منوی ناوبری برگه ها

جدید

“مذهبِ اعتراض” در تقابلِ با “مذهبِ انقياد”

درباره شریعتی
محمود هرمزی

.

نام مقاله : “مذهبِ اعتراض” در تقابلِ با “مذهبِ انقياد”
نویسنده : محمود هرمزی
موضوع : نقدی بر دیدگاه عبدالکریم سروش
گروه‌بندی : موافقان _ تشریحی


شرح :

چند جمله‌ی زير پاسخی است کوتاه به ”همکاسه کردنِ شريعتی و آقای بهمن‌پور” از جانبِ آقای دکتر عبدالکريم سروش.

مقاله :

خیر الکلام قلّ و دلّ

شريعتی، با طرحِ “مذهبِ اعتراض”، زمينه را، برای نقدِ “مذهبِ موجود”، فراهم کرد، و فضای اعتراض را، به پايه‌ای‌ترین عنصرِ آن _ که همان “مهدويتِ” مسئوليت‌برانداز است _ مهیا ساخت. سنخ‌شناسی‌ی مفهومِ اعتراض، به سرچشمه‌ی آن، که: شناخت، آگاهی، نگاهِ انتقادی، و مسئوليت‌پذيری‌ی انسانی است، راه می‌برد. شريعتی، از اين منظر، و با این پیش‌فهم‌ها، به مقوله‌ی موردِ نظر می‌پردازد، نه به گونه‌ای که مخلِ اراده‌ی انسان گردد، همان‌گونه که علامه اقبال به درستی اشاره کرده است. چیزی را که اقبال به انقراضِ خرد تعبیر می کند، شريعتی، در هيئتی دیگر، و تحتِ عنوانِ مذهبِ اعتراض، به نقد می کشد.

در ادبياتِ آقای سروش، رسم بر اين است که، فهمِ وی از مسائل، به جای درکِ شريعتی از آنها، می‌نشيند، و سپس، قضاوت‌های او شکل می‌گيرد. سروش، هر چند که، اصلِ تنوعِ فهم و برداشتِ از متون را پذيرفته، ولی، در برخوردِ با شريعتی، همان‌طور که گفته شد، او را در پائين‌ترين سطحِ برداشتِ از انديشه و متونِ بجای‌مانده از او، قرار می‌دهد. به کلامی ديگر، نگاهِ سروش به شريعتی، علی‌رغمِ احترامِ در لفظ، نگاهی منفی و تقليل‌گرا است. با استفاده از روشِ ردوکشونيزم (reduktionism) که نازمان‌مند است، می‌توان، در انديشه‌های متفاوت و حتی متعارض، عناصرِ مشابه _ نه يگانه _ را يافت، و از اين طريق، هر صاحبِ انديشه‌ای را، در مظانِ اتهام قرار داد.

در مقاله‌ی “از مهدويتِ سياسي تا ولايتِ مطلقه‌ی فقيه”، سروش، با به‌کارگيری‌ی متدِ یادشده، فهم، درک، و منظورِ شريعتی را، از “انتظار، مذهبِ اعتراض”، به قشری‌ترين برداشتِ از اين مقوله، که همان مسيانيزمِ صفوی است، تقليل می‌دهد، و به اين ترتيب، پيشاپيش، فضای بحث و گفتگو را سنگين می کند. بنابر قولِ آقای دکتر داريوش شايگان، در گفتگو با محمدرضا ارشاد، مندرج در روزنامه‌ی همشهری: “مسيانيزم، در اصل، مفهومی ايراني است، كه از طريقِ تفكرِ ايرانِ دوره‌ی زردشتی، به يهوديتِ متأخر، و آنگاه مسيحيت، رخنه كرد”. ايرانيانِ باستان، که معتقد به جبر بودند _ و به زعمِ برخی، از اين رو، گبر ناميده می‌شدند _، تاريخ را دوری می‌پنداشتند، و بر اين باور بودند که، هر سده يا هزاره، منجی‌ای ظهور خواهد کرد. به تعبيرِ بابا طاهر: “به هر الفی، الف‌قدی برآيد”. با علمِ به اين پيش‌فهم‌ها است که، شريعتی، بر وجهِ جبرستيزِ انتظار، يعنی “اعتراض”، تأکيد می‌ورزد.

استفاد از واژه‌هائی نظيرِ: “سلاح”، “ايدئولوژی”، و… در تشريحِ نظريه‌ی شريعتی، که در گفتمانِ امروزينِ روشنفکرانِ ايرانی، تداعی‌گرِ فحشِ سياسی است (هم‌چون لفظِ “ليبراليسم” در دهه‌ی شصت، و “ايدئولوژی‌ی شيطانی” در نقدِ مارکسيسم)، نمونه‌ای ديگر از بستنِ بابِ ديالوگ است.

علي‌رغم اين که شريعتی از مفهومِ کليدی‌ی “اعتراض” در توضيحِ مسئله‌ی “انتظار” استفاده می‌کند، و اعتراض را به عنوانِ پادزهری در خنثی کردنِ زهرِ مهلکِ جبرگرائی، مسئوليت‌گريزی، و مسيانيزمِ تشيعِ صفوی به کار می‌گيرد، ولی، باز آقای سروش مايل به تأويلِ سطحی يا منفی از متن ِگفتارِ شريعتی است. اعتراض، به لحاظِ معنائی، تنها نمی‌تواند با انقلاب (به تعبيرِ سروش، که مساوی با خشونت است) هم‌بسته باشد. “اعتراض”، با مقولاتی نظير “آگاهی” و “انتقاد” نيز هم‌بسته است. تلازمِ اين مفاهيم، با دمکراسی، امری است روشن.

حال، سئوال اينجا است که، چرا سروش به چنين برداشت‌هائی از سخنِ شريعتی نمی‌رسد؟ ممکن است کسی معترض شود که، اين نگاهِ به شريعتی، نگاهی مُحبانه است. شايد اين چنين باشد، ولی، با اين سياق، می‌توان مدعی شد که، نگاهِ سروش به شريعتی نيز، نامهربانانه، و غيرِ محققانه است.

سروش، در جوابیه‌ی خود به آقای بهمن‌پور، به درستی می‌گويد: “سخنانِ اقبال را به گوشِ هوش بايد شنيد، و قدردانِ نعمتِ خاتميت بايد بود، که آدميان را بر مائده‌ی زمين نشاند، و از انتظارِ فرساينده‌ی فتح‌ِ ابوابِ آسمان رهايي بخشيد”. اگر چنين است، چرا نبايد ارج‌گذارِ نظرياتِ شريعتی بود، که در جامعه‌ی استحمارزده‌ی شيعی، پايانِ “عصرِ امامت” را اعلام نمود، و “دورانِ غيبت” را، “عصرِ دموکراسی” نامید. عصری که، در آن، “امت”، به جای “امام”، می‌نشيند.

اگر حاکميتِ ايران از نظريه‌ی امت و امامتِ شريعتی استفاده‌های ابزاری کرده، آیا، مسئولِ آن، نظريه‌پردازِ آن است، که چشم از جهان فروبسته است؟ اگر چنين باشد که، هر انديشمندی، مسئولِ تمامِ سوء‌استفاده‌های پسينی‌ی از گفته‌ها و نوشته‌های خويش است! و بهتر است که کسی لب به سخن نگشايد! شريعتی، در مقدمه‌ی کنفرانسِ امت و امامت، آن را تحتِ عنوانِ نظراتی که به شدت بايد نقد و بررسی شوند، طرح کرد، و هيچ انجزامی در موردِ آنها نداشت. اين نظر کجا، و “نظريه‌ی مقدسِ ولايتِ مطلقه‌ی فقيه”، که مخالفانِ خود را تصفيه و حذفِ فيزيکی می‌کند، و هيچ نقدی را بر نمی‌تابد، کجا؟!

به طعنه می‌کُشيم ای رندِ کهنه‌کار
به فال مبر، آنچه باز مانده از عيار

سخنِ آخر اين که : آيا تحليل‌های تک‌محوری در مسائلِ اجتماعی می‌توانند مقبوليتِ علمی داشته باشند؟ آيا با يک شاخص، و به گونه‌ای انتزاعی، می‌توان به نقدِ تمامِ انديشه‌ها پرداخت؟ آيا “مذهبِ اعتراض”، که در تقابلِ با “مذهبِ انقياد” است، تعارضی با دمکراسی دارد؟

من کثر کلامهُ کثر خطاؤهُ (نهج البلاغه)


تاریخ انتشار : ۱۵ / شهریور / ۱۳۸۴
منبع : سایت دکتر عبدالکریم سروش

ویرایش : شروین یک بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × 1 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.