موقعیت و مقامِ هنرمندان
مصاحبه با سارا شریعتی / مصاحبهکننده : مرسده آزاده از نشریه فصل نو
موضوع : نگاهي تحلیلی به جایگاهِ هنر و هنرمند در جامعۀ ایران
نام دیگر : جامعهشناسی هنر
س : موقعیت و مقامِ هنرمندان در جامعۀ ما چیست؟
ج : هنرمندان را نمیتوان مانندِ هر کاتِگوریِ شغلیِ دیگری تحلیل کرد. ارزشِ کارِ هنرمند، بر خلافِ دیگر مشاغل، بستگی به ساعاتِ کارش ندارد بلکه به جایگاهِ هنرمند و آثارش، در نزدِ دیگر هنرمندان، مخاطبین، و هم چنین واسطههای هنری بستگی دارد. اهمیتِ این چهار عامل، یکسان نیست. گاه یک اثرِ هنری و یا یک کتاب، موردِ ﭘسندِ عموم قرار میگیرد و مخاطبینِ بسیاری مییابد اما به این دلیل که از جانبِ نهادهای هنری و همچنین در میانِ دیگر هنرمندان نمیتواند اعتبار و جایگاهی کسب کند، آفرینندۀ اثر، موقعیت و مقامِ هنرمندی را نمییابد. و گاه بالعکس، هنرمند از آثارش فراتر میرود و مجموعۀ زندگی و کار و روابطاش به او اعتباری هنرمندانه میبخشد. به این مجموعه میبایست، سرمایه و یا سرمایههای هنرمند را نیز که بوردیو اشاره میکند، افزود. در اینجا این دیگر اثرِ هنری نیست که تعیین کنندۀ موقعیت و مقامِ هنرمند است بلکه روابطِ اجتماعی – سیاسیِ هنرمند (سرمایۀ اجتماعی)، توان مندیِ اقتصادی (سرمایۀ اقتصادی)، و یا اعتبارِ فرهنگیِ او نیز در تعیینِ جایگاهاش نقشِ اساسی ایفا میکند.
در جامعۀ بحران زدۀ ما، این سرمایهها در قیاسِ با جوامعِ دیگر، به مراتب قدرتِ بیشتری دارند تا خلاقیتهای هنرمند. هنرمندان در جامعۀ ما، مقام و موقعیتی ندارند. بیصاحباند. در نا امنیِ مُدامِ شغلی و اجتماعی. هنرمند را نمیتوان در کاتِگوریِ مشاغل، دسته بندی کرد. هنرمندی میگفت وقتی از من میﭘرسند شغلات چیست و مثلاً میگویم شاعر، نقاش یا موسیقی دان، بلافاصله به من تبریک میگویند و تصریح میکنند که “بله! اما شغلِتان چیست؟”، شاعری یا نویسندگی یا نقاشی که شغل نیست، درآمد نیست. تامینِ اجتماعی ندارد، درآمدِ ماهیانه ندارد و در نتیجه مقام و منزلتی نمییابد. از اینرو ست که فاجعۀ یک خانوادۀ متوسط این است که فرزندش به هنر علاقمند است و میخواهد در کنکورِ هنر شرکت کند. خصوصاً وقتی با این واقعیت روبروییم که آموزشِ هنر در ایران، از طریقِ کلاسهای خصوصی صورت میگیرد و مستلزمِ ﭘشتوانۀ قویِ مالی است. اغلبِ هنرمندانِ ما ناگزیر در عرصۀ دیگری مشغول به کارند و از سیاستهای حمایت کننده محروماند.
س : با توجه به این عوامل که اشاره کردید، آیا میتوان برای هنر در ایران دورههای خاصی در نظر گرفت؟ منظورم این است که این چهار عامل هر کدام مربوط به دورۀ زمانیِ خاصی هستند؟
ج : مسلماً در هر دورۀ اجتماعی یکی از این عوامل، تعیین کنندهتر میشود. در یک دوره افراد از آثارِشان مهمتر بودند. چهرهها، به دلایلِ بسیار(سابقۀ سیاسی، موقعیتِ خانوادگی، جایگاهِ علمی…) مطرح میشدند و به تبعِ آنها آثارِشان نیز اهمیت مییافت. آدمها یا حرفها؟ هنرمند یا اثرِ هنری؟ فردوسی شاهنامه را ساخت یا شاهنامه فردوسی را؟ همان بحثِ کاریزما، نبوغ، جنون، نامتعارف بودنِ هنرمند، هنرمندی که تابعِ هیچ قاعدهای نیست و اغلب استثناء است تا قاعده،… همین نگاه است که رویکردِ جامعه شناسانه را با هنر و هنرمند دچارِ مشکل میسازد.
هنرمند از اینکه از نبوغ و خلاقیتاش افسون زدایی شود و به عواملِ بسیاری از جمله مثلاً در تحلیلِ بوردیو، به سرمایههایش، نسبت داده شود، بر میآشوبد. از اینکه جامعه شناس موقعیت و مقاماش را در نتیجۀ روابطِ اجتماعی، تبلیغاتی و سیاسیاش بداند و یا محصولِ سرمایههای اقتصادیاش، خصوصاً در جامعۀ ما که اغلب، قدرت، سیاست، ثروت و روابط در موقعیتِ هنرمند تعیین کنندهتر از آثارِ او بوده است. بالعکس در جوامعی که افکارِ عمومی رشد کردهاند و سطحِ فرهنگِ اجتماعی بالا رفته است، مخاطبین نقشِ تعیین کنندهتری ایفا میکنند. مخاطبینی که یک اثرِ هنری، یک رُمان، یک فیلم… را میپسندند، از آن استقبال میکنند، آن را به جامعۀ هنری تحمیل میکنند و منتظرِ ارزیابیِ کارشناسان و منتقدینِ حرفهای نمیشوند.
و اما در دورۀ جدید، عصرِ صنعتِ فرهنگی، عصرِ تبلیغات و رسانهها،… این واسطههای هنریاند (نهادها، رسانهها، جوایز، تبلیغات) که عاملِ تعیین کننده میشوند. سینما خود نمونۀ خوبی در تعیینِ نسبت و اهمیتِ این عوامل است. گاه یک فیلم به دلیلِ کارگرداناش، پیشاپیش قبل از آنکه به روی ﭘرده بیاید، اهمیت مییابد، گاه اهمیتِ فیلم به دلیلِ استقبالِ بسیارِ مردم است، گاه به دلیلِ جوایزِ بسیار و در بسیاری از مواقع، سیاستهای تبلیغاتی که در مطرح کردنِ یک فیلم، نقشِ بسیاری دارد. در نتیجه میتوان گفت که این دوره بندی، بستگی به تعیینِ نسبت و نقشِ قدرتِ سیاسی، جامعۀ مدنی، جامعۀ هنری و رسانهها در دورههای متفاوتِ تاریخیِ ما دارد.
س : بحثِ سرمایهها که در تحلیلِ بوردیو بدان اشاره کردید، تا چه حد در زمینۀ هنر میتواند تعیین کننده باشد؟
ج : بوردیو از توزیعِ نابرابرِ سرمایۀ فرهنگی و سرمایۀ اجتماعی سخن میگوید. از نظرِ وی، این فقط سرمایۀ اقتصادی نیست که منشاءِ نابرابری است، “سرمایۀ فرهنگی” نیز هست. میزانِ تحصیلِ فرد و خانوادهاش و امکانِ دسترسیِ او به آنچه که بوردیو “ اموالِ سمبولیک”(فرهنگ، زبان، درک زیبا شناسانه) مینامد، صرفاً در نتیجۀ امکاناتِ مالی نیست بلکه در تحلیلِ وی به “عادات واره”، به عبارتی به مجموعِ عاداتِ ناخودآگاهِ فرد و یا سادهتر بگوییم همان که در فرهنگِ عامۀ ما “ استعداد”های ذاتیِ فرد مینامند، بستگی دارد.
از نظرِ بوردیو، برخورداری از این استعدادها و یا محروم بودنِ از آن، ذاتی نیست.زمانی که جامعه امکانِ اجتماعی شدنِ فرد را با عرصۀ هنر، از طریقِ خانواده، مدرسه، دانشگاه و رسانهها… فراهم نمیکند، این عدمِ آشنایی، به عنوانِ نداشتنِ استعدادِ هنری قلمداد میشود و همواره مانعی ناپیدا در ورودِ افراد به عرصۀ فرهنگ و هنر است، و اما در موردِ هنرمند، هنرمند نیز تابعِ همین قانونِ توزیعِ نابرابرِ سرمایهها است. هنرمندانی که از سرمایۀ اقتصادی، از سرمایههای اجتماعی، از مناسباتِ سیاسی و روابطِ قدرت و ثروت محروماند، عملاً کارِ شان ناشناخته میماند و در “بازار و کنکورِ هنر” از شرایط و شانسِ برابر محروماند.
س : مگر میتوان از بازار و کنکورِ هنر صحبت کرد؟ مگر هنر تابعِ قوانینِ بازار است و یا آیا کنکوری در هنر وجود دارد؟
ج : مسلماً بله. قانونِ بازار و مسابقه، قانونِ حاکم بر جامعۀ مدرن است و هیچ عرصهای را بینصیب نگذاشته است. امروزه علم، فرهنگ، هنر و حتی دین نیز از این قانون مستثنی نیست. ما در جامعه شناسیِ دین نیز از ﭘلورالیسمِ دینی، بازارِ دینی، کالاهای دینی، عرضه و تقاضای دینی سخن میگوییم. عصرِ حکمتِ گمشده، جستجویِ علم، رفتن به سراغِ عارفی در شرقِ دور… میگویند که به پایان رسیده. امروزه همان عارف و حکیم و عالم، اگر از غارِ تنهایی و خلوتِشان بیرون نیایند، اگر در بازارِ فرهنگی مشارکت نکنند، اگر اندیشهها شان را به صورتِ کالایی در این مَکاره بازار، عرضه و تبلیغ نکنند، نیستند. استثناهایی البته وجود دارند، نبوغهایی که سر میزنند، حساب و کتابها را به هم میریزند و از جامعۀ متوسطها فراتر میروند اما این قانونِ رایج نیست.
س : شما معتقدید ما در ایران خبرنگارِ متخصص و مُتبحر در حوزۀ هنر نداریم. لطفاً بیشتر توضیح دهید.
ج : این البته اعتقادِ من نیست، نتیجۀ کارِ تحقیقیِ دانشجویانی است که سالِ گذشته در خصوصِ جایگاهِ هنر در مطبوعات، در ﭘُرتیراژترین روزنامههای کشور کار کرده بودند. مثال میزنم : یکی از مهمترین بخشهایی که وجودِ این سرمایهها را در کارِ هنرمند اجتناب ناپذیر میکند، عرصۀ ارائۀ آثارِ هنری است.
۱. هنرمند از نظرِ شغلی وابسته به سفارش است، و مهمترین سفارش دهنده در جوامعی چون جامعۀ ما، دولت و نهادهای دولتی هستند که امکانِ سفارش دادن و ﭘرداختِ هزینه را دارند.
۲. هنرمندی که وابسته به سفارشاتِ بازار نیست و مستقلاً کار میکند، امکانی برایِ ارائۀ اثرِ هنریِ خود ندارد.
۳. حتی اگر چنین امکانی برایش فراهم شود، امکانِ اطلاع رسانیِ درستی نیز جهتِ آگاهیِ مردم از نمایشگاه و یا کنسرتاش ندارد.
چرا؟ به این دلیل که همچنان که ما برنامههای رادیو، کانالهای تلویزیون، ستونهای روزنامه و همچنین نشریاتی داریم که کارِ شان انعکاسِ مداوم و بی وقفه اخبارِ سیاسی و اجتماعی است، روزنامه ، هفته نامه و ماهنامههای تخصصی که اخبارِ هنری و فرهنگی را در اختیارِ عموم بگذارند، نداریم. مجلاتِ تحلیلیِ هنری البته که هست اما نشریاتِ خبری که برنامههای هنری را (فیلم، کنسرت، تئاتر، نمایشگاه…) را هر روز و هر هفته منعکس کند، نداریم. این اطلاع رسانی عمدتاً یا از طریقِ رسانههای دولتی است و یا اگر کارِ مستقلی باشد، گوش به گوش است و به شکلِ شبکهای از طریقِ دوستان و آشنایان انجام میشود.
به همین ترتیب، بر طبقِ تحقیقاتِ دانشجویان که چندین ماه مفصلاً به جایگاهِ هنر در مطبوعات ﭘرداختند و با خبرنگارانِ ﭘرتیراژترین روزنامههای کشور مصاحبه کرده بودند، خبرنگاران و منتقدینِ هنریِ حرفهای نیز که به شکلِ تخصصی تنها به این عرصه بپردازند، نادرند. طبقِ تحقیقاتِ این دانشجویان، در این عرصه نیز داشتنِ روابطِ اجتماعی، همانکه بوردیو تحتِ عنوانِ “سرمایۀ اجتماعی” از آن نام میبرد نیز، تعیین کننده است. اغلب، کسانی خبرنگارِ این عرصه میشوند که میتوانند مثلاً موفق شوند مصاحبهای با بزرگانِ هنری و فرهنگیِ کشور، انجام دهند و یا امکانِ ایجادِ رابطه با جامعۀ هنری را دارند. منتقدینِ هنریِ ما، آنها که با این عرصه آشنایند و فُرماسیونِ فرهنگی و هنری دارند، به شهادتِ نقدهایی که در مجلاتِ تخصصی نوشته میشود، بسیار محدوداند. سینما شاید تنها عرصهای باشد که در آن بیشترین اطلاع رسانی، تبلیغات و منتقدین را داراست، اما در زمینههای دیگر چون نقاشی، موسیقی، تئاتر… این کمبود، بسیار چشمگیر است، و این یکی از حلقههای مفقودۀ تسلسلِ هنری است.
س : یکی از حلقههای مفقوده و یا مهمترینِ آن؟ این شرایط را چگونه تحلیل میکنید؟
ج : مهمترین مانع از نظرِ من مانعِ آموزشی است. هنر در سیستمِ آموزشیِ جامعۀ ما غایب است. در مدرسه و دانشگاه، در رسانهها، در صدا و سیما، و این غیبت، اطلاعاتِ عمومی را در زمینۀ هنر بسیار تَنَزل داده است و کاملاً وابسته به شرایطِ خانوادگیِ فرد کرده است. افرادی که در خانوادههای فرهنگی و هنری به دنیا میآیند، با این فرهنگ آشنا میشوند و در غیرِ این صورت امکانِ آشناییِ شان با این عرصه به شدت تقلیل مییابد. اغلب حتی با اسامیِ مهمترین چهرههای جهانیِ رمان، نقاشی، موسیقی، تئاتر… نیز بیگانهایم. چهرهها و آثاری که آشنایی با آنها از مقدماتِ فرهنگِ عمومی است. خصوصاً زمانی که در دانشگاه، دروسی چون جامعه شناسیِ ادبیات، یا جامعه شناسیِ هنر تدریس میشود و تصور کنید که تدریسِ جامعه شناسیِ ادبیات یا هنر برای دانشجویانی که به گفتۀ خودشان هیچ زمینۀ آشنایی با ادبیات و هنر ندارند، تا چه حد میتواند موفق باشد.
این بیگانگی تنها با هنر و چهرههای هنرِ جهانی نیست، بلکه در خصوصِ هنر و هنرمندانِ ایرانی نیز صدق میکند. در کلاسِ جامعه شناسیِ هنر، دانشجویی که در موردِ موسیقیِ سنتیِ ایرانی کنفرانس میداد، با تعجب با واکنشِ دانشجویانی روبرو شد که از او در موردِ شکلِ سازها سوال میکردند و میگفتند که تاکنون حتی عکس و تصویر این سازها را نیز ندیدهاند، و این یکی از خصوصیاتِ جامعۀ ماست. جامعهای پارادوکسیکال و از هم گسیخته، از هم گسیختگیِ میانِ نخبگانِ اجتماعی، متنِ جامعه و نهادهای رسمی. و از اینرو ست که تحلیلها و نتیجه گیریها اغلب ناکارآمداند. از طرفی ما انعکاسِ همۀ تحولات و تنوعاتِ هنریِ جهانی را مثلاً در نمایشگاههای نقاشی میبینیم، و تحلیل میکنیم که هنر در ایران از مقام و موقعیتِ خوبی برخورداراست و از سویی متنِ جامعه که اغلب از رسانههای رسمی تغذیه میشود با الفبای مقدماتیِ این حوزه نیز آشنا نیست و بدان بیتوجه است. از طرفی در نظامِ آموزشی مثلاً جامعه شناسیِ هنر و انسان شناسیِ هنر داریم، و نتیجه میگیریم که این حوزهها نیز مورد توجهاند و از سویی با مبانی و مقدماتِ ابتداییِ هنر نیز بیگانهایم. از طرفی در متنِ جامعه، کلاسهای موسیقی و نقاشی روز به روز گسترش مییابد و نشان از تقاضای اجتماعی دارد و از سویی در رسانههای رسمی، نه صدایی و نه سیمایی مثلاً از موسیقی و نقاشی نیست.
س : شما در کتابخانۀ تیرماهِ شرق مطلبی دربارۀ تصویر گریِ کتابِ کودک داشتید، الان بیشتر در کدام حیطۀ هنر در ایران تحقیق میکنید؟
ج : زمینۀ اصلیِ تحقیقاتِ من، جامعه شناسیِ دین است. در زمینۀ هنر اما کارِ تحقیقاتی عمدتاً بر عهدۀ دانشجویان بوده است و در حالِ حاضر، دغدغۀ اصلیام جمع آوریِ آنها، ایجادِ ارتباطِ میانِ گروههای تحقیقاتی، و ارائه و انعکاسِ نتایجِ این تحقیقات در مطبوعات و نشریات است تا لااقل این تلاشها بتوانند در علاقه مند کردن، عمومی کردن و توجه به این حوزه موثر باشند.
تاریخ انتشار : ۱۴ / مرداد / ۱۳۸۵
منبع : سایت شاندل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ