نه به ترس از آزادی
مهندس عزتالله سحابی، از شناختهشدهترین چهرههای ملی ـ تاریخی ایرانیان، و نه فقط شخصیتی حزبی و عقیدتی بود، که در شاهراه جنبشهای استقلال، آزادیخواهانه، و عدالت و رشدطلبانهی مردم ایران، طی سدهی گذشته، از مشروطه تا کنون، نقشی برجسته بازی کرد: در نهضتِ ملیی دهه بیست و سی، در قیام قهرآمیز دههی چهل و پنجاه، در انقلاب اسلامیی دههی پنجاه و شصت، و در حرکتِ اصلاحیی دههی هفتاد و هشتاد.
در این جنبش تحوّلخواهی عمومی، هرچند خانوادههای فکریی گوناگون، از عالمان دینیی همسوی با مردم گرفته، تا ملیّونِ ناسیونالیست، و اجتماعیون ـ عامیّونِ سوسیالیست، همواره حضور و مشارکت فعّال داشتهاند، در این میان و میدان، خانوادهی فکریی ملی و مذهبی (یا به بیان بهتر دمکرات ـ ملی و رفرماتور مذهبی)، به دلیل چندساحتی بودنِ معتقدات، چونان پلی میان مردم، علماء، و روشنفکران، نقش محوری ایفا کردهاند. به ویژه، هنگامی که، این جنبشها، به محاقِ اختناق و سرکوب میرفتهاند. برای نمونه، میتوان به تشکیل نهضت مقاومت ملی، به رهبری امثال آیات زنجانی و طالقانی، و..، و مهندس سحابی (که در کمیتهی دانشگاه آن نهضت، مسئولیتِ انتشارات و روزنامهی راه مصدق را بر عهده داشت)، پس از کودتای ۱۳۳۲، اشاره نمود.
از مهمترین معماهای تاریخِ معاصرِ ما، اما، یکی این است که، ملت ایران، بهرغمِ پیشگامی در جنبشهای تحولخواهیی منطقهی خاورمیانه، و جهانِ سومِ سابق، در تثبیتِ دستآوردها، بیشتر، با ناکامی مواجه بوده است. برای نمونه، همینکه نمیتوانیم در سطح ملی به بزرگداشت شخصیتی در قد و قامت سحابیها بنشینیم. یکی از دلایل چنین وضعیتی را، ضعف و کاستیهای عقیدتی ـ اخلاقیی گروههای پیشرو، و شخصیتهای مرجع، که نقش رهبری را ایفا کردهاند، دانستهاند. پیشتازان مبارزات چریکی، در اواخر دههی چهل، معتقد بودند که، اگر اعتماد مردم نسبت به رهبران گذشته لطمه خورده، حال، باید با ایثار خونِ خود، آبروی رفته را نزد مردم بازگرداند. بیاعتمادی به رهبران، احزاب، و بهطور کلی، سیاست، منجر به نوعی بیاعتمادی نسبت به خود هم شده، و موجب رفتاری پیشبینیناپذیر در مردم ما، که بخشی از این روحیه، شاید، ناشی از مشاهدهی انواع پیمانشکنیها، و محصولِ یک بحران اخلاقی باشد.
در همینجا است که، اهمیّتِ کار سحابیها، که نمادِ نوعی اخلاقِ سیاسی و سیاستِ اخلاقی بودند، نمودار میشود. البته، این اخلاق، نه تقوای پرهیز، که تقوای ستیز بود. اشتباه و لغزش هم، طبعاً از آنِ کسانی است که، به میدان عمل وارد میشوند، و در معرض آلوده شدنِ دست٬ قرار میگیرند.
دو خصوصیت بارز اخلاقیی سحابیها، یکی وفاداری بود، و دیگر، انتقادپذیری. از دکتر سحابی نقل میشود که، وقتی برای تأمین خانوادههای زندانیان سیاسی از ایشان تقاضای کمک مالی شد، پرسید: مهندس بازرگان چقدر پرداخته است؟ و وقتی گفتند: مثلاً صد تومان، ایشان ۹۹ تومان داد! چنین وفاداریای، اما، هیچگاه کورکورانه نبود، و برای نمونه، میشود به انتقاد دکتر از مهندس در مورد اطلاعیهی مشترک با مرحوم مطهری، پیرامون آثار دکتر شریعتی، اشاره کرد، که به صدور اطلاعیهی دوم مهندس انجامید.
مهندس عزت نیز، چنین ارزشهای انسانی و متعالی را، تجسم و تداوم میبخشید: از سویی اصالت، وفا، هویت، حفظِ اصول، در کنارِ پویایی، شنوایی نسبت به تغییر سلیقهها و حساسیتِ جامعه و نسلجوان، و ضرورت بهروز شدنِ دایمی. در مجموع، اعتدال٬ و توازن شایستهی میان عزم و حزم را، باید شاخص کار سحابیها، پدر و پسر و دختر، دانست.
مکملِ این اخلاق، این بینشِ مهندس بود که، مبارزهی معطوف به تغییرِ اجتماعی، کوششی است علمی٬ و او، کُنشِ سیاسی را، به معنای فلسفیی مفهوم، میفهمید. سیاست، در کشور ما، کمتر بهشکل علمی، مورد توجه روشنفکران، و بهویژه سیاستمداران، و بالاخص دولتمردان، قرار گرفته است.
مطالعهی آثار قلمیی مهندس سحابی، که از مقالات دوران جوانی، در نشریات دههی بیست، مانندِ مجلات فروغ علم٬ و گنج شایگان٬ شروع میشود، تا نشریهی ایران فردا٬ در دههی هفتاد، و کتابهایی چون طرح مباحث بنیادین ملی، در دههی گذشته، نشان میدهد که، او، هر روز بیش از پیش، به ضرورتِ تعمیقِ مبانیی علمی و درکِ ساختاری از چشماندازها و راهکارهای بلندمدت، و بهویژه، بر بازاندیشیی سپهر عمومی و امرملی٬ ورای تنوعِ قومی، طبقاتی، فرهنگی، و عقیدتیی موجود، تأکید ورزیده است. و این جنبه، شاید، از مهمترین ساحاتِ میراثِ سیاسیی مهندس عزت باشد، که نیازمندِ غور و بررسیهای مستقل بعدی است.
جنبهی مهمِ دیگر، در مشیی مهندس، بُعد عدالتخواهیی اوست، و این باور که، راهِ برونرفت از بحران اجتماعیی کشورهایی چون ما، از مسیر نو ـ لیبرالیسم مطلق، و تسلیم به شکلِ مسلطِ اقتصاد بازار٫ نمیگذرد (همچنانکه نه از طریق انواع سوسیالیسم دولتی و اقتصادهای هدایتشده)، بلکه، خروجیی پیشنهادیی وی، شکلی از سوسیال ـ دمکراسی بود، متکی بر یک پروژهی رشد و توسعهی علمی و فنی.
و بالاخره، و به یک معنا، مهمتر از همه، آنکه، مهندس سحابی از دودمانِ روشنفکرانِ اصلاحگر یا رفرماتورِ مسلمان بود. راهی که، از زمانِ سیدجمال، در همهی سرزمینهای مسلمان، دعوتی بود به خروج از سدهها انحطاط تمدنی، بهویژه در فرهنگ دینیی ما، و این واقعیّت که، نقد و اصلاح دین، پیشنیازِ هر نقد (اجتماعی ـ سیاسی) دیگر است.
بررسیی تمامیی این ابعاد، علاوه بر ضرورتِ زنده و بزرگداشتِ یادِ بزرگان، برای امروز و فردایمان، کاری بود که در مورد مهندس باید انجام میشد، و خواهد شد. یادمان٬ به معنای درستِ مفهوم، همان پاسخگویی به سه نیازِ حفظ، فعالسازی، و نقدِ ارزشهای گذشته است، با توجه به، نقشِ تعیینکنندهی سازندگانِ تاریخ (یعنی شخصیتها، در کنارِ سه عاملِ دیگر: قانونمندی، مردم، و تصادف).
و دوستان مهندس، خود را، برای چنین بزرگداشتی، آماده میکردند، که ناگهان، حادثهی هولناکِ همراه شدن هالهی سحابی با پدرش، پیش آمد، و سپس، راهی شدنِ هدی صابر، که همه را در بُهت و ناباوری فرو برد، و نه تنها این بزرگداشتِ تحلیلی را به تأخیر انداخت، که به مرگِ مهندس ابعاد تازهای بخشید، و نشان داد که، از همان ﺩﺭﻳﭽﻪهایی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ “ﺑﻪ ﺭﻭی ﺗﺒﺎهی ﺑﺴﺘﻪ میﺷﻮﺩ”.
با هاله، از پاریس و در نوفللوشاتو آشنا شده بودیم. هرچه خوبی در پدر و پدربزرگاش سراغ داشتیم، در بُعد زنانه و مادرانهی کلمه، از همان آغاز، در او متبلور بود. منشی سرشار از صداقت، اخلاص، و…، انبانی پُر از تجربهی عملی و نظری، که طی چند دههی گذشته، با پیگیریی کار اجتماعی ـ مدنی، و پژوهشهای عقیدتی ـ قرآنیی خویش، اندوخته بود، و از او الگویی برای زنانِ نسلِِ ما میساخت.
زمانی، والتر بنیامین، گفته بود که، تکنولوژیهای بازتولیدِ مدرن، یگانگیی اثر هنری را، که ناشی از هالهی اوست را، از میان بردهاند، و مهندس نیز، با هالهاش رفته بود، بیآنکه امکانِ تکثیرِ سادهی امثالِ او فراهم باشد!
هنوز سوگ بانوی صلح را باور نکرده بودیم، که ناگاه، خبر سرآمدنِ صبرِ صابر آمد، و بر “یک داغِ نیکناشده، داغی دگر نهاد”!
پهلوان هدی صابر، از سلسلهی اهل فتوت، و پیروِ آیینِ جوانمردی و عیاری بود. مجاهدی بیسلاح و اهل صلح و اصلاح. پندار و گفتار و کردارش، بنیاداندیش و راهبردی مینمود. مشکلاتِ کنونیی جامعهی ما، و نسلِ جوان را، میشناخت، و ریشهی آنرا، در بحرانِ هویتی، و اخلاقی ـ عقیدتی مییافت. از اینرو، بهنحوی منظم، در دو زمینهی زیر، جهد میکرد:
۱. کارِ نظری، شامل بازخوانیی تاریخ معاصر، از سویی، و از دیگر سو، بازاندیشیی در مبانیی جهانبینیِ یکتاپرستی.
۲. کارِ اجتماعی، در میان مردم، و در محرومترین مناطق، معطوف به چشماندازِ توسعه و بهروزی. و اینهمه، همان مُدلی بود که، روشنفکرانِ ما، باید، و شاید که پی گیرند.
داستان هدی و هاله، مشابهی قصهی حسن و محبوبهی دکتر شریعتی بود. مصداق نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُدًى. با این تفاوت که، اگر آنزمان مرگ را زیر دندان پنهان میکردند، و مسلح به میدان نبرد میشتافتند، اینزمان، با دستانی قلمشده، و زبانی پیامآورِ آگاهی و آشتی، اما با همان آمادگیی فارغبالانه برای مرگ، به استقبال زندگی، و پیکارِ فرهنگی و مدنی میشتابند. از اینرو، با توجه به بغرنجیی بیشترِ موقعیتِ تازه، که صلاحیّت برتری میطلبد، ترازِ والاتری از تلاش و مبارزه را به نمایش میگذارند. افسوس که این بار معلّمی نیست که این قـصّـهی پُرغصه را، به مویههای غریبانه و زیبایش، بازپردازد.
خطری که، اینک، طیفِ دوستان و دوستدارانِ راه و رسمِ سحابیها را، از هر بینش و گرایش، تهدید میکند، این است که، نتوانند جای خالیی او را، با جهد و اجتهادِ خویش، و همگرایی و تفاهم لازم، پُر کنند، و دچارِ پراکندگی و تشتت و سردرگمی شوند. در صورتِ وقوعِ چنین رُخدادِ شومی، همسویی جبههی مردمی و جمهوریخواهی است که دچار خلل خواهد شد.
راهِ مقابله، با چنین آفتی، شجاعت است. وفای به عهد و میراثِ معنویِ پدران، نیازمندِ “دلیریی دانستن” یا جسارتِ استفاده از نیروی فهمِ خویش است، تا زنده و بروز بماند، و آنگاه، ورودِ بی واهمه به میدانِ احقاقِ حق و تحققِ آزادی، نترسیدن و نترساندن، در عینِ “گفتنِ حقیقت به قدرت”! (به تعبیرِ زندهیاد ادوارد سعید). پس با استمدادِ همت از دو روح پرفتوح و پاکِ هدی و هاله، عشق و امید میورزیم که، هرچند افتان و خیزان، همچنان رهروی کوی دوست بمانیم.