عواملِ انحطاطِ دین در جامعه از نگاهِ دکتر شریعتی
در این دنیای عظیم و پهناور با این همه موضوعات جذاب و دلربا و چهرههای مطبوع و دلنشینی که ماده و “زینت حیات دنیا” از خود نشان میدهد و چه بسا پرهیزگاران و زاهدانی را لغزانده و به خود جلب کرده است؛ هیچ موضوع و مسئله و ماده انحراف دهندهای نبوده است که بتواند دکتر شریعتی را از مسیر پاک و الهیاش ذرهای انحراف دهد. از طرفی نه شکنجههای روحی و جسمی شدید و نه اعتراضها و توهینها و تحقیرهای جانکاه تنها مسئلهای که ایشان در ضعف و رکود آن متاثر و در نیرومندی و رواج و پیشرفت آن خوشحال و سرافراز بود مسئله دین و وحی و قرآن بود که تمام زندگیاش و ساعتها و دقایقش را روی آن گذاشت و با چشم پوشی از همه لذتها و استراحتها و تفریحها، حتی از دیدار زن و بچه با آن همه عشقی که به آنها داشت، بر دقایق این هدفاش میافزود. این چیزی است که من سالها شاهد و ناظر آن بودم.
او خود مینویسد: من به لطف خدا به راهی افتادهام که لحظهای از عمر را برای زندگی کردن و خوشبخت شدن حرام نمیکنم و توفیقهای او ضعف هایم را جبران میکند و چه لذتی بالاتر از اینکه عمر ناچیزی که درهرصورت میگذرد، چنین بگذرد. این همه شتاب و عجله که در کارش داشت برای این بود که میگفت: هر سخنرانی که میکنم فکر میکنم آخرین باشد. دلپذیرترین ساعاتش موقعی بود که گوشه خلوتی به دست آید، یک خودکار و چند دفتر و سکوتی حاکم بر فضا، زنگی به صدا در نیاید و عزیزی مزاحم نشود. قلم به دست میگرفت و آن فکر رسا و توانایش در اقیانوس هستی به حرکت میآمد غنیترین و پربارترین معانی را در زیباترین قالبها و الفاظ قرارمی داد.
به عنوان نمونه: خدایا در تمام عمرم، به ابتذال لحظهای گرفتارم مکن که به موجوداتی برخورم که در تمامی عمر لحظهای را در ترجیح “عظمت”، “عصیان”،”رنج” بر “خوشبختی”، “آرامش” و “لذت” اندکی تردید کردهاند و دومین مناجاتش این است که: خدایا مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان، اضطرابهای بزرگ و غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و دردهای عزیز برجانم ریز؛ این دو سخن قصار را از وی آوردم که هم نمونهای از قلم و فکرش داده باشم و هم به کلیه حالات و روحیاتش و خواستهها در مسیرش اشارهای کرده باشم؛ قطعا رونده این راه عاشق و شیفته سوختن و فدا شدن است که “عظمت” و “عصیان” و “رنج” را بر “خوشی” و “آرامش” و “لذت” ترجیح میدهد؛ با اینکه این سه موضوع اخیر موردتوجه همه است؛ اما او مشتاق اضطرابهایی است که از تقرب به خدا حاصل میشود؛ از این رو از قافله مقربان و آزادگان عقب نماند.
دکتر شریعتی معتقد است که از قرن سوم به بعد اسلام دستخوش تحریف و دگرگونی شده وبه این علت مسلمین دچار انحراف و انحطاط شده اند. مهمترین عوامل انحطاط مسلمین را شریعتی دراین مسائل میداند:
الف) تبدیل نظام امامت به خلافت و “سلطنت” در صدر اسلام و درجهان تسنن
ب) تبدیل تشیع معترض علوی به تشیع صفوی درجهان تشیع
ج) تجزیه بینش جامع اسلامی و تفکر یونانی مآبی در مسلمین
د) ورود پندارها و خرافات و برداشتهای نادرست به حوزه تفکر اسلامی و درنهایت مسخ و وارونگی اصول اعتقادی و ارزشی اسلام.
ه) انسداد باب اجتهاد در اهل سنت و رکود اجتهاد در اهل تشیع
پیامبر اسلام هدفاش این بود که دردوران خدمت خود، امام علی و یازده فرزندش مردم را در برابر بدیها و رذایل مصونیت ببخشند زیرا دراین دوران راهنمایان بشر این گروه معصوم بودند که اگر خلافی پیش نمیآمد، بویی از تقلب و دروغ و جرم و جنایت به مشام نمیرسید اما چنین نشد و آن نظام به خلافت و سلطنت تبدیل شد. تشیع علوی هم به تشیع صفوی که اکنون ما دوستی امام علی را تشیع میدانیم با اینکه دوستی یک مسئله احساسی است، آنکه گام جای پای امام علی در حد توان بگذارد شیعه است، میبینیم بینش اسلامی تجزیه شده و اجزایش متفرق گشته است و هر قسمتی جایی افتاده است.
تفکر یونانی به این صورت بحث میشد که اگر اربابی به نوکرش بگوید برو پشت بام آیا لازم است که از نردبان هم اسم ببرد یا نه، این بحث بی ارزش ساعتها طول میکشیده است، پندارها و خرافاتی که به اسلام وارد شده است به حدی است که همه میدانند همین خرافات اسلام را فلج کرده است، براین درخت کهنهای ببند و حاجتت را بخواه میدانم باب اجتهاد در اهل تسنن بسته است و در شیعه راکد است؛ اجتهادی که این قدر موردنیاز است که لااقل زکات را از جو و شتر و کشمش و مویز بردارند و این همه کشتههای متنوعی که هست از قبیل روغنهای نباتی، کائوچو، نیشکر و امثال اینها که زکات گرفته نمیشود با اینکه جو و شتر و امثال اینها نیست یا خیلی کم است. از این نظر رسالهها همه مثل هم هستند. با اینکه رسالههای صدر اسلام قسمت اول اصول اعتقادی بوده است، قسمت دوم اخلاقیات و قسمت سوم چند مسئله دینی مورد نیاز.
یک لطفی که خدا به دکتر کرده بود، این بود که قدرت پاسخ گویی عجیبی داشت. خودش میگوید: “فریدون کمانگر” از من سوال کرد آیا تو میدانی “فضلالله مجاهدین و علی قائدین” چه کسانی هستند؟ او قبلا آیه “فضل الله المجاهدین علی القائدین اجرا عظیما”، که بخشی از آرم سازمان مجاهدین را تشکیل میداد، بارها دیده بود، از این رو تصور میکرد که “فضلالله” و علی اسامی رهبران یک حزب سیاسی است! من هم به خاطر اینکه او را دست بیندازم، گفتم: با “فضلالله مجاهدین” هیچ رابطهای نداشتم، ولی علی قائدین، خودم هستم.
یک روز دیگر تیمسار زندی پور رئیس زندان کمیته از من سوال کرد شما در ترورهایی که تاکنون انجام شده دست داشتهاید یا نه؟ گفتم بلی در قتل هابیل به وسیله قابیل نقش داشتم. بعد زندی پور از حسین زاده از ماموران ساواک میپرسد جریان قتل هابیل و قابیل چه بوده است؟! درجریان دیگری تیمسار زندی پور به علی میگوید: شاه مظهر تمامیت ارضی و وحدت ملی و استقلال ایران است، یک سمبل است و هرکه با شاه مخالفت کند خائن است و بی وطن و ضد ملی. علی میگوید: پس بنابراین همه شاهانی که تاکنون بودهاند همه خائن و بی ناموس و بی وطن هستند. زیرا همه با شاهان قبل از خود در میافتادند تا خود بتوانند به قدرت برسند، به هر صورت ماموران ساواک خود اعتراف کرده بودند که ما حریف دکتر شریعتی نیستیم و این لطف خداست که همیشه او را پیروز نگه داشته است.