مردمشناسیی شریعتی
اولین نکته در مورد مرحوم علی شریعتی آن است که او یک “شروع گسترده” بود. یعنی اولین بار بود که نسل تحصیلکرده دانشگاهی، خود را با دین پیوند میداد و سعی میکرد یک بحث دینی را مطرح کند. قبل از آن تمام مباحث دینی، حتی بحث دین غربگرا متعلق به روحانیت بود. اما برای اولینبار شریعتی بهعنوان یک شروعکننده، با این عنوان که چگونه میشود مباحث غربی را با دین پیوند داد و یک ساختار فکری و علمی را بازتولید کرد، وارد صحنه شد.
شریعتی با یک نوع سابقه خاص تاریخی وارد این بحث شد. اول اینکه او یک روحانیزاده مکلا و باسواد بود. پدرش محمدتقی شریعتی، روحانی بود، ولی لباس روحانیت نپوشید. آنها در مشهد، در کانون توحید سعی میکردند یک نوع اسلام مدرن را بنیان گزارند و بعد از دوره مشروطه و رضاخان، اوج گرفته بودند. شریعتی از دوران نوجوانی در چنین محیطی پرورش مییابد. خودش میگوید: “در زمان نوجوانی دچار شکهای بسیار عمیقی میشدم. تا آنجا که بارها پای پیاده تا کوه سنگی (که آن زمان بیابان بود) میرفتم و نجواهای درونی با خود داشتم.” این تا قبل از آمدن به دانشگاه است. در دانشگاه رشته ادبیات میخواند و زمانی که وارد پاریس میشود، دکترای انیورسیته که بسیار ساده و پیشپا افتاده بود میگیرد، نه دکترای دولتی. البته نه در رشته جامعهشناسی، بلکه ادبیات، آن هم با ابتداییترین سطحش که ترجمه کتاب یکی از نسخههای قدیمی است. او از دانشگاه فرانسه مدرکی بسیار ساده میگیرد و برمیگردد. اما آنچه برای شریعتی مهم است اینها نیست، او سعی کرد از تمام عنوانها خلاص شود. یعنی سعی میکرد به همه آنها بهعنوان یک مسیر نگاه کند. یعنی چه کانون توحید، چه دانشکده ادبیات، چه خارج از کشور. آنچه برای او مهم بود، مطالعات گسترده و وسیعی بود که سعی میکرد هر چیز را بهخوبی بفهمد. این را با مطالعه کتابهایش میتوان دریافت. از بیانهای سخت فلسفی که به زبان ساده آورده، میتوان فهمید که عمق مطلب را بهخوبی دریافته است. بنابراین از یک طرف مایههای مذهبی را از کانون توحید از طریق خانواده گرفت، از رشته ادبیات بیان جدید برای سخنرانی دینی، و از غرب و پاریس فلسفه و جامعهشناسی را دریافت و سعی کرد با ورود به اینگونه مباحث، دین را به بحثهای جدید جامعهشناسی پیوند دهد و سپس با یک بیان ادبی که روزپسند باشد، آن را بیان کند که عملاً موفق هم شد و سالهای سال نوع بیان شریعتی بر همه سایه انداخته بود. و هرکس سعی میکرد نوآوری داشته باشد به شیوه شریعتی بحث میکرد حتی بعضی از روحانیون. این نشان میداد که شریعتی توانسته تأثیر خود را بگذارد.
آنچه بیشتر مورد توجهش بود (چون در پاریس واقع شده بود) بحث عدالتطلبی بود. با عدالت مارکسیستی، یک بحث دینی را مطرح میکرد که جامعگرا باشد و یک نوع سوسیالیسم را نیز در خود داشته باشد. مثل جامعه بیطبقه که یک بحث مارکسیستی است. میگوید شبیهسازی بهشت، همین است که جامعه بیطبقه توحیدی را در مقابل جامعه بیطبقه کمونیستی بسازیم. بسیاری از بحثهای شریعتی علاوه بر سوسیالیسم از مارکسیسم هم بهره میگیرد. حتی اگر بحثهای تکنولوژی و تمدنشناسیاش را هم نگاه کنیم، همان بحثهای ماتریالیستی مارکس را مییابیم. یعنی ایشان تبیین ماتریالیستی از دین مطرح میکند که محورش تکنولوژی است و سعی میکند بر اساس تکنولوژی دین را تبیین کند. از حضرت آدم و هابیل و قابیل شروع میکند و جلو میآید و نقاط بسیار نویی را بیان میکند. البته اینکه چقدر مایههای دینی و فلسفیاش عمیق است، از چیزهایی است که قابل تأمل است. چون او در ۳۲ سالگی در مشهد شروع کرد و در ۴۴ سالگی نیز از دنیا رفت. این ۱۲ سال و با توجه به دنیای آن روز و مطالعات پراکنده وی، میتواند یک نقطه شروع خوب محسوب شود. نقطهای که نمیتوان آن را نقد کرد. و از قضا ما میخواهیم به همین بپردازیم.
آنچه شریعتی احساس میکرد این بود که باید یک مدل بسازد. مدلی که از غرب تقلید کرده بود و غیر از بحثهای ماتریالیستی و سوسیالیستی و کمونیستی که محتوای اصلیش بود، سعی میکرد با توحید و معنویت همراهش کند و همه را با یک الگوی ذهنی یا الگوی تاریخی بیان کند. که نتیجهاش “پروتستانتیزم اسلامی” بود. حتی زمانی که انتظار مذهب اعتراض را مطرح میکند، منظورش از انتظار حضرت مهدی، پروتستانتیزم است. یعنی الگوی عامی که در همه بحثهایش دنبال میکند، پروتستانتیزم اسلامی است که او خیال میکند همان اسلامیت اصیل مدرن ضد روحانیت است. چون پروتست یعنی اعتراض به سازمان روحانیت کلیسا. به همین دلیل او سعی میکند به جای روحانیت از کلمه آخوند بهعنوان کسی که شاخص علمی و فکری و مجتهد الهی است، استفاده کند. میگوید این کلمه در دوره صفویه از مسیحیت گرفته شده و بوی غیرعلمی و بیشتر بوی عرفانی و تصوفی میدهد، یعنی همان که مسیحیت دچارش شد. سعی میکند با تغییر مفاهیم به پروتستانتیزم اسلامی برسد. این تقریباً بیشتر یک حالت شعارگونه دارد.
اینجاست که یک تفسیر چپ از دین ارائه میدهد و اولین مخاطبان این قصه که بهعنوان چهارچوب به آن تکیه میکنند، مجاهدین خلق بودند که بهشدت مورد توجه شریعتی واقع میشوند و طیف چپ نهضت آزادی را در مقابل بازرگان و ابراهیم یزدی که طیف راست بودند تشکیل میدهند. و اینجاست که با مجاهدین همراه میشود. ایدئولوگ مجاهدین خلق در دوره بعد میشود و اسلام سوسیالیستی و کمونیستی را مطرح میکند، که در نهایت منجر به انقلاب تئوریک در دهه ۵۰ در سازمان و کمونیستی شدن اعضای آن میشود.
پس پروتستانتیزم اسلامی که عملاً مطرح میکند با یک نوع چپگرایی و ضدیت با روحانیت همراه است، بیشتر یک مذهب آزاد از روحانیت یا مذهب روشنفکری یا مذهب آخوندی است تا یک مذهب روحانیتی به معنای معنویاش. شریعتی سعی میکند یک نوع انسانگرایی عرفانی ایجاد کند و این را مخالفت با سازمان روحانیت میداند نه خود روحانیت. او با سازمانی شدن دین، یا حزبگرایی روحانیون، مثل کلیسا بهشدت مقابله میکند. و کسانی که ادامهدهنده راه او بودند، مثل محمدرضا حکیمی که بعد از انقلاب بحث روحانیت صنفی را مطرح کرد که روحانیت یک صنف باشند و آن را رد کرد. یا مثل آیتا… مهدویکنی که میگوید: “روحانیت یک حزب نیست.” البته باید بدانیم که امام(ره) هم این را قبول نداشت و میفرمود که روحانیت یک صنف در مقابل بقیه صنفها نیست. یک صنف عام است که با همه در تماس است. یا در مورد حزبگرایی روحانیت مثل کارهایی که مرحوم بهشتی و هاشمی رفسنجانی میکردند، امام و مرحوم مطهری موافق نبودند. شریعتی هم میخواست چنین چیزی بگوید، ولی بیانش را پیدا نکرده بود.
عدالتطلبی شریعتی در بعد دینیاش نیز، مبارزه با یک نوع اشرافیت در روحانیت بود که بعداً در صحبتهای امام هم با عنوان روحانیت درباری و اسلام آمریکایی و شاهنشاهی و تحجری مطرح شد؛ شریعتی چنین چیزهایی داشت. اما اینکه در سن ۳۲ سالگی شروع و در ۴۴ سالگی تمام کند، یعنی تازه در اول پختگیاش از دنیا رفته. چند سال آخر هم زندان بود و چیزی تولید نکرد. یعنی آن هفت یا هشت سالی که کار کرده، اول جوانیاش بوده که فقط نقطه شروع است.
زمانیکه وارد دانشگاه تهران میشود نه مدرک دکترای جامعهشناسی داشت و نه مدرکی که بتواند در علوم اجتماعی تدریس کند. رسالهاش تاریخ اسلامی و تصحیح کتاب بوده و مرحوم غلامحسین صدیق که پدر جامعهشناسی و علوم اجتماعی در ایران و وزیر اداریمالی مصدق بود، وی را در دانشگاه نپذیرفت و شریعتی هم به مشهد بازگشت و آنجا جذب دانشگاه فردوسی مشهد شد. بعد از آن توسط مرحوم مطهری به تهران آورده میشود و در حسینیه ارشاد سعی میکند به همراه مطهری و بعد سید حسین نصر و بعداً آیتا… خامنهای یک اسلام مدرن بنیانگزارد که سخنرانیهایش به صورت اولین کارشان “محمد خاتم پیامبران” منتشر میشود که سعی میکند چهارچوب جدیدی از اسلام حوزه و دانشگاه را بیان کند. وقتی شریعتی اوج میگیرد سخنرانیهای مطهری و حسین نصر کمرونق میشود. و بهمرور، بحثها تند میشود و چپ بودن شریعتی تندتر میشود. اولین کسی که از حسینیه ارشاد کنار کشید، سیدحسین نصر بود و بعد هم مطهری. که نهایتاً به قیمت جان مطهری تمام شد. گروه افراطی فرقان که در حسینیه ارشاد شکل گرفته بود، یکی از شاگردهای فکری نهضت آزادی چپگرا و باعث ترور مطهری بود. البته آنچه بعد از انقلاب اتفاق افتاد، از قبل از انقلاب شروع شده بود و مطهری بارها مورد خطاب قرار گرفته بود که تو آدمی اشرافنشین و مرتجع و ضد شریعتی هستی و او را تنها گذاشتی. این ادامه پیدا میکند تا بعد از انقلاب که از قِبل اندیشه چپ شریعتی، مطهری بهعنوان مرتجع، بهعنوان کسی که به قول خودشان بر اسلام ارتجاعی تکیه دارد، شهید میشود. البته از ارتباط سیدحسین نصر با علامه طباطبایی و تشکیل مثلث نصر و علامه و هانری کربن هم نباید غافل بود. یک اسلام فلسفی که در انجمن سلطنتی فلسفه که نصر رییسش بود شکل گرفته بود. آنجا وقتی مباحث شریعتی از طریق حسین نصر به علامه رسیده بود، علامه با وی برخورد میکند. در این میان، مرحوم مطهری هم از طرف سید حسین نصر و علامه طباطبایی مورد فشار قرار میگیرد و هم از طرف شریعتی و چپگراهای دینی (نهضت آزادی چپ و مجاهدین خلق چپ و فرقان). پس بهشدت تنها شده و با محوریت حضرت امام(ره) در اوج تنهایی و مظلومیت وارد انقلاب میشود. بعد از انقلاب هم با نهضت آزادی و حتی حزب جمهوری برخورد دارد. چون ایشان به حزب معتقد نیست و با مرحوم بهشتی وارد بحثهایی میشود. امام هم مخالف هستند. وقتی هم انحلالش مطرح میشود امام موافقت میکنند. همان جریان شهید بهشتی و چپ دینی را در اتفاقات پس از انتخابات هم دیدیم که کسانی که تفکرات مطهریمحور و دینمحور به جای غربمحور داشتند، مقابلش ایستادند.
مرحوم شریعتی یک خط را دنبال کرده که هنوز هم دارد دنبال میشود. نکته مهم آن است که این خط، یک شروع است. هر کس خط شریعتی را پایان بداند، خطا کرده. به همین دلیل به نظر من عدهای که شریعتی را نقد کردند، مرتکب اشتباه شدند. چون شریعتی ختم نشده که بخواهیم نقدش کنیم. ما هنوز خط شروع شریعتی را پیدا نکردهایم (بیشتر مصادره شده برای له یا علیه انتخابات).
شریعتی نه فلسفه را قبول داشت نه عرفان را و در عینحال هر دو را قبول داشت. به این معنی که هیچیک را به تنهایی قبول نداشت. کارهای سیدحسین نصر و علامه را قبول نداشت، مبدأ فلسفی را نمیدید. آن سخنرانی مشهور که فیلسوفان پفیوزان عالمند، هنوز موجود است! عرفان و تصوف و نهیلیسم انفعالی را نیز قبول نداشت. در تاریخ ادیانش این را به خوبی بحث میکند. آنچه شریعتی قبول داشت، یک نوع “حکمت” است. عرفان و فلسفهای را که قبول دارد در هم میآمیزد و حکمت را میسازد. که در اسلام هم دربارهی آن بحث میکنیم. ولی خب مشکل شریعتی نقطه شروع است. فهم و درک قوی ندارد. نمیتواند فلسفه بوعلی و فلسفه ملاصدرا را بفهمد. حتی نمیتواند فلسفه غرب را به خوبی بفهمد. سعی کرده خوب بخواند، ولی آنقدر وقتاش را نداشته است که بخواند و تحقیق کند. به همین دلیل، بحثهایی که میکند، فقط نقطه شروع است نه نقطه پایان. پس هیچ کس نمیتواند له یا علیه ایشان موضع بگیرد. این نکته مهمی است که شریعتی نقاط شروعی دارد، اما هیچ اتمامی ندارد. باید این نقاط را بررسی کنیم. شریعتی یک نقطه شروع گسترده بود حتی عمیق هم نبود. کار شریعتی اقیانوسی به عمق چند انگشت است و با همین دید باید نگاه کرد نه بیشتر. مثل مرحوم مطهری که نقاط شروع فراوانی دارد، حتی علامه و سید حسین نصر هم نقاط شروع دارند. فقط اینها با هم متفاوت است. یکی فلسفه اسلامی، یکی ادبیات عرفانی و یکی هم علوم اجتماعی بوده است.
امروز ما باید نقاط شروع شریعتی را در مقابل نقاط شروع مطهری و علامه طباطبایی و نقطههای شروع انقلاب اسلامی بررسی کنیم. که به نظر من بسیاری از مشکلات برطرف خواهد شد. و ما از این نظر هنوز اول کار هستیم نه آخرکار.