ملی ـ مذهبیها بعد از عزتالله سحابی
پس از درگذشت مهندس عزت الله سحابی، رئیس “شورای فعالان ملی ـ مذهبی”، هاله سحابی دختر او نیز، در مراسم تشییع پیکر پدر خود، در روز یازدهم خرداد، دچار ایست قلبی شد، و جان خود را از دست داد.
به گفتهی شاهدان عینی، خانم سحابی، در پیی حملهی خشونتبار مأموران لباس شخصی، دچار ایست قلبی شد.
ج : حداقل، تا امروز، فکر میکنم حتی زمینهی این پیگیریی قضایی هم وجود ندارد. حتی در مرحلهی قبل از تشییع و تدفین، خانواده خیلی تحت فشار بودند، و هنوز هم هستند. یعنی به خانواده گفته بودند که، اگر میخواهید شکایت کنید، ولی، در آن صورت ما پیکر ایشان را میبریم کالبدشکافی میکنیم، و خودمان دفن میکنیم.
اما، همسر و مادر هاله، که در این چند روزه فشار عصبیی زیادی به آنها وارد شده، هم به مسئله بیاعتماد بودند، و هم حاضر نبودند که پیکر ایشان بدون حضور خانواده دفن بشود، و به همین دلیل، در مرحلهی اول، از ماجرا صرفنظر میکنند.
مسئلهی دوم هم، پیشزمینهای است که در این رابطه وجود دارد، و به قول کلام عامیانه، “چاقو دستهی خودش را نمیبرد”. این نوع پروندهها در ایران، چه در رابطه با اشخاص، مثل پروندههای خانم زهرا کاظمی، خانم بنییعقوب، خانم آقاسلطان، و چه پروندههای اتفاقات وسیعتری، مانند حمله به کوی دانشگاه در روزهای قبل از ۱۸ تیر، حمله به کوی در بعد از انتخابات، و بسیاری مسائل شبیه به این، و اگر به عقبتر هم برگردیم، در رابطه با قتلهای زنجیرهای، هیچگاه در سیستم قضاییی ایران به نتیجهای نرسیده است.
بنابراین، با توجه به، هم این ناامیدی، هم آن فشار و ارعاب، و فشار روانیی شدیدی که هست، بعید میدانم هیچ خانوادهای در ایران بتواند در این زمینه به نتیجه برسد.
ج : قطعاً مؤثر خواهد بود. حداقل اگر نتیجه هم ندهد، و حقیقتی آشکار نشود، که چه کسانی در ایران این اقدامات را انجام میدهند، میتواند نقش بازدارنده داشته باشد. البته باید بگویم که، این حقیقت در دل مردم ایران روشن است.
خیلی از پروندههای سیاسی، چه در ایران، و چه در دیگر کشورها، بهویژه در ایران، معمولاً به مقصد نهایی نمیرسند. پروندهی هیچکدام از اسامیای که پیش از این به آنها اشاره کردم، به مقصد نهایی نرسیده، ولی روشنگریها تأثیر دارد.
من واقعاً از مرگ مظلومانهی هاله متأسفم، اما، از طرفی، نه خوشحالی، اما نمیتوانم خرسندیام را هم پنهان کنم، که ما در دورهای بهسر میبریم که، حتی مرگ یک نفر هم بازتاب دارد. در گذشته، در زندانها، و یا حتی در خارج از زندان، شاهد مرگ دهها نفر بودهایم، که هیچ بازتابی نداشتند، و مرگشان بسیار مظلومانه و ناشناس ماند.
حالا، مرگ ندا، مرگ هاله، مرگ زهرا کاظمی، مرگ بنییعقوب، عزت ابراهیمنژاد، سهراب، کیانوش، و… (آنقدر زیاد هستند که در لحظه اسامیشان به ذهنام نمیآیند) بازتاب بینالمللی پیدا میکند، و این بازتاب قطعاً تیغ استبداد دینی را در ایران کند خواهد کرد. اگر هم به مقصد نرسد، حداقل از اقدامات مشابه پیشگیری میکند، و از شمار آنها کم خواهد کرد.
ج : نهضت آزادی قبل از انقلاب وجود داشته، ولی شورای فعالان ملی ـ مذهبی از سال ۱۳۷۴ تأسیس شده است. در عین حال، در موضع مسالمتجویی و نفی خشونت، الان، همهی جناحهای سیاسی در ایران، بهجز طیفهایی انگشتشمار، همسو و متحد هستند، و این سئوالی است که همهی جریانها باید نسبت به آن تأمل و مکث کنند.
در عین حال، بهنظر میرسد که، از سال ۸۴، یعنی از دورهی اول دولت آقای احمدینژاد به بعد، و حتی میتوان گفت پیش از آن، روندی امنیتی در ایران آغاز شد، و آن، اتمیزه کردن فضای سیاسی، و منفردسازیی گروههای سیاسی و جامعهی مدنی است.
ما، حتی قبل از این سالها هم، شاهد بودیم که، مثلاً از برگزاریی نماز عید فطر جلوگیری میشد. مراسمی که در حسینیهی ارشاد برگزار میشد، به مرور کاهش پیدا کرد، و از آنها ممانعت میشد. با تجمعات احزاب، سندیکاهای کارگری، اجتماعات زنان، و… همیشه با خشونت برخورد میشد. این برخوردها، بعد از انتخابات، و با رشد و اوجگیریی جنبش سبز، تشدید شد.
الان، تقریباً میتوان گفت که، همهی نهادهای سیاسی و مدنی در ایران، از جمله ملی ـ مذهبیها، نهضت آزادی، و همهی تشکلات، حتی انجمنهای غیر دولتی هم، تحت فشار سیاسی ـ امنیتی قرار دارند، و طبیعی است این گروهها مقداری وارد فضای مجازی میشوند. مقداری با چراغ خاموش حرکت میکنند. مقداری روابطشان را پنهان میکنند. بخشی نیز به خارج از کشور میآیند، و از این فضا استفاده میکنند، ولی، اینها هیچکدام صورت مسئله را تغییر نداده است.
همین برخوردی که با هاله سحابی، و مراسم تشییع جنازهی مهندس سحابی در منطقه کوچکی در خارج از تهران صورت گرفت، نشان داد که، استبداد دینی در ایران، دیگر از کسب مشروعیت صرفنظر کرده است. یعنی، با هراس و تردیدی که حتی از سایهی خودش هم میترسد، در هر موردی، هر مکانی، هر موقعیت و مراسمی، ترس این را دارد که، خشم و نارضایتیی مردم از آنجا فوران کند، و بهشدت در مقابل آنها میایستد.
اما، به قول حقوقدانها، هیچ تناسبی هم بین جرم و مجازات وجود ندارد. یعنی، یک تشییع جنازه نباید اینگونه سرکوب بشود. هرکسی حتی اگر یک بار با هاله سحابی برخورد داشت، آن دختری که صلح کل بود، فکر نمیکنم جرئت خشونت علیه او را به خود میداد.
بههرحال، این نحوهی برخورد نشان میدهد که، حکومت از زور عریان استفاده میکند، و حتی تزویر و کسب مشروعیت دروغین را هم کمتر در دستور دارد. بنابراین، این فضا، فضای ماندگاری نیست. بهگمان من، این فوارهای است که دیگر به اوج فوران خود رسیده، و حرکت وارونهای را شروع میکند.
فعالان ملی ـ مذهبی، نهضت آزادی، و دیگر تشکلها هم، در همین فضا، همانطور که جنبش تحولخواهی و جنبش سبز در ایران، زیر پوست جامعه وجود دارد، زیر پوست جامعهی ایران وجود دارند. ضمن اینکه، جامعهی ایران، یک جامعهی کاملاً متکثر است، و هر جامعهشناس و تحلیلگر سیاسی، اگر به این تکثر دقت نکند، و متوجه آن نباشد، از جامعهی ایران هیچ نمیداند.
ج : اگر ستون فقراتِ نظام و قانون اساسیاش را ولایتفقیه بگیریم، ملی ـ مذهبیها از ابتدا با آن مرز داشتند، و مخالفت کردند، اما این بحث، بحثی بسیار جدی است، و باید بین هدفگذاری و برنامه، یعنی حوزهی عقل نظری، با حوزهی عقل عملی، تفکیک قائل شد. به نظر من، امروز، رفت و برگشت ابهامسازی، بین این دو حوزه انجام میشود. این نیروها، در برنامهی عملیشان به این مباحث معتقدند، وگرنه، در رابطه با هدفگذاریشان، قطعاً، نه این قانون اساسی، و نه این سیستم، هدف آنان نیست. سیستمی که مهندس بازرگان گفت، “جمهوری دمکراتیک” اسلامی بود، که آن را در سال ۵۷ میگفت. یا اینکه مهندس سحابی در مجلس خبرگان، به صراحت با ولایت فقیه مخالفت کرد، و همیشه این نیروها، بهخاطر مرز ایدئولوژیکیای که با جمهوری اسلامی و قانون اساسیاش داشتند، به براندازی متهم بودهاند.
یک بار هدفگذاری است، که هدفگذاری روی کاغذ، در زبان، و در سخن گفتن، چیزی را در جامعه ما حل نمیکند. فکر نمیکنم هدفگذاری این نیروها یا اولویتشان همین سیستم و همین قانون اساسی باشد. اما، یک بار، برنامه و استراتژی است. ما این دو را نباید خلط کنیم. مثلاً شما به یک نمایشگاه اتومبیل میروید، که ماشین بخرید، در آنجا بنز، پژو، و پراید هست. شما با عقل نظری میتوانید صدها دلیل بیاورید که بنز از پژو بهتر است، و یا پژو از پراید بهتر است، ولی، وقتی به جیبتان و درآمدتان دقت میکنید، باید ببینید کدامیک از این ماشینها را میتوانید بخرید. بین این دو موضع، و رفت و برگشت آنها، مقداری خلط مباحث میشود. تعیین اینکه شما چه ماشینی را میتوانید بخرید، یعنی تعیین استراتژی. یک بار بحث میکنید که کدام ماشین بهتر است، این میشود بحث نظری.
حال، در رابطه با این ماجرا هم، اینکه جنبش اجتماعی ما در چه حدی از توازن و تناسب قوا است، مانند این است که، این نکته را در نظر بگیرید که چقدر درآمد دارید. شما بر اساس درآمدتان باید خرید کنید. یا اینکه بگویید ما الان اصلاً بحث خرید نداریم، توانافزایی میکنیم، درآمدمان را زیاد میکنیم، و بعد جنسی را میخریم که فکر میکنیم بهتر است. یک بار بحث این جنس است، بحث عقل عملی است، جنساش استراتژی است. یک بار ما داریم بحث نظری میکنیم. در آن بحث نظری، حرف شما کاملاً درست است. من فکر نمیکنم حداقل هیچ ملی ـ مذهبیای (فکر نمیکنم اصلاحطلبها هم اینطور باشند) به لحاظ نظری مخالفتی داشته باشند.
ج : البته شاید جایگزین کردن هم آقای مهندس سحابی و هم آقای دکتر یزدی ـ که عمرشان درازبادـ سخت باشد. اما، در عین حال، همانطور که دوستان ما در بیانیهشان گفتند: “ما همه سحابی هستیم، ما همه هاله هستیم”، مرگ مهندس سحابی، و مرگ مظلومانهی هاله، قطعاً انگیزهی مضاعفی برای پر کردن جای خالیی آنها ایجاد میکند.
ضمن اینکه، هم ما، هم نهضت آزادی، که البته ما با نهضت آزادی همسایهایم بیشتر، تا همخانه، شخصیتهای درونیی دیگری داریم. در میان ملی ـ مذهبیها، میتوان از آقای دکتر حبیبالله پیمان، محمد بستهنگار، لطفالله میثمی، و تقی رحمانی، که در این خانواده هستند، همچنین از آقای دکتر رییس طوسی، و دوستان دیگر، نام برد. همینطور از خانم مرتاضی و دیگران. اما، نکته مهمتری که باید بهطور خلاصه اضافه کنم، این است که، ملی ـ مذهبی، بیشتر از آنکه یک تشکل باشد، یک تفکر است. بسیاری از کسانی که به این تفکر معتقدند، عضو این تشکل نیستند، و آنها جایگزین خواهند شد. به لحاظ یک عنصر اجتماعی تا یک عنصر سیاسی و مرگ هاله هم این را تشدید خواهد کرد.
به گمان من، از ندای مظلومیت هاله، هزاران سهراب و فرزاد کمانگر برخواهند خاست، و جنبش اجتماعی ایران را تقویت میکنند. درنتیجه، تقویت این جنبش، گوشهای از آن هم، که این جریانها هستند، تقویت خواهند شد.