مشروطهشناسیی شریعتی
۱۴مرداد، سالگرد انقلاب مشروطه، فرصتی است برای تامل در موضوع ایران و جهان مدرن، و اینکه این راه طی شده تا کجا کامیاب و یا ناکام بوده است. آیا ایران وارد دنیای مدرن شده است یا خیر؟ آیا پایههای مشروطیت، یعنی تفکیک قوا و شکلگیری جامعهی مدنی و تشکیل احزاب و مطبوعات مستقل به عنوان رکن چهارم دموکراسی، تحکیم یافته است یاخیر؟ در هر صورت انقلاب مشروطه آرمان هیجانانگیز برابری سلطان ظلالله با رعیت، یا به عبارت درستتر، با شهروند را به ارمغان آورد، تا ایرانی بداند و به یاد آورد که انسان در آفرینش برابر آفریده شده، و در برخورداری از حقوق طبیعی و ذاتی و فطری و خدادادی برابر است، و همه در برابر قانون برابرند، و کسی از کسی دیگر برابرتر نیست.
پس بر ماست شناخت مشروطه و علل کامیابی یا بیشتر ناکامی آن را، و ادامهی این راه طیشدهی ناتمام را.
از جمله انتقاداتی که در چند سالهی اخیر از سوی برخی از روشنفکران به دکتر شریعتی وارد شده است، این بوده است که شریعتی به سر فصل مهمی از تاریخ معاصر ایران، یعنی انقلاب مشروطه، در نفی یا اثبات نپرداخته است، و این امر مهم را مسکوت گذارده است، و درنتیجه، به ملامت او پرداختهاند.
گر چه عدم اشاره به موضوعی، به شکل مستقیم، در آثار یک اندیشمند به معنای نفی آن موضوع نیست، چرا که نمیتوان بهطور مثال کسی را که پشتیبان و حامی نهضت ملی ایران و دکتر محمد مصدق بوده است را به صرف نپرداختن به مشروطیت او را بیایمان به آرمان مشروطیت دانست و حکم به غیر تاریخی و ضد تاریخی بودن افکار او داد .
مشروطیت، نهضت ملی نفت، و انقلاب ۵۷ واجد آرمان و راه و روشی میباشند که باور داشتن بدان یا کافر بودن به آن در زندگی و زیست یک انسان متجلی میشود، و در عمل اجتماعیی یک فرد است که باید داوری کرد که آیا یک شخص بدان ایده و آرمان پایبند هست یا خیر.
اما نکته تاسفانگیز هنگامی است که روشنفکری در اوج ادعای مدرن بودن و پلورالیسم و به اصطلاح روشنفکران دههی پنجاه در نوک پیکان تکامل از مطالعهی کامل و دقیق دیگران پرهیز میکند و آنگاه به صدور احکام قاطع دربارهیی آنان میپردازد؟!
یکی از این موارد، که البته بارها و به مناسبتهای گوناگون نیز تکرار شده است، دیدگاه جناب دکتر سیدجواد طباطبایی است که شریعتی را بارها مورد محبت و نوازش و تفقد خویش قرار دادهاند! از جمله در باب بحث مشروطه است، که میفرمایند:
حال باید ببینیم که شریعتی آیا به گفتهی جناب دکتر طباطبایی هیچ اشارهای به جنبس مشروطهخواهی مردم ایران داشته یا خیر، و اگر داشته چه بوده و چه دیدگاهی داشته است؟
مشروطهشناسی شریعتی را میتوان در سه بخش تقسیمبندی کرد :
۱. پذیرش و باور شریعتی به مشروطه
۲. آسیبشناسی مشروطه
۳. راهکار عینی شریعتی برای تحقق آرمان مشروطه
چهارده مرداد، نه تنها برای ایران، که برای اسلام نیز روز جشن است، که سی و پنج قرن تاریخاش را اینچنین گذرانده است، همه با خلافت جاهلی.
گرچه از ۱۴مرداد اصلی تا کنون که سه دوره گذشته است آزادی و دموکراسی و نجات و انتخابات آزادو …که لازمهی نهضت مشروطیت بود، میبینیم که تا چه حد تحقق یافته است، و مذهب و ملیت در چه حالی زندگی میکنند، و حتی آزادیخواهان گاه از سر خشم دوران استبداد و آرامش کور پیش از انقلاب را بر اینچنین مشروطیتی ترجیح میدهند. ولی اگرچه بیشک رنج مردم بیشتر شده است و همه میدانند چرا، اما… بههرحال… دانستن آزادی و بیداری گرچه با نداشتناش رنجآور است، بهتر از نداشتن و ندانستن آن است، گرچه این دو با هم آرامبخشاند .
فعلا مجال آن نیست که ایران پیش از مشروطیت و پس از آن را با هم بسنجیم، رنجهای بسیاری هجوم خواهند آورد. امروز ۱۴مرداد سالروز… بههرحال جشن است…”(۲)
شریعتی در این نوشته، بهطور صریح و بیپرده، ستایش خود از مشروطه و دلبستگیی خود به آرمان مشروطه را عیان میکند، و از دریغ و افسوسی یاد میکند که در ادامهی این نوشتار بدان خواهیم پرداخت.
دلبستگی شریعتی به مشروطه و به آرمانهای مشروطه به حدی است که از میان چهرههای انقلاب مشروطه شخصیتی را بهعنوان چهرهی محبوب خود بر میگزیند که در جریان انقلاب مشروطه فداکارترین و شجاعانهترین ایثار و از خودگذشتگی را در راه پیروزی مشروطیت از خود به نمایش گذاشت، و حتی در این راه جان عزیز خویش را فدا کرد، و آن کسی نیست جز میرزا نصرالله ملکالمتکلمین واعظ و خطیب مشهور مشروطه که سخنرانیها و خطابههای روشنگرانه و آتشین او در نهضت مشروطیت سهم به سزایی در پیشبرد این نهضت بزرگ داشت.
دکتر شریعتی در پاسداشت مشروطیت و گرامیداشت یاد این شهید بزرگ مشروطیت مینویسد :
ملکالمتکلمین، چهرهی درخشان انقلاب است، من او را از همهی انقلابیون دنیا بیشتر دوست دارم، مردی بود مذهبی و درعینحال روشنبین و درعینحال انقلابی و درعینحال دارای روحی به رقت عشق و لطافت خیال و داغی تصوف! چشمانی سیاه و پر جاذبه داشت و ابروانی تند و آراسته و ریشی انبوه و سیاه و سفید و چهرهای که مردانگی و تصمیم و دلیری و تفکر و غرور در دلها میریخت و چه بسیار دلهای معنییاب و سرشار که در برابر جاذبهی مرموز روحهای نیرومند بیطاقت میشوند، در طول سالهای خونین و پر هراس ۱۹۱۰ـ۱۹۰۰ گرفتار کشمکشهای پنهانی با خویش بودهاند و در تلاش رهایی از چنگ جاذبهی این چهرهی نیرومند، و نتوانستهاند!
یکی از این دلها سرگذشتاش نقل کوچه و بازار شد و داستان او و ملک در خلال اخبار جنگ و کشتار و تبعید و قیام و زندان و اعدام و انقلاب همهجا بازگو میشد. در اینجا نمیخواهم از سرگذشت دردناک عشق شاهزاده خانم دربار قاجار و ملکالمتکلمین سخنی بگویم که خود داستانی دراز است و پر کشمکش و رنج آور، پیداست که عشق و زندگی مردی که سیمای انقلاب و مظهر آزادیخواهی و قهرمان مبارزه بود چه میکرد و چه میشد، و قصهاش چه درد و داغی و درد و داغهایی شگفت و نگفتنی و نفهمیدنی دارد… من از عشق نمیتوانم بگویم، از شهادت میگویم.
شبانه قزاقان و سربازان دربار محمدعلی شاه به خانهها ریخته و آزادیخواهان را دستگیر کردند و به باغشاه آوردند و به کنده و زنجیر بستند! شب بود و باغشاه و قریب پنجاه تن از شخصیتهای بزرگ و کوچک انقلاب که دایرهوار حلقه زده بودند و به زنجیر بسته بودند و به فردا میاندیشیدند. فردا فردای مرگ بود. داشتند یکهچین میکردند تا آنهایی را که برای امنیت و خلافت خطرناک بودند، و تسلط محمدعلی شاه را بر آزادی و غصب حاکمیت را بر ایران عزیز تحمل نمیکردند، برای اعدام و شکنجه تعیین کنند. پیداست که ملکالمتکلمین خطرناکترین مجرم بود و ملک(پسرش) میدانست که چند ساعتی دیگر فرصت نیست. ناگهان چهرهی فرزندش را دید در برابرش! او را هم گرفته بودند و به زنجیر بسته بودند! مرحوم محمود ملک زاده* پسر ملک، تنها پسر ملک** تنها فرزند ملک وصی ملک…! امشب آخرین شب است، پدر فردا صبح اعدام میشود و شب مرگ، فرزندش، تنها و تنها فرزند دلبندش، را در برابرش، زانو به زانویش، پیشاش، میبیند! در شب مرگ برای پدری که تنها یک فرزند دارد و فرزندش را هم در برابرش میبیند، چه نیازی دردناکتر و لذتبخشتر و دیوانهکنندهتر از گفتگوی با فرزندش هست؟ چه نیازی؟
اما پدر است! کسی تا پدر نشده، و چنین پدری نشده است، و چنان فرزندی نداشته است، نمیداند! ملک بر سر این نیازش دندان مینهد، دندان غفلت بر جگرش میفشارد، نباید آشنایی بدهد، نباید دژخیمان بفهمند که او فرزند ملکالمتکلمین است! نباید! نباید! خطرناک است، خطر مرگ! به ملک چشم میدوزد، اما میکوشد تا نگاه پدرانهاش را از چشماناش بدزد، مخفی کند. تلاش میکند تا دو نگاه عادی و بیاضطراب و بیمهر فرزندی و بیعشق خویشاوندی بدو چشمش آورد! شب مرگ است، شاید دیگر او را فردا نبیند، شاید تا لحظهای دیگر او را بردند، وی را بردند، این دو را از هم جدا کردند، دیگر پیش هم نیاوردند، برای همیشه از هم دور ماندند، چگونه میتواند فرزندش را نگاه نکند؟ او را نگاه میکند، اما میکوشد تا نگاه پدرانهاش را از چشماناش بدزد، مخفی کند. میکوشد تا دو نگاه از همان نگاهها که برای دیگران به چشماش میدهد، از همان نگاههایی که فقط روئیت میکنند، از همان نگاههایی که فقط تصویر هیکل را به چشم بر میگردانند، آری از همین نگاههای آینهای فیزیکیی چشم پزشکی بر چهرهی فرزندش بیفکند، نه، این هم خیلی مشکل نیست، از جان کندن که مشکلتر نیست… نه، خیلی از این مشکلتر است، بدتر است، کی میتواند مجسم کند؟ ملک برای اینکه نفهمند که این جوانی که در برابر او به زنجیرش بستهاند فرزند اوست، فرزند دلبند اوست، نور چشم اوست، میوهی دل اوست، این همان فرزند ملک است که ملک آن همه به او دلبسته است، همان فرزندی است که آن همه در انقلاب دست داشته است، از خود ملک هم تند و تیزتر است، با محمدعلی شاه مخالفتر است، با حکومت غصب دشمنتر است، آزادیخواهتر است، انقلابیتر است، و همه شنیدهاند و میدانند و حتی میگویند که او ملک را انقلابی کرده است، و ملک در آغاز مرد سخن و ایمان و علم بوده است، برای اینکه نفهمند این جوان فرزند ملک است، ملک با نگاه بیگانه در او مینگرد، میپرسد آقاجان اسم شما چیست؟ شما را که شاگرد مدرسهاید چرا گرفتهاند؟ شما را اشتباهی گرفتهاند؟ خب، فردا آزاد میشوید، راحت میشوید، غصه نخورید، لابد آقاجانتان ناراحتاند؟ شما راستی پدر دارید؟ چه درسی میخوانید؟ ها! بارکالله! سر کلاسهای درس حاضر شوید!… و ملک دیگران را هم نگاه میکند که نفهمند که او را نگاه میکند! چه سخت است!…”(۳)
این واقعه را دکتر مهدی ملکزاده فرزند ملکالمتکلمین از قول برادرش این گونه نقل میکند :
پس شریعتی را نه تنها عنادی با مشروطه نیست، که او خود وامدار مشروطه و ستایشگر مشروطیت نیز میباشد، و تعلق خاطر خود و معبودها و محبوبهای خود از مشروطه را نیز برگزیده است. اما باید دید او مدافع کدام روایت از مشروطه میباشد، مشروطهی طباطبایی و بهبهانی و نایینی و ملکالمتکلمین، یا مشروطهی مشروعهی شیخ فضلالله نوری:
دکتر شریعتی پس از اینکه راه خود را بین استبداد و مشروطیت، و آنگاه میان مشروطه و مشروطهی مشروعه یا همان استبداد دینی بر میگزیند، به آسیبشناسیی مشروطه میپردازد.
دلبستگی شریعتی به امری هیچگاه مانع از آن نشده است که وی به نقد و اصلاح و تکامل آن نیاندیشد، چرا که از باور و نگاشتن آرزوها و آرمانها، تا تحقق آنها، راهی دراز و بسیار سخت و دشوار و پر از محنت و سنگلاخی در پیش است که باید آمادهی پرداخت چنین هزینه و تاوان سنگینی بود. شریعتی در چند نوشتهی مختلف و پراکنده به نقد مشروطه پرداخته است که نخستین آن چنین است:
در جای دیگری شریعتی در نقد مشروطیت چنین میگوید :
و باز میگوید و اینچنین دریغ میخورد که :
شریعتی پس از اینکه آسیبشناسی خود از مشروطیت و علل ناکامی و عدم تحقق شعارهای مشروطه را بیان میکند، راهکار خود را برای تحقق عملیی مشروطه بیان میکند.
این گونه است که شریعتی مهمترین علت ناکامیی انقلاب مشروطه را نداشتن فکر جدید و فرهنگ انقلابیی مشروطه و عدم آگاهی مردم و نداشتن فلسفهی سیاسی که مبتنی بر دین و آیین مردم، یعنی اسلام و تشیع، باشد میداند، و همین فقدان فرهنگ و آگاهی را باعث بازتولید استبداد پس از مشروطه میداند، که فقط منجر به تغییر رژیم و حکومت شد و نه تغییر خود و کسب صلاحیت اصول و رفتار و فرهنگ دموکراتیک و مدنی، که باید جایگزین فرهنگ استبدای و تمامیتخواه ما میشد.
اتفاقا شریعتی، که به گفتهی آقای طباطبایی فاقد دانش و اطلاعات تاریخی میباشد!، در نقد و بازکاویی علل انحطاط تمدن ایرانی در مواردی اشتراکات بسیاری با جناب دکتر طباطبایی دارد، که سالها قبل از وی بدان اشاره کرده است، و همین عوامل را در امتناع تفکر ایرانی، حتی در مشروطه نیز، ساری و جاری میداند. شریعتی میگوید:
همچنین تاکید میکند که :
نکتهی مهمی که در آسیبشناسی مشروطهی شریعتی باید مورد توجه قرار گیرد این است که: نقد شریعتی به مشروطه، نفی مشروطه نیست، بل یافتن درمانی است برای تحقق و باز خیزی و باز سلامتی این بیماری که باید برخیزد و به زیستن ادامه دهد، یعنی نقد شریعتی، نقد ماقبل مدرن نیست، بلکه نقدی است مابعد مدرن، برای ایجاد خیزشی از دل فرهنگ و اعتقاد و ایمان مردم، برای برقراریی ارکان مشروطیت، که نه تنها بار دیگر در اشکالی جدید به گذشتهی ارتجاعی خود باز نگردد، بلکه در طی زمان متکاملتر و بالندهتر شود، و از آسیبهای آن کاسته شود، کاری که جهان مدرن سالهاست با خود انتقادی و خود ترمیمی و روش آزمون و خطا طی کرده و میکند، و بر ماست که بیشتر از این از قافلهی پیشرفت و ترقی و مدنیت عقب نمانیم، و این راه را همتی میطلبد که نخستین آن عبور از آزمونی است که روشنفکران ما باید بدان ملتزم باشند، و آن همانا پذیرش هم و پذیرش دیگری در عین داشتن رقابتی دموکراتیک برای تحقق آزادی، عدالت و حقوق بشر. حقوقی که هر فرد مسلمانی بداند که این حقوق نه ارمغان بیگانه که آفرینشگر هستی آن را به او عطا کرده، و هیچ کس را مجاز نیست که این حق خدادادی را از او سلب کند یا نادیده بگیرد و یا آن را پایمال کند، و این بزرگترین درس مشروطه است.
۱. تاملی دربارهیی ایران / جلد دوم (مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی) / سیدجواد طباطبایی صفحات ۳۰ و ۲۹
۲. گفتگوهای تنهایی / جلددوم / صفحات۹۷۱تا۹۶۹ / انتشارات آگاه / علی شریعتی
۳. همان منبع صفحات ۹۶۸تا۹۶۵ / علی شریعتی
الف) البته نام فرزند بزرگ ملکالمتکلمین که همراه او در باغ شاه گرفتار میشود محمدعلی ملکزاده است.
ب) ملکالمتکلمین دارای سه فرزند پسر با نامهای محمدعلی ملکزاده، اسدالله ملکزاده، و دکتر مهدی ملکزاده بوده است.
۴. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران جلد ۵ و ۴ / دکتر مهدی ملکزاده / صفحات ۷۷۸ تا ۷۷۷ / انتشارات علمی
۵. ما و اقبال / مجموعه آثار ۵ / ص ۱۹۵ / علی شریعتی / انتشارات الهام
۶. بازگشت / مجموعه آثار ۴ / ص ۳۹ / علی شریعتی / اتشارات الهام
۷. همان منبع صفحه ۹۵
۸. بازشناسی هویت ایرانی ـ اسلامی / مجموعه آثار ۲۷ / ص ۲۵۶ / علی شریعتی / انتشارات الهام
۹. همان منبع صفحات ۲۴۶ و ۲۴۵
۱۰. همان منبع صفحه ۱۵۴
۱۱. همان منبع صفحه ۲۳۶