ملعبهای به نام تاریخ
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : تاریخ شناخت گذشته نیست، شناخت اکنون است از خلال دیروز
“… این قرن، زن است و میزاید. آیا میخواهید مادر خود را محکوم کنید؟…” گوشهنشینان آلتونا / ژانپل سارتر
در میان مولفههایی که غالباً در ساختوساز هویت ملی الزامی شمرده میشوند همچون زبان، جغرافیا، تاریخ، مذهب و…، هستند مولفههایی که از نقش وحدتبخش اولیه خویش فاصله میگیرند، یا بهتر است بگوییم نیازمند باز تعریفی جدیدند، اگر نگوییم که آغاز مشخصی نداشتهاند و ما همچنان در پروسه شکل دادن به آن بودهایم و هستیم. مذهب و تاریخ همچون دو مولفه هویتبخش دچار چنین وضعیتی شدهاند. این وضعیت یا به دلیل شکل گرفتن قرائتهای مختلف از هر یک از آنهاست یا به دلیل سر زدن اشکال متعدد زیست همان مشترکاتی است که امروز بر سر تملکاش نزاعی تراژیک در گرفته است.
نزاع بر سر تاریخ، در کشور ما چندان تاریخی نیست. هیچ وقت تا به امروز، تاریخ این همه متولی نداشته و تا به این حد بر سر تصاحباش جدل و جدال نبوده است. نزاع بر سر مفاهیم و ارزشها عمر درازتری دارد:
مذهب راستین، بشر راستین، دموکراسی راستین، عدالت راستین، آزادی راستین و… این بار اما “تاریخ راستین” یا “کدام تاریخ” آمده است و شده است موضوع اصلی صحنه. کشمکش بر سر صفحاتی از تاریخ مذهب، تاریخ ایران، تاریخ معاصر، چهرههای تاریخی، نمادها و اسطورهها، جامعه ما را یکباره نشانده است در برابر گذشته خود، گذشتهای که هیچگاه به تمامی تصاحب نشده و فرصت بازاندیشی و بازسازی خود را نداشته و نیافته است. در این افسار گسیختگی امر تاریخی، مثل این است که هر کس دارد از خود میپرسد حقیقت تاریخی کدام است؟ پرسشی که بیشتر از همیشه دستان خالی ما را برای ما رو کرده است. حال معلوم میشود تا کجا اجماع عمومی برای در نیاوردن صدای گذشته، کمکاری مورخان، و فقر ابزارهای معرفتی در بازسازی امر تاریخی، ما را در برابر این حشر ناگهانی دیروز، بیتکیهگاه ساخته است. اما این دیروز کدام است؟ چیست؟ مثل همیشه ما خیلی دیر به یاد این پرسشها افتادهایم. در سر بزنگاه، در وضعیتهای حاد نمیتوان به یاد تاریخ افتاد، این میشود پروندهسازی. تاریخ را نه میشود یک شبه به یاد آورد، و نه میشود با پروندهسازی یکی گرفت، و متاسفانه تا به حال این دو شکل متداول و غالب پرداختن به تاریخ بوده است. یادآوریهای بزنگاهی و غالباً به قصد درسآموزی، همیشه وجهی عاطفی و گزینشی دارد و کاربردی به جز برانگیختن یا برانگیزاندن نداشته است. ما تا به حال خود را از خلال ایمان خود یا خاطراتمان تعریف کردهایم. ظاهراً زمان آن رسیده است که این بار از خلال تاریخ خود به خویشتن نظر اندازیم.
جایگاه تاریخ را همچون رویکرد، علم یا گفتمان همیشه چیز دیگری تنگ کرده بوده است. در فازبندیهای تاریخ روشنفکری ما به کرات گفته شده که زمانی علمگرایی گفتمان مسلط بوده است، سپس جامعهشناسی، و آنگاه فلسفه. در شرح این ضعف جایگاه آگاهی تاریخی، علاوه بر این بیاعتنایی عمومی، دلایل دیگری را نیز میتوان افزود:
نوعی قدرت و نوعی درک از مذهب. هر دو جای او را تنگ میکنند. قدرت جای او را تنگ میکند، چرا که آگاهی تاریخی، همواره دیسکور مسلط یکپارچهساز را با تکیه بر عرضه تکثر و تنوع زیست انسانها و گروههای اجتماعی به پرسش میگیرد، و از همین رو قدرت همواره مجبور به کنترل تاریخ است. و مذهب به این دلیل که خواهان تعریف یک قوم است، از خلال یک ایمان و از همینرو واقعیت همواره در یک زمانمندی روحانی حل شده است.
تاریخ شناخت گذشته نیست، شناخت اکنون است از خلال دیروز. این امروز و صفبندیهای امروزی است که ما را ناگهان به یاد دیروز انداخته است، چه به قصد مشروعیتیابی، چه با انگیزه مشروعیتزدایی. هر دو کاربرد را میشود برای رویکرد تاریخی قائل بود. گفتمان تاریخی همواره در میان جنگ قدرتهای به دنبال مشروعیت شکل میگیرد.
۱. تاریخ و ضد تاریخ
وظیفه همیشگی تاریخ، بخشیدن مشروعیت به قدرتها بوده است، قدرت حاکم یا قدرت محکوم. تضمین نوعی تداوم، تبارسازی، و پایهریزی هویت برای قدرت و نیز گروههای اجتماعی موازی…، حتی وقتی به قصد گسست از دیروز، به دیروز مراجعه شود. تاریخ یا هویت تاریخی همیشه محصول یک ساختوساز است. ساختوساز دیروزی یکپارچه و پر افتخار، با اسطورههای بنیانگذار خود، و سیستمهای ارزشی، اخلاقی، فرهنگی که در ذیل آن بتواند کلیتی را همچون رفرانس مشترک به کرسی بنشاند. این مولفههای مشترک، از سوی قدرت گاه از طریق نادیده گرفتن تفاوتها و دستکاری در تمامیت زیستشده یک ملت تعریف میشوند، و گاه با اتکاء به حافظهها و هویتهای متکثر. غرض پیدا کردن وحدت است و همه چیز بر میگردد به این موضوع که این وحدت با به رسمیت شناختن تکثر تحقق مییابد یا با انکار آن. تا زمانی که نسبت میان این دو روشن نباشد، باید از دو نوع تاریخ سخن گفت:
تاریخ و ضد تاریخ، تاریخ رسمی و تاریخ در سایه، تاریخ پرسروصدا و تاریخ خاموش، آنچه که گفتمان مسلط تحت عنوان تاریخ همچون هویت مشترک بر آن تکیه میکند، و آنچه که محکوم را به ساختوساز یک ضد تاریخ وامیدارد.
تاریخ و ضد تاریخ از یک احتیاج بر میخیزد. تاریخ رسمی و نهادینه شکل میگیرد براساس ضرورت شکل دادن به یک هویت جمعی، به یک واحد، تا با تکیه بر آن، بتوان در برابر غیر، بیگانه، و همسایه خود را تعریف کرد، و به قدرت مرکزی مشروعیت داد. و ضد تاریخ همواره در حاشیه تاریخ رسمی شکل میگیرد، چرا که توسط دیسکور مسلط یا اجماع عمومی یک قوم نادیده گرفته شده، سرکوب شده، یا به حاشیه رانده شده است، و برای تحمیل خود همچون واقعیت تاریخی، راهی به جز ساختوساز تاریخی موازی ندارد. این نوع مراجعه به تاریخ، اگرچه همواره مرجعی است گزینشی و مغرضانه، اما طبیعی است و محتوم و متداول و…
در چنین شرایطی، تنها شکل حضور و حیات امر تاریخی، از جنس صفآرایی و جنگ است، و برخلاف کاربرد اولیه مد نظر، نه تنها موجب چسب اجتماعی نیست، که موجب انشقاق میان صفوف یک ملت است. عدم احساس تعلق به یک دیروز مشترک، دیروزی که یکی به نفع دیگری از آن حذف شده است، یکی قربانی بوده و دیگری حاکم، نمیتواند موجب شکل گرفتن حس مشترک تعلق داشتن به یک واحد شود. حافظه تاریخی جمعی وقتی شکل میگیرد که این دو، تاریخ و ضد تاریخ، در هم ترکیب شوند و یک کلیت را بسازند. این دو تاریخ موازی همیشه پابهپای هم پیش رفتهاند و جنگ، رقابت، و نزدیکی این دو با یکدیگر، وجدان تاریخی هر قوم را شکل داده است.
۲. کانونهای شکل دادن به وجدان تاریخی
ابزارهایی که هر یک از این دو تاریخ و ضد تاریخ بدان متوسل میشوند تا برای خود یک وجدان تاریخی فراهم آورند، متعددند. کانونهایی که به ساختوساز وجدان تاریخی کمک میکنند، و از همین رو این دو نوع تاریخ بر سر تصاحب آنها با یکدیگر درگیر میشوند را میتوان چنین برشمرد:
کتب تاریخی و کتب درسی، مراسمهای بزرگداشت و اعیاد، ادبیات، شعر و سینما. برای فتح حافظهها و شکل دادن به آن، فتح این اماکن ضروری، از سوی قدرت باشد یا از سوی به حاشیه راندهشده، ضروری است.
کتب تاریخی :
کتابهای تاریخی، اعم از کتب درسی، کتب خاطرات، مرکز اسناد تاریخی و… از جمله ابزارها و کانونهایی هستند که روایت تاریخ را بر عهده دارند. تاریخ رسمی غالباً با تکیه بر این مراکز و با کنترل آنها دستاندرکار بازسازی گذشته میشود، و لاجرم این بازسازی با نادیده گرفتن و بیاعتنایی به تاریخ موازی صورت میگیرد. و نمیتوان توقع داشت که ردپایی از ضد تاریخ، تاریخ خاموش به حاشیه راندهشدگان در این میان ملاحظه کرد. بدیهی است که مقصود از تاریخ خاموش، صرفاً تاریخ قربانیان قدرت و تاریخ سیاسی نیست. همه گروههای اجتماعی، قومیتها، طبقات اجتماعی، و اقلیتهایی که تاریخ مکتوب ندارند، سند ندارند، خاطراتشان ثبت نشده است، از این تاریخ حذف شدهاند. به این موقعیت البته اراده سیاسیای که میکوشد این همه را نادیده بگیرد را نیز باید افزود. نگاهی به کارنامه نشر مراکز اسناد تاریخی در کشور ما، مصداق این برآورد است.(اسناد لانه جاسوسی و استفادههایی که از آنها در سیما میشود گواه این مدعاست. و همچنین کلیه کتبی که مراکزی چون اسناد انقلاب اسلامی، موسسه مطالعات تاریخی و… تاکنون به چاپ رسانده است)
کتب خاطرات چهرههای سیاسی نیز از همین خصلت گزینشی و عاطفی برخوردارند. غیبت هرگونه رویکرد انتقادی به اسناد، خاطرات، و شهادتهای شخصی و مساوی پنداشتن این همه با تاریخ، اِشکال اساسی این نوع تولیدات است.
در این میان ضد تاریخ یا همان تاریخ موازی نیز از کمبودهای بسیاری رنج میبرد :
ثبت نکردن خاطرات، عدم جمعآوری سند، بسنده کردن به خصلت شفاهی و حافظه… مجور تجربیات سهم بهسزایی در نادیده گرفته شدن خود داشته است. بدیهی است که این غیبت تاریخچه مکتوب، نه تنها امکان تقابل را با تاریخ رسمی فراهم نمیآورد، که امکان نقد و بررسی آن را نیز ناممکن میسازد.
بزرگداشتها و اعیاد:
این همه آگاهیای که یک اجتماع از تاریخ و هویت خود دارد صرفاً از خلال روایتهایی که گذشته را نقل میکنند به دست نمیآید. شناخت گذشته صرفاً یکی از چهرههای تاریخ است. مکان دیگری که تاریخ و ضد تاریخ بر سر تصاحب آن و به قصد شکل دادن به حافظه تاریخی بر سر آن نزاع دارند، اعیاد و روزهای نمادین تاریخی (جشن انقلابات، جشنهای مربوط به سال نو…)، روزهای بینالمللی (روزجهانی کارگر، روز جهانی زن و…)، اعیاد اجتماعی (روز معلم، جشن سلامت، روز نیکوکاری و…)، و مناسبتهای دینی است.
اعیاد، مناسک، بزرگداشتها و یادبودهایی که برگزار میشوند تا از خلال آنها نوعی روحیه جمعی و همگرایی شکل بگیرد و مدیریت شود. تفکیک زمان به مناسبتهای پیدرپی ملی، تاریخی، دینی و… غالبا به قصد شرطی کردن حافظه یک ملت انجام میشود، تا با تکیه به این مناسبتها، نوعی تداوم، پشتوانه، و همبستگی به وجود آید.
اینجا نیز تاریخ و ضد تاریخ به دنبال نمادسازی و به دنبال تملک این نمادها هستند. هر یک از گروههای اجتماعی، طراح سمبلها، آیینها، مناسک، و روزهای نمادین برای خویش است، چه به قصد به یادآوردن باشد، چه با انگیزهی افشا کردن، و چه از سر هویت بخشیدن. حافظه ملت ما نیز سرشار است از این رویکرد مناسبتی به تاریخ، از گذشتههای دور تا به امروز. مناسبتهایی که گاه میان اکتورهای تاریخ رسمی و ضد تاریخ مشترک هستند، مناسبتهایی که تاریخ رسمی مهم میپندارد و ضد تاریخ خیر، یا برعکس (مثلاً روز شهدای مشروطیت). و نیز مناسبتهایی که بر سر تصاحباش میان این دو نزاع سر میگیرد. آخرین نمونهاش ۱۶ آذر، روز دانشجو است. روزی که سالها در تصاحب ضد تاریخ بود و چندی است تاریخ رسمی نیز به سراغاش آمده است. امروز میبینیم که بر سر بسیاری از صفحات تاریخ معاصر، که تاکنون تاریخ رسمی متمولیشان بوده است، بحث مالکیت پیش آمده و گاه کاملاً بیاعتنا به مصداق اولیه آن.
ادبیات و سینما :
گوشها و چشمها. در جهان تصویرمحور حاکم، دیده شدن و حذف شدن، مکان دیگری را برای کارزار تاریخ و ضد تاریخ دارای اهمیت کرده است : سینما و تلویزیون. اگر تا دیروز رمان، شعر، تئاتر و… اماکن ممکنی بود تا تاریخ و ضد تاریخ بتوانند خود را به گوشها برسانند، یادآوری کنند، و ردپایی از خود بگذارند، امروز فتح نگاهها و خیره کردن آنها از اهمیتی بنیادی برخوردار است. چه چیز باید دیده شود، و چه چیز را نباید دید؟ هر دو قرائت از گذشته دریافتهاند که با تصویر میتوان آن حافظه تاریخی را شکل داد، دستکاری کرد، و به استخدام درآورد.
۳. مذاکره حافظهها
حافظه اجتماعی، محل تلاقی و تقابل حافظههای جمعی گروههای اجتماعی مختلف است و از همین رو مکانی است عمومی و نیازمند مدیریت و مذاکره مدام (مدیریت گذشته و مذاکره اکتورهای متفاوت این گذشته). طبیعی است که تاریخ رسمی گرایش دارد که با تکیه بر موجودیتی یکپارچه، بیتنش و تناقض و ایدهآلیزه به نام حافظه ملی، پای این مذاکره نرود. مذاکرهای که شرط اولاش پرده برداشتن از ناگفتهها، ندیدهها، و نشنیدههاست. روشن شدن این امر که دیروز ما صرفا از صفحات افتخارآمیز ساخته نشده است، و صفحاتی نیز هست که عرق شرم بر پیشانی یک قوم مینشاند. روشن شدن این ماجرا که همین “ما” تا کجا ادامه دیروز است و تا کجا عبور از آن و بر طبل وفاداری کوبیدن ای بسا دروغ بزرگی باشد.
از سوی دیگر طبیعی است که ضد تاریخ یا همان تاریخ موازی، برای اینکه بتواند بدل شود به یک ضرورت اجتناب ناپذیر و یا طرف مذاکره، میبایستی موجودیت خود را از وضعیت معلق و سیال و شفاهی و مبهم خارج سازد. همه چیز بر میگردد به نتایج این زورآزمایی. تفاهم و گفتوگو بر سر این کانونها از سوی دو شکل تاریخ و ضد تاریخ، از طریق به رسمیت شناختن یکدیگر، تنها شرط شکل گرفتن وجدان تاریخی جمعی است، همانی که قرار است سایهای باشد بر سر یک ملت. در غیر این صورت، آن وجهه نادیده گرفته شده دیروز، هر بار مثل بغضی فروخورده و عقدهای سرکوبشده سر بر میدارد. حب و بغضی که اگرچه پا در دیروز دارد اما نامش تاریخ نیست، تارخچه است، تاریخچههایی که نادیده گرفته شده است. تنها راه صلحآمیز ساختن فضای عمومی و همان عرصه عمومی همین است. به رسمیت شناختن آن دیگری.
۴. پادرمیانی تاریخ همچون رویکردی علمی
پادرمیانی رویکرد علمی تاریخی که علم تغییر است، میتواند تاریخ رسمی و ضد تاریخ را به پای میز مذاکره بنشاند. تاریخ اگرچه امروزه بحرانی جدی را از سر میگذراند و با تجزیه شدن میدان تحقیق و تفکیک غلوآمیز علوم انسانی به زیرمجموعههای هرچه تخصصیتر، تاریخ نیز گفتمان تمامیتگرای سیستماتیک را وانهاده و از همین رو رهبریت ارکستر علوم انسانی را از دست داده، اما با این وجود، یکی از اشکال ضروری و محتوم پرداختن به امروز پر مناقشه است. در میان تاریخ رسمی و تاریخ به حاشیه رانده شده، به نام واقعگرایی هم که نه به نام بیطرفی، لااقل میتواند به جمعآوری نشانههای ثبتشده یا فراموششده دیروز بپردازد، کنار هم بنشاند، مقایسه کند، اکتورها را وادار به سخن گفتن از خود و دیگری سازد، و امکان تفسیر را از انحصار طرفین در آورد. این نوع نگاه به تاریخ و گذشته است که امکان تبدل و تعویض و تغییر حافظهها را فراهم میسازد:
“… برای ایجاد چنین امکانی، راهی به جز: قراردادن اتفاقات در یک مدت زمان طولانی و نه بررسی حادثه محدود به اینجا و هم اکنون، بازاندیشی حوادث و بحرانها براساس حرکتهای کند و عمیق تاریخ، توجه بیشتر به انسانها و کمتر به بزرگان، توجه به گروههای اجتماعی که اکثریت اکتورهای تاریخ را میسازند، ارجحیت قائل شدن برای واقعیتهای انضمامی زندگی روزمره در مقایسه با حوادث مستحدثه، وجود ندارد…”(ژان لوگوف)
نمیشود فقط از یک نقطه مرکزی رسمی به اجتماع و دیروز آن نظر انداخت، چرا که در این صورت به جز تکرار همان دیسکور مسلط، حرف جدیدی زده نخواهد شد. فهم جامعه از فهم تفاوتها سر میزند. برای این مهم، تلاقیِ زوایای دیدِ متعدد ضروری است. زوایای دیدی هر یک نظر دارند به انسان یعنی همان موضوع محوری علوم انسانی. انسانِ در دسترسِ موجودِ محدود.
وقت آن فرا رسیده است که گذشته سروسامان گیرد. شناخت تاریخی، یعنی شناخت تغییر. تغییر ادواری که از پی هم میآیند و آدمهایی که تغییر کردهاند، اما از پذیرش آن سر باز میزنند، و همگی بر وفاداری خود به دیروز پای میفشرند. همین است که دیروز را شبیه امروز خود میکنند. هر کس میخواهد اثبات کند که بیشترین شباهت را به دیروز دارد. هم آن کس که در پی “گسست” است و هم آنکه مباهات میکند به “تداوم”، هر دو زندانی دیروزاند، بیآنکه بر آن دیروز مسلط شوند. زندانی تاریخ بودن بیشک با داشتن حافظه تاریخی یکی نیست. تنها راه برای خروج از زندان تاریخ، ساختارگشایی آن است(که غالباً با ساختارشکنی یکی گرفته میشود) و رویکرد تاریخی این امکان را فراهم میکند :
یعنی مسیر آمده را صحنه به صحنه به عقب برگشتن، تا معلوم شود در این ساختمانی که هویت تاریخی نام گرفته است، تا کجا تمامیت ما لحاظ شده است، همان تمامیتی که ما را مدام از به خطر افتادناش میترسانند. در غیر این صورت تاریخ میشود ملعبه، و خدا میداند که بازی با تاریخ، بازی خطرناکی است.
تاریخ انتشار : ۰۰ / اسفند / ۱۳۸۸
منبع : ماهنامه مهرنامه / شماره ۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ