منوی ناوبری برگه ها

جدید

ما و جایزه‌ی صلح

سوسن شریعتی
سوسن شریعتی، روشنفکر نوگرای ملی ـ مذهبی

.

نام مقاله : ما و جایزه‌ی صلح
نویسنده : سوسن شریعتی
موضوع : درباره اهدای جایزه‌ی صلحِ نوبل به خانم شیرین عبادی



جامعه‌ی ما هنوز سر خوش از یک پیروزی است : جهانی. شادمان از یک جایزه : جایزه‌ی صلح و مفتخر به برنده‌ی آن : یک زن. بدیهی است که همه‌ی شکست‌خوردگان، ساکنان جزایر خود بسندگی، جنگجویان و مقتدران این مرز و بوم از جمع شدن این سه در یک جا، با هم، در برابر خود و بی‌حضور آن‌ها به خشم آیند. با وجود این خشم آن‌ها قابل فهم است : آخرین نشانه‌های یک جهان‌بینی محتضر، درآویختن به بقایای بنایی متروک و حسرت برای ایام از دست رفته‌ی اقتدار. هراس از ریختن دیوارها، باز شدن مرزها و افتادن هوس جایی دیگر، جور دیگری بودن بر سرها و در دل‌ها.

اما، آن‌هایی که از این پیروزی جهانی، از بردن جایزه‌ی صلح از میان یکی از آحاد خود، شاد و مفتخر شدند چه کسانی بودند؟ کودکان؟ زنان؟ دانشجویان؟ قربانیان خشونت؟ قربانیان روزگار و صاحبان آن؟ بله و البته نیز بسیاری از سیاست‌مداران- انقلابیون دیروز- و ریش سفیدان قدرت- جوانان دیروز- در یک کلام، همه کسانی که یا چوب زمانه را خورده‌اند و یا زمانه گوش‌شان را کشیده است.

همه‌ی اینان از اینکه چشم جهانیان به آن‌ها افتاده و قدردانی می‌شوند، شادند. از اینکه نام کشورشان همیشه جنگ و خشونت را تداعی نمی‌کند، مفتخرند. به اینکه نمایندگی آن‌ها را یک زن، یک وکیل، یک مدافع حقوق بشر و قانون به عهده گرفته، مباهات می‌کنند. فهم و تحلیل این شادی، گشودن دریچه‌های ممکنی است به واقعیت امروز ما، برای پی بردن به ضمیر پنهان تحولات فرهنگی در دو دهه اخیر، جابه‌جایی ذهنیت اجتماعی و پیدایش رودربایستی‌های جدید، کدهایی تازه. مطالعه‌ی رودربایستی‌های مسلط یک اجتماع، به ما این امکان را می‌دهد که بفهمیم در کجا ایستاده‌ایم؟ تا کجا به جلو آمده‌ایم و یا به عقب رفته‌ایم، احتمالا به کجا خواهیم رفت یا به کجا کشیده خواهیم شد؟

رودربایستی‌های قدیم : خودجزیره‌بینی

وضعیت ذهنی جامعه‌ی امروز ما را واکنش بلافصل تسلط آن اراده‌ای رقم زده است که تا دیروز گمان می‌کرد ساخت و ساز آرمان‌شهر با درهم کوبیدن پل‌های رابطه‌، محدود ساختن مرزها، به دست گرفتن سرنوشت خود به تنهایی، بی‌نیاز به غیر، با اعلان گسست و نفی الگوهای موجود آغاز می‌شود تا شاید بتواند به این وسیله دنیایی بسازد بدان‌گونه که باید باشد و نیست. از این رو از همان آغاز بر هویتی تکیه داشت که در پافشاری بر وجوه افتراق و تمایزات، با فاصله‌هایی که با دیگری و دیگران می‌گذاشت معنا پیدا می‌کرد؛ جزیره‌ای در خود و برای خود، بی‌اعتنا به انتظارات جهانی و نظم جهان‌شمول و بی‌اعتماد به هرگونه اجماع بین‌المللی. او این اجماع و در نتیجه کلیه‌ی نهادهایی را که به نوعی آن را نمایندگی می‌کردند مشکوک می‌دانست؛ نهادهایی که قصد هلاکت این هویت نوپا و تازه رس را داشتند و دنبال بهانه‌ای تا از پایش درآورند. دیگری، مدام در کار تدارک توطئه تلقی می‌شد و این دیگری در درجه اول، جهان غرب در کلیت خود بود و نهادهای بین‌المللی که ارگان‌های اعمال قدرت آن محسوب می‌شدند. چنین نگاهی، جناح و گرایش، راست و چپ، پوزیسیون و اپوزیسیون نمی‌شناخت. چپ، این نهادها را امپریالیستی، دست نشانده‌های کارتل‌ها و تراست‌ها و سرمایه‌داری می‌نامید، مذهبی‌های رادیکال این‌ها را بلندگوهای شیطان بزرگ و هر یک در رقابت با یکدیگر بر سر اثبات این امر که کدام یک در این قهر، راستین‌تر و بنیادی‌تر عمل می‌کند. چپ، رقیب مقتدر را جاده صاف‌کن می‌نامید و رقیب مقتدر، آن‌ها را ستون پنجم. هر دو اما به قهر می‌بالیدند و هر دو بی‌تفاوت نسبت به امری به نام افکار بین‌المللی. به میزانی که به این وضعیت حمله می‌شد، هویت شکل می‌گرفت. به میزانی که برای نظم جهانی خطر محسوب می‌شد، برای خود نیز به حساب می‌آمد. به شکست‌هایش می‌بالید و حقانیت خود را در همین نفی شدن اثبات می‌کرد. این عدم تشابه با دنیا به او معنا می‌داد و بسیجش می‌کرد تا به میدان‌ها و جبهه‌های متفاوت کشانده شود. بایکوت، کلید واژه‌ی رابطه با غیر بود. این خودبسندگی و خودکفایی البته صرفا در رویارویی با خارجی نمود پیدا نمی‌کرد. شعاع این نگاه، دامن داخلی را نیز آرام آرام گرفت و دایره‌ی گفت‌وگو و بده بستان‌های اجتماعی را تنگ‌تر ساخت.

نظمِ نوین در برابرِ قانون

روی دیگر تحقیر اجماع بین‌المللی، بی‌اعتباری قانون بود که می‌بایست بنابر تعریف، همان اجماع آحاد یک ملت باشد. هم مجری قانون و هم مخالف آن هر دو قانون را فاقد اعتبار می‌دانستند. اولی با زدن تبصره‌های پی در پی و نقض مدام آن به نام مصلحت نظام، مقتضیات مکتبی، شرایط بحرانی و امثال آن پایه‌های اقتدار خود را محکم می‌ساخت و دومی به دلیل بی‌اعتباری مجریان و گزینشی بودن قانون بدان بی‌اعتنا می‌ماند، به حاشیه کشانده و به همین بهانه حذف می‌شد. قانون‌گرایی، لیبرالی و یادگار کهنه‌ی سنت سیاسی دهه‌ی بیست و سی بود و انقلابیون دهه‌ی پنجاه و شصت را راضی نمی‌کرد. انقلابی‌گری، بر گذشتن از هنجارهای موجود، در هم ریختن ارادا‌گرایانه و ضعیت‌ها و قوانین حاکم، بازمانده‌های نظام قدیم تعریف می‌شد و هدف انقلابیون اما بازسازی و استقرار نظمی نوین بود. مشکل در این بود که بر سر این نظم نوین نیز هیچ گونه اجماعی وجود نداشت و هر گرایشی آن را به گونه‌ای تعریف می‌کرد و در این میان طبیعی بود که برنده‌ی این مسابقه‌ی بی‌قاعده کسی باشد که ابزار قدرت را نیز در اختیار داشت؛ برنده‌ای که خود از ناقضان اصلی همین قانون بود و در نتیجه حذف رقیب از اسباب الزامی آن.

حقوقِ بشر آری، اما کدام بشر؟

انقلابیون اما، بر سر بشریت هم هیچ گونه اجماعی نداشتند و در نتیجه برای دفاع از حقوق او نیز اراده‌ی مشترکی وجود نداشت. کدام بشر؟ کدام حقوق؟ بشر غربی؟ بشر اسلامی؟ بشر سوسیالیست؟ حقوق بشر موجود و شناخته شده، اجماع جوامع غربی، جهان غربی سرمایه‌داری، غرب تصفیه حساب کرده با مذهب تلقی می‌شد و چماقی از طرف جهان قدرت‌مند برای دخالت در امور کشورهای ضعیف. جهانی که دمی از استعمار دنیای سوم، استثمار ملل تحت ستم، تشویق و ترغیب نظام‌های سرکوب در این کشورها باز نایستاده و در هیات دروغین معلم اخلاق، مدرس دموکراسی و هادی توسعه، گه گاه ظاهر می‌شده و خط‌کش تهدید و تطمیع به دست می‌گرفته است. هرگونه تلاش برای هم‌سویی و همدلی با واضعان این حقوق بشر، بی‌هویتی و خودباختگی تلقی می‌شد و کشاندن دوباره‌ی جامعه به روزگاران وابستگی و دست نشاندگی. حال آنکه قرار انقلاب بر خلق تازه دنیایی بود که نه شرقی باشد و نه غربی و دغدغه‌ی اصلی‌اش دادن تعریفی تازه از انسان، آزادی، قدرت و طراحی مدل جدیدی از حاکمیت. انسانی که صرفا موجود دوپا تعریف نمی‌شود، آزادی‌ای که بر محور فردیت صرف نمی‌چرخد و قدرت و حکومتی که رسالتش نه گرداندن امور شهروندان که تربیت آنان است؛ کمال و نه سعادت آحاد، فلاح و نه خوشبختی و ارتقای بشر به مرتبه‌ی کمال. دفاع از حقوق بشر، در این میان، تقلیل رویاهای نسلی بود که می‌خواست فراتر از آنچه هست باشد و حقوق بشر غربی، راضی شدن به حداقل، محدود کردن خود به امر موجود بود.

فتحِ قله‌های دور دست، اراده‌گرایی‌ی نخبگان، بی‌نیاز به افکارِ عمومی

آرمان‌گرایان دهه‌ی پنجاه و شصت، از بنیادگرایان گرفته تا قربانیان آنان، ایده‌ال را، الساعه، بی‌درنگ و درجا می‌خواستند. می‌خواستند و باید می‌شد. زمان، روند، مرحله‌بندی، شناخت و رعایت قانون‌مندی‌های حرکت اجتماعی و ضرورت در نظر گرفتن ذهنیت عمومی مطرح نبود. رقابت برنامه‌ها نبود تا انتخاب اصلح مطرح باشد، دعوای اهداف بود بدون احساس این ضرورت که تحقق و اجرای این اهداف به برنامه‌ی عملی نیروهای اجرایی تعیین شده و تکیه‌گاه‌های طبقاتی روشنی نیاز داد که در پرتو آن بتوان از اجتماعی جدید، الگویی تازه و نظمی نوین سخن گفت. برنامه‌هایی قابل اجرا و قابل سنجش در بستر آزمون و خطا. برنامه‌هایی که از بام بلند وعظ و خطابه پایین آید و رنگ و روی مادی پیدا کند و در نتیجه در چالش واقعیت‌ها نقد و بررسی شود. چنین هبوطی انجام نمی‌شد و از این رو طرح انتقاد، نوعی توهین به آرمان‌های مقدس محسوب می‌شد و منتقد، یاغی و عقوبتش آتش. هرگونه دعوت به آرامش، طمانینه، حرکت در چهارچوب‌های ممکن و تعریف شده، مشکوک به محافظه‌کاری بود، راست روی، بی‌خطی، بی‌طرفی. «مرگ بر بی‌طرف» شعار هر کوی و برزن بود. هر کس برای ابراز وجود باید طرفی را می‌گرفت تا تبدیل به سیاه لشکر نشود و اگر هیچ یک از طرفین را نمی‌پذیرفت به موجودیتش شک می‌کرد. پروراندن آرزوهای بلند، پرواز در افق‌های دور افتاده‌ی خیال، رابطه‌ی آن‌ها را با واقعیت مخدوش، کمرنگ و ذهنی می‌ساخت و در برابر واقعیت فرار و رام‌ناپذیر به واکنش‌های شدید و خشن وامی‌داشت. هیچ کس حاضر به دادن کوچک‌ترین امتیازی نمی‌شد؛ نه به دیگری، نه به خارجی و نه حتی به واقعیت. دادن امتیاز به واقعیت عدول از اصول بود، پشت کردن به آرمان‌ها، بایگانی آرزوها، وفاداری به خون شهدا، وفاداری به خاک، وفاداری به دین، به مکتب، به آنچه باید باشد و نیست. چشم‌ها و گوش‌ها و دل‌ها را بر هیاهوی واقعیت می‌بست و نسبیت امر واقع، زشتی و نقص آن را غیرقابل تحمل و پذیرش می‌ساخت. راه‌حل‌های میانه، برنامه‌های حداقلی، تعیین اهداف مرحله‌ای و در نتیجه قابل دسترس، هیچ دلی و هیچ اراده‌ای را راضی نمی‌ساخت. این دل‌ها و سرهایی را که به امید معجزه پا به میدان گذاشته بودند و فقط به معجزه‌گر گوش می‌سپردند، به چهره‌های افسانه‌ای، به قهرمان و به وعده نجات و فلاح. در نتیجه جایی برای آدم‌های معمولی، حرف‌های معمولی، اهداف معمولی باقی نمی‌ماند. برای ساختن آن بنای ایده‌آل نیازی به آنان نبود. امروز اما، شادی عموم مردم، بخشی از سیاست‌مداران، بسیاری از چهره‌های سیاسی، نشان از یک تحول جدید در ذهنیت عمومی، جابه‌جایی رودربایستی‌های غالب و پیدایش چشم‌اندازهای جدید دارد. گویا همه با اجماعی ناگفته، پذیرفته‌اند که معجزه‌ای در کار نیست و برای رسیدن به فردای بهتر باید از بستر همین واقعیت موجود، به کمک آدم‌های واقعا موجود و در چهارچوب جهان موجود گذشت. می‌شنویم که، کوچک زیبا است و فتح قله‌های بلند یکباره نمی‌شود. از کم شروع می‌کنیم، خسارتش کم‌تر است. اجماع را باید بپذیریم. به نام «انسان کامل» نمی‌توان به بشر ممکن پشت کرد. به نام آرمان شهر نمی‌شود شهر موجود را به خاک و خون کشید. به نام نظم نوین نمی‌شود قانون را – همین قانون دم دست را- زیر پا گذاشت و به نام دنیایی بهتر نمی‌شود جهان امروزی را نادیده انگاشت. آرمان‌گرایان ما به سر عقل آمده‌اند. مردم ما از وعده‌های دروغین نجات خسته شده‌اند. جوانان ما طالب صلح و زندگی‌اند. زنان دنبال احقاق حقوق پایمال شده‌ی خود و کودکان در انتظار حامی و همه امیدوار به اینکه جهان، این تغییر و تحول را دریابد. اهدای جایزه‌ي صلح به یک بانوی حقوق‌دان و نه قهرمان، مدافع حقوق بشر و نه انقلابی، اصلاح‌طلب و نه برانداز، دیندار اما جور دیگری، ظاهرا پاسخ همین اجماع جهانی است به جامعه‌ی ما.

با وجود این می‌توان پرسید که آیا چنین تحولی در ذهنیت جامعه‌ی ما، بخشی از روشن‌فکری ما و نیز عده‌ای از سیاست‌مداران ما گامی است به جلو ویا نوعی عقب‌نشینی؟ آیا آن نگاه آرمانی نسبت به امکانات خود، بی‌نیازی نسبت به غیر و نگاه انتقادی به نظم حاکم جهانی، یکسره باطل بود و مخرب؟ آیا صلح‌دوستی و جنگ گریزی امروز ما، یعنی بستن چشم‌ها بر جنگ‌طلبی صاحبان جهان؟ آیا فهم ضرورت حرکت در چهارچوب ممکن، یعنی محو افق‌های دور درست شاید بهتر؟ آیا قانون‌گرایی امروز، یعنی نادیده انگاشتن نواقص آن؟ آیا باور به حقوق بشر جهانی یعنی فراموشی بشرکشی بسیاری از مدعیان آن؟

پاسخ به این سوالات اگر خیر باشد، می‌توان ادعا کرد که ما نسبت به گذشته، گامی فراپیش نهاده‌ایم و اگر مثبت باشد، چیزی به جز عقب‌گرد نیست. نشانه‌های یک انفعال عمومی، اعتراف به شکست و ناتوانی و افتادن در همان دامی که جهان قدرت‌مند برای کشورهای ضعیف گسترده، می‌گسترد و خواهد گستراند.


تاریخ انتشار : ۰۰ / ـــ / ۰۰۰۰
منبع : کتابِ دُن کیشوت در شهر

ویرایش : شروین ۰ بارedit


.

Print Friendly, PDF & Email

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دوازده − 2 =

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.