منوی ناوبری برگه ها

جدید

مرزِ اخلاقی‌ی “رئال پلیتیک” کجاست؟

رضا علیجانی
رضا علیجانی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : مرزِ اخلاقی‌ی “رئال پلتیک” کجاست؟
نویسنده : رضا علیجانی
موضوع : درباره رئال پلتیک



نسلِ انقلاب، نسلِ آرمان‌‌خواهی بود. هر چند بسیاری از فعالانِ این نسل، پس از انقلاب، در دو صفِ مختلف، و گاه روبروی هم، قرار گرفتند، اما، هر دو، در این خصیصه، مشترک بودند (آن صف‌بندی اولیه بعدها ترک برداشت، و به مرور، به آرایش‌های جدیدی رسید). این خصیصه‌ی آن نسل، در سیرِ زمان، خود دچار تحولاتی شد، برخی سرخورده، و به طورِ عکس‌العملی، به ضدِ آن روحیه و منش رسیدند، و برخی، با اصلاح، به‌روز کردن، و با افزودنِ تجاربِ سالیانِ عُمرِ پُر تب و تاب‌شان، هم‌چنان حاملِ آن ویژگی هستند. از منظرِ اینان، انسان، اساساً، با نگاهِ به جلو، و آرمان‌هایش، در سطوحِ مختلف، معنا می‌شود، و به حیاتِ غیربیولوژیکِ خود، ادامه می‌دهد.

در هر حال، با درجاتِ گوناگون، اما، باز یک خصیصه‌ی کلی‌ی، و نه الزاماً جبری‌ی، آن نسل، واقع‌گرایی‌ی تدریجی‌ی آنها است: از آسمانِ آرمان، پا بر زمینِ واقعیت گذاشتن، رئال پلیتیک. این حکایت، در موردِ هر دو صفِ متفاوتِ این نسل، مصداق دارد، در کسانی که، پا به دایره‌ی قدرت و حکومت گذاشتند، و در کسانی که مخالف و منتقد و اپوزیسیون بودند. مقایسه‌ی مواضعِ گذشته و حالِ بسیاری از افراد، نشانگرِ این امر است. مقایسه‌ی تصاویر، و حتی نحوه‌ی لباس، و شکل و شمایل، و ادبیاتِ موردِ استفاده، و نیز حتی ابزار و لوازمِ زندگی‌ی شخصی و خانوادگی‌ی افراد نیز، خود، گویای همین سیر است: حرکت از سیاستی یک‌سره آرمان‌خواه و رهایی‌طلب، به سیاستِ زندگی، به رئال پلیتیک.

اینک، اگر مطالب و مواضعِ بسیاری را، در فضای مجازی، که فضای بازتر و آزادتری است، دنبال کنیم، می‌بینیم که، این گرایش، گرایش غالبی است، اما، شاید، در نگاهِ اول، متوجهِ یک پارادوکسِ قابلِ تامل نیز بشویم. برخی، در برخورد با مناسباتِ جهانی و سیاستِ بین‌الملل، بسیار واقع‌گرا هستند، تا آنجا که، گاه به توجیهِ برخی ناعدالتی‌ها، به عنوانِ بخشی از واقعیت، و یا با توجه به “منافعِ ملی”ی کشورها و دولت‌ها، می‌پردازند. گاه می‌بینیم، برخی رفتار و عملکردِ بسیار ظالمانه و ضدِ بشری‌ی قدرت‌های بزرگِ جهانی، پذیرفته، و حتی، توجیه می‌شود.

پنهان نکنم که، من، در ذهنم، گاه مواضعِ برخی لیبرال‌های جوانِ امروزی، در نگاهِ به جهانِ غرب، و یا مناسباتِ قدرت در فضای بین‌الملل را، با مواضعِ برخی جوانانِ کم سن و سال و بی تجربه‌ی شیفته‌ی چپِ (و آن هنگامِ حزبِ توده‌ی) دهه‌های سی و چهل، در برخورد با شوروی و بلوکِ شرق، مقایسه می‌کنم، که ستایش‌گرانه و مبهوت، هر عیبی را هم حسن می‌دیدند، و جراتِ استقلالِ رای و نقد و نظر نداشتند.

اما، همین افرادِ بسیار “واقع‌نگر”، وقتی به مسائل و شرایطِ ایران و ساختارِ قدرت‌اش می‌رسند، دیگر این “واقع‌گرایی” را ندارند، و یکسره آرمان‌خواه‌اند، و همه چیز را، با ارزش‌های آرمانی‌ی دموکراتیک و حقوق بشری و عدالت و انسانیت و… می‌سنجند! جزئیات و جناح‌ها و روندها را نمی‌بینند. “رژیم”، دارای ذاتی روشن و ثابت، و دارای مدیریتی واحد و متمرکز است، که برای همه چیز نقشه می‌کشد، و اجرا می‌کند، و…

برعکس، برخی، در برخوردِ با قدرت، حکومت، و شرایطِ ایران، بسیار واقع‌نگرند، و همه‌ی جزئیات و جناح‌بندی‌ها، و روندها را می‌بینند، و خواهانِ تغییراتی میلی‌متری‌اند، اما، وقتی به مناسباتِ جهانی می‌رسند، جزئی‌نگری‌شان، جای خود را، به کل‌نگری‌ی ساده‌سازانه‌ای می‌دهد، و جهان، غرب، و امریکا را، یک‌سره، ظلم و ستم، دارای مدیریتِ متمرکز و واحد، که برای همه‌ی جزئیات نقشه و برنامه دارد، می‌بیند. یک دوگانگی‌ی قابلِ تامل!

و البته هستند، نیروهایی چون بخشِ عمده‌ای از اصلاح‌طلبان، ملی _ مذهبی‌ها، چپ‌های دموکرات _ ملی، و…، که از این دوگانگی، به دورند، یعنی، هم در تحلیل و برخورد با شرایطِ جهانی، و هم شرایطِ داخلی‌ی (ایران)، واقع‌نگراند، و جزئیات و جناح‌ها را می‌بینند، کمتر به ذات ثابت و صلب و سخت و غیرقابلِ تغییر باور دارند، و در هر حال، به تغییراتِ عینی و تدریجی، با تاثیراتِ عمقی، بیشتر می‌اندیشند، تا تغییراتِ ذهنی و ناگهانی و کلی و آرمان‌خواهانه. البته، این طیف نیز، یک دست و یک صف نیستند، و تفاوت‌هایی جدی با هم دارند، اما، در این خصیصه مشترک‌اند. (در این جا می گذرم از اقلیتِ محدودی که، در غارِ اصحابِ کهفی خود، مومنانه زندگی می‌کنند، و هم‌چنان بر رویکردِ آرمان‌خواهانه‌ی احساسی و انتزاعی خود، چه در برخورد با شرایطِ جهانی، و چه شرایطِ داخلی، پای می‌فشارند).

سئوال ابتدای مقاله اما، معطوف به هر سه طیفِ یاد شده است، چون، هر یک، به طور بخشی، و یا به طورِ عام، واقع‌گرا شده‌اند، و خود را گفته و ناگفته، پیروِ رئال‌ِ پلیتیک می‌دانند. البته، و مطمئناً، نمی‌توان مبانی‌ی نظری‌ی مشترک و واحدی، برای همه‌ی حامیان و رهروانِ این سیاست، قائل شد، اما، به طورِ نسبی و کلی و اجمالی، و به درجاتی گوناگون، می‌توان رگ و ریشه‌های نظری‌ی این رویکرد را در آنان ردیابی و شناسایی کرد.

“رئال پلیتیک”، پیوندهایی جدی با پراگماتیسم دارد. پراگماتیسم، نوعی عمل‌گرایی، مصلحت‌گرایی، و نتیجه‌گرایی را، در متن و بطنِ خود، حمل می‌کند. در این رویکرد، بیش‌تر از آن که ایده‌ها، نظرات، آرمان‌ها، ارزش‌ها، و…، متر و معیارِ اولیه، اصلی، و یا نهایی باشد، نتیجه، کاربرد، موفقیت، و تاثیر، نقش‌آفرینی می‌کند (هر چند این محصولات و نتایج الزاماً بی‌پیوند و گسسته‌ از ارزش‌ها و آرمان‌ها نیست).

می‌توان ریشه‌های معرفت‌شناختی نیز برای این رویکرد در نظر گرفت. اما، باز، این ریشه‌یابی، کلی است، نه جبری. هم چنین، این رویکرد می‌تواند، نسب از دیگر رویکردهای معرفت‌شناختی نیز ببرد، اما، سنخیتِ درونی‌ی بیشتری با بعضی از نظرگاه‌های معرفت‌شناختی دارد (نسبت به دیگر نظرگاه‌ها).

به لحاظِ معرفت‌شناختی، پراگماتیسم، و رئال‌پلیتیک، بیشتر از آنچه ملاکِ معرفت‌شناختی‌اش در عیارزنی‌ی صدق و کذبِ گزاره‌ها را، به انطباق با واقعیت (هم چون آینه)، نظرگاه‌های تفسیری و التفاتی‌ی فردی (عینک)، توافق‌ها و قراردادهای جمعی‌ی (گفتمان) مرسوم (سکه‌های هر دوران)، مستدل، و نیز منسجم بودنِ درونی‌ی هر نظریه، حمایت و پیروی‌ی جامعه‌ی اهلِ علم (در هر رشته‌ی آن) و نظایرِ آن، نسبت دهد، به نتیجه و سود و منافعِ آن، برای فرد / افراد، بها می‌دهد. از همین جا، می‌توان این معرفت‌شناسی را، به رویکرد خاصی، در فلسفه‌ی اخلاق، نیز نسبت داد.

به اجمال، در فلسفه‌ی اخلاق، سه رویکردِ کلی‌ی وظیفه‌گرا (ارزش/تعهد)، نتیجه‌گرا (سود/مصلحت)، و فضیلت‌گرا (پرورش و تربیتِ خصایصِ درونی‌ی انسان)، قابلِ تحلیل است. پراگماتیسم و رئال پلیتیک، بالطبع، با رویکردِ فلسفه‌ی “اخلاقِ نتیجه‌گرا” تجانس و پیوند بیش‌تری دارد.

هر رویکردی “زبانِ” خاصِ خود را نیز دارد، از جمله، زبانی که، در سیاست به کار می‌برد. زبانِ این رویکرد، بیش‌تر از هر چیزی، با ادبیاتِ هزینه/فایده محشور است. در این باره باید مستقلاً بحث کرد.

حال باید دید، این “واقع‌گرایی”، “عمل گرایی”، و نتیجه/سودگرایی‌ی نسبتاً غالب در عرصه‌ی سیاستِ کنونی، که معمولاً رهایی و ارزش و آرمان و وظیفه و فضیلت را در رتبه‌ی دوم می‌نشاند، و حتی گاه، به شکلِ افراطی‌‌تری، بدان‌ها بی‌ایمان و بی‌امید شده است، خود، چه حد و مرزهایی دارد.

بگذارید این سئوالِ ذهنی و انتزاعی را، عینی و انضمامی‌اش کنیم، تا اهمیت‌اش روشن‌تر شود: واقع‌گرایی، در برخورد با شرایط و مناسباتِ جهانی و نیز داخلی، چه حد و مرزهایی دارد و تا کجاست؟ آیا لازمه‌ی این واقع‌گرایی و رئال پلیتیک، کنار آمدن، توجیه، و بی‌حسی عاطفی نسبت به هر رویدادِ ولو ظالمانه و حتی بی‌رحمانه و ضدانسانی است، که در جهان، در غرب، و امریکا، رخ می‌دهد؟ آیا باید چشم بر هر تجاوز و خشونت و بی‌رحمی‌ای که غربیان در کشورهای دیگر مرتکب می‌شوند، بست، و یا آیا باید در برخوردِ واقع‌گرایانه با شرایطِ داخلی‌ی ایران، هر عملی را، ولو بسیار ظالمانه و ضدانسانی، طبیعی دانست، و یا لازمه‌ی تحولِ تدریجی. روشن‌تر بگویم: آیا خطِ سرخ‌هایی وجود ندارد که، در برخورد با برخی پدیده‌ها و رخدادها، حسِ سیاسی _ اخلاقی‌ی واقع‌گرایی‌ی رئال پلیتیک نیز، بلاشرط، و فراتر از هر تقیدی، نتواند آن را موجه بداند، و یا مسکوت بگذارد. بسانِ اصل‌های “طلایی”ی اخلاقی، که در همه‌ی حوزه‌های تمدنی‌ی بشری، از شرق دور تا غرب، و در همه‌ی دوره‌های زمانی، موردِ قبولِ همگان بوده است، و عدول از آنها را، باعثِ فروپاشی‌ی زندگی‌ی جمعی، نظمِ عمومی، و یا امنیتِ روانی‌ی انسان‌ها می‌دانسته‌‌اند (مانند مخالفت با دروغ، عمل به توافقات و قراردادها و عدم پیمان‌شکنی‌ فردی و اجتماعی و نظایر آن)؟

به نظرِ نگارنده، این موضوع، حائزِ اهمیتِ بسیار زیادی است، و باید به تفصیل و بارها، و از زوایای گوناگون، بدان پرداخت. اندیشمندانِ جامعه‌ی ما می‌توانند، با ورود و پردازشِ این بحث، افق‌های زیادی را، در چشم‌اندازِ نظری، و راهکارهای عملی‌ی ما، بگشایند.

اما، آنچه به نظرِ این قلم، در این باره (که مدتی است به شدت ذهنم را مشغول کرده) می‌رسد، به عنوانِ یک مقدمه و پیش نویس، فقط برای اندیشیدن به این پرسشِ جانکاه و راه‌نما، در زیر، به عنوانِ خطِ سرخ ها و مرزهای اخلاقی‌ی رئال پلیتیک، در چند اصل مطرح می‌شود:

– هماهنگی و انسجام. نمی‌توان در یک حوزه ارزش‌گرا و آرمان‌خواه بود (مثلاً در تحلیلِ شرایطِ ایران، و یا برعکس، شرایطِ جهانی)، و در جای دیگر، رویکردِ واقع‌گرا و رئال پلیتیک داشت. در یک عرصه، انقلابی بود، و تضادی _ تقابلی اندیشید، و در جای دیگر، اصلاح‌طلب و تعاملی بود. (از ذات‌گرایی‌ی متصلب در هر حوزه‌ای باید پرهیز کرد، و البته این، به معنای نفی‌ی هویت و خصایصِ کلی و هسته‌ی سختِ هر پدیده نیست).

– خطِ سرخ های اخلاقی _ حقوقِ بشری. در نسبی‌گرایی‌ی نهفته در واقع‌گرایی‌ی رئال پلیتیک، نمی‌توان از کنارِ جان و مال و آبرو و امنیت و… افراد بی‌اعتنا عبور کرد، و آنها را، در “مصلحت” با مسائلِ بزرگ‌تر، قابلِ چشم‌پوشی، و یا حتی گاه قابلِ “توجیه” دانست. (مانند کشتارها، اعدام‌ها، تجاوزها، و…)

– روش‌های غیرموجه و غیر قابلِ دفاع. برای رسیدن به مقصود و هدفِ مرحله‌ای و نسبی‌ی واقع‌گرایانه (همانندِ اهدافِ انقلابی)، نمی توان استفاده از “هر” روشی را توجیه کرد. “روش”ها نیز مرزهایی غیرِقابلِ عبور دارند. (مثلاً نمی‌توان در مواجهه با خصم و یا رقیب، به دروغ و تهمت متوسل شد، و یا به مصلحت، با جنایت‌کاری، که هم‌چنان به دنبالِ سیاه‌کاری‌ی خویش است، هم پیمان شد).

– راه‌های کم هزینه، همیشه، بر راه‌های پُر هزینه (برای انسان/مردم)، اولویتِ عقلی _ اخلاقی دارد. بر این اساس، نمی توان برای رسیدن به “هدف”، از جنگ، کشتار، فقر، قحطی، و… حمایت کرد، و یا بهره برد.

– انسان‌ها قابل تغییرند، و باید به آنها فرصت/امکانِ تغییر داد. ابعادِ حقوقی (و در پیوند با حقوقِ فردی‌ی دیگر افراد) حکایتِ مستقلی است، اما، در مقیاسِ کلی و کلانِ اجتماعی، می‌باید همیشه حفظ آرامش، همبستگی‌ی جمعی، امنیتِ روانی‌ی فرد/افراد (اکثریتِ افرادِ جامعه)، به عنوانِ یک شاخصِ عمومی، برای راه‌کارهای عملی، باشد. از این رو، روش‌های حلِ اختلاف (در جامعه) نیز، باید، از کم‌هزینه‌ترین راه‌ها باشد. (پر واضح است که، تغییرِ افراد، دو سویه است، گاه، برخی افراد، با سوابقی منفی، به انسان‌هایی بسیار مثبت و موثر و اخلاقی تبدیل می‌شوند، و گاه، متاسفانه، افرادی، با سوابقِ مثبت، به خصایصِ جاه و مال‌طلبی‌ی شدید دچار می شوند، و حتی، سقوطِ اخلاقی می‌کنند).

– روشن بودن / شدنِ “حقیقت”، بر هر “مصلحت”ی، اولویت دارد. پس از آن، خردِ جمعی است که “مصلحت” را تعیین می‌کند.

آرمان‌خواهان واقع‌گرا، رادیکال‌های معتدل، انسان‌های به دنبالِ رهایی، و همه کسانی که، برای انسان/مردم، در جستجوی معنا، آزادی، عدالت، و امنیت‌اند، نمی توانند خود را در رئال پلتیک منحل کنند، و در پیگیری‌ی این رویکرد، از برخی مرزهایی که ذکر شد، که همانا اصولِ طلایی‌ی اخلاقی(و مذهبی و معنوی)، و بنیادهای اولیه و پایه‌ای حقوقِ بشر، که غیرِقابلِ خدشه‌اند، عبور کنند.

یکی از رهبرانِ یکی از گروه‌های سیاسی در زندان می‌گفت: “ما، یک‌سره، آینده‌ی تاریخ را می‌دیدیم، اما، جلوی پای‌مان را نمی‌دیدیم”. با کمالِ تاسف باید گفت: سیاست‌گرایی‌ی آرمان‌خواهانِ سابقِ ما را، این خطرِ جدی تهدید می‌کند که، آن چنان به پیش پای‌شان نگاه کنند، که آینده‌نگری، و بالطبع، آینده‌شان را هم، از دست بدهند! و به تعبیر شاملو: آن چنان عقوبت‌مان کنند، که کلامِ مقدس نیز از یادمان برود!


تاریخ انتشار : ۷ / اردیبهشت / ۱۳۹۳
منبع : سایت روز آنلاین

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک × سه =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.