فضلِ مدنی برتر از فضلِ انقلابی
شاید این وجهِ تراژیکِ زندگیی شریعتی، یا اقبالِ بلندِ وی بود، که در چند قدمیی روییدن جوانههای بذرِ افکارِ انقلابیاش، با زندگی وداع کرد، و آن قدری در این جهان بیتوته ننمود که محصولِ رنجها، دردها، و اندیشههایش را برداشت کند. وی، در نقد و اصلاحِ تفکرِ دینی، با ارائهی تفسیرِ ایدئولوژیکِ انقلابی از اسلام، میخواست که دین، هم به دردِ این دنیا، و هم به دردِ آخرت بخورد. این قرائتِ دینی، در فرآیندِ انقلابِ اسلامی، به عنوانِ پرچمدارِ اصلی، جهتِ بسیجِ اجتماعیی افکارِ عمومی، نقشِ جدی و جهتدهندهی کلی را ایفا کرد.
شریعتی، با طرحِ هندسیی مکتب، و پروژهی پروتستانتیسمِ اسلامی، در نگاهی جامعهشناسانه، نقشِ مدنیی مذهب را در حوزهی عمومی به رسمیت شناساند، و با رویکردِ عقلانی، کوشید تا، به زعمِ خودش، اسلامِ فردا، مذهبِ رهاییی انسان، از چهار زندانِ: خویشتن، تاریخ، جامعه، و طبیعت، باشد. شاید شریعتی در طرحِ پروژهس پروتستانتیسمِ اسلامی متوجه نبود که هستهی خفتهی قدرتِ سنت، در چه مرز و پیوندی با بنیادگرایی به سر میبرد، هرچند گفتمانِ اصلاحطلبیی دینی و روشنفکریی مذهبی (در این پارادایمِ فکری)، پادزهرِ بنیادگراییی دینی میباشد، اما، امروزه، وقتی به پدیدهی ظهورِ نو بنیادگراییی دینی مینگریم، پروژهی شریعتی میتواند، به نوعی، به لحاظِ قرائتِ انقلابی، بسترسازی (نه خاستگاهِ) بنیادگراییی اسلامِ سیاسی شود (که بحثِ مستقلی را میطلبد).
شریعتی، از خراسان، سرزمینِ عرفان، هنر، ادب، و فرهنگ برخاست. سرزمینی که، به لحاظِ فکری، مهدِ مکتبِ تفکیک به شمار میرود. تفکیکیها، به لحاظِ اجتماعی مذهبی، خواستارِ بازگشت به دامانِ اهلِ بیت و روایاتِ شریفه، با رویکردی سنتگرایانهی غیرسیاسی هستند، به همین تعابیر، شریعتی، هرچند با آنها دیالوگ و پیوندِ دوستی داشت، اما، برخلافِ تفکرشان، با استخراج و تصفیهی منابعِ فکری فرهنگی، به نقادیی قدرتِ سنت، که جامعه را به عقب میکشاند، میاندیشید. در جامعهی آن روزِ ایران، مارکسیسم لننیسم، و جنبشهای چریکیی جهان سوم، دلبری و قلبِ جوانان را میربود. در آن غوغاها، و شور و شرها، شریعتی، با طرحِ اسلامِ انقلابی، و معرفیی چهرههایی چون علی، حسین، ابوذر، و…، به رقابتِ فکری ایدئولوژیکی، با جریاناتِ سیاسیی مقابل میپرداخت.
حال امروزه، پس از سه دهه، وقتی میگوییم: چرا شریعتی به دموکراسی و ارزشهای جهانشمول توجهِ کافی نکرد؟ اگر شریعتی رشتهی فلسفه میخواند، این گونه حماسی و نوستالژیک از سرِ شور، سخن سر نمیداد، شاید اگر از مذهب تفسیرِ انقلابیی ایدئولوژیک نمیکرد، نوبنیادگرایی رشدِ دوباره نمییافت، شاید اگر… اما، در کنارِ این درنگها، توجهِ کافی نداریم که، در زمانهی شریعتی، تفکراتِ چپِ عدالتطلبِ کلاسیک، و انقلابی زیستنِ ایدئولوژیک، ارزشِ رسمی و گفتمانِ غالبِ جامعهی سیاسی مذهبیی آن روز بود، نه گفتمانِ دموکراسی و ارزشهای نئولیبرالِ عصرِ جهانی شدن.
شریعتی در رشتهی جامعهشناسیی مذهبی تحصیل کرده بود، و میاندیشید، نه رشتهی فلسفه و ملاحظاتِ فلسفیی محض. در زمانِ شریعتی، انقلابهای جهان سوم، و جنبشهای چریک شهری، عرصهی جولانگاه و تاخت و تازِ جامعهی جهانِ سوم بود، نه گفتمانِ اصلاحطلبیی مدنیی عصرِ امروز. فضیلتِ سیاسیی دههی ۴۰ و ۵۰، فضلِ انقلابیی برانداز نهادِ رسمی بود، نه رفتارِ فضلِ مدنیی نهادساز، جهتِ تقویتِ حوزهی عمومیی دههی ۸۰ و اوایلِ دههی ۹۰. این بود و چنین نبود.
امروزه، که پس از ۳۴ سال، از وفاتِ شریعتی، به تفکراتِ وی، مینگریم، ارزشهای فضلِ انقلابیی ایدئولوژیک، رنگ باخته، و در حالِ ریختن است. شریعتیی انقلابی، هر چند هنوز با ما از رنجها و دردهایش، از خودآگاهی و بیداریی جامعه، سخن میگوید، اما، در پسِ همهی این نجواها و تعهدها، با توجه به تمامِ حوادث، تجربهها، و درسهایی که در طول سالهای پس از وی آموختیم، امروزه، باید به تقویتِ “فضلِ مدنی” بیاندیشیم، که او، در کلیتِ مادونِ اهدافِ فضلِ انقلابیاش، به تقویتِ فضلِ مدنی نیز، اندیشید. برای همین است که، شریعتی، پس از سه دهه، هنوز مخاطب دارد، و آثارش از پُر تیراژترین، و اولِ بازارِ کسادِ فرهنگ و کتابخوانی است.
بیاندیشیم که، اگر در زمانِ حال، شریعتی زنده بود، با توجه به سیرِ زندگیاش، در آزمون و خطاها، درس و تجربههایی که میاندوخت، آیا همچنان به تکرار و تداومِ “فضل انقلابی”اش پای میفشرد، و باز هم میگفت: اگر میتوانی بمیران، و اگر نمیتوانی بمیر. هر چند راقمِ سطور باور دارد که شریعتی قطعاً در تفکراتاش تجدیدنظری عمیق میکرد، چرا که وی معتقد بود: زندگی چیست؟ نان، ایمان، فرهنگ، آزادی، دوست داشتن. شریعتی اگر اصلاحگرِ انقلابی بود، چنانکه اصلاحگر مدنی نیز. به این لحاظ، به نقد و اصلاحِ توامانِ سنت و مدرنیته پرداخت، که در نقد و اصلاحِ دینی، جهشی رو به جلو، و در جهتِ انقلابِ اسلامی گام برمیداشت، و هم جهتِ اصلاحگریی مدنی، که نقشِ فضلِ مدنی، مذهب در حوزه عمومی، به فعلیت برسد.
شریعتی، چنانکه براندازِ انقلابی بود، اصلاحگرِ تأسیسی هم نیز. اگر وی امروز زنده بود، و تحولاتِ این سه دهه، و عصرِ جهانی شدنِ زندگی را، لمس و تجربه میکرد، قطعاً، فضلِ مدنی را، برتر از فضلِ انقلابی میدانست، و به تقویتِ جامعهی مدنیی عاری از خشونت، میاندیشید. چنانکه، خود میگفت: فرزندِ زمانِ خویش باش، چراکه، بارزترین شاخصهی انسانیت، خودآگاهی است، و بنابر همین تعابیر، شریعتی را میتوان مردِ عرصهی عمومی دانست، که به رشد و تقویتِ آن میاندیشید.