجهه پیشامفهومی[۷] و پیشاتصوری با هستی.
عنوان یکی از اشعار کتاب «ما هیچ، ما نگاه» عبارت است از «بیروزها عروسک» که در آن سهراب به کودکی و تجارب غریبِ باطنی خود اشاره میکند. از آن روشنتر در شعر «از آبها به بعد» و «اینجا پرنده بود»، تجارب نابِ عارفانه خویش را به تصویر میکشد:
دانش لب آب زندگي ميكرد
انسان
در تنبلي لطيف يك مرتع
با فلسفههاي لاجوردي خوش بود
در سمت پرنده فكر ميكرد
با نبض درخت ، نبض او مي زد
مغلوب شرايط شقايق بود
مفهوم درشت شط
در قعر كلام او تلاطم داشت
انسان
در متن عناصر
ميخوابيد
نزديك طلوع ترس، بيدار
ميشد
اما گاهي
آواز غريب رشد
در مفصل ترد لذت
ميپيچيد
زانوي عروج
خاكي ميشد…”[۸]
زمانی که انسان در سمت پرنده فکر میکرد و نبض او با نبض درخت میزد و در متن عناصر میخوابید، وقتی است که به نحو پیشامفهومی و غیرتصوری با جهان پیرامون رابطه برقرار میکرد و این ذهن بکر و بسیط بسیار مستعد مواجهه با امر بیکران بود.[۹] به همین دلیل، دوران کودکی که تداعیکنندۀ سادگی لطیف ذهن است، در سپهری حسی نوستالژیک برمیانگیزد:
ارتباط ما با جهان پیرامون، تخاطب معنایی و انتقال معرفت از طریق مفاهیم است. ما بدون مفاهیم و تصورات و تصدیقات نمیتوانیم بیندیشیم و عبارت پردازی کرده و با یکدیگر سخن بگوییم. سهراب از دوران کودکی که نمادِ بساطت ذهنی و حداقلی بودن تصورات و تصدیقات است، یاد میکند:
مولانا نیز از منظر خویش، در دفتر سوم مثنوی به این امر اشاره می کند:
جمله ادراکات پس او سابق است
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
او سوار باد پران چون خدنگ[۱۲]
بنابر رأی مولوی، رابطۀ پیشامفهومی با مبدأ عالم بیکران، لبّ و گوهر حیرت عارفانه است؛ جملۀ ادراکات و تصورات و تصدیقات پس از آن مواجهه در میرسد. به نزد سپهری، دوران کودکی نماد خوبی برای اشاره به دوران بساطت ذهن است؛ بساطتی که تداعیکننده حیرت و بیچونی و بیصورتی است:
تا نگردی بت تراش و بت پرست
حیرت محض آردت بیصورتی
زاده صدگون آلت از بیآلتی[۱۳]
مطابق با رأی برخی شارحان هشت کتاب، سهراب در کتاب «ماهیچ، ما نگاه»، بر بازگشت به دوران اساطیری و نوستالژی دوران کودکی تأکید میکند.[۱۴] باید سرّ این مطلب را به درستی فهمید و متوجه شد که او چه معنایی را از این امر مراد میکند. این سخنان درباره دوران کودکی، نه فقط صبغه نوستالژیک بلکه سویه سلوکی و معرفتی هم دارد. سپهری در جایی از اطاق آبی، میگوید که با ورود به اطاق آبی، به آرامش در تهی میرسید:
مفهوم سکینه، یادآور “امپتینس” در سنت شرقی و عرفان بودیستی و چینی است و بیش از هر چیز با خالی کردن ذهن از تصورات و تصدیقات ارتباط دارد. اشعار دفتر «ما هیچ، ما نگاه» بیش از هر چیز متضمن این معناست. به جای این که ذهن با جهان پیرامون ارتباط برقرار کند؛ دیدن در اینجا محوریت مییابد، دیدنی که حیرت دلانگیزی را برای سالک به همراه میآورد.
۲. اکنون به دیگر نوشتۀ کویری شریعتی تحت عنوان «نامهای به دوست» نظر میافکنیم. در این متن شریعتی از منهای مختلف خود یاد کرده است. به نظر میرسد او در خلوت با خود میاندیشیده که تصویری که دیگران از او دارند، با تصویری که علی شریعتی از خویشتن داشته ، بسیار متفاوت است و با خود زمزمه میکرده که «زین دو هزاران من و ماای عجبا من چه منم»:
شریعتی در انتهای این مقاله از تعبیری استفاده میکند که به یکی از اشعار سپهری شباهت زیادی دارد. جالب است که تاریخ نوشته شدن این دو هم کم و بیش یکسان است. شریعتی مینویسد:
و سپهری اینچنین میسراید:
سفر بزرگ معنوی که شریعتی از آن سخن میگوید، متلائم با طلب کفش و عزم سفر به نزد سپهری است. در شعر دیگری از دفتر « حجم سبز»، باز هم سهراب بیتابی خود را به وضوح نشان میدهد:
این سبکباری و سبکبالی و شوق به سفر و در جا نزدن و نماندن و عبور کردن، هم در «نامهای به دوست» شریعتی و هم در دو شعر یاد شده از سپهری دیده میشود.
۳. اینک مایلم به مقولۀ عشق در آثار این دو شخصیت فرهنگی معاصر بپردازم. آنچه محل استشهاد من در آثار شریعتی است، مقالۀ مشهوری است باعنوان «دوست داشتن از عشق برتر است» که در هبوط در کویر منتشر شده؛ تصویری که نویسنده در این مقاله از عشق به دست میدهد، با تصویر متعارف از مفهوم عشق، متفاوت است. در این نوشته، شریعتی به عشق بار معنایی منفی میدهد و عشق را نوعی حس تملکخواهانۀ شخص نسبت به معشوق معنا میکند؛ در مقابلِ دوست داشتن که در خویشاوندی میان دو روح پدید میآید، مانند تلقیای که افلاطون از مفهوم «عشق» در رساله ضیافت بدست میدهد. در واقع در نگاه شریعتی، دوست داشتن از مقوله عشق رمانتیک نیست؛ عشقی که به رابطه جنسی ختم میشود. چنانکه برای سپهری هم عشق، غیررمانتیک است و بیشتر از سنخ احوال باطنی و وجودی است.
برای ایضاح بیشتر بحث، خوب است اصناف عشقورزی را از یکدیگر تفکیک کنیم. عنایت داشته باشیم که این تقسیمبندی صبغۀ استقرایی دارد و به حصر منطقی انجام نشده است.[۱۹]
مطابق با تلقی اول، رابطۀ عاشقانهای که بین دو شخص برقرار میشود، سویۀ رمانتیک و اروتیک دارد و با ابراز علاقۀ شدید عاطفی و روابط جنسی عجین است. این نوع رابطۀ عاشقانه خود بر دو نوع است: متملکانه و غیر متملکانه.در نوع متملکانه، عاشق می خواهد معشوق را برای خود تصاحب کند و صرفا در این اندیشه است که از مواهب این همنشینیِ جسمانی و عاطفی برخوردار گردد؛ در حالیکه در رابطۀ عاشقانۀ غیر متملکانه، عاشق محبوب را در تملک خود نمی خواهد و کامیابی و خوشبختی معشوق برایش محوریت دارد و محبوب را در وهله نخست برای خودِ معشوق می خواهد، نه آنچه از این همنشینی عاید او می شود.از عشق نوع نخست که در گذریم، دیگر اصناف عاشقی که در ذیل می آید، جملگی غیر متملکانهاند.
تلقی دوم، عشق افلاطونی است که در آن عاشق بدون شائبه و با تمام وجود به شخصی دیگر عشق میورزد؛ کسی که در زندگی شخصی و تحول روحی و معرفتی او تاثیر شگرفی داشته است: نظیر رابطه مولانا و شمس تبریزی؛ رابطه شریعتی با ابوذر و ماسینیون؛ رابطه اقبال لاهوری و عبدالکریم سروش با مولانا. این سنخ روابط، عاشقانه هستند؛ عشق یک روح به روحی دیگر که شریعتی از آن تعبیر به «دوست داشتن» میکند.
تلقی سوم، سنخ دیگری از عشق افلاطونی است که متعلقش در یک انسان متجلی و محقق نمیشود؛ همان عشقی که عرفا از آن به عشق آسمانی یاد میکنند و متعلقش محبوب ازلی است. وقتی که مولانا از خداوندی که چون عشق است سخن میگوید، این معنا از عشق را مدنظر دارد. به بیان دیگر، در این تلقی، خود خداوند، عشق است؛ نه این که در محبوبی دیگر مثل شمس تبریزی تجلی کرده باشد:
من ازو به جز جمالش طمعی دیگر ندارم
سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی
که ز روز و شب گذشتم، خبر از سحر ندارم[۲۰]
در ابیات «نینامه» مثنوی و همچنین داستان «پادشاه و کنیزک» در دفتر اول، این مضامین بلند عشقشناسانه به تصویر کشیده شده است.[۲۱] در آنجا،متعلقِ این رابطه سلوکی و عاشقانه، خود خداوند است:
ای طبیب جمله علتهای ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق آن زنده گزین کو باقیست
کز شراب جان فزایت ساقیست
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا[۲۲]
نوع چهارم عبارت است از عشق نوعدوستانه[۲۳]، که در آن، عاشق بیعلت و بیرشوت به دیگر موجودات عشق میورزد؛ عشقی که متضمن دستگیری کردن از دیگران و شریک درد و رنج آنها شدن بدون هیچ چشمداشتی است؛ مانند عشقی که مادر ترزا نسبت به همنوعان خود میورزید. به میزانی که شخص در راستای کاهش درد و رنج دیگران گام بردارد، این نحوه از مناسبات عاشقانه را تحقق بخشیده است.[۲۴]
وقتی شریعتی از رابطۀ عاشقانه در این مقاله سخن میگوید، به نظر میرسد از «عشقی» سخن میگوید که میتواند ذیل عشقِ رمانتیکِ نوع اول قلمداد گردد؛ عشقی که متملکانه است. اما وقتی از «دوست داشتن» یاد میکند، نوع دومِ عشقورزی را مد نظر دارد؛ عشق غیر متملکانهای که انسان به خویشاوند روحی خود میورزد.
شریعتی در دیگر نوشتههای کویری خود، علاوه بر عشق نوع دوم، از عشقی یاد میکند که در این تقسیم بندی چهارگانه جایی ندارد؛ عشقی که ناظر به تأمل و درنگ در باب «سرشت سوگناک هستی» و وجه تراژیک زندگی است و با تنهاییِ معنوی عجین؛ و در عین حال، با درک سپهری از مفهوم عشق متلائم و متناظر است. خوبست بخش هایی از مقاله «دوست داشتن از عشق برتر است» را مرور کنیم:
ماسینیون یکی از افرادی است که مصداق تجلی این رابطۀ عاشقانه برای شریعتی است؛ رابطه عاشقانهای که از خویشاوندی یک روح با روحی دیگر حکایت دارد؛ اما شریعتی نام این رابطه را دوست داشتن میگذارد. پس از این مقدمات او میگوید:
شریعتی در ادامه توضیح میدهد که وقتی رابطۀ دوستانه بین دو نفر برقرار است و یکی روی در نقاب خاک میکشد و در گور میخوابد، از دوست خویش به جد میخواهد که آن چنان مویه و زاری نکند و به خود بپردازد؛ اما در رابطۀ عاشقانۀ متملکانه، فرد در سوگ دیگری ناگزیر باید ماهها و سالها عزادار و سیاه پوش بنشیند:
در این تلقی، از دوست داشتنی سخن به میان آمده که فوق عشق مینشیند، البته از عشقی که توأم با تملک است. بر آن نیستم که بر تقسیمبندی شریعتی صحه بگذارم و بگویم نمیتوان عشق رمانتیکِ غیرمتملکانهای را سراغ نگرفت؛ اما می توان واقعیتی هم در این رابطۀ عاشقانهای که توأم با تملک است، سراغ گرفت.[۲۸]
اما علاوه بر اینها، معنای دیگری از عشق را هم میتوان در کویریات شریعتی سراغ گرفت. عشقی که ناظر به جداافتادگی سالک از مبدأ عالم است، اما نه با تصویری که مولانا میسازد؛ چرا که مؤلفه «تنهایی» در تلقی شریعتی پررنگ است. مولانا هم از «جدایی» یاد میکند، اما بسامد واژه تنهایی در کویریات بسی بیشتر است. شریعتی خطاب به دوستانش مینویسد:
«مثنوی را پیدا کنید و بخوانید. چه خوب است که خود را کمکم به مثنوی معتاد کنید. معتاد! میدانی چه میگویم ؟ کتاب من کویر است و کتاب او، بهشتی که در کویر رویانده است؛ من تا آنجا آمدهام که این مرتعِ آباد زندگی را که در آن میچرند و میخرامند کویر دیدهام، مولوی از این مرحله گذشته است و بر این کویر، مرتعِ آباد یک زندگی را ساخته است، کاشته و رویانده است.»[۲۹]
این تفاوتی است که شریعتی بین خویش و مولانا احساس کرده، در ادامه میگوید:
از نظر شریعتی مهم آن است که انسان هاضمه فراخ وجودی کسب کرده باشد، نه این که چیزهایی لقلقه زبانش باشد. در انتهای این نامه باز به قصۀ عدم و کویر گریز میزند:
انسانی که در اعماق دور این کویر، به تعبیر شریعتی، تبعیدی شده، انسانی است که با تنهایی معنوی خو کرده است. مولانا بر روی این کویر است که یک مرتعِ آباد میسازد؛ اما شریعتی همین جا میایستد و به همین خاطر، تنهاییاش با حزن عجین است، همانطور که سهراب میگوید:
و در این تنهایی،
سایه نارونی تا ابدیت جاریست…”[۳۲]
خلاصه کنم : عاشقی و دوست داشتن در کویریات متضمن سه معناست: یکی عشقی که با تملک عجین است و مذموم است. دومی، دوست داشتن که همان عشق دو خویشاوند به یکدیگر است. و سومی، عشقی که ناظر به سرشت سوگناک هستی است و با تنهایی عجین است. عشقی که در کویرِ برهوت میروید و بیش از هر چیز نمادی است از مواجهۀ با بیکرانگی و عدم؛ عدم نه به معنای پوچی، بلکه به معنای ساحتی از هستی که فوق اعداد و اضداد است و بیرنگ و بیچون است و سالک را در بر میگیرد:
طرفه بیسود و بیزیان که منم![۳۳]
سپهری هم وقتی از عشق در هشت کتاب سخن میگوید، همین معنای اخیر را مراد میکند. او نه از عشق رمانتیک یاد میکند، نه از عشق خویشاوند به خویشاوند روحی و نه از عشقی که نمادش محبوب ازلی است؛ بلکه از عشقی سخن میگوید که با تنهایی و کویری بودن عجین است:
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک،
دچار آبی دریای بیکران باشد…”[۳۴]
نوعی از عاشقی که تنهایی از مقومات آن است:
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصلههاست
صدای فاصلههایی که
غرق ابهامند
نه
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست…”[۳۵]
اینجا منظور از عاشقی، نه آشنایی با یک روح خویشاوند است، که شریعتی به آن دوست داشتن میگوید، نه عشق نوعدوستانه و نه عشق به خداوند؛ بلکه عشقی است که با تنهاییِ وجودی عجین است. اگر سپهری را با شاعر معاصر، فروغ فرخزاد مقایسه کنیم، این تفاوت به مصداق «تعرف الاشیا باضدادها» آشکارا دیده می شود.[۳۶] عشق در اشعار فروغ، سویۀ رمانتیک پررنگی دارد:
من از نهایت تاریکی
و از نهایت تاریکی
اگر به خانه من آمدی برای منای مهربان چراغ بیاو
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم…”[۳۷]
در مقابل، سپهری در عشق، غربت و حیرتی را می بیند و سراغ می گیرد که ناظر به سرشت سوگناک زندگی است:
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است…”[۳۸]
عاشقی در نگاه سپهری علاوه بر این که صبغۀ تراژیک و حزینی دارد و غیررمانتیک است، با سبکباری و سبکبالی و رهایی در میرسد. بدین معنا که شخص گویی تجربۀ به خود وانهاده شدن و ترک تعلقات را هم از سر میگذراند:
ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن…”[۳۹]
امکان پرنده شدن، بیش از هر چیز متضمن ترک تعلقات است و پرواز کردن در فضاهای بیکران؛ سپهری این مؤلفه را در عاشقی میبیند. یکی از دلایل دلباختگی او در برابر پدیده باد همین است؛ چرا که باد، نماد بیجایی و ترک تعلقات است.
۴. مقاله دیگری از کویریات که در این مقایسه از نظر میگذرانیم، «معبد» است.[۴۰] مقاله «معبد» ترجمانِ تطورِ احوال باطنی شریعتی است؛ روزگاری که در شب زندگی میکرد و ضمیر سرد و زمستانی و فسردهای داشت تا روزگاری که احوال گوناگونی را از سر گذراند و ناگهان در وجودش شعلههای نور زبانه کشید تا انتهای مقاله که با فضایی ابهامآمیز و مهآلود مواجهیم.
خوانش من از این مقاله و توسعا کویریات با قرائت رایج و متعارف از آن، متفاوت است.[۴۱] چنانکه در مییابم، شریعتی در انتهای مقالۀ «معبد»، روشنی را فراچنگ نمیآورد و به گواهی متن، ابهام و فضای خاکستری همچنان در ذهن و ضمیر او بر جای میماند. او این دغدغهها را به نیکی بر آفتاب افکنده و کوشیده از مؤلفههایی مانند تنهایی و برخی مفاهیم برساختۀ خویش مدد بگیرد تا احوال وجودی خود را بهتر روشن سازد:
در جملات فوق، تعابیر رسا و در عین حال تلخ و تکاندهندهای هست که کم و بیش، فضای تلخی را که شریعتی دست کم برههای در آن به سر میبرده به تصویر میکشد. مطالعۀ چند باره این مقاله توجهام را به این نکته جلب کرد که شریعتی از اصطلاح «آرامش سرد» برای تبیین احوال خویش مدد گرفته است. به یاد فرهنگ و ارزش ویتگنشتاین افتادم که در آن اصطلاح «حکمت سرد» برساخته و بکار رفته است. مؤلفههایی که ویتگنشتاین برای «حکمت سرد» بر میشمارد، تداعی کننده مفهوم «آرامش سرد» شریعتی است؛ بسیار بعید مینماید که شریعتی، ویتگنشتاین خوانده باشد، چرا که با زبان آلمانی و انگلیسی و سنت فلسفه تحلیلی آشنایی چندانی نداشت. اما جالب است که وقتی به تجربههای وجودی میرسیم، قرابتهای تأمل برانگیزی در احوال متفکران میبینیم؛ متفکرانی که پیشینههای تربیتی و معرفتیِ مختلفی داشتهاند، اما تلاطمهای وجودیِ مشابهی را تجربه کردهاند. ویتگنشتاین از حکمت سردی سخن میگوید که با طمأنینه و آرامش و سکوت عجین است و عاری از شورمندی و گرمابخشی؛ شریعتی نیز از آرامش سردی سخن میگوید که در عمق جان تجربه میکند؛ آرامشی که پس از فرو نشستن قیل و قالها و هیاهوها در میرسد و فرد را در کام میکشد.
در ادامه مقاله معبد، شریعتی میگوید:
تعبیر بدل شدن به تماشا، یکی از مؤلفههایی است که در هشت کتاب میبینیم؛ عارفی چون مولوی نیز درباره «تماشا کردن» و طلب کردن دیده و نگریستن سخنان نغزی گفته است.[۴۳] عنوان آخرین دفتر هشت کتاب، «ما هیچ، ما نگاه» است؛ نام یکی از اشعار دفتر « حجم سبز» نیز «سوره تماشا» است که در آن بر مفهوم تماشا و همه تن چشم شدن و اهمیت آن در وادی سلوک تأکید شدهاست.
دومین شعر از دفتر «ما هیچ، ما نگاه»، «نزدیک دورها» است:
با بدنی از همیشه
رفتم نزدیک:
چشم مفصل شد
حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق
سایه بدل شد به آفتاب
رفتم قدری درآفتاب بگردم…”
بدل شدن حرف به شور و به اشراق و محوریت یافتن نگریستن از امهاتِ مضامینِ آخرین دفتر شعر سپهری است. این امر در تجربههای سلوکی شریعتی هم دیده میشود؛ زمانی که شبصفتی کنار رفته و فضای ضمیر او معطر شده و آتشبازی شکل گرفتهاست:
باران برای سپهری، هم تداعیکننده نو شدن است و هم یادآور سمت بیسو و بیکرانه هستی.[۴۵]
شریعتی در نوشتههای کویری خود به تفصیل راجع به باران سخن نگفته، اما به نظر میآید باران بیش از هر چیز برای او با طراوت و تازگی هم عنان بوده است. به انتهای مقاله «معبد» که میرسیم، بر خلاف تصوری که گویی شب از میان رخت برخواهد بست و نورصفتی و نورخواری فضای ضمیر شریعتی را پر خواهد کرد، به نظر میآید که دنیای او، مهآلود و تیره میشود:
به گواهی آنچه در هبوط در کویر و گفتگوهای تنهایی آمده، فضای روح و ضمیر شریعتی نه روشن و آفتابی است و نه سیاه و فسرده، بلکه در مجموع یک فضای سایه روشن است. او مقاله «معبد» را با نوعی حیرت که با عدم یقین همراه است، به اتمام میرساند. زمانی که کویر منتشر شد، آن را «معجزه سیاه» نامیدند؛ قلم سحار و استفاده از واژگان و تصاویر دلانگیز و هولناکی که شریعتی میسازد، مخاطب را مفتون میکند. چنان که برخی آوردهاند، با خواندن برخی از فقرات کویر، مخاطب به یاد صداق هدایت هم میافتد. اما این همۀ نوشتههای کویری شریعتی نیست؛ چرا که بخش هایی هم یافت میشود که روشن و آفتابی است؛ شریعتی احوال خوشی را هم نصیب برده و با مخاطب خود در میان گذاشته است.
تصور میکنم احوال منعکس شده شریعتی در کویریات به احوال سپهری متقدم یا سپهری «دوران گذار» شبیهتر باشد، یعنی دوران میانی شعر او؛ پس از سرایش دفتر «مرگ رنگ» که فضای تلخ و سردی دارد، و پیش از سرایش دفتر «صدای پای آب» که روشن است؛ این دورانِ سایه روشنِ سپهری باابهام و تلخی و حیرت عجین است. به نظر میآید فضای کویریات بیشتر با این دورانِ آفرینش هنری سپهری متناسب است. شریعتی از سویی تلخ و سرد و تیره است و از سویی دیگر دلباخته باران و مثنوی است و در اندیشه کویر و عدم؛ عدمِ اعداد و اضدادی که یاد آور بیکرانگی و ساحت قدسیِ هستی است:
سپهری نیز در دوران گذار فضای سایه روشنی دارد، از سویی حیران است و از سویی دیگر در اندیشه عدمستان و هیچستان. خوبست اشعاری از دفاتر «زندگی خوابها» و «آوار آفتاب» را برای روشنتر شدن این مدعا با هم مرور کنیم:
و من ویران شدم
پرده نفس میکشید
دیوار قیراندود!
از میان برخیز
…
در هم شکن بیجنبشیات را
و از مرز هستی من بگذر
سیاه سرد بیتپش گنگ!…”[۴۸]
تعبیر «سیاه سرد بیتپش گنگ» که با ابهام و تلخی عجین است، بخشی از مقالۀ معبد شریعتی را به ذهن متبادر میکند و از اشعار توأم با ابهامی است که در فضای دو دفتر «زندگی خوابها» و «آوار آفتاب» میبینیم. شعر دیگر «بیپاسخ» نام دارد که آخرین شعر دفتر «زندگی خوابها»ست:
دري در روشني انتظارم روييد
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم:
اتاقي بي روزن تهي نگاهم را پر كرد
…
در اتاق بي روزن
انعكاسي نوسان داشت
پس من كجا بودم؟
در تاريكي بي آغاز و پايان/ بهتي در پس در تنها مانده بود…”
این شعر نیز از حیرتی خبر میدهد که گریبان شاعر را رها نمی کند؛ او برای ادای مقصودش از واژه «بهت» استفاده کرده است.این بهت بیش از هر چیز با عدم تیقن و ابهام اگزیستانسیلی که وجود سهراب را فراگرفته عجین و با حال و هوای بخشهایی از مقالۀ «معبد» که پیشتر مرور کردیم، متناظراست. شعر بعدی متعلق به دفتر «آوار آفتاب» است:
بشتاب، درها را بشکن، وهم را دو نیمه کن، که منم
…
ترا دیدم، از تنگنای زمان جستم، ترا دیدم شور عدم
در من گرفت
و بیندیش، که سودایی مرگم. کنار تو، زنبق سیرابم
دوست من هستی ترس انگیز است…”[۴۹]
«ترس انگیز بودن هستی» با دلهره وجودی در میرسد و کنایه از احوالِ سایه روشن دوران گذارِ سپهری متقدم است. سپهری در این شعر مفهوم «عدم» را هم بهکار برده، عدمی که تداعی کننده عدمِ مد نظر شریعتی است؛ عدمی که متضمن فراتر رفتن از تنگنای زمان و مکان، بر خلاف تجربههای مکانمند و زمانمند متعارف، و مواجهه با امر بیکران است.[۵۰]
«ترسی» که سپهری و شریعتی از آن یاد میکنند، از جنس ترسهای متعارف نیست که به تعبیر بیولوژیستها ارزش ابقایی[۵۱] دارند و برای فرار از خطر در نهاد همه انسانها یافت میشود؛ بلکه منظور از ترس انگیز بودن هستی، همان حیرت و اضطراب وجودیِ عمیقی است که بر اثر مواجهه با مهابت هستی به جان سالک میافتد؛ سالکی که تجربۀ رستن و جستن از تنگنای زمان را از سر گذرانده و شور عدم در او وزیدن گرفته است. سهراب در دفتر «حجم سبز» نیز به چنین ترسی اشاره میکند:
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی:
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور…”[۵۲]
ترس شفافی که سپهری از آن سخن میگوید، همان هراسانگیز بودن هستی است. برای سالکانی چون سپهری و شریعتی، هراس انگیز بودنِ هستی یادآور پای نهادن در اقلیم هیچستان و کویر است؛ هیچستان و کویری که « تا انتها حضور» است و « سمت خیال دوست» در آن ناپیدا.
۵. طنین بودیستیِ برخی از نوشتههای کویری شریعتی با برخی از اشعار هشت کتاب قابل قیاس است. اشارۀ شریعتی در مقاله «معبودهای من» به شاهزادهای که با ترک تعلقات توانست از فضای پیشین خود فاصله بگیرد، آشکارا تداعی کنندۀآموزههای بودیستی است:
شریعتی در مقالۀ «معبد» هم به ایدههای بودیستی گریزی میزند:
سخن «خویشاوند خورشید» را به جان شنیده
چونان کرگدن تنها سفر کردم…”[۵۴]
که اشارهای است به شعری بودایی درباره سفر که از کتاب «بودا» نوشته ع.پاشایی در مقالۀ «معبد» نقل شده است . این اشارات حاکی از عنایت شریعتی به ایدههای بودیستی است. سپهری نیز در دفتر «شرق اندوه» چندین بار به «بودایی در نیلوفر آب» و ایدههای بودیستی اشاره میکند، از جمله در شعر «شورم را»؛ همچنین عنوان یکی از اشعار این دفتر «بدهی» است:
برگی نه، شاخی نه، باغ فنا پیدا شده بود
…
من رفته، او رفته، ما بیما شده بود
زیبایی تنها شده بود
هر رودی، دریا
هر بودی، بودا شده بود…”
۶. چنانکه آمد، سپهری و شریعتی همعصر بودند. یکی بر اثر بیماری سرطان جان باخت و دیگری بر اثر هیجانات عمیق روحی و سکته قلبی. از بخت بد، هیچ کدام عمر درازی نکردند و پرواز بیبازگشتِ نابهنگامی داشتند. در این جستار کوشیدم نوشتههای کویری شریعتی را با اشعار و ایدههای عرفانی سپهری با تأکید بر مفاهیم «عشق»، «عدم»، «تنهایی»،«آرامش سرد»،«ترسانگیز بودن هستی» … مقایسه کرده، تشابهات و تفاوتهای آن دو را تبیین کنم. فضای سایه روشن نوشتههای کویری شریعتی با فضای سایه روشن سپهری متقدم قرابت زیادی دارد؛ سهرابی که در کار سرایش دفاتر «زندگی خوابها»، «آوار آفتاب» و «شرق اندوه» بود و آمیزهای از حیرت و سردی و پای نهادن در هیچستان و عدمستان را تجربه میکرد. در مقابل، دوران سپهری متأخر که با خلق منظومۀ «صدای پای آب» آغاز میشود و تا آخر عمر او ادامه مییابد، دورانی است که در آن سپهری از فضای سایه روشن جسته و سبزی و روشنی و نورخواری و طمأنینه و آرامش را فراچنگ آورده و با جهان و طبیعت یکسره بر سر مهر است؛ روزگاری که چنانکه سهراب در آخرین شعر از آخرین دفتر سروده: «ساقه معنی را/ وزش دوست تکان خواهد داد/ بهت پرپر خواهد شد/ …داخل واژه صبح/ صبح خواهد شد.»[۵۵]
سپهری و شریعتی در زمرۀ سالکان مدرنی هستند که در جهان راز زدایی شدۀ کنونی همچنان دلمشغول ساحت قدسی هستیاند و در پی جستن راهی به «اقلیم گمشده وجود». بازخوانیِ تجارب ناب و نغز وجودی ایشان در این زمانۀ پر تب و تاب برای کسانی که صورت و سیرت دیگری یافته و ذهنیت مدرنی پیدا کرده و در عین حال همچنان از زیستن در ساحت قدسی مأیوس نشده و دغدغههای معنوی پررنگی دارند، البته شورانگیز و خردنواز و عبرت آموز است.
۱. متن منقح شده و بازنویسی شدۀ سخنرانی جلسات 1 و2، سلسله جلسات ” پیام عارفان برای زمانه ما”، سری دوم، پاییز 1391، مرکز اسلامی ولیعصر، تورنتو.
۲ . علی شریعتی، هبوط در کویر، تهران، چاپخش، مجموعه آثار 13، 1389.
۳ . در منبع ذیل، احوال وجودی و زمزمه های عرفانی شریعتی به نیکی تبیین شده است:
علی رهنما، مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد، ترجمه کیومرث قرقلو، تهران، گام نو، 1383، فصول 11 و 12.
۴ . همان، صفحات 296-294.
۵ . برای آشنایی بیشتر با احوال شخصی و دغدغه های وجودی سپهری، نگاه کنید به :
پریدخت سپهری، هنوز در سفرم: شعر و یادداشت های منتشر نشده از سپهری، تهران، فرزان، 1380
کامیار عابدی، دو رساله درباره سهراب سپهری، تهران، نشر بازتاب نگار، 1387.
۶ . سهراب سپهری، اطاق آبی، تهران، سروش، 1383، صفحات 23-21.
۷ . pre-conceptual
۸ . سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر ” ما هیچ، ما نگاه”، شعر ” از آب ها به بعد”
۹ . در باره مواجهه غیر مفهومی و تصوری با امر بیکران در دفتر « ما هیچ، ما نگاه» به تفصیل سخن گفته ام. نک: سروش دباغ، ” فلسفه لاجوردی سپهری”، سایت جرس، شهریور 1391:
http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/211.pdf
۱۰ . سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر « ماهیچ، ما نگاه»، شعر “اینجا پرنده بود”
۱۱ . همان، شعر ” چشمان یک عبور”
۱۲. جلال الدین رومی، مثنوی معنوی، به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، دفتر سوم، ابیات 3721-3720.
۱۳. همان، مجلد ششم، ابیات 3707 و 3713.
۱۴. کامیار عابدی، از مصاحبت آفتاب: زندگی و شعر سهراب سپهری، تهران، نشر ثالث، 1386، صفحات 269-261.
۱۵. هبوط در کویر ، صص 311-308 و 317-315.
۱۶. همان، صفحات 322-321
۱۷. هشت کتاب، دفتر حجم سبز، شعر ” ندای آغاز”
۱۸. همان، شعر ” در گلستانه”.
۱۹. در مصاحبه ذیل تحت عنوان ” فیلسوف هم بازیگر عشق و هم تماشاگر عشق است” ، از اصناف عشق ورزی به تفصیل سخن گفته ام:
http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/85.pdf
۲۰. جلال الدین محمد بلخی ، گزیده غزلیات شمس ، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران،شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1377، غزل 262.
۲۱. برای بسط بیشتر این تلقی از مفهوم عشق، به عنوان نمونه، نگاه کنید به :
عبدالکریم سروش، قمار عاشقانه، تهران، صراط، 1379.
۲۲. جلال الدین رومی، مثنوی معنوی، به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، مجلد اول، ابیات 23 و 25، 220-219.
۲۳. altruistic
۲۴ در مقاله ” طرحواره ای از عرفان مدرن 3: در غیاب رنج دیگری”، از این نوع رابطه عاشقانه سخن گفتهام. نگاه کنید به:
http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/201.pdf
۲۵. هبوط در کویر، صفحات 327-326.
۲۶. همان، صفحات 327،331 -329.
۲۷. همان، صفحات 343-342.
۲۸. هنگامیکه به مقاله « دوست داشتن از عشق برتر است» میاندیشیدم، به یاد پدیدۀ تلخ اسیدپاشی افتادم که در چند سال گذشته در ایران شیوع پیدا کرده است. در اینموارد وقتی فرد پاسخ دلخواهش را از محبوبش نمیگیرد، بلافاصله دشمن او میشود، بهطوریکه حتی حاضر نیست که آن محبوب سابق دمی پس از او خوشبخت باشد و به راحتی زندگی کند. این همان رابطه متملکانه است که بدل به نفرت می شود و شخصیت فرد را ویران می کند. این پدیدۀ دل آزار، البته آسیب شناسی اجتماعی مخصوص به خود را طلب میکند.
۲۹. همان، صفحه 671.
۳۰. همان، صفحات 7674-673.
۳۱. همان، صفحه 676.
۳۲. هشت کتاب، دفتر « حجم سبز»، شعر « واحه ای در لحظه»
۳۳. گزیده غزلیات شمس، غزل 281.
۳۴. هشت کتاب، «مسافر»
۳۵. همان
۳۶. در مقاله ذیل، مفهوم عشق در اشعار فروغ فرخزاد و سهراب سپهری را با یکدیگر مقایسه کرده ام:
سروش دباغ، ” ناتوانی دستهای سیمانی”، سایت جرس، تابستان 1391:
http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/215.pdf
۳۷. فروغ فرخزاد، مجموعه اشعار فروغ،آلمان، انتشارات نوید، دفتر « تولدی دیگر»، شعر « هدیه»
۳۸. سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر «حجم سبز»، شعر « به باغ همسفران».
۳۹. همان، دفتر « مسافر»
۴۰. در باب این مقاله در قلمرو شریعتی پژوهی، نوشتههای متعددی موجود است. به عنوان نمونه، نگاه کنید به : فرامرز معتمدی دزفولی، کویر؛ تجربه مدرنیته ایرانی، تهران، قلم، 1387.
۴۱. نگاه کنید به: سروش دباغ، ” میباش چنین زیر و زبر: درنگی در کویریات علی شریعتی”، مهرنامه، بهار 1390. اکنون در: فکر نازک غمناک: تأملاتی در روشنفکری، اخلاق و عرفان؛ در دست انتشار؛ همو، ” عرفان و میراث روشنفکری دینی”، ترنم موزون حزن؛ تهران، کویر، 1390، صفحات 71-61.
۴۲. هبوط در کویر، صفحات 464-462 و 468.
۴۳. به عنوان نمونه، می توان ابیات زیر از دیوان شمس را ذکر کرد:
تماشا مرو! نک تماشا تویی/ جهان و نهان و هویدا تویی
چه اینجا روی و چه آنجا روی/ که مقصود از اینجا و آنجا تویی
تو درمان غمها ز بیرون مجو/ که پازهر و درمان غمها تویی
گزیده غزلیات شمس، غزل 465.
۴۴. هبوط در کویر، صفحات 478-477.
۴۵. دلالت های عرفانی و شاعرانه مفهوم «باد» در نظام عرفانی سپهری در مقاله ذیل به بحث گذاشته شده است:
سروش دباغ، ” سمت خیال دوست”، سایت جرس، تابستان 1391:
http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/203.pdf
۴۶. همان، صفحات 540-539
۴۷. همان، صفحه 676.
۴۸. هشت کتاب، دفتر « زندگی خواب ها»، شعر « پرده»
۴۹. هشت کتاب، دفتر ” آوار آفتاب”، شعر ” نزدیک آی”.
۵۰. برای بسط مفهوم « عدم» و رستن از مکان و زمان در نظام عرفانی سپهری، نگاه کنید به: سروش دباغ، فایل های صوتی ” کارگاه شعر سپهری و فروغ فرخزاد”، جلسات 5ـ2:
http://www.begin.soroushdabagh.com/lecture_f.htm
۵۱. survival value
۵۲. هشت کتاب، دفتر « حجم سبز»، شعر « نشانی».
۵۳. هبوط در کویر،صفحه 367.
۵۴. همان، صفحه 531.
۵۵. هشت کتاب، دفتر « ما هیچ، ما نگاه»، شعر « تا انتها حضور».