عبور از عبور
تفاوتی دردناک میان جامعهی فکریی ما و جامعهی فکریی غرب وجود دارد: آنها، آن چه را دارند، نگه میدارند، و ما، آن چه را داریم، به دور میافکنیم. نگهداریی یک اندیشه، به معنای تصلب در آن، و فرا نرفتن از حوزهی آن نیست، بلکه، به معنای جدی گرفتنِ آن، ارجاع به آن، و بهرهگیریی از آن است. به همین دلیل، در غرب، برای آنکه نظریهپردازی، استحکام و صحتِ نظریی آن چه را که پرداخته است نشان دهد، تا آنجا که میتواند، به دیگران استناد میکند. در حالی که، ما برای اینکه قدرت اندیشهی خود را نشان دهیم، تلاش میکنیم که بگوییم این اندیشه بیسابقه است، و ما آن را تنها از طریق تلاشهای نبوغآمیزِ خود دریافتهایم.
جامعهای که، تلاشهای اندیشگیی اندیشمندانِ خود را، با جدی گرفتن، و تکیه بر آن، نگه میدارد، با انباشتِ اندیشه مواجه میشود، و توانای آفرینشهای دورانساز میشود. پاول فیرابند، بیپروا از تاثیرات تعیینکنندهای که اندیشههای نظریهپردازان صاحبنامی چون تامس کوهن، ایمره لاکاتوش، و کارل پوپر، در شکلگیریی نظریهی بحثبرانگیزش داشته است، میگوید. اندیشمندانِ مکتبِ فرانکفورت، نه تنها از مارکس و هگل، که از اندیشههای وبر، که به یک معنا، در برابر مارکسیسم قرار داشت، بهره گرفتند، و بدین نحو، آفرینشِ نظریی قابل ملاحظهای را نمایان کردند. نوآوریی اندیشگیی فوکو، در موردِ گفتمانِ دانش و قدرت، نه تنها اتکای تام بر اندیشههای نیچه دارد، و متاثر از تلاشهای ساختارگرایانِ فرانسوی است، که به گفتهی خودش، مرهونِ سه استادی است، که با تدریسِ هگل، فلسفهی علم، و تحلیلِ گفتمان، در شکلگیریی اندیشهی وی تاثیر گذاشتند.
اما جامعهای که تلاش میکند تا آن چه را از تلاشهای اندیشگی دارد کنار زند، یا از آن عبور کند، همواره در قلمرو پرسشهای دیرین میماند، گرچه بیانی نوین را به کار بندد. براستی ما، در نگاهی که به مدرنیته و سنت داریم، تا چه اندازه از محتوای پرسشهای نظریی مطرح در دورهی مشروطه پا فراگذاشتهایم، و تا چه اندازه درونمایهی پرسشهای روشنفکرانِ ما، در موردِ مسئلهی آزادی، دموکراسی، برابری،و حق و قانون، با آن دوره، تفاوت کرده است؟
اگر رویهی نگهداشتنِ اندیشه و اندیشمند، حتی اگر منتقدِ آن باشیم، به انباشتِ اندیشه و نظریه، و آن گاه، نوآوری و راهگشایی بیانجامد، باید همهی اندیشمندانِ جامعه را جدی بگیریم، و در پی نمایاندنِ سهمِ آنان در کاروانِ اندیشهورزیی معاصر باشیم. با این توجه است که، شریعتی را، تا آنجا که یک اندیشمند است، نمیتوان نادیده گرفت. بیتردید، او، از منظر اندیشگی، در برپاییی انقلاب ایران تاثیر گذاشت. در حال حاضر، همچنان استقبالِ زیادی از آثارِ او، که دستِ کم متعلق به بیش از ۲۵ سال پیش است، میشود. اما، این دیدگاه نیز وجود دارد که، دلایلی میتوان ارائه داد، که تاثیرِ اندیشهی شریعتی در انقلاب، و استمرارِ استقبال از آثارِ او را، کمرنگ میکند. در اینجا معمولاً اشاره میشود به نگاهِ ایدئولوژیکِ شریعتی به دین، ترسیمِ او از فضایی اجتماعی بر اساسِ حق و باطل، که موجدِ خشونت است، و بهویژه، بحثی که در موردِ امت و امامت ارائه میکند. در پاسخ به این دلایلِ چالشگر، میتوان به گفتمانِ غالب در زمانِ شریعتی اشاره کرد، که همهی روشنفکرانِ غیر وابسته به حکومت را به نگاههای ایدئولوژیک، و ترسیمِ خطی پررنگ میان حق و باطل، کشانده بود. نیز میتوان به بحرانهای سیاسی در جوامعِ تازه استقلالیافته، و تلاشِ شریعتی برای یافتنِ استراتژیی پیروزیی جنبشهای ضداستعماری، از طریقِ رابطهی خاصِ جامعه با رهبر، در قالبِ مفاهیمِ امت و امامت پرداخت. اما، چنین پاسخهایی، به چنین ایراداتی، با توجه به پروژهی عبور از شریعتی، قدری جزئی به نظر میآید.
از شریعتی نمیتوان عبور کرد، چون او یک اندیشمند است، و به این لحاظ، باید حتی از سوی مخالفاناش جدی گرفته شود، و مورد ارجاع قرار گیرد. او، در مطالعهی جامعهی ایران، بر تحلیلِ فرهنگی تکیه میکند. راهِ رهاییی جامعهی ما را درآمیزی با مدرنیته، از درون سنت، میبیند، و تلاشهای فکریی خود را معطوف به چنین پروژهای میکند، و در این مسیر، به نقدِ دینِ سنتی و مدرنیتهی تمام میپردازد. در حال حاضر، تحلیلِ فرهنگی از جامعه، و گذر نقادانه از سنت، همراه با نگاهی نقادانه به مدرنیته را چگونه میتوان پشت سر نهاد، و سخن از عبور از شریعتی گفت، در حالی که، درونمایهی اندیشهی روشنفکرانِ مطرحِ کنونی، چیزی جز این نیست. به علاوه، او به پروژهی پُر آوازهی عرفان، برابری، و آزادی توجه کرد، و نقشِ معنویت را در فرایندهای اجتماعی، در مقایسه با نظریاتِ اجتماعیی روشنفکرانِ دورهی خود، پررنگتر نمود، و این نیز، درونمایهی اندیشگیی دستاندرکاران نظریهسازی در جامعهی روشنفکری کنونی است. اگر هم در جامعهی روشنفکریی کنونی، کسی به تحلیلِ فرهنگی، گذر نقادانه از سنت به مدرنیته، و طرح معنویت در نظریهی اجتماعی نپردازد، همچنان این دست از اندیشههای شریعتی، با توجه به مباحثی که در سطح جهانی در جریان است، قابل اعتنا مینماید.
بسیاری از افرادی که، کنار نهادن، و عبورِ از شریعتی را مطرح میکنند، به نوعی پشیمانیی توام با عذرخواهی از گذشتهی خود رسیدهاند، و چون در آن گذشته، تنها شریعتی را میشناختند، تمامِ تقصیر را به گردن شریعتی میافکنند: خشونت، تمایل به حکومت روحانیان، و ایدئولوژیک اندیشیدن را، یکسره بر عهده شریعتی میبینند.
از این رویکردِ روانشناختی که بگذریم، به نظر میآید، از منظرِ معرفتشناختی، در دورهی پس از انقلاب، نگاهی شبهتکاملگرا شکل میگیرد، که میپندارد معرفتی که در حال حاضر حاصل شده است، نقطهی آخر و کمالِ مطلوب است. این نگاه، به جای آنکه جایگاهِ تغییریافتهی خود را، بر حسبِ تغییر، از یک نحلهی فکری، به نحلهای دیگر، ارزیابی کند، آن را بر حسبِ تحولی تکاملی، از یک اندیشهی ناقص و نامطلوب، به یک اندیشه کامل و مطلوب، نگاه میکند. طبیعی است که، چنین نگاهی، همواره در پیی آن باشد، که اندیشهی پیشین را، بدور افکند، و از آن عبور کند. در حالی که، میتوان یک یا چند نحلهی فکری را نقد کرد، اما آنها را به کنار ننهاد.
عبور از اندیشه و اندیشمند، یکی از آسیبهای دردناک و بزرگ در تاریخِ معاصرِ اندیشهورزی و نظریهپردازیی جامعهی ما بوده است. روشنفکران ما، همواره، دیگری را، نه به عنوانِ تکیهگاه، و نه حتی رقیبی قابلِ بهرهگیری، که همچون دشمن دیدهاند. دشمنان، در میدان نبرد، تلاش میکنند یکدیگر را از میان ببرند، تا خود زنده بمانند. بر این منوال، روشنفکران، در میدانِ اندیشه، دستاندرکار نبرد برای هستیی اندیشهی خود، در برابرِ نیستیی اندیشهی دیگری میشوند، غافل از آنکه، روشنفکر، در فضایی که از اندیشه خالی باشد، خود، مرده محسوب میشود. این خصلتِ روشنفکران، به هوادارانِ اندیشهی آنان نیز منتقل میشود، و بدین نحو، آنها نیز این اندیشهها را قابلِ کنار نهادن و عبور مییابند.
باید در به کار گرفتن مفهوم عبور از شریعتی قدری تامل کرد. باید عبور کرد، اما نه از اندیشهی شریعتی؛ بلکه از عبور.