علی شریعتی، نظریهپردازِ انقلابِ ایران
سی سال پیش در خرداد ۱۳۵۶، علی شریعتی، یکی از تاثیر گذارترین چهرههای حرکت انقلابی ایران، دار فانی را وداع گفت. رحلتی که شمع تاثیر او را با شایعههایی که حول مرگاش شکل گرفت، فروزانتر کرد. هرچند کسانی که از نزدیک در جریان آن واقعه بودند، نشانهی قابل توجهی از طرح توطئه نیافتند،(۱) ولی بههر حال به دلایل فراوان از جمله برخوردهای سالهای قبل ساواک، شایعهی قتل شریعتی دهان به دهان گشت تا آنجا که تا به امروز هم معتقدان فراوانی دارد. بههر حال وقتی گرمای انقلاب با خفقان خبری درهم بیامیزد، شهادت چهرههای بزرگ خیلی قابل قبولتر یا شاید دوستداشتنیتر است تا مرگ عادی آنها، چنانکه در مورد صمد بهرنگی چنین شد.
مرحوم شریعتی را شاید بتوان تاثیرگذارترین اندیشمند معاصر، پیش از انقلاب ایران دانست. شخصیتی که ایدههای او به زعم نویسندهی مقالهای که در ادامه ترجمهاش کردهایم، خیلی بیشتر از ایدههای آیتالله خمینی در بین انقلابیون شناخته شده بود. شاید نظر محمد بهشتی از یاران نزدیک آیتالله خمینی در مورد شریعتی، تاییدی مضاعف باشد بر نقش کلیدی او در انقلاب، وقتی که نقش کارهای شریعتی را برای انقلاب اساسی دانست، و در مقابل، سخنان آیتالله خمینی را برای جذب جوانان ناکافی شمرد.(۲)
شریعتی دین را دستمایهی حرکت انقلابی میدانست نه ابزاری برای به رخوت کشیدن تودهها. نمیتوان کتمان کرد که انقلاب و بهطور کلی نهضت (movement) و بعضاً تقابل آن با نظام (institution) نقشی کلیدی در اندیشههای شریعتی دارد و اینکه اسلامی که او به عنوان اسلام راستین میشناخت بهشدت انقلابی بود. البته به این درک از اسلام باید تاثیراتی که او از مارکسیسم گرفته را نیز اضافه کرد.
برای نسلی که دوران انقلاب را ندیده، تحلیل اندیشههای آن دوران اهمیتی فوقالعاده دارد، البته اگر بخواهیم از اشتباهات درس بگیریم و ریشهی موفقیتها را بیابیم. اگر نه هم که محکومیم به تکرار تمام آن تجربهها! ویژگیی که نسل ما دارد این است که میتواند آن اندیشهها را خارج از جو مملو از احساسات انقلابی آن روز، مورد نقد منصفانه قرار دهد و آزادانه به تشخیص درست و غلطها بپردازد. اگر نسل بعد از انقلاب هم اسیر شخصیتها بشود و شروع به مقدسسازی آنها بکند ناچار به همان راهی خواهد رفت که اندیشهی درست را با سخنگوی آن میخواهد بشناسد نه با خود سخن. بعضی شخصیتها برایش آنقدر مقدس میشوند که تحمل شنیدن کوچکترین نقدی به آنها را نخواهد داشت و بعضی دیگر آنقدر منفور که به صرف انتصاب قولی به آنها از آن برائت میجوید.
نوشتهی حاضر کوششی است در راستای نگاهی منتقدانه به زندگی و نوشتههای مرحوم شریعتی. نگاهی که نه سرتاسر تایید و تجلیل شریعتی است و نه یکسره توهین. برای این نگاه منصفانه، مقالهای از مورخ سرشناس، ارواند آبراهامیان (Ervand Abrahamian) انتخاب کردهایم که نسخهی اولیهی آن در ۱۹۸۲ منتشر شده و ترجمه حاضر از کتاب “اسلام، سیاست، و حرکتهای اجتماعی” است که مجموعهای از مقالات از نویسندگان مختلف است.(۳)
مطالب زیر ترجمهای است از این مقاله که با اجازهی ایشان ترجمه و منتشر میشود. برای خواندن نوشته زیر توجه به زمان نشر مقاله اصلی مهم است.
درک غربیان از انقلاب ایران معمولاً به شکل یک حرکت سنتگرایانه و ضد بیگانه است که هر چیز مدرن و غیر اسلامی را مردود میداند، نگاهی که توسط رهبران امروزهی ایران تقویت میشود. آنها مدعیاند که انقلاب، مقدمهی تجدید حیات اسلام است و نهضت انقلابی پدیدهای بااصالت است که تنها از آموزههای پیامبر و امامان شیعه تاثیر گرفته و با ایدههای بیگانه فاسد نشده است. ولی این اعتقاد کلی، سهم دکتر علی شریعتی، نظریه پرداز اصلی انقلاب ایران را نادیده میگیرد. شریعتی همانقدر از خارج تاثیر گرفته که از داخل اسلام: هم از جامعهشناسی غربی ـ بهطور خاص جامعهشناسی مارکسیستی ـ و هم از الهیات اسلامی؛ هم از نظریهپردازن جهان سوم ـ مخصوصا فرانتس فانون ـ و هم از آموزههای شهدای ابتدایی اسلام. درواقع، شریعتی زندگی خود را برای هماهنگسازی سوسیالیسم مدرن و شیعهگری سنتی و برای وفق دادن نظریههای انقلابی مارکس، فانون، و دیگر اندیشمندان بزرگ غیر ایرانی با محیط جامعهی معاصر خود، وقف کرد.
خوانندگانی که در این زمان دربرابر شریعتی قرار میگیرند با چند مشکل مواجهاند. انقلاب نه تنها از او چهرهای نامی ساخت بلکه نام او را تبدیل به غنیمتی کرد که در مسابقهی گروههای رقیب سیاسی مورد بهرهبرداری قرار گرفت. او بیشتر مدح میشود تا تحلیل، بیشتر سخناناش نقل قول میشود بداهتا به شکلی انتخابی ـ تا منتشر، و بیشتر در پرتو درگیریهای فعلی دیده میشود تا دورهی خودش در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰. بهعلاوه آثار مشکوکی نیز با نام او منتشر شده است.
دلیل این بههمریختگی این حقیقت است که نه یک شریعتی بلکه سه شریعتی مجزا وجود دارد. اول، شریعتی ِ جامعهشناس است، که علاقمند به ایجاد ارتباط منطقی بین تئوری و عمل، بین ایدهها و نیروهای اجتماعی، و بین خودآگاهی و وجود انسان میباشد. این شریعتی، متعهد است که تولد، رشد، حکومتی شدن، و درنتیجه فساد نهایی ِ حرکتهای انقلابی را درک کند، بهخصوص آنها که در ارتباط با ادیان بنیادی است. دوم، شریعتی به عنوان مومنی دیندار مطرح است که مبنای ایمانش، این است که تشیع انقلابی، برخلاف تمام نظریههای انقلابی، تسلیم سرنوشت محتوم فساد حکومتی نخواهد شد. سوم، شریعتی ِ سخنران است که باید کلماتش را با دقتی فراوان انتخاب کند، نه تنها به این دلیل که پلیس مخفی همیشه مراقب و متمایل بود او را به عنوان “مارکسیست اسلامگرا” متهم کند، بلکه به این دلیل نیز که علمای رده بالا ذاتا به هر غیر روحانی که به محدودهی آنان وارد میشد، و اصول بسیار کهن آنان را تفسیر مجدد میکرد، به دیده بیاعتمادی نگاه میکردند. همانطور که شریعتی بارها در سخنرانیهایش اشاره کرد، ایران معاصر در مرحلهای از توسعه قرار داشت که مشابه دوران قبل از اصلاح اروپا بود. [مقصود، حرکت اصلاحی قرن ۱۶ در کلیسای کاتولیک است. م] درنتیجه، اصلاحطلبان سیاسی میبایست از لوتر (Luther) و کالوین (Calvin) درس بگیرند تا کارهای مناسب با جامعهشان انجام دهند و همیشه این را بهخاطر داشته باشند که علمای شیعه، بر خلاف روحانیون قرون وسطی در اروپا، از تاثیر بهسزایی بر سرمایهداران (bourgeoisie) شهری و درعین حال تودههای شهری و روستایی برخوردارند.(۴)
علی شریعتی در ۱۹۳۳ م. (۱۳۱۲ ه.ش.) در روستایی در نزدیکی مشهد متولد شد [روستای مزینان م.]. پدرش، محمدتقی شریعتی، یک روحانی با ذهنی اصلاحطلب بود که لباس روحانیت را کنار گذاشته و از راه کلاس درس دینی خود و تدریس قرآن در یک دبیرستان محلی ارتزاق میکرد. بهواسطهی تبلیغ آشکار اصلاح، علمای محافظهکار به او برچسبهای سنی، بهایی، و حتی وهابی بودن زدند. در سالهای بعد، علی شریعتی با افتخار، پدرش را موثرترین فرد در شکلگیری اندیشههایش دانست. در دوران دانشآموزی شریعتی در مجالس بحثی که پدرش تشکیل میداد شرکت میکرد و در انتهای دههی ۱۹۴۰ همراه پدر به گروه کوچکی به نام “نهضت خداپرستان سوسیالیست” ملحق شدند. این گروه بیشتر از نظر فکری دارای اهمیت بود تا سیاسی: این اولین تلاش در ایران برای ترکیب شیعهگری و سوسیالیسم اروپایی بود.
با پیروی از حرفهی پدر، شریعتی وارد دانشسرای معلمین مشهد شد و تحصیل عربی و قرآن را نیز نزد پدر ادامه داد. بعد از فراغت از تحصیل در ۱۹۵۳ (۱۳۳۱ ه.ش.)، به مدت چهار سال، در دبستانهای استان خراسان درس داد. در دوران تدریس، اثری عربی با نام ابوذر: خداپرستی سوسیالیست را ترجمه کرد (با برداشتی آزاد). این اثر که توسط یک داستاننویس انقلابی مصری، ابوالحمید جود السحر، نوشته شده بود، زندگی یکی از نخستین اصحاب پیامبر را شرح میداد که پس از درگذشت پیامبر، خلفا را به خاطر فساد تقبیح کرده بود و پس از ترک وطن، به صحرا مهاجرت کرده بود تا زندگی سادهای را پیشه کند و به طرفداری از گرسنگان و تهیدستان، بر ضد ثروتمندان حریص سخن بگوید. در نظر السحر و شریعتی، همچون بسیاری از انقلابیون خاورمیانه، ابوذر اولین سوسیالیست مسلمان بود. آنطور که پدر شریعتی بعدها نوشت، فرزندش، ابوذر را یکی از بزرگترین چهرههای تاریخ جهان میدانست.(۵)
در ۱۹۵۸ (۱۳۳۶ ه.ش.)، شریعتی برای تحصیل در دورهی کارشناسی ارشد در زمینهی زبانهای خارجی و بهطور خاص عربی و فرانسه، وارد دانشگاه مشهد شد. پس از تکمیل این دوره در ۱۹۶۰ (۱۳۳۸ ه.ش.) موفق به دریافت کمک هزینهی تحصیلی دولت برای تحصیل در دوره دکترای دانشگاه سوربون در رشتهی جامعهشناسی و تاریخ اسلام شد. در پاریس، در اوج انقلابهای الجزایر و کوبا، وارد سازمانهای انقلابی دانشجویی شد و به موازات آن به فلسفهی سیاسی انقلابی پرداخت. او به مجمع دانشجویان ایرانی و همچنین نهضت آزادی ایران، که در ۱۹۶۱ـ۶۲ (۱۳۴۰ ه.ش.) توسط پیروان مذهبی و غیر روحانی دکتر مصدق ایجاد شده بود، پیوست. او به سازماندهی تظاهرات دانشجویی در حمایت از ملیگرایان الجزایری پرداخت ـ به دنبال یک مورد از این فعالیتها، برای مداوای زخم سری که برداشته بود سه روز را در بیمارستان گذراند ـ او همچنین سردبیری دو مجله را برعهده گرفت: ایران آزاد، ارگان جبههی ملی مصدق در اروپا و نامهی پاریس، ماهنامهی مجمع دانشجویان ایرانی در فرانسه.
شریعتی در دروس خاورشناسان معروفی مانند ماسیگنون (Massignon) شرکت کرد و در کلاسهای استادان مارکسیست حضور یافت. او مشتاقانه کارهای انقلابیون معاصر را دنبال کرد، بهخصوص ژانـپل سارتر (JeanـPaul Sartre)، فرانتس فانون (Frantz Fanon)، چه گوارا (Che Guevara)، گیاپ (Giap)، و روژه گارودی (Roger Garaudy) که یک روشنفکر مسیحی مارکسیست بود. شریعتی کتاب جنگ پارتیزانی(GuerrillaWarfare) اثر گوارا و ادبیات چیست (?What Is Poetry) اثر سارتر را ترجمه کرد و ترجمهی مستضعفان زمین (The Wretchedof the Earth) و پنجمین سال جنگ الجزایر (Fifth Year of the Algerian War یا A Dying Colonialism) اثر فانون را آغاز کرد(۲)
در حین ترجمهی اثر اخیر، شریعتی سه نامه به فانون نوشت و در ارتباط با موضوع انقلاب و مذهب او را به چالش کشید. طبق نظر فانون، ملتهای جهان سوم برای نبرد موفق برضد استعمار غربی باید مذاهب سنتی خود را کنار بگذارند. ولی از دیدگاه شریعتی، ملتهای جهان سوم نمیتوانستند با استعمار غربی بجنگند مگر اینکه نخست هویت فرهنگی خود را که در بسیاری کشورها با سنتهای مذهبی رایج درآمیخته بود، باز مییافتند. بنابراین، شریعتی اصرار داشت که کشورهای جهان سوم قبل از اینکه بتوانند غرب را به مبارزه بطلبند باید به ریشههای مذهبی خود بازمیگشتند.(۶)
شریعتی در ۱۹۶۵ (۱۳۴۴ ه.ش.) به ایران بازگشت. بعد از گذراندن شش ماه در زندان و محرومیت از تدریس در دانشگاه تهران، به استان محل تولدش، خراسان، بازگشت. او ابتدا در یک مدرسهی روستایی و سپس در دانشگاه مشهد به تدریس پرداخت. در ۱۹۶۷ (۱۳۴۶ ه.ش) به تهران نقل مکان کرد و سخنرانیهای خود را در حسینیهی ارشاد (یک تالار گردهماییهای دینی که به دست تعدادی از بازرگانان ثروتمند و رهبران کهنهکار نهضت آزادی تاسیس شده بود) آغاز کرد. پنج سال بعد، پربارترین دورهی زندگی شریعتی بود؛ زیرا بهطور مرتب در حسینیه سخنرانی میکرد و اغلب این خطابهها به سرعت به صورت مجموعهای در حدود پنجاه جزوه و کتاب به چاپ رسید. علاوه بر این نوارهای سخنرانیهای او به صورت وسیع پخش شد و مورد استقبال چشمگیر دانشجویان و دانشآموزان دبیرستانی قرار گرفت. پیام شریعتی، نسل جوان روشنفکران ناراضی را به وجد آورد.
دوران پرکار شریعتی زیاد طول نکشید زیرا در ۱۹۷۲ (۱۳۵۱ ه.ش)، حسینیه فعالیتهای خود را متوقف کرد. حسینیه به چند دلیل بسته شد. محبوبیت شریعتی موجب نگرانی پلیس مخفی شد. همچنین ظن حضور مجاهدین، یا سازمان پارتیزانی اسلامی، در حسینیه قوت گرفت. روشنفکران مزدور در استخدام دولت، شریعتی را به “گمراه کردن جوانان از طریق تبلیغات برضد روحانیت” متهم کردند ۷. حتی روحانیونی با تفکرات اصلاحطلبانه، مانند آیتالله مطهری احساس کردند که شریعتی با تاکید بر جامعهشناسی، الهیات را فدا میکند و بیش از حد، آزادانه از فلسفهی سیاسی غرب اقتباس میکند.(۸)
به فاصلهی کوتاهی از بسته شدن حسینیه، شریعتی به اتهام دفاع از “مارکسیسم اسلامی” دستگیر و روانهی زندان شد. او تا ۱۹۷۵ (۱۳۵۴ ه.ش.) در زندان ماند تا اینکه بعد از درخواستهای فراوان از طرف روشنفکران پاریس و دولت الجزایر، آزاد شد. دولتیان برای اینکه شایعه کنند شریعتی با آنها همکاری داشته، با اضافه کردن جملات انتقادی سادهلوحانهای برضد مارکسیسم در انتهای یکی از کارهای ناتمام شریعتی، جزوهای با عنوان انسانـمارکسیسمـاسلام تحت نام او منتشر کردند. بعد از آزادی، شریعتی در حبس خانگی بهسر برد تا اینکه در در مه ۱۹۷۷ (اردیبهشت ۱۳۵۶) اجازه یافت به لندن برود. در آنجا، تنها بعد از یک ماه از ورود، بهطور ناگهانی درگذشت. جای تعجب نیست که ستایشگران او به توطئه علیه او مشکوک شدند. ولی پزشکی قانونی بریتانیا معتقد بود که او بهواسطهی یک حملهی قلبی مهلک در سن ۴۳ سالگی فوت کرده است.
موضوع اصلی در بسیاری از آثار شریعتی این است که کشورهای جهان سوم مانند ایران، به دو انقلاب همزمان و مربوط بههم نیاز دارند: یک انقلاب ملی برای پایان دادن به تمام اشکال سلطهی استعماری و احیاء ـ و در بعضی کشورها تجدید احیاء ـ فرهنگ، میراث، و هویت اجتماعی؛ و یک انقلاب اجتماعی برای پایان دادن به همهی اشکال استثمار، ریشهکنی فقر و رژیم سرمایهداری، نوکردن اقتصاد، و مهمتر از همه، تاسیس جامعهای “عادلانه”، “پویا”، و “بدون طبقه”.
طبق نظر شریعتی، مسئولیت پیشبرد این دو انقلاب بر عهدهی روشنفکران است. زیرا این روشنفکرانند که میتوانند تناقضات داخلی جامعه ـ بهخصوص تناقضات طبقاتی ـ را درک کنند، آگاهی جامعه را با تفهیم این تناقضات افزایش دهند، و از تجربهی اروپا و دیگر مناطق جهان سوم درس بگیرند. نهایتا، با تعیین مسیر حرکت به آینده، روشنفکران باید تودهها را در انقلابهای دوگانه رهبری کنند.(۹)
او همچنین یک بخت مناسب روشنفکر ایرانی را در زندگی در جامعهای میدانست که فرهنگ مذهبی آن، شیعهگری، ذاتا انقلابی و بنابراین سازگار با اهداف انقلاب دوگانه بود. زیرا شیعهگری، به زبان خود شریعتی، افیونی مانند خیلی از ادیان دیگر نبود، بلکه یک نظریهی انقلابی بود که در تمام جنبههای زندگی نفوذ میکرد، از جمله سیاست، و مومنان واقعی را برمیانگیخت که با تمام اشکال استثمار، سرکوب، و ناعدالتی اجتماعی مبارزه کنند. او بارها تاکید کرد که محمد پیامبر آمده بود که نه تنها یک جامعهی دینی تاسیس کند بلکه امتی بسازد که همواره در حرکت به سوی پیشرفت و عدالت اجتماعی است.(۱۰) هدف پیامبر نه تنها تاسیس یک دین توحیدی بلکه یک جامعهی توحیدی بود که بهواسطهی صلاح عمومی، تلاش مشترک برای “عدالت”، “برابری”، “برادری انسانی”، “مالکیت جمعی ابزار تولید”، و مهمتر از همه، از بین بردن میل ایجاد “جامعهای طبقاتی” در این دنیا، بههم پیوند میخورد.(۱۱)
بهعلاوه، جانشینان مشروع پیامبر، حسین و دیگر امامان شیعه، پرچم انقلاب را به این دلیل برافراشتند که حاکمان معاصر آنها، “خلفای فاسد” و “قدرتمندان درباری” به اهداف امت و نظام توحیدی خیانت کرده بودند.(۱۲) برای شریعتی، عزاداریهای محرم برای شهادت حسین در کربلا، یک پیغام بلند و آشکار داشت: همهی شیعیان، مستقل از زمان و مکان، مسولیت مقدس مخالفت، مقاومت، و شورش برضد اشرار زمان را برعهده دارند.(۱۳) شریعتی، “استعمار جهانی، شامل شرکتهای چند ملیتی و استعمار فرهنگی، نژادپرستی، استثمار طبقاتی، سرکوب طبقاتی، نابرابری طبقاتی، و غربزدگی” را در فهرست اشرار ایران معاصر برشمرد.(۱۴)
شریعتی در عینحال که استعمار و نابرابری طبقاتی را دشمنان بلند مدت و اصلی جامعه میشمرد، بیشتر مباحثش را به دو هدف، که آنها را خطرهای فوری میدانست، معطوف ساخت. اولی “مارکسیسم عوامانه”، بهخصوص “نوع استالینیستی” آن بود که نسل پیشین روشنفکران ایران بهراحتی پذیرفته بودند. دوم، اسلام محافظهکار، بهخصوص نوع روحانی آن بود که بیش از دوازده قرن توسط طبقهی حاکم برای به رخوت کشیدن تودههای استثمارشده، تبلیغ شده بود. بنابراین خیلی از کارهای جذابتر و بحث برانگیز شریعتی در مورد مارکسیسم، بهویژه انواع مختلف آن، و روحانیتگرایی، بهویژه تحریفات محافظهکارانهی آن بر پیکرهی تشیع، میباشد.
در نگاه اول رویکرد شریعتی نسبت به مارکسیسم متناقض به نظر میرسد. او بعضی اوقات به شدت مارکسیسم را تقبیح میکند؛ و در مواردی دیگر آزادانه از ایدههای مارکسیسم بهره میگیرد. این تناقض آشکار باعث شده است که برخی تصور کنند او ضد مارکسیست بود. برخی دیگر گمان کنند او مارکسیستی بود که عقاید واقعیاش را زیر نقاب اسلام پنهان میکرد. عدهای هم او را روشنفکری با تفکرات مبهم و نامفهوم تلقی کنند و نظراتش را فاقد ارزش فکر کردن بدانند.
اما توجه به این نکته که از نظر شریعتی یک مارکس وجود نداشت، بلکه سه مارکس جدا و سه نوع مارکسیسم متفاوت وجود داشت، باعث رفع این تناقضها میشود ۱۵. مارکس اول، مارکس جوان، فیلسوفی منکر خدا و طرفدار ماتریالیسم دیالکتیکی بود که وجود خدا، روح، و زندگی پس از مرگ را انکار میکرد. بنا بر نظر شریعتی، این جنبهی ضدخدایی مارکس بهخاطرمبارزه کمونیستها و سوسیالیستهای اروپایی بر ضد کلیساهای مرتجع و مستبد بود که درنتیجه منجر به تقبیح همهی مذاهب میشد. مارکس دوم، مارکس بالغ، یک دانشمند اجتماعی بود که بیان میکرد چگونه حاکمان از محکومان بهرهکشی میکنند، چگونه قوانین جبر تاریخ عمل میکنند، و چگونه سازمانهای اداری و مدیریتی هر کشور، بهخصوص روبنای سیاسی و عقیدتی آن، با ساختارهای اقتصادیـاجتماعی آن تعامل دارند. سومین مارکس، مارکس پیر، سیاستمداری بود که سعی در ایجاد حزبی انقلابی داشت و اغلب پیشگوییهایی میکرد که اگرچه از لحاظ سیاسی مناسب به نظر میرسید ولیکن نسبت به روش علوم اجتماعیاش منصفانه و درست نبود. بنابر نظر شریعتی، این نوع مارکسیسم عامیانه بر مارکسیسم علمی سایه افکنده بود. فردریش انگلس [فیلسوف و انقلابی کمونیست آلمانی و نزدیکترین همکار مارکس م.]، در دیدگاههای خود موضوعات اصلی را تغییر داده بود. حزب طبقهی کارگر، به موازات بزرگ شدن، نظاممند و دارای بوروکراسی شد. استالین با سوءاستفاده از بعضی نظرات مارکس جوان و مارکس پیر و عدم توجه به مارکس بالغ، مارکسیسم را به عقیدهی تعصبآمیزی تقلیل داد که کوتهنظرانه چیزی جز ماتریالیسم اقتصادی را قبول نداشت.
واضح است که شریعتی مارکس اول و سوم را قبول نداشت، ولی بیشتر عقاید دومین مارکس را پذیرفته بود و تاکید میکرد که فهم تاریخ و جامعه بدون شناختن مارکسیسم ممکن نیست. او با الگویی که جامعه را به زیربنای اقتصادی، ساختار طبقاتی، و روبنای سیاسیـعقیدتی تقسیم میکرد موافق بود و حتی عقیده داشت که جایگاه بیشتر ادیان در روبنای جامعه میباشد، چرا که، حاکمان همیشه با وعدهی پاداش در جهان دیگر به تخدیر تودهها پرداختهاند. او تاریخ بشریت را تاریخ مبارزهی طبقات مختلف میدانست. به گفتهی او از زمان هابیل و قابیل بشریت به دو جبههی رقیب تقسیم شده است: در یک جبهه ستمدیدگان و تودهی مردم؛ و در جبههی دیگر حاکمان و ستمگران قرار گرفتهاند. او همچنین این نظریه را که مارکس فقط یک مادیگرای محض و معتقد به جبر اقتصادی بود و انسان را حیوانی نفس پرست و خودخواه میدانست که در جستجوی هیچ ایدهآلی نبود، باطل میدانست. شریعتی حتی مارکس را به سبب آنکه از بیشتر “آرمانگرایان خودبین و معتقدان بهاصطلاح مذهبی” کمتر مادهگرا بود، تحسین میکرد.
اما شریعتی با نظام مارکسیسمی مورد نظر احزاب کمونیست جزماندیش، مخالف بود و بر این باور بود که این احزاب با کسب حمایت مردم و تایید حکومتها، تثبیت شده و بنابراین شور انقلابی خود را از دست داده بودند. او آنها را بهخاطر قبول نکردن این واقعیت که در جهان مدرن کشمکش اصلی بین سرمایهگذاران و نیروی کار نیست، بلکه بین استعمار و جهان سوم است، مورد انتقاد قرار میداد و همچنین احزاب کمونیست و سوسیالیست اروپا را متهم میکرد که از کمک به جنبشهای رهاییبخش ملی در کشورهایی مانند الجزیره، تونس و ویتنام خودداری میکنند.
شریعتی علاوه بر نقد جنبش کمونیسم، انتقاداتی هم بر حزب توده که مهمترین سازمان مارکسیستی ایران بود، وارد میدانست. او ادعا میکرد که حزب توده بهصورت کورکورانه به اعمال مارکسیسم میپردازد؛ بدون اینکه این نکته را در نظر بگیرد که ایران بر خلاف اروپا بر مبنای “شیوهی تولید آسیایی” شکل یافته بود و دورانی مانند رنسانس، اصلاحات، انقلاب صنعتی، و گذار از فئودالیسم به سرمایهداری را تجربه نکرده بود. او همچنین بر این باور بود که حزب توده در آموزش مارکسیسم به تودهی مردم موفق نبوده است و حتی کتابهای پایهای مانند Das Kapital را ترجمه نکرده است، و در عوض با انتشار کتابهایی مانند “مفهموم ماتریالیستی انسانیت” و “ماتریالیسم تاریخی” که دارای عناوینی بودند که ضد خدا بهنظر میرسید، به احساسات مذهبی مردم توهین کرده است.
اعتراض اصلی شریعتی به توده و مارکسیسم مستقیماً مربوط به مکاتبات قبلی او با فانون بود. از نظر مارکسیستهای سنتی، ملیگرایی ابزاری بود که طبقهی حاکم برای اینکه ذهن مردم را از توجه به سوسیالیسم و مسائل بینالمللی منحرف کند، بهکار میبرد. حال آنکه از نظر شریعتی، ملتهای جهان سوم نمیتوانند استعمار را شکست دهند، بر از خودبیگانگی اجتماعی فائق آیند، و به جایی برسند که قادر باشند تکنولوژی غربی را بدون از دست دادن هویت شخصی خود به عاریت گیرند مگر آنکه نخست به خویشتن خویش بازگردند و ریشههای خود، میراث ملی خود و فرهنگ بومی خود را بازیابند. در سلسله سخنرانیهایی با عنوان “بازگشت”، شریعتی بیان میکند که روشنفکران ایرانی باید ریشههای ملی خود را بازشناسند و متذکر میشود که این ریشهها را نمیتوان در اسطورههای آریایی یافت، چراکه اسطورههای آریایی باعث حرکت مردم نمیشوند، بلکه این ریشهها را در مذهب تشیع که بر فرهنگ مردم نفوذ زیادی دارد میتوان یافت.(۱۶)
این نکته قابل توجه است که شریعتی در بحثهای خود علیه مارکسیست از استدلالهای معمولی که روحانیون علیه گروههای چپ بهکار میبردند، استفاده نکرد. طبق تعریف روحانیون، مارکسیستها ضد خدا و کافر هستند و کافران بنا بر تعریف، غیر اخلاقی، فاسد، گناهکار و شرور هستند. برعکس، شریعتی در بحث از مارکسیسم میگفت که ایمان “مجرد” به خدا،روح و زندگی بعد از مرگ، معرف یک مسلمان حقیقی نیست، بلکه گرایش به عمل در راه حقیقت مبین مسلمان حقیقی میباشد: “خوب دقت کنید که قرآن چگونه کلمهی کافر را به کار میبرد. این کلمه فقط برای توصیف کسانی استفاده شده که از عملکردن خودداری میکنند. این کلمه هرگز در توصیف کسانی که ماوراءالطبیعه یا وجود خدا، وجود روح، و یا رستاخیز را انکار میکنند بهکار نرفته است”.(۱۷)
اگرچه شریعتی طرفدار بازگشت به اسلام و تشیع بود، اما غالباً برای ایجاد تمایز میان خود و روحانیون محافظهکار اسلامی، آنها را مورد انتقاد قرار میداد.(۱۸)
“امروز دیگر کافی نیست یکی بگوید من با مذهب مخالفم یا یکی بگوید من معتقد به مذهب هستم. این دو حرف بیمعنی است. باید بعد از این تکلیفش را معلوم کند که کدام مذهب را معتقد است. مذهب ابوذر و مذهب مروانحکم، هر دو اسلام است. اما میان اسلام ابوذر با اسلام مروان حکم فاصله بین “لات” و “الله” است. این اندازه فاصله است. خوب، به اسلام معتقدی، اما به کدام اسلام معتقدی؟ اسلامی که در کاخ عثمان سر در آخور بیتالمال، مردم را غارت میکند، یا اسلامی که در ربذه تنها و خاموش در تبعید میمیرد… به علاوه اینکه کسی در مورد فقرا نگران باشد، کافی نیست. خلفای فاسد هم همین را میگفتند. اسلام راستین بیش از نگرانی است و به مسلمانان دستور میدهد برای تحقق عدالت، برابری، و رفع فقر بجنگند.”.(۱۹)
شریعتی روحانیت محافظهکار را متهم میکرد که جزئی از طبقهی حاکم شده و تشیع انقلابی را نظاممند کردهاند و درنتیجه با این کار به اهداف اولیهی تشیع خیانت کردهاند. او همچنین روحانیت محافظهکار را متهم میکرد که مخالف ادامهی راهی است که اصلاحگرانی چون جمالالدین افغانی شروع کردند؛ و اینکه مخالف افکار مترقی غربی، بهویژه قوانینی که توسط انقلاب مشروطهی سالهای ۱۲۸۵ـ۱۲۸۸ پشتیبانی میشد، است؛ و اینکه خواهان اطاعت کورکورانهی مردماند و نمیگذارند که آنان به متون اصلی دست یابند و میکوشند متون اسلامی را تحت نظارت انحصاری خود درآورند. علاوه بر این، معتقد بود که روحانیت محافظهکار در جستجوی “دوران باشکوه” اسطورهای به پشت سر مینگرند و نگاهی به آینده ندارند؛ و با متون مقدس، بیشتر چون منابع درسی فسیل شده برخورد میکنند تا منبع الهامی برای یک جهانبینی انقلابی پویا؛ و معانی حقیقی کلماتی چون “امت” را درنمییابند و بنابراین روشنفکران مجبور میشوند در جستجوی حقیقت به شرقشناسان اروپایی روی آورند.
شریعتی اغلب بر این نکته تاکید میورزید که هدایت و رهبری مردم در بازگشت به اسلام، نه توسط علما، بلکه بهوسیلهی روشنفکران مترقی ممکن میباشد. در “بازگشت” او بیان میکند که رنسانس اسلامی، اصلاحات اسلامی، و روشنگری اسلامی بیشتر بهدست روشنفکران حاصل میشود تا روحانیت سنتی. در یک سخنرانی با عنوان “مذهب علیه مذهب” اظهار داشت که در عصر جدید روشنفکران، مفسران راستین مذهب هستند. در اثری با عنوان “چه باید کرد؟” او تاکید میکند که روشنفکران مترقی، نمودهای اصیل اسلام پویا هستند. همینطور در جزوهای با عنوان “انتظار”، بیان میکند که اسلام به عنوان آموزشی مدرسهای به متخصصان الهیات تعلق دارد؛ ولی اسلام واقعی متعلق به ابوذر، مجاهدین، و روشنفکران انقلابی میباشد.
واضح است که نحوهی سخن گفتن شریعتی مشروعیت روحانیون را زیر سوال میبرد. اگراسلام انقلابی تنها اسلام راستین باشد، اسلام به عنوان آموزشی مدرسهای، اسلامی غلط میباشد. اگر کردار معتقدان به دین، ونه زهد آنها، نشانهی درست بودن اعتقاد باشد آنگاه انقلابیون ـ حتی اگر تعالیم اسلامی را ندانند ـ نسبت به روحانیون محافظهکار، مسلمانان بهتری میباشند. اگر ایمان و نه دانش باعث فهم حقیقت توسط کسی شود، آنگاه مبارزان دیندار غیر روحانی فهم بهتری از اسلام دارند نسبت به روحانیونی که در مدرسه اسلام را فراگرفتهاند. همچنین اگر علوم اجتماعی کلید فهم انقلابهای سیاسی اجتماعی باشد، آنگاه ایرانیانِ ِ نگرانِ ِ جامعه، باید بهجای الهیات به مطالعهی جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی بپردازند.
در طول انقلاب اسلامی، شریعتی بدون شک مشهورترین نویسندهی ایران جدید بود. نوارهای سخنرانی او در بین بسیاری از مردم و حتی بی سوادها میگشت. آثار او متناوباً تجدید چاپ میشد. تکیه کلامهای او اغلب درتظاهرات خیابانی شنیده میشد و افکارش آزادانه توسط انقلابیون، خصوصاً دانش آموزان دبیرستانی، مورد بحث قرار میگرفت، در حقیقت، افکار او بسیار شناختهشدهتر از افکار آیتالله خمینی بود و بنابراین او را میتوان نظریهپرداز انقلاب اسلامی دانست. بهخاطر شهرت بینظیر شریعتی، گروههای سیاسی رقیب بر سر نام او نزاع میکنند. رهبران روحانی حزب جمهوری اسلامی ـمتشکل از اغلب انقلابیونـ در مدح و ستایش او و دربارهی زندگی او مینویسند و در مورد آثاری از او که مربوط به ریشههای تشیع، انقلاب اسلامی، کاستیهای جنبش کمونیست، و نیاز به مبارزه علیه استعمار خارجی است، صحبت میکنند. البته جای تعجب نیست که اغلب دیدگاههای ضدروحانیت او را سانسور میکنند و این مسئله که او تحتتاثیر غرب بوده را انکار میکنند. مجاهدین، از طرفی دیگر بر آن قسمت از سخنان او که مردم را به یک انقلاب اجتماعی فرا میخواند، تاکید کرده و آن قسمت از سخنان او که مردم را به اتحاد ملی علیه خطر استعمار دعوت میکند، کمرنگ جلوه میدهند مخصوصاً به این خاطر که رهبر مجاهدین، مسعود رجوی به پاریس گریخت. ما نمیدانیم اگر شریعتی الان زنده بود چه دیدگاهی داشت. بسیاری از کسانی که او را مورد تحسین قرار میدادند به مجاهدین پیوستند، اما بسیاری دیگر علیرغمِ شک و تردیدهایی که داشتند به پشتیبانی از انقلاب اسلامی پرداختند. نیاز به تحکیم انقلاب ضد استعماری، ترس از یک حرکت ضدانقلابی نظامی، حملهی عراق، و تقدس خمینی که هنوز هم جمعیت زیادی از مردم را تحتتاثیر قرار داده است، چهار انگیزهی مهم برای پشتیبانی از رژیم است.
۱. سخنرانی عبدالکریم سروش، ویژه برنامه کانون توحید لندن در سالگرد درگذشت شریعتی، http://www.kanoontowhid.org/vp.php?pi=36, خرداد ۱۳۸۴.
Ervand Abrahamian, Radical Islam (The Iranian Mojahedin), London, ۱۹۸۹, p. ۱۰۵ .۲
۳. Ervand Abrahamian, ‘Ali Shari’ati: Ideologue of the Iranian Revolution, in Islam, Politics, and Social Movements, London ۱۹۸۹, pp. ۲۸۹ـ۲۹۷۳
۴. ع. شریعتی، رسالت روشنفکران برای ساخت جامعه، (Solon, Ohio: ۱۹۷۹)، ص ۶.
۵. شریعتی، ابوذر (Aachen: ۱۹۷۸)، ص v.
۶. ع. شریعتی، اسلامشناسی، درس ۱۳، ص ۱۵ـ۱۷.
۷. م. مقیمی، هرج و مرج، (تهران ۱۹۷۲)، ص ۱۳ـ۱۴.
۸. ن. میناچی، “حسینیهی ارشاد نه یک ساختمان بلکه یک حرکت تاریخی بود”، اطلاعات، ۲۱ دسامبر ۱۹۸۰.
۹. ع. شریعتی، رسالات، ص ۱۹ـ۲۰.
۱۰. ع. شریعتی، شیعه: یک حزب تمام، ص ۲۷.
۱۱. ع. شریعتی، اسلامشناسی، درس ۲، ص ۱۰۱.
۱۲. ع. شریعتی، علی تنهاست، ص ۱ـ۳۵.
۱۳. همان.
۱۴. ع. شریعتی، شیعه، ص ۵۵.
۱۵. برای این نگرش به مارکسیسم، نگاه کنید به: ع. شریعتی جبر تاریخ ص ۱ـ۷۲؛ اسلامشناسی، دروس ۱۰ـ۱۵؛ چه باید کرد، ص ۷۰ـ۷۵؛ بازگشت، ص ۱۶۱ـ۷۰.
۱۶. ع. شریعتی، بازگشت، ص ۴۹.
۱۷. ع. شریعتی، اسلامشناسی، درس ۱۳، ص ۷ـ۸.
۱۸. برای این نگریش به روحانیت، نگاه کنید به: ع. شریعتی اسلامشناسی، دروس ۲ـ۷؛ چه باید کرد؟، ص ۱ـ۱۵۷؛ انتظار، ص ۳۶ـ۳۷؛ مذهب علیه مذهب، ص ۱ـ۱۹.
۱۹. ع. شریعتی، اسلامشناسی، درس ۱۳، ص ۱۴ـ۱۵.