عاقبت و عقوبتِ كودتا
احسان شریعتی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را کاریکاتور کودتای ۱۲۹۹ توصیف میکند. وی معتقد است نقش منفی انگلیس در حافظه تاریخی ما اثری ماندگار داشته است؛ شریعتی اگرچه پربها دادن به عامل خارجی بهویژه انگلیس را بینشی داییجان ناپلئونی میداند، اما بر این باور است که نباید از نقش موثر و مستقیم قدرتهای غربی و در راس همه انگلیس به لحاظ تاریخی غافل شد. به باور شریعتی، طراحی این کودتا در اصل کاری انگلیسی بود که آمریکاییها مجری آن شدند، اگرچه سهولت نسبی کودتا را نیز عامل داخلی میداند، چه آنکه جامعه ایران از لحاظ اخلاقی مستقل و خودآگاه نشده بود. شریعتی معتقد است کشور ایران در آن زمان هنوز از نظر اقتصادی و مناسبات تولیدی، تحت سیطره نظامی، کشاورزی و فئودالی و خانخانی به سر میبرد. به دلیل پراکندگی روستاها و نبود راهها و رسانههای کنونی و… کشاورزان آگاهی و تجمع و نقش فعالی در جنبشهای شهری و دموکراتیک مدنی ملی و سراسری نداشتند. بهرغم شکلگیری تدریجی واحدهای صنعتی، نمیشد نام گروهبندیهای کارگری را طبقه، سندیکا و قدرت اعتراضی و اعتصابی قوی نامید. در فقدان حضور قاطع طبقات زحمتکش در جنبش، طبقه متوسط، روشنفکران و نسل جوان نتوانستند جامعه کل را متحد و بسیج کنند. وی همه این عوامل را در پیروزی کودتا دخیل میداند. در گفتوگوی پیشرو با احسان شریعتی بیشتر درصدد بودیم تا به بررسی نقش طبقات اجتماعی و عوامل پنهان در متن تاریخ ایران بهعنوان میانجی این رخداد بپردازیم.
ج : تاریخنگاری، بهمعنای رایج کلمه غالباً کار قدرتهای غالب بوده است. برای مقاومت در برابر رسمیت یافتن قرائت قدرتهای ذینفع و رساندن صدای خاموشان، فرودستان یا قربانیان یعنی ملتی که حق تعیین سرنوشت خویش را از دست داده و رژیمی ناخواسته بر او تحمیل شده و ثروت و حاکمیت ملیاش به تاراج رفته، هر تحلیل منصفانهای باید هم ضعفهای درونی را ببیند و هم مسئولیتهای قدرتهای بزرگ حاکم بر جهان را و البته این دو جنبه، مکمل یکدیگرند و دست در دست هم فاجعه به بار میآورند. رشد ناموزون اجتماع مدنی، قوام نایافتگی و نابالغی خودآگاهی شهروندی و فاصلههای طبقاتی برای یک جامعه در حال گذار به تجدد و بحران هویتی، اعتقادی و ارزشی، ناکارآمدی نیروهای مرجع فکری و معنوی، تشکل نایافتگی احزاب سیاسی و اختلافات در رهبری، جملگی توسط اغراض و توطئهها و پروژههای قدرتهای بیگانه جهانخوار به خدمت گرفته میشوند. بدون چنین آسیبشناسیای فهم امکان و توان و ابتکار عمل امپریالیستها ناممکن است.
ج : معنای کلیت، دربرگیرندگی و وحدت دو جنبه کنش سیاسی نیروهای اجنبی و داخلی از سویی و جنبه اقتصاد سیاسی و اجتماعیـ طبقاتی یا تناسب شرایط و اوضاع کشور با این اقدام و واقعه از سوی دیگر است. انضمامی بودن این کلیت هم به این معناست که حد و مرزهای دو سپهر سیاسی و اجتماعی و داخلی و خارجی و… را نباید درآمیخت و سهم هر عامل را باید محفوظ داشت. درست است که کاستیهای تاریخی، ساختاری، طبقاتی و بهویژه فرهنگی و سیاسی زمینهساز توفیق این اقدام غیرطبیعی یعنی کودتا به معنای تحتاللفظی، ضربه دولتی بودهاند، اما تمهید و تدارک و برنامهریزی و تحقق این طرح یک پرونده حقوقیـسیاسی خودویژه ملی و بینالمللی سیاسی است. “عملیات آژاکس” یا کودتای ۱۳۳۲ سرمنشأ یک رشته کودتاها و دخالتهای خونین دیگر از سوی سیا در جهان شد. (در آمریکای لاتین: هاییتی، جمهوری دومینیکن، اکوادور، برزیل، هندوراس، سالوادور، کلمبیا، شیلی آلنده در۱۹۷۳، در آفریقا: کنگو، زئیر، آنگولا و در آسیا، اندونزی، افغانستان و حتی در اروپا: یونان، و…)
بنابراین این رویکرد ایالات متحده در جایگزینی استعمار پیر بریتانیا به تعبیر شما، صورتبندی خاص خود را دارد و تحلیل مستقلی میطلبد (که بهخصوص با توجه به تحولات کنونی سیاست خارجه آمریکا و ناتو باید مقایسه شود). اما آن میانجیهای داخلی هم نقش مبنایی خود را دارند. به این معنا که منهای وساطت، این عوامل: اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک، نقش رهبران و احزاب سیاسی، جامعه دینی، اقشار و طبقات اجتماعی، بهویژه نیروهای موثر اعم از دانشگاه و بازار و لمپنـ پرولتاریا و حاشیهنشینان و… عامل خارجی از هرگونه عملی، جز جنگ و بمباران و اشغال نظامی، ناتوان میماند.
ج : استعمار انگلیس در صدر مشروطه حامی آن جنبش بود در رقابت با روسیه تزاری که از سلطنت مطلقه پشتیبانی میکرد. اما در آستانه جنگ جهانی اول این دو قدرت در برابر قوای متحدان آلمانیـعثمانی به یکدیگر نزدیک شدند و نهتنها دست از حمایت از دولت و ملت ایران شستند که به صورت پیاپی طرحهای تجزیه کشور به دو منطقه تحتالحمایه را پی گرفتند. در دوران رضاخان که از پی کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ سیدضیاءالدین طباطبایی سر بر آورد، تمرکز حکومتی زیر نفوذ خود را میخواستند و هنگامی که این خواسته در آستانه جنگ جهانی دوم عملی نشد، به بهانه نزدیکی شاه جدید به آلمان، ایران را در شهریور۱۳۲۰ اشغال کردند. نقش منفی انگلیس در حافظه تاریخی ملت ما اثرات ماندگاری گذاشت. هر چند در برابر تئوری توطئه، باید توطئه تئوری را تقویت کرد و پر بها دادن به عامل خارجی بهویژه انگلیس را بینشی داییجان ناپلئونی میخوانند، نباید از نقش موثر و مستقیم قدرتهای غربی و در رأس همه انگلیس، به لحاظ تاریخی غافل شد زیرا هم باور به اینکه “همهاش کار انگلیسهاست” و هم تمسخر این باور به اصطلاح داییجانناپلئونی، هر دو واقعاً کار انگلیسها بوده است، تا به این وسیله بتوانند ابعاد این نقش را بزرگ و کوچکتر از حد واقعی نشان دهند. طراحی همین کودتا در اصل کاری انگلیسی بود که آمریکاییها مجری آن شدند .
ج : سهولت نسبی کودتا دیگر ظاهراً به خودمان بازمیگردد که به لحاظ سیاسیـاقتصادی در بنبست قرارمان داده بودند و برای برونرفت نیازمند مقاومتی همهجانبه بودیم. اما نیروهای سیاسی پیشرو آمادگی، صلاحیت و ساختار لازم را برای پایداری کسب نکرده بودند. تفکر و فعالیت غالب مبارزه قانونی، پارلمانتاریستی و مسالمتآمیز بود. دکتر مصدق نیز تلاش داشت با روش اخلاقی آگاهیبخشی کند و این نشان میداد که جامعه حتی از لحاظ اخلاقی مستقل و آزادمنش و خودآگاه نشده بود. جنبش در سطح شعارهای سیاسی صرف و مطالبات صوری مانده بود و قدرت متشکل و آمادهای به مسلح شدن در صورت تهاجم خارجی و کودتا در صحنه وجود نداشت. از رهبری جبهه ملی انتظار چنین مواجههای غیرواقعبینانه بود. حزب توده که در این زمینه آگاهی و تجربه بیشتری داشت به دلیل وابستگی به شوروی که چشمپوشی عملی کرد، اقدام درخوری انجام نداد.
ج : کشور ایران در آن زمان هنوز از نظر اقتصادی و مناسبات تولیدی، تحت سیطره نظامی کشاورزی و فئودالی و خانخانی به سر میبرد. به دلیل پراکندگی روستاها و نبود راهها و رسانههای کنونی و… کشاورزان آگاهی و تجمع و نقش فعالی در جنبشهای شهری و دموکراتیک مدنی ملی و سراسری نداشتند. بهرغمِ شکلگیری تدریجی واحدهای صنعتی، نمیشد نام گروهبندیهای کارگری را طبقه، سندیکا و قدرت اعتراضی و اعتصابی قوی نامید. در فقدان حضور قاطع طبقات زحمتکش در جنبش، طبقه متوسط، روشنفکران و نسل جوان نتوانستند جامعه کل را متحد و بسیج کنند. بازار و دانشگاه دو کانون و منبع تغذیه عمده مالی و فکری نهضت ملی بودند. روحانیت و بهویژه بخش سیاسی آنکه در ادامه سنت مدرس و علمای مشروطه، در آغاز یکی از دو ستون رهبری نهضت بهویژه در بُعد تعیینکننده تودهای جنبش محسوب میشد، به تدریج از آن فاصله گرفت و این موضوع جنبش را در مواجهه خارجی شکننده کرد. لمپنـپرولتاریا به صورت نیروی خنثیکننده دستههای ملیگرا و چپی که پیشتر با به کارگیری خشونت در درگیریهای سیاسی داخلی سنت بدی به جای گذارده بود، وارد صحنه شد و به عنوان پیشمرگ کودتا عمل کرد.
ج : مسلماً استعمار نه تنها بدون پایگاه نمیتواند پایش را در کشوری بگذارد که بنا به مفهوم، مدعی ایجاد معماری و عمران و تمدن و آبادی و کلونیهای خاص خود است. بنابراین در آغاز نیاز به راهبلدهایی دارد که محلی و بومی باشند. بعد که مستقر شد، قشر و طبقهای شهری و بورژوا تشکیل میدهد که واسط و دلال و بهاصطلاح، کمپرادور هستند. این تحلیلها و مفاهیم پیش از انقلاب بسیار رایج و آشنا بودند. اما امروزه دستخوش فراموشی شدهاند. پایگاه استعمار فقط اقتصادی نیست بلکه در همه ابعاد اجتماعی، سیاسی، نظامی، امنیتی و بهویژه فرهنگی عمل میکند.
ج : به بیان گوته “هر ضربهای مرا نکشد قویترم میسازد.” کودتای ۱۳۳۲ کاریکاتور کودتای ۱۲۹۹ بود. مانند کودتای لوییبناپارت برادرزاده ناپلئون که ادای او را درآورد و مارکس در تکمیل قول هگل که “تاریخ همیشه دو بار روی میدهد”، دربارهی او افزوده بود: بله، اما بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت شبهکمدی. این بار هم، به تعبیر آیتالله خمینی پس از ۱۵ خرداد، “چکمههای پدر رضا برای محمدرضای پسر قدری گشاد بود!” کودتا در مجموع، منجر به کند شدن حرکت دموکراتیک مدنی خشونتپرهیز و رشد انقلابیگری مسلح و بنیادگراییهای رادیکال در کشور و در تاریخ شد. بهگونهای که هرچه پهلویها پس از قاجار و مشروطه، اعم از خوب و بد، رشته بودند، با به راه افتادن انقلاب رشته شد و به جای آنکه مسوولیت ورشکستگی و تقصیرشان را بپذیرند، دنبال دیوار کوتاه روشنفکران منتقد میگردند. البته، بالاخره استقلال حاصل شد و در بلندمدت نیز با توجه به آگاهی و تجارب عمیقی که نیروهای آزادی، عدالت و توسعهخواه به آن دست یافتهاند امید است که بتوانند این تاخیر و کندی تاریخی چندجانبه را جبران کنند.
ج : آنها بلافاصله در نهضت مقاومت ملی به پیشگامی چهرههایی چون آیات طالقانی و زنجانی و… فعال شدند و چون با سیاست “صبر و انتظار” برخی از سران جبهه موافق نبودند، بعدها به پایهریزی تشکلهای ایدئولوژیک و انقلابیتری پرداختند که در تحولات بعدی نقش تعیینکننده داشت. در مجموع، نیروهای ترقیخواه مسلمان در قیاس با سایر خانوادههای فکری و سیاسی موفقتر عمل کردند، به این نشان که با همان هویت و مواضع و شخصیتها و… بهرغمِ انشعاب و انحراف اشخاص و گروههایی، تا به امروز در صحنه تحولات درون کشور حضور دارند.
ج : فرق کودتا با انقلاب این است که این یکی خودانگیخته و مردمی است و آن یکی مصنوعی و تحمیلی. هیچکس از پیش، خود نمیتوانست اعلام جمهوری و انحلال سلطنت کند. اما میشد این امر را پیشنهاد داد و بهرفراندم گذاشت. برای این هدف هم که با نیت و تفکر فاطمی و مصدق همخوان بود، نیاز به آمادگی ذهنی در سطح ملی و مردمی بود که در دستور کار و محدوده حرکت اصلاحی نبود. انقلاب خشونتپرهیز و اصلاحات اساسی با هم تباینی ندارند و تنها اختلاف درجهای است که متناسب با موقعیت و شرایط مشخص کاربردشان مناسبت مییابد. اما در دوران اصلاحی نمیتوان انقلابی عمل کرد و به عکس، در غیراینصورت به نفع مخالفان تغییر و تحول عمل کردهایم. نقد رهبران گذشته مشروع است و مفید، به این شرط که وفا و صفا را هم مانند ملکی فراموش نکنیم که در هنگام انتقاد از مصدق گفته بود: “هر چند با شما همراهیم ولو تا جهنم!”
ج : در همان واقعه ایرانیانی نیز در خدمت آن قدرتها بودهاند که خیلی مدعی ایرانگرایی، از نوع باستانی آن هم بودند! و هر یک از نیروها و رهبران سیاسی دیگر نیز از چپ و راست مسوولیت خاص خود را در این میان داشتهاند که زمینهساز کودتا شدهاند. این دو وجه، یعنی نقش قوای خارجی و داخلی مکمل هم و نسبی است و نه مغایر با یکدیگر و مطلق. امروز پس از گذشت چند دهه پس از انقلاب و با توجه به تحولات جهانی، فرآیند جهانیسازی، انقلاب اطلاعاتی و ارتباطی و شبکهای تحلیل مناسبات سلطه و تضاد شمالـ جنوب بسیار پیچیدهتر از طبقهبندیهای دوقطبی پیش از انقلاب (و سرایتکرده از سادهسازیهای لنینیستی) است. در بازخوانی تاریخ نیز باید این همدستیهای پیدا و پنهان داخل و خارج شفافسازی شود تا نسل جوانی که در واکنش مقولات تبلیغاتی گاه دچار کمحافظگی تاریخی شده، چراغ راه آینده را بیابد.