مسالمت وارونه در بخشش ماندلایی
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : ببخش و فراموش نکن
ریشه اخلاق را چه در ذاتی بودن فضیلت در انسان بدانیم، و چه در تمایل عقلی آدمی به سود و یا حداکثر سود برای همه، و چه در رویکرد عاطفی و عقلی او به خیر، چه خیر فردی و چه خیر عمومی، اما اخلاق دو حوزه مهم دارد: حوزهی فردی و حوزهی اجتماعی. بخشش امری است که بیشتر در حوزهی اخلاق فردی کاربرد دارد و از آنجا وارد اخلاق اجتماعی و سیاسی شده است. مانند بحث عدم خشونت در هند که توسط گاندی که از حوزه اخلاق فردی وارد اخلاق جمعی شد و ریشهی بحث عدم خشونت در مذهب “جینی”، یکی از مجموعه مذاهب هند، است.
روحانیون این مذهب وقتی که از معابر عبور میکردند همواره طاووسی همراه داشتند و قبل از برداشتن هر گامی جلوی پایشان را جارو میکردند تا مبادا پایشان را روی مورچه یا حشرهای بگذارند(برعکس موبدان زرتشتی که همیشه یک چوب دستی یا میخی سر کج همراه داشتند تا حشرات و موجودات ریز اهریمنی، چون مورچهها، را بر سر راه خود بکشند. فردوسی در شعر میازار موری که دانهکش است به همین رویه اعتراض میکند.) تبدیل اخلاق فردی به جمعی و اجتماعی و جابجا کردن جای این دو حوزه معمولاً نادرست و نیز مضر است، مثلاً زهد و کمخواهی فردی، که در حوزهی فردی به قناعت منجر میشود، اما اگر همین امر اخلاقی وارد حوزهی جمعی شود، به عدم رشد و توسعه، و گسترش فقر در جامعه منجر میشود. مساله بخشش هم همینطور است.
بخشش نیز عمدتاً از سوی مذاهب و فلسفههای اخلاقی در حوزهی رفتار فردی مطرح بوده است و جابجایی آن با حوزهی اجتماعی دچار همان سرنوشتی میشود که تاریخ مسیحیت به آن خطا دچار شد. بخشش فردی در حوزهی جمعی تبدیل به سکوت و سازش با هر ظلم و سطوح پایین مومنان مسیحی اتفاق افتاد وگرنه در سطوح فوقانی جامعه و کلیسا محبت و تسامح و بخشش مسیحی جای خود را به سختگیری، تنگنظری، و شکنجه همنوعان دگراندیش داد. اما جابجایی بخشش از حوزهی فردی به حوزهی جمعی توسط ماندلا دارای چنین عواقب و درونمایههای نادرست و مضر نیست. بخشش درگذشته عمدتاً وقتی که از حوزهي فردی وارد حوزهی جمعی میشد کارکردی از بالا به پایین داشت.
یعنی سطوح فوقانی قدرت گاه با دادن اماننامه و یا عفو عمومی و یا نظایر آن از جرایم سطوح پایینی جامعه میگذشت و آن را مورد بخشش قرار میداد، ولی بخشش ماندلایی مسالمت وارونهای داشت، یعنی قربانیان و افراد سطوح پایینی جامعه قرار است عاملان ظلم و ستم، که معمولاً در سطوح بالای قدرت جای دارند، را مورد بخشش قرار دهند، اما چرا این اصل ماندلایی مورد استقبال قرار گرفت. این امر از آنجا ناشی میشود که این اصل در یک زمینهی ویژهای کاربرد یافته است و آن زمینه این است که آن ظلم و ستم توسط همگان، از جمله از سوی ظالمان و ستمگران نیز، مورد توجه و اذعان مشترک قرار میگیرد.
یعنی خود ستمگران هم میپذیرند که به دیگران ستم کردند و در این امر با افکار و وجدان عمومی سهیم و شریکاند. به علاوه آنکه سطوح پایینی جامعه از فرصت و امکان مجازات برخوردارند، اما در این شرایط مشخص به دلایل گوناگون، از جمله مصلحت جمعی و منافع عمومی جامعه و اینکه دور باطل و سیکل معیوب خشونت جریان نیابد و یا فرضا بسیاری از خشونتگرایان خود قربانی شرایط اجتماعی تلقی میشوند و یا به هر دلیل دیگری، چون توصیه مذاهب به گذشت اخلاقی، از مجازات و انتقامگیری صرفنظر میکنند، اما درعینحال، بخش دوم این شعار، یعنی “فراموش نکن”، را به کار میبندند.
آنها با یادآوری آن ستمها و کالبدشکافی آن،که البته مطمئناً پس از کشف حقیقت صورت میگیرد، مانع بازتولید و تکرار آن میشوند، در اینجاست که این جامعه، با گناه میستیزد نه با گنهکار، با بیعدالتی و ظلم درمیافتد نه با ظالمان و ناعادلان. به این ترتیب، هم جامعه اصلاح میشود و هم دور باطل کینهورزی چون بهمنی رو به تزاید بر سر جامعه آوار نمیشود. بدین ترتیب، در موقعی که هنوز کشف حقیقی صورت نگرفته و وجدان جمعی دربارهی ستمهای گذشته و ریشهها و عاملان آن تحقق نیافته است و بدتر از آن موقعی که بسیاری از اشتباهکاران گذشته همچنان به توجیه اشتباهات خود میپردازند.(همانند آنچه در جامعه ما اتفاق میافتد. ما در دوران ماقبل تحقق اصل اخلاقی سیاسی و اجتماعی “ببخش و فراموش نکن” قرار داریم)
اما تبلیغ این اصل این خاصیت را دارد که افق دیدمان را بر نفی خشونت و حذف شکل دهیم و به صورت عقلی و عاطفی نیز مبتنی بر تجارب مکرر تاریخی بر این امر آگاه باشیم که قوام جامعه تنها با جهت و گذشت متقابل است، در این صورت است که اخلاق فردی میتواند به اخلاق جمعی یاری برساند و آموزههایی چون “ببخش تا بخشیده شوی” باعث التیام اجتماعی گردد. ما هم در آموزههای مسیحی و هم در آموزههای عرفان اسلامی داریم که اهل ایمان را به شدت به گذشت و عفو دعوت میکند.
عهد جدید میگوید: خداوند آفتاب و باران خویش را بر بدان و نیکان میتابد و میفرستد، شما هم مثل پدر آسمانی کامل باشید؛ فقط به دوستان خود خوبی نکنید، این، کاری است که اشرار هم میکنند. و یا میگوید: “هر کس با محبت زندگی کند خداوند درون اوست، اگر کسی نتواند به همنوع دیدنی خود یاری کند چگونه میخواهد با خدای نادیدنی همکاری کند.” یا قرآن میگوید:”بدی و خوبی برابر نیستند، اما در برابر بدی خوبی کن، آنگاه خواهی دید آنکه بین تو و او نفرت و دشمنی وجود داشته است به دوست مهربان تو تبدیل میشود.” همهی این آموزهها نوعی لطافت در رفتاری فردی را در طول تاریخ پرورش دادهاند و حتی گاه هیمنه و عظمت ظالمان را تسلیم لطافت خود کردهاند. ولی نمیتوان از همهی انسانها جز معدودی از آنها توقعی اینچنین داشت.
هر نوع آرمانگرایی ذهنی، چه در حوزهی سیاست و چه در حوزهی اخلاق، به شکست منجر خواهد شد. نمونهی این پدیده را نیز میتوان در تاریخ مسیحیت جستوجو کرد. اما وقتی مظلومان خود قدرت میگیرند و اشتباهکاران و ستمگران بر کردهی خویش معترف، آنگاه جامعه نیازمند رهبرانی فرزانه و انساندوست است که چنین آموزههایی را به یاد جامعه آورند و از تکرار تجربیات تلخ و خشونتبار تاریخ جلوگیری کنند.
تاریخ انتشار : ۲۱ / بهمن / ۱۳۸۶
منبع : هفتهنامه شهروند امروز/ شماره ۳۷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ