فروپاشیی فراگفتمانها
مطلب پیشِ رو، مصاحبهی اختصاصیی نشریهی دانشجویی، فرهنگی، اجتماعیی هفت نون، با دکتر احسان شریعتی، در اردیبهشت ماه ۸۹، پیرامون جنبش دانشجویی می۶۸ فرانسه، و تحلیلها و تفاسیر، و نیز نتیجهگیریهای دکتر احسان شریعتی از این موضوع تاریخی، در سالگرد این واقعه، تحت عنوان “فروپاشی فراگفتمانها” میباشد. دکتر احسان شریعتی، پس از تبیین مرزهای جنبش می۶۸، با دیگر جنبشهای مارکسیستی، در اقصی نقاط جهان، به بررسیی جنبشهای دانشجویی در ایران میپردازد، و وظیفهی اصلیی دانشجو را، دفاع از کیان دانش و دانشگاه میداند.
گروه شریعتی، اینک، پس از تنظیم، این مطلب را در اختیار مخاطبان محترم و دوستداران فکر و اندیشه قرار میدهد.
ج : خب! اولاً جنبش می۶۸، فقط رخدادی نیست که در فرانسه اتفاق افتاده باشد، بلکه، در واقع، می۶۸، سلسله جنبشهایی را در برمیگیرد، که در آمریکا، اروپای شرقی، و اروپای غربی، همزمان، واقع شد.
اما اگر بخواهیم به ریشههای اجتماعی ـ فرهنگیی آن، در پیشقراول این جنبش، یعنی فرانسه، اشاره کنیم، برخلاف تصور رایج مارکسیسم کلاسیک، که باور دارد جنگهای طبقاتی و شکافها و بحرانهایی که سرمایهداری ایجاد میکند، به مرحلهای میرسد که موجب یک اعتراض عمومی و شورش میشود، در فرانسه، بعد از یک دهه رفاه اقتصادی بود که این جنبش شکل گرفت. یعنی، به عبارتی، جامعهی آن روز فرانسه، در شرایط بحران اقتصادی کنونی، که منجر به جنبشهایی در نقاط مختلف اروپا مثل یونان میشود، قرار نگرفته بود، و در یک رفاه نسبی، یک جنبش عمومی، با پیشگامیی دانشجویان و طبقات دیگر اجتماعی، بهخصوص طبقات کارگر، به وقوع پیوست. حالا باید دید که اگر تضادهای اقتصادی و بحرانهای اقتصادی را نمیتوان دلیل این حرکت اجتماعی دانست، پس چه چیز عامل آن است؟ البته فلاکت، فقر، و استثمار همواره وجود دارد، ولی نه به شکلی که در دههی گذشته پیشبینیهای کلاسیک مارکسیستی میشد که در کشورهای صنعتی مارکس میگفت که جنبش کارگری رشد خواهد کرد، و سوسیالیسم از آنجا شروع میشود. بیشتر این کشورهای شرقی و جنوبی بودند که به جنبشهای سوسیالیستی، کمونیستی، و مارکسیستی پیوستند. در مسائل اجتماعی، ما نمیتوانیم از علتیابیای که در مسائل طبیعی انجام میشود، پیروی کنیم، بلکه، میتوانیم دلیل بیابیم، و در واقع، بفهمیم یک جنبش چه معنایی داشته است، و دلایل بازیگران اجتماعی برای شرکت در آن جنبش، و ایجاد آن رخداد تاریخی، و اجتماعیی بزرگ چیست.
به طور خلاصه، میتوان گفت: یک تغییر پارادایمی یا گفتمانی، در دههی ۶۰، در اروپا حاصل شد، که نسبت به مرجعیتهای سنتی در جامعهی بورژواییی پیشرفته واکنش نشان داد، و گفت که: ما این مدل رشد واکنشی را زیر سوال میخواهیم ببریم، برای رهاییی عمومی و آزادی بیشتر، و یک نوع نوآوری و یک عالم و آدم جدید. جنبش ۶۸ را نمیتوان با آن تقسیمبندیهای کلاسیک مارکسیستیی چپ سنتی تحلیل کرد. یکی از ویژگیهای اولیهی آن جنبش این بود که، ناشی از بحران اقتصادی ـ طبقاتی نبود، بلکه، دلایل فرهنگی و تغییر بینش جامعه بود. از این نظر، این دانشجویان و روشنفکران و طبقات متوسط آگاه بودند که نقش پیشگام را بازی میکردند. کارگران و طبقات دیگر هم، در واقع، به همین خواست تغییر عمومی، که اقشار آگاه جامعه، روشنفکران و دانشجویان، مطرح میکردند، به این جنبش پیوستند، و بیشتر خواستار تغییر مدل جامعه بودند، تا اینکه، از روی ناچاری یا ضرورت معیشتی یا اقتصادی یا طبقاتی، به این مد انفجاری رسیده باشند. این، ویژگیهای بارز و اولیهی جنبش می۶۸ بود، که میدانیم که توسط دانشجویان شروع شد، اما گسترده شد، و با پیوستن کارگران، به یک اعتصاب عمومی انجامید، که کل جامعهی فرانسه را هفتهها فلج کرد. بهطور خاص، در برابر قدرت دوگل و پلیس، ما شاهد یک انفجار فرهنگی بودیم، که مرتبط با پدیدههای مشابه با کشورهای دیگر بود، مثل مسئلهی چک اسلواکی. که اینها را همه با هم باید فهمید. اعتراض به این فاز نهاییی کاپیتالیسم و امپریالیسم، که در آن زمان، در زوایای تاریخیی بزرگ خاور دور و جنگ سرد و پدیدههای جهانی، یک بعد ملی، و یک بعد جهانی داشت.
ج : در واقع، این مسئله، احتیاج به بررسیی ویژهای دارد. از طرفی، روشنفکران و متفکرانی مثل مارکوزه و سارتر، حرفهای نویی میزدند، و تئوریپردازی میکردند، و میخواستند از چارچوبهای سنتیی مرجعیت و سنت و… خارج شوند، و از طرف دیگر، بازیگران جدید اجتماعی، مثل دانشجویان و نیروهای فرهنگی، نقش خاصی داشتند. در مورد مدل آموزشی هم، نوعی از تحول خاص روی داد، که با این تحول، بعد از می۶۸، دیگر در آن دانشگاهها سیستم آموزشی عوض شد. حال، این امر، تبعات مثبت یا منفی دارد، یعنی الان دانشگاهها در اروپا یک افولی هم پیدا کردند. از نظر کیفیت آموزشی، در خود فرانسه، بهطور خاص، که گاه ایراد میگیرند که ریشه در می۶۸ داشته است. که این افولِ کیفیتِ آموزشی، از دیدگاه نیروهای محافظهکار سنتی، یکی از دلایلاش، می۶۸ است، که تا حدودی هم قابل تامل است.
این انتقاد، از نظام دانشگاهی، از سوی دیگر، مترادف با تغییر فاز در سرمایهداری، و بهطور خاص، جوامع صنعتی بود، که یک مرحلهی پساصنعتی، پسامدرن را تحقق بخشید، که در واقع میتوان گفت، سرآغازش فرانسه، و بهطور خاص، متفکرانی مثل دولوز، فوکو، دریدا، و بودریار بودند، که درست از همان جا مورد توجه و اعتنای جنبش اعتراضی واقع شدند، و مرجع فکری قرار گرفتند، و میتوان گفت که، بعد از می۶۸، وارد یک فاز جدیدی، هم در دنیای فکری، و هم در دنیای واقعیی جامعهی سرمایهداریی پیشرفتهی صنعتی میشویم، که باعث ایجاد گفتمان و پارادایم تازهای شد، و این همان چیزی است که، به اسامی مختلف، پُستمدرن، پسا صنعتی و… بروز مییابد. همهی این پیشوندهای “پسا ”، ریشهاش در آنجا است، چون، همهی این مدلهای کلاسیک سوسیالیستی، و مارکسیستی را زیر سوال میبرد، و یک راههای سومی مطرح میشوند، و مدلهای رشد تازهای مورد توجه واقع میشود.
این شرایط اجتماعیی اینها بود. شرایط فرهنگی در واقع واکنش به رکود و سکون و فضای خفقانآمیز و… بود، که در ابعاد سیاسی و فرهنگی نمود داشت. با پیوستن کارگران و سایر طبقات و احزاب سیاسی و فرهنگیی چپ افراطی، جنبهی خاص تغییر نظام سیاسی هم گرفت، ولی، هدف عمده و اولیهی جنبش، کسب قدرت نبود، و این هم، در واقع، ویژگیی دیگر جنبش بود. خود جنبش خواستاش تغییر نظام سیاسی نبود، ولی گروههای سیاسیی چپ افراطی، مائوئیستی، و آنارشیستی، خواستار تغییر نظام سیاسی بودند، و در این جهت فعالیت میکردند، ولی، خود جنبش، خواست اصلاح رادیکال از نظر فرهنگی و… را، با پیش کشیدن ساز و کار فلسفی، محقق میکرد.
ج : میتوان گفت، تازگیی این جنبش نسبت به مدلهای انتزاعی و انقلابیی قبلی، این بود که، مدلهای کلاسیک، یا مدلهای ضد استعماری بودند، یا مدلهای ناسیونالیستی. در مورد مدلهای ضد استعماری، که در جهان سوم به وجود آمده بود، با شکل چپ مارکسیستی جنبشهای چین، کوبا، خاور دور، آفریقا، و آمریکای لاتین، همچنان در چارچوب یک گفتمان مارکسیست کلاسیک عمل میکردند. اما، در مورد جنبشهای ناسیونالیستی، مثل مقاومت چینیها علیه ژاپنیها، مقاومت اعراب علیه اسرائیل، یا ملل جهان سوم علیه اروپاییها، سیاهها علیه سفیدها در آفریقای جنوبی، و…، اینها همه مدلهای اعتراضیی ساده علیه نژادپرستی، ضد استعماری، ضد سرمایهداری و ضد دیکتاتوری بودند. اما، جنبش ۶۸، یک تازگیی فکری داشت، که قبلاً هم به آن اشاره شد. آنها خواستار یک تغییر عمیقتری بودند، که منظری فرهنگی داشت. این نوع خواست تغییر فرهنگی، وقتی به اندیشمنداناش هم نگاه میکنیم، هست. مثل مارکوزه و سارتر، به عنوان قلب متفکران این جنبش، نو مارکسیست و چپ نو محسوب میشوند، مدل نو مارکسیستی، از زمان لوکاچ و گرامشی و مکتب فرانکفورت، مطرح شد، که یک روایت اروپایی از مارکسیسم و سوسیال دموکراسی دارند، که در واقع، اشکال دیگری از سوسیال دموکراسی را تجربه میکنند، که در مارکسیست ـ لنینیست شرقی، روسی، آفریقایی، کوبایی، و چینی نیست، بلکه، در مهد فلسفهی اروپا ریشه دارد. چون، وقتی جنبش سوسیال دموکراسی، در شکل مارکسیستیاش میآید، در شرق دور آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین، یک شکل سادهشده و جزمی، و حتی حکومتی به خود میگیرد، و بعد از پیروزی انقلابات اکتبر و چین و…، به حاکمیت احزاب کمونیستیی دیکتاتوریی پرولتاریا یا تک حزبی میانجامد، و این مدلها در حکومت، نهایتاً، تجربهی منفی بر جا میگذارد، و جامعه تبدیل میشود به یک جامعهی بوروکراتیک، و اَشکال مختلف استثمار شکل میگیرد.
پیوستن کارگران باعث شد این جنبش همگانی بشود، و جنبهی ملی و بینالمللی به خود بگیرد، اما، تفاوتاش با درک قبلی از مارکسیست ـ لنینیست، که به آگاهیی طبقهی کارگر، برای از بین بردن سرمایهداری تاکید داشت، این بود که، این بار کارگرانی که همواره به حاکمیت کاپیتالیستی معترض بودند، در پیام دانشجویان، یک ظرفیتهای خاصی به نفع خودشان میبینند، و با این جنبش همداستان میشوند، ولو اینکه، این خواست، یک خواست آرمانی باشد. ما عکسی از سارتر داریم که در آن سارتر در حال پخش اعلامیه جلوی درب یک کارخانه است، و خود مستقیم از کارگران میخواهد که با جنبش همراه شوند.
در مورد جنبش می۶۸، در واقع، جامعه نوع خاصی از بحث و گفتگو را تجربه میکند. یکی از شعارهای این جنبش این است: “ممنوع کردن، ممنوع است “. یعنی انسان میتواند در مورد هر چیزی آزادانه بیاندیشد، و آن را مورد پرسش قرار دهد، و به قول هابرماس، یک نوع خاصی از رفتار و کنش ارتباطی، و به عبارتی، یک نوع مفاهمهی عمومی، به عنوان یک سنت، شکل میگیرد. در کشورهای دموکراتیک، در واقع مفهوم پارلمان، به معنای محلی برای حرف زدن آنالیزه میگردد، و گفتمان روشنفکران را به میان مردم میبرد، و روشنفکران مطالبات مردم را از نزدیک میشنوند. در دانشگاهها، در آمفی تئاترها، نظرسنجیهایی در مورد مسائل گوناگون صورت میگیرد. بنابراین، این عمومی شدن بحث و گفتگو، یکی دیگر از ویژگیهای این جنبش است. در این گفتگوها، گفتمانهای سیاسی، اقتصادی، آزادی در انتخاب پوشش، برخورد با جنس مخالف، مباحث مربوط به سرکوبهای جنسیتی، به عنوان شاخصهایی از آزادیخواهیهای عمومی، توجه به کتابهایی مثل آنتی ادیپ، در واقع نشاندهندهی چند گفتمانی بودن و چند صدایی بودن این جنبش است، که یکی دیگر از ویژگیهای منحصر به فرد جنبش میباشد، یعنی، این جنبش، تنها یک خوانش تکصدایی ارائه نمیدهد.
ج : نه. اتفاقاً خوانش دانشجویان درست بوده است، همانگونه که انگلس بعد از مرگ مارکس در مراسم تشییعاش گفت، گرایش مارکس به تکعاملی کردن مسائل اجتماعی، و بعد، تقلیل آنها به اقتصاد، سبب یک نوع اکونومیست، یا به اصطلاح، مطلق دیدن شیوههای تولید و ابزار تولید (ابزارگرایی) میشود. همین تغییر جزمیت اکونومیکی و ابزاری در فلسفهی تاریخیی مارکسیستی، یکی از شاخصهای تفکر جنبش می۶۸ به بعد است، که این پیشبینیهای ماتریالیستیی مارکسیسم را زیر سوال میبرد، چون دانشجویان و روشنفکران، به عنوان اقشار متوسط آگاه، بازیگران اصلی و رهبران اصلی این جنبش بودند، که این در واقع نشان میدهد که، به قول دکتر شریعتی: “صرف شرایط عینیی نامطلوب نمیتواند موجب تحول تاریخی ـ اجتماعی شود”. همانطور که در بعضی از جوامع آفریقایی شاهد هستیم که قرنها سیستم قبایلی و ابتدایی ادامه پیدا میکند، و هیچگونه تغییری در جهت مطلوب به وقوع نمیپیوندد. این مسئله، به این خاطر است که، این جامعه به آگاهیی تازهای نرسیده است. در حالی که، برای تحول، باید بین زیربنا و روبنا، یک نوع تعامل به وجود آید. روبنا نقش آگاهیبخشی و تغییر بینش را میتواند در جامعه داشته باشد. خود همین درک مارکس را اگر درست بدانیم، در این تحول عمومی در شرایط زیست و تولید، علم در تکنیک و ساخت ابزار جدید نقش دارد. بنابراین، زمانی که یک علم جدید وارد میشود، یک تحول کلی روی میدهد، بنابراین، گسستهای معرفتشناسی و علمی، به همان اندازهی شرایط مادیی بحرانزا و تضادهای اجتماعی، در تغییرات اجتماعی نقش دارند.
ج : سارتر در یکی از مصاحبههای خود، که علیه خشونتطلبی و رادیکالیسم افراطی رخ داده بود، میگوید: هدف جنبش می۶۸ به هیچ وجه خشونتطلبی نبوده، و در پاسخ به اینکه: آیا این جنبش شکست خورده یا نه؟، معتقد است که، جنبش شکست نخورده است. به نظر سارتر، اگر ما بخواهیم نسبت به ابژه و هدف اولیهی جنبش آن را تفسیر کنیم، جنبش می۶۸، خواستار تغییر رژیم نبود، بلکه خواستاش، تغییر فرهنگ و بینش عمومی بود، که آن هم تا حدود زیادی محقق شد. اما، اگر از منظر کسانی که میخواستند رژیم را تغییر بدهند به جنبش نگاه کنیم، آن را شکستخورده خواهیم دانست. در واقع، بیش از سارتر، مارکوزه بود که با کتابهایش یک ساحت جدید ایجاد کرد. وی، در کتاب “انسان تک بعدی”، مسئلهی جامعهی سرکوبگر را مطرح میکند، و دید تازهای نسبت به تحول اجتماعی ارائه میدهد، که کاملاً متفاوت از نگاه چپ سنتی میباشد. همسو شدن روانکاوی و جامعهشناسی، سیاست و فلسفه، نقد جامعای را بر تکساحتی شدن جامعهی انسانی فراهم آورد. این، خود، پروژهی مکتب فرانکفورتیها محسوب میشود، که میخواستند علوم اجتماعی یا علوم انسانی را در خدمت تئوری انتقادی بیاورند.
ج : پیام می ۶۸، نه گفتن به مرجعیتهای سنتی، و رخوت آکادمیک بود، که به قول لیوتار، از این طریق، تمامیی فراگفتمانها زیر سوال رفت. دیگر کسی اعتقاد راسخ به مدل جامعهی پیشرفتهتر و کاملتر نداشت. علاوه بر این، نظامهای حاکم غربی، با بحرانهای ملیای نظیر جنگ ویتنام، و بحرانهای فرهنگی ـ اخلاقیای نظیر بحران دانشگاهها، مواجه بودند. در سطح جنبش دانشجویی، پاسخگو نبودن دانشگاه، آن را نهادی در خدمت نظام سرمایهداری معرفی میکرد، به علاوه، مشکل کارمندان، یا همان روشنفکران سنتیی گرامشی، وجود داشت. در بحث جنسیتی و اقلیتی و طبقاتی هم، جامعهی سرکوبگر، خود را به رخ میکشید. در سطح جهانی هم، تضاد شمال و جنوب، به چشم میخورد، به این ترتیب، مدل جهانیی سرمایهداریی کلاسیک، که ادعای همبستگیی یونیورسال داشت، زیر سوال رفت.
ج : جامعه، پیش و پس از این جنبش، به کلی متفاوت میشود، یعنی، به سمت دموکراتیزاسیون، و فروپاشیی جزماندیشیی بورژوایی میرود، و بستری میشود برای جنبشهای رادیکال بعدی، مثل جنبش اکولوژیک سبزها، یا جنبشهای معنویی جدید یا عرفانهای شرقی.
ج : بله. کنفدراسیونهایی که چپ یا ناسیونالیست بودند، در این اعتراضات حضور فعالانه داشتند، اما آنها وارد گفتگو با تئوریسینها نشدند.
ج : بله. خواستهای جنبشهای غربی اکثراً جهانی بود، که در نهایت به جنبشهای نئولیبرالی ضد جهانی بدل شد. اما، جنبشهای دانشجویی در ایران، در وضعیتی تراژیک به سر میبرد، زیرا، پیوسته از این مسئله میهراسد که، اگر مطالبات جهانی و منطقهای خود را مطرح کند، با اهداف دولت حاکم همداستان پنداشته شود. بنابر مورد، در مسئلهی فلسطین، جنبش دانشجویی واکنش نشان نمیدهد، تا موضع اپوزیسیوناش زیر سوال نرود، به علاوه، در این جنبش، همیشه جنبهی سوسیالیستی یا انترناسیونالیستی، به نفع مدلهای دموکراتیک، کنار گذاشته شده است.
ج : در دههی دوم دیکتاتوری رضاخان، دانشگاه به جز یک دفاع صنفیی از خود، دفاع دیگری نمیتوانست بکند، ولی، زمینههایی برای گفتمان چپ تودهای در ۱۳۲۰ فراهم کرد. قبل از اشغال ایران توسط متفقین، دیکتاتوری زمینهی غلبهی گفتمان چپ تودهای را فراهم کرده بود. در آن زمان، شاهد دو سطح گفتمانی در جامعه بودیم: یکی سطح روشنفکری، و دیگری در سطح ملی ـ مذهبی، که با نام نهضت ملی بود. البته در مورد سطح اول باید گفت که، پس از انقلاب اکتبر، یک سمپاتی علیه روسیه در جهان به وجود آمده بود، که روشنفکران ما هم از آن متاثر بودند، و این موجب ایجاد جنبش سرخ ـ آبی شد، و گروه دوم با رهبری مصدق. با ورود به عرصهی دانشگاه، بار روشنفکریی سطح دوم بیشتر شد.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد، فضای دانشگاه هم رادیکالیزه شد، و اکثریت معترضان از میان دانشگاهیان برخاستند، چه در مورد دانشجویان تودهای مارکسیستی و فدائیها، و چه در سطح دانشجویان ملی ـ مذهبی، و حتی در میان نیروهای سنتگراتر مثل موتلفه. بنابراین، در ۱۵ خرداد، مطالبات دانشجویی در جهت دفع امپریالیست و دیکتاتوری حرکت کرد. با توجه به فضای باز سال ۵۷، تا اوایل دههی ۶۰، فرصت ایجاد میتینگهای سیاسی فراهم میشود، که نهایتاً با انقلاب فرهنگی به پایان میرسد. در دههی ۷۰ همزمان با جریانهای اصلاحی داخل حکومت، دوباره دانشگاهها فعال میشوند. بنابراین، در این دهه، نهادهایی چون انجمن اسلامی، ظرفی میشوند برای حرکت اصلاحی، و بعد از آن، جنبشهای دانشجویی با جریانهای اصلاحطلبی همسو میشوند. در دههی ۸۰، ما شاهد نوعی بازگشت به دورههای قبل هستیم، و گفتمانهای مصدق و شریعتی دوباره مطرح میشوند. بهطور کلی، همواره دانشجویان نوعی دموکراسیخواهی را در مطالبات خود دارند، که این مسئله، بعد از شکست اصلاحات، رادیکالیزهتر میشود. بعد از انقلاب جنبش دانشجویی در ایران، به جای مطالبات ضد امپریالیستی، دفاع از جامعهی مدنی و حقوق شهروندی را هدف قرار میدهد. جنبش دانشجویی، اگر بخواهد درست و اصولی عمل کند، باید ابتدا دانشگاه را نجات دهد، و کار خود را از خود دانش، و محل آن، یعنی دانشگاه، شروع کند، و تغییر ساختار سیاسی نباید هدف اولیهی جنبش باشد. به نظر من، هدف اصلیی جنبش بایستی دفاع از خود ماهیت دانشگاه باشد.