نسبتِ روشنفکران و قدرت، در اندیشهی شریعتی
این بحث اینک در ایران خیلی مطرح نیست، اما در بینِ برخی از روشنفکران و از جمله بعضی دوستدارانِ شریعتی در خارج از کشور وجود دارد. در این مورد هم قرائتی از شریعتی وجود دارد که با سیاست و حداقل با قدرت با فاصله برخورد میکند. در موردِ فاصلهٔ روشنفکر با قدرت، ادبیات و جملاتِ زیادی در آثارِ شریعتی وجود دارد که میگوید روشنفکران نباید رهبری کنند، نباید داخلِ قدرت بروند و… بنابراین در ابتدا به چند جمله از شریعتی اشاره میکنیم و بعد به طرحِ بحث میپردازیم. شریعتی یک جا میگوید:
در جای دیگر میگوید :
همچنین میگوید :
نیز میگوید :
در صفحهٔ بعدِ همان کتاب، خطری که همهٔ نهضتهای ضدِ استعماری و رهایی بخش را تهدید میکند، این اعتقاد میداند که دورانِ جهاد پایان یافت و نوبتِ اداره کردنِ حکومت رسید. سالهای اولِ انقلاب هم این جملهٔ شریعتی را علیهِ برخی به قدرت رسیدههای آن دوره بسیار مینوشتند:
در صفحهٔ بعد ادامه میدهد :
و در جای دیگر میگوید :
باز میگوید :
در مجموعه آثارِ ۴ هم میگوید :
همچنین در همان مجموعه، صفحهٔ ۸۷ میگوید:
جملاتی که آمد در ظاهر با یکدیگر متعارض بود یکجا میگفت روشنفکر نباید رهبری بکند، و در جای دیگر میگفت اصلاً روشنفکر کارش پیامبری و رهبری است. کلمهٔ رهبری را هم میآورد.
به نظر میرسد این مواضع از یک منظر و با یک تحلیل، در مجموعهای مرتبط با یکدیگر هماهنگ میشوند.
به نظر میرسد شریعتی روشنفکر را در خیلی از این نمونهها به معنای “تحصیلکرده” و “ انتلکتوئل” به کار میبرد نه به مفهومِ روشنفکری که “عاملِ” استراتژیِ اوست؛ روشنفکرانی که ورثهٔ انبیا و ادامه دهندگانِ کارِ آنها هستند. در جاهایی روشنفکر را با مصداقِ تحصیلکردهها، آنهایی که از خارج میآیند و مدرک دارند به کار میبرد. روشنفکر در اینجا به مفهومِ اخصی که شریعتی در نظر دارد ( حامل و فاعلِ استراتژیِ خود )، نیست. آنجا که کارِ روشنفکر را رهبریِ جامعه میداند، روشنفکر را به معنای اخصی که خودش در نظر دارد، به کار میبرد. اما آنجا که روشنفکران را ضعیفترین حلقه برای رهبریِ جامعه میداند، یک خط پایینترش میگوید “تحصیلکردهها ” چنین و چناناند. فاصله گذاری بینِ روشنفکر و انتلکتوئل با توجه به متنهایی که آمد، قابلِ تطبیق است.
دومین نکتهای که در مجموعهٔ این نمونهها قابلِ مشاهده است اینکه، روشنفکر نباید دچارِ پیش افتادگی شود و به نیابت و وکالت از مردم بخواهد فعالیت کند. بخشی از دغدغهٔ شریعتی که در بسیاری از این نمونهها نهفته است، نقدِ نخبهگرایی است.
دغدغهٔ دیگری که در این نمونهها وجود داشت، نقدِ رهبریِ مقتدایی بود. او به روشنفکران میگوید نباید مردم را با امریه، فتوا، دستورالعمل و اعلامیه بهدنبالِ خود کشید. آنجا که شریعتی میگوید : به مردم بینایی بدهید نه برنامه. یا میگوید : تا مردم آگاه نشوند انقلاب فاجعه است، همین دغدغه را دارد. پس برداشتِ ما از مجموعهٔ این نمونهها عدمِ جوازِ ورودِ روشنفکران به کارهای اجرایی یا رهبریِ سیاسیِ جامعه نیست. شریعتی از یک طرف به روشنفکران توصیه میکند که حزب درست کنند، از طرفِ دیگر هم آنان را ادامه دهندگانِ کارِ انبیا میداند. این نوع “روشنفکر”، فاعلِ استراتژیِ شریعتی است. ضمنِ اینکه شریعتی در استفاده از تخصصِ انتلکتوئلها و مدرک دارها نیز تاکید دارد و بدین ترتیب با مسالهٔ تخصص برخورد نمیکند. خودِ او میگوید سازمانِ اقتصاد و دارایی را نمیتوانیم مثلاً به علی موسیو و باقرخان بدهیم. او با مسالهٔ تخصصِ عوامانه مواجه نمیشود.
علاوه بر سه نکتهای که گفته شد، پدیدهای نو هم در دورانِ شریعتی به وجود آمد که ردِ پای آن در آثارِ او نیز بوضوح دیده میشود. آن پدیده، روشنفکرانِ مبارز و انقلابی بودند یعنی همان گروهی که شریعتی آنان را حامل و فاعلِ استراتژیِ خود میدانست. نسلی از روشنفکران به وجود آمدند که نسلِ انتلکتوئلِ مجلهٔ فردوسی و دعواهای به اصطلاحِ روشنفکریِ آن روزگار نبودند. بعد از دههٔ ۶۰ هم باز از این نوع دعواها پیش آمد. شریعتی این انتلکتوئلها را نقد میکند و آنها را لایق رهبری سیاسی نمیداند. این گروه میتوانند با استفاده از اطلاعاتِ آکادمیک و دانشگاهیِ شان به مردم کمک کنند، ولی توانایی و صلاحیتِ رهبریِ سیاسیِ آنها را ندارند. تیپهای آکادمیک برای رهبریِ سیاسی نامناسبترین آدمها هستند. در تشکلهای سیاسی نیز همین طور است. این یک تجربهٔ جدی است که هر گروهِ سیاسی که تئوری پردازانِ آن، رهبریِ استراتژیکِ آن را نیز بر عهده داشتهاند، معمولاً دچارِ خطای سیاسیِ زیادی شدهاند. البته این به آن معنا نیست که تئوری پردازان به هیچ وجه صلاحیتِ تحلیلِ سیاسی ندارند.
در متنهایی که آمد دغدغهٔ شریعتی در موردِ انتلکتوئلها ( و نه روشنفکرانِ مبارز ) نشان داده شد. دغدغهٔ شریعتی ناشی از سازشکاریِ انتلکتوئلها، ناتوانیِ آنان و استحاله شدنِ شان بود. اما بر اساسِ آموزههای شریعتی، نسلی از روشنفکران به وجود آمدند که به تعبیرِ خودِ وی ادامه دهندگانِ راهِ انبیا بودند. البته مارکوزه معتقد است که تاریخ، شرکتِ بیمه نیست و هیچ چیز را نمیتوان بیمه کرد. ولی در عینِ حال روشنفکرانِ انقلابی در سطحی مطمئنتر نسبت به انتلکتوئلها و تحصیلکردههایی که شریعتی دربارهٔ آنان نگران بود، قرار دارند.
نکتهای دیگر که دغدغهٔ شریعتی بود، رابطهٔ ذاتِ نقادانهٔ روشنفکری و مقولهٔ قدرت است.
از نظرِ شریعتی، روشنفکر کسی است که دیدگاهِ انتقادی دارد. به طورِ طبیعی کسی که دولتمرد شده و قدرتِ اجرایی و سیاسی به دست آورده است، معمولاً محافظه کار نیز میشود. از طرفِ دیگر اگر معتقد باشیم که روشنفکران باید همیشه خارج از قدرت قرار گیرند و هیچ گاه کارِ اجرایی نکنند، آنان را به حرف زدن و نق زدنِ صِرف سوق دادهایم. این پارادوکس را با فرمول نمیتوان حل کرد. روشنفکر باید کارِ اجرایی هم بکند. اگر در عمل محافظه کار نشود به دلیلِ روشن بینی و وسعتِ دیدی که دارد، برنامه ریزی و عملِ موثرتر و بهتری خواهد داشت. ولی اگر محافظه کار شد باید باز روشنفکری از بیرون او را به نقد بکشد. این یک چرخه و سیرِ دیالکتیکی است.
شریعتی در آموزههای خود بحثِ نهضت و نظام را مطرح کرده و معتقد است ما نباید در این چرخه بیفتیم. مثالِ ایده آلِ او هم “علی” بود. او میگفت علی وقتی به حکومت رسید، تازه انگار جوان و انقلابی شده بود. علی روشنفکرِ جامعهٔ خودش است. البته همه نمیتوانند علی شوند، ولی شریعتی این راه را باز میگذارد و آن را نمیبندد. او نمیگوید برای اینکه در قدرت خراب نشد، میبایست یک نوع تقوای پرهیز در پیش گرفت. این برداشت در دیدگاهِ شریعتی قابلِ استنباط نیست.
در این باره نکاتِ متعددِ دیگری را هم میشود نمونه آورد. او برای روشنفکر رسالتِ پیامبرانه قائل است و یا در بعضی جوامع از طریقِ نظریهٔ دموکراسیِ متعهد، خودش روشنفکر را داخلِ قدرت مینشاند. یا وقتی دربارهٔ انقلابِ الجزایر بحث میکند، میگوید آنها فرمولِ خاصی برای حلِ ناتوانیِ کارشناسیِ انقلابیون در عرصهٔ اجرایی ( یعنی معاونت و مشاورتِ کارشناسان برای رهبرانِ جبهه ) را ابداع کردهاند. او رفتنِ روشنفکرها و مجاهدهای روشنفکر در قدرت را نقد و نقض نمیکند. بحثِ تقوای ستیز و تقوای پرهیز هم در همین بستر معنای خاصِ خود را دارد.
همچنین یادآور میشویم که شریعتی خود به بحثِ شیعه یک حزب تمام میپردازد و همگان میدانیم که معمولاً حزب معطوف به قدرت است. در یک حزب که الی الابد کارِ ایدئولوژیک و آموزشی نمیکنند ! یک بخش از کارِ حزب، کارِ آموزشی است، اما یک بخش از آن هم برخورد و رقابت با قدرت و احیاناً ورود به قدرت است. پس ما نباید از دولتمرد شدن یا نشدن، “باید” و “نبایدِ” ایدئولوژیک درست کنیم. بنابراین هر فرد یا جریانی در این رابطه باید به طورِ موردی تعیینِ تکلیف کند تا به قولِ شریعتی اگر سیاستمدار است، فلسفه نبافد و برعکس. این یک امرِ اجتهادی است. همان گونه که ابوذر میگفت مومن خودش تشخیص میدهد کجا باید تقیه کند. پس در قدرت رفتن یا نرفتن یک تاکتیک است و استراتژی نیست و ما نمیتوانیم بگوییم که استراتژیِ شریعتی این است که روشنفکرها همیشه بیرون از قدرت باشند و اگر داخلِ قدرت بروند دیگر روشنفکر نیستند. البته اگر داخلِ قدرت بروند دغدغهها و مخاطرات بیشتر است. ولی در عینِ حال از استراتژیِ شریعتی چنین بر نمیآید که نباید روشنفکر هیچ گاه واردِ قدرت شود. شریعتی نظری صریح در این باره ندارد. ورود یا عدمِ ورودِ روشنفکر به قدرت یک تاکتیک است نه استراتژی. بنابراین بسته به شرایط و تشخیصِ خودِ فرد انجام میشود. و دیالکتیکِ جادوییِ قدرت و نقادیِ قدرت، نهضت و نظام هم همواره استمرار دارد. ضمنِ آنکه از ورودِ روشنفکران به داخلِ قدرت برخی تجربههای نسبتاً مفید هم به وجود آمده است، مانندِ تجربهٔ واسلاو هاول.
مدیریت و کارِ اجرایی، تنها رئیس جمهور شدن نیست. کارهای اجراییِ جزئیتری هم وجود دارد، مانندِ مدیریتِ یک اداره، شرکت، دبیرستان و… کارِ اجرایی و مدیریتی سببِ پختهتر شدن و رشدِ اندیشهٔ روشنفکر میشود. سخنانِ او را برنامهای میکند. از این راه، روشنفکر از آسمانِ آرمان به زمینِ اجرا فرود میآید و به سوی برنامه دار شدن و به عینیت رسیدن حرکت میکند. در صدرِ اسلام کسانی که هر سه دورهٔ انقلابِ پیامبر، دورهٔ حوادثِ بعد از انقلاب و همچنین دورانِ حکومتِ علی را دیدهاند و در حکومتِ وی منصب داشتهاند، به نظر پختهتر و کاملتر از بقیه میآیند. کارِ اجرایی باعث میشود که ذهنِ آرمان گرا به تدریج به سوی نظریه و از آنجا به طرفِ برنامه پیش برود. حتی “دیدِ” تغییرگرا هم چنان یک مسالهٔ ذهنی است و تا وقتی که به عمل درنیاید همچنان از جنسِ ذهن و نظر است. در عمل است که این “نظر” تبدیل به “تغییر” به معنای واقعی و عینیِ آن میشود. اگر روشنفکران حرفهای عینی و تغییرگرا هم بزنند، ولی به عمل در نیاید و هیچ تغییری در زندگیِ واقعیِ مردم ایجاد نکند، به چه درد میخورد ؟ این همان “مذهب ـ هدفیِ” سنتی است که در اینجا “تئوری ـ هدفیِ” روشنفکری جای آن را گرفته است.
پس عملِ اجرایی آخرین حلقهای است که میتواند “تبیین” را به “تغییر” وصل کند. البته در موردِ آنچه گفته شد فرمولِ ثابت و غیرِ قابل تغییری وجود ندارد. ما به تقسیمِ کار اعتقاد داریم. یک نفر ممکن است تئوری پردازِ خوبی باشد ولی مدیر و مجریِ خوبی نباشد و دیگری برعکسِ وی. این مسالهای نیست که از آن “باید” و “نبایدِ” ایدئولوژیک یا فرمولِ استراتژیک در آورد. اما این “عمل” است که در نهایت به تغییر منجر میشود؛ به تغییری مستقل از ذهن، برای رسیدن به آرزوهایی که در اندیشهها وجود دارد تا تغییری واقعی در زندگیِ مردم رخ دهد.