ضرورتِ بازخوانی… شریعتی
به نظر میرسد با توجه به تجربیات، اتفاقات رخداده، و مواجهات صورتگرفته پیرامون آراء و اندیشههای مرحوم دکتر شریعتی، و نیز ضرورتهای زمانه، وقت آن رسیده باشد که نگاهی وفاقگونه به اندیشههای بزرگانی چون ایشان داشت.
دو مفهوم کلیدی برای فهم اندیشهی شریعتی وجود دارد، که بدون آنها، درک اندیشهی ایشان امکانپذیر نیست. این دو مفهوم، روشنفکری و ایدئولوژی است. همواره باید به این نکته توجه داشت که شریعتی یک روشنفکر است و بههیچوجه نباید او را یک فیلسوف یا استاد دانشگاه به معنای متعارفاش دانست. او فردی بود که از روی آگاهی و اراده، روشنفکری را برگزیده بود.
برای فهم مفهوم روشنفکر میتوان به دایرهالمعارفهای گوناگون رجوع کرد. بر این اساس، روشنفکر یک استاد دانشگاه نیست که دغدغهی حرفه و ارتقای خود را داشته باشد، بلکه روشنفکر تنها درد مردم زمانهی خود را دارد. بنابراین، میتوان گفت که روشنفکر، وجدان بیدار جامعه است که با شبکههای القایی و اغوایی قدرت درگیر میشود و تمام تلاش خود را بهکار میگیرد تا پردههای هژمونیک موجود، که عموماً از سوی صاحبان قدرت طرح میشود تا مردم از فهم نیازها و خواستههای خود ناتوان شوند، را کنار بزند. از این رو سخن مرحوم شریعتی کاملاً درست است که روشنفکران، نقش انبیا را ایفا میکنند.
چند ویژگی را میتوان در خصوص روشنفکری بیان کرد :
نخست اینکه: روشنفکران بیشتر در خدمت تولید و اشاعهی ایدههایی هستند که به روشنگری و رهاییی تودهها کمک میکند. همچنین روشنفکران در مناقشات عمومی مشارکتی جدی دارند، و با چشمان بیدار خود، مراقب این امر هستند که مردم با لطایفالحیلی دچار تردید و انحراف نشوند. بهعبارت دیگر، روشنفکران، زبان کسانی هستند که مهارت و سلاح دفاع از حقوق شهروندی خود را ندارند. مرحوم ادوارد سعید عبارت نیکویی در این راستا دارد: “روشنفکر واقعی همیشه یک بیگانه تلقی میشود که در تبعیدگاه تحمیلی و حاشیهی جامعه بهسر میبرد.” بنابراین میتوان گفت که روشنفکر هزینهها را خودش برای خودش رقم میزند. او همواره متوجه این نکته است که با موضعگیریها و عقاید خود، به حاشیهی جامعه رانده میشود، و باید خود را آمادهی پذیرش هزینهها کند. درنتیجه، فردی که بخواهد بدون تحمل این هزینهها روشنفکر شود، هیچگاه به این هدف متعالی نمیرسد و روشنفکرنمایی بیش نخواهد بود. روشنفکر همیشه در حال ستیز و جدال به سر میبرد تا بتواند از مسیر آگاهیبخشی، حقوق شهروندی و نیازهای واقعیی مردم را از اصحاب قدرت بگیرد. ازاینروست که میتوان او را وجدان اخلاقیی عصر خود دانست. با این توضیحات کلی در خصوص روشنفکری، باید گفت که مرحوم شریعتی یک روشنفکر کامل و تمامعیار است.
شریعتی در خصوص بهرهگیری از متد و شیوهی علمی، روششناسیای را برمیگزیند که بتواند هدف روشنفکریی او را محقق کند. دراینخصوص، ذکر این نکته ضروری است که اگر روشنفکر میخواهد انسان را به حقیقت نزدیک کند و او را به حقاش برساند، لازم است که برای انسان، غایت و ذاتی ولو منبسط تعریف کند. بنابراین روشنفکری که ذاتگرا و حقیقتگرا نباشد، بههیچعنوان روشنفکر نیست. ازاینجهت در آثار مرحوم شریعتی بهطور مکرر از ذات ثابت انسانی و ارزشها و آرمانهای مطلق یاد میشود. همچنین کسی که ذاتگراست، نمیتواند خداگرا نباشد، زیرا رابطهی استواری بین غایت، ذات، و خدا وجود دارد. ازاینجهت هم باید گفت که خداگرایی در آثار شریعتی فوران دارد و عشق به خدا در همهی آثار او موج میزند. یکی از ویژگیهای سهگانهی مدینهی فاضلهی مورد نظر شریعتی عرفان است، که بیش از هر چیز بیانگر عشق شریعتی به خداوند است. بنابراین باید گفت روشنفکری که غایتزدایانه، ذاتزدایانه، و خدازدایانه بخواهد مدعیی روشنفکری باشد، بهطورحتم ادعایی گزاف را طرح کرده است.
ایدئولوژی یکی دیگر از مفاهیم کلیدیی اندیشهی دکتر شریعتی است. متأسفانه روزگاری بسیاری از طرفداران و نزدیکان شریعتی از این مفهوم برای رسیدن به منافع سیاسیی خاص بهره گرفتند، اما هم آنان امروز این مفهوم را برنمیتابند و تقلیلگرایانه با آن برخورد میکنند. لکن از نگاه بنده، هیچ مفرّی از ایدئولوژی نیست، و میتوان گفت که هر آئین و مکتبی یک ایدئولوژی است. برخی از افراد، مفاهیم و برداشتهای مختلف از ایدئولوژی را به یک قرائت خاص از ایدئولوژی فرو میکاهند، که براساس آن، ایدئولوژی برابر با توتالیتاریسم یا تمامیتخواهی است. این درحالی است که سه قرائت برجسته از ایدئولوژی وجود دارد: قرائت اول، قرائتی خنثی و بیطرفانه است، که تنها به بیان اندیشهها و دیدگاهها اختصاص دارد. نگاه و قرائت دیگر، نگاهی انتقادانه و منفی نسبت به ایدئولوژی است، که متعلق به مارکسیستهای نخستین و لیبرالها است. از نگاه لیبرالها، ایدئولوژی همان آگاهی کاذب است که از طرف اصحاب قدرت برای فریب تودهها مطرح میشود. اما براساس قرائتی دیگر، ایدئولوژی امری اجتنابناپذیر و مقولهای همیشگی است. درنتیجه میتوان گفت افرادی که ایدئولوژی را به قرائتی توتالیتر تقلیل میدهند، برخوردی ایدئولوژیک با این مفهوم کردهاند، زیرا این افراد، از میان تعابیر مختلف تنها یک قرائت را برگزیدهاند و بر این اساس، گرفتار همان بلیهای شدهاند که دیگران را براساس آن نقد میکنند.
مرحوم شریعتی تعریفی از ایدئولوژی ارائه میکند که همهی اقوال و دیدگاههای مدعیان اندیشهی صِرف و رها از ایدئولوژی را در برمیگیرد. از نگاه ایشان، ایدئولوژی دارای سه عنصر است: نخستین ویژگی؛ جهانبینی است که به معنی تفسیر و تعبیر آدمی از جهان است که بر مبنای آن میتوان مدلی برای ادارهی جامعه ارائه کرد.
جهانبینی مقدمهی ارزشیابی از مقولههای مختلف انسانی است تا بر اساس آن، راهحل مناسبی برای زندگی به دست آید. پس سه عنصر جهانبینی، ارزشیابی، و راهحل را میتوان عناصر سهگانهی ایدئولوژی از نگاه شریعتی بیان کرد. با این نگاه، همهی مکاتب دارای ایدئولوژی هستند و نمیتوان مکتب خاصی مانند لیبرالیسم را بیبهره از ایدئولوژی دانست.
شریعتی یک متفکر شیعی است و عشق زیادی به تشیع دارد. شریعتی در آن شرایط حساس و سخت، کوشش بسیاری در جهت فهم و درک آموزههای ناب شیعه و معرفی آنها به نسل جوان داشت. درنتیجه، نمیتوان از ریشههای شیعیی تفکر شریعتی، بهویژه اندیشههای عدالتخواهانه و نیز مفهوم امامت، چشمپوشی کرد.
ریشهی فکریي دیگری که در اندیشهی شریعتی قابل توجه است، مفهوم “مسئولیت” و “شدن” است. شریعتی تأکید زیادی بر مسألهی شدن انسان دارد. از نگاه او، انسان موجودی خودآگاه است که باید ظرفیتهای بالقوه خود را به فعلیت برساند. انسان موجودی مسئول است و بههیچ عنوان، بیطرف نیست. این مفهوم در ارتباط با اگزیستانسیالیسم سارتری است. البته برخلاف فیلسوفان وجودی مانند سارتر که نمیتوانند مبنای ذاتگرایانه و اصلگرایانهای برای مسئولیت انسان و شدن او تصور کنند، مرحوم شریعتی، به دلیل غایتگرایی و خداگراییاش، چنین بستری را برای انسان فراهم میکند. بهعبارت دیگر، مسئولیت و شدن سارتر بر مبنای اباحهگرایی است، اما مسئولیت و شدن شریعتی براساس خداگرایی است، و البته مسئولیت و شدنی میتواند معنا داشته باشد که برمبنای خداگرایی باشد.
مرحوم شریعتی همچنین بهشدت تحت تأثیر جنبشهای رهاییبخش از جمله جنبش الجزیره و متفکرانی مانند فرانتس فانون بود. از دیگر ریشههای فکری مرحوم شریعتی میتوان به نوعی به سوسیالیسم اقتصادی و انقلابی، رمانتیسم انقلابی، رادیکالیسم اجتماعگرا، نئومارکسیسم فرانسوی منسوب به آلتوسر، و مارکسیسم انتقادیی مارکوزه اشاره کرد. یکی از دلایلیکه مرحوم شریعتی مخاطبین خود را دانشجویان قرار میدهد، تأثیرپذیری از جنبش دانشجوییی فرانسه است.
مدل فکریی شریعتی را میتوان مکتب انتقادی دانست، البته نمیتوان شریعتی را کاملاً پیرو مکتب فرانکفورت یا انتقادی دانست. یکی از اصول این مکتب، رابطهی واقعیت و ارزش است، درحالیکه شریعتی این دو را جدا میدانست. مفهومی که به نظر میرسد شریعتی از مکتب فرانکفورت گرفته باشد، مفهوم رهاییبخشی است. در نظریهی انتقادی، ملاک ارزشیابی نظریهها، و در لسان شریعتی ایدئولوژی، رهاییبخشی است، و بر این اساس، نظریه یا ایدئولوژیای مورد قبول است که بتواند انسان را از رنجها و جبرهای مختلف رها سازد.
او همچنین بهشدت تحت تأثیر مارکس دیالکتیک یا مارکس هگلی و نه مارکس مادیگرا بود. برخلاف تفاسیر مادی از مارکس، مارکس دیالکتیک بهدنبال رهاییی انسان بود، و از اینرو، نقاد جدی شیءوارگی انسان در نظام سرمایهداری و نیز مسخشدگی و ازخودبیگانگیی انسان در این نظام بود. در آثار شریعتی بهطور مکرر سخن از دیالکتیک ماده و روح میرود. بنابراین شریعتی متأثر از مارکس انسانگرا بود و میکوشید انسان را به انسانیت خود نزدیکتر کند.
شریعتی درد انسان و رهاییی او را داشت، و در آثار مختلف خود از ارزشهایی مانند رنجبردن از تبعیض، عشقورزیدن به برابری انسانی و آزادی یاد میکند. او این مؤلفهها را در تشریح مفهوم ایدئولوژی بهکار میگیرد، و ایدئولوژیی مطلوب را در برگیرندهی این ارزشهای سهگانه معرفی میکند.
درخصوص متفکران داخلیی مؤثر بر شریعتی میتوان به مرحوم جلال آلاحمد اشاره کرد. جلال آلاحمد که پس از گذراندن مراحل مختلف، در اواخر عمر خود، به قابلیتهای مذهب تشیع گرایش پیدا کرده بود، جملهای زیبا در خصوص شهادت دارد: “آنروز که ما شهادت را کنار گذاشتیم و به بزرگداشت شهداء اکتفا کردیم، تبدیل به دربانان گورستان شدیم.” بنابراین تأثیر اندیشههای آلاحمد بر شریعتی بسیار قابل توجه است. درخصوص ریشههای جامعهشناختیی اندیشهی شریعتی نیز باید به نظام سیاسی حاکم بر ایران، نظام دوقطبیی جهان، سلطهی بوژوازی، و نیز محیط زندگی و رشد شریعتی توجه کرد.
شریعتی، با توجه به درک خاص و ناب خود از ایدئولوژی و تشیع، احساس میکرد که تشیع دچار انحراف شده، و آن چیزی که تحت عنوان سنت شیعی شکل گرفته است، متناسب با روح شیعی نیست. ازاینرو، تلاش بسیار داشت تا با روشنگری بتواند روح واقعیی تشیع را بازگرداند. با توجه به این هدف میتوان اهمیت مفهوم بازگشت به خویشتن را در آثار مرحوم شریعتی درک کرد.
یکی دیگر از اهداف او، بهرهگیری از سازوکارهای تشیع برای ایجاد تحرک و جنبش اجتماعی و انقلابی بود، و در این زمینه کسی تردید ندارد که او یکی از نظریهپردازان اصلیی انقلاب بود. شریعتی مفاهیمی نظیر شهادت، امامت، انتظار، و دعا را برای ما زنده کرد، و تفسیری نوین و حرکتآفرین از مفاهیم کلیدیی اندیشهی شیعی به دست داد. شریعتی بر اهمیت مسألهی مسئولیت روشنفکران اصرار میورزید و این در حالی است که این مسأله نیاز امروز جامعهی ایرانی است. متأسفانه به نظر میرسد روشنفکری دینیای که حداقل عامل مشدد و معدد انقلاب اسلامی بود، پس از انقلاب انبساط پیدا نکرد، و ما امروز به شدت نیازمند این نوع از روشنفکری هستیم.
یکی از دغدغههای شریعتی این بود که پس از مدرنیته، مسألهی چگونه بودن انسان زیرسؤال رفته است. او معتقد بود که علیرغمِ برخی از دستاوردهای سختافزارانه مدرنیته، انسانها گرفتار بحران معنا شدهاند. بنابراین میکوشید تا این بحران را فهم و بهگونهای چارهاندیشی کند.
یکی دیگر از اهداف شریعتی که امروز نیز نیاز جامعهی ماست، مسألهی خرافهزدایی و تحجرزدایی بود. این دو مؤلفه از جمله مهمترین عوامل تحرک روشنفکران دینیی قبل از انقلاب بوده است. شریعتی بر جایگاه مهم آگاهیبخشی و خلاقیت انسان تأکید بسیار داشت.
دیگر دغدغهی شریعتی، نقد قابل مناقشهی او بر تشیع صفوی بود. از نگاه شریعتی، تشیع صفوی، بیش از تأکید بر خلافت، بر خلیفه تأکید دارد، و بیشتر متعلق به گذشته است. همچنین مظهر تشریفات و شعائر است، و بیش از زندگی، به جهان پس از مرگ توجه دارد. در این تشیع، اصل مهم امامت تحریف شده و مسأله مهم مسئولیت انکار شده است. البته بنده معتقدم که شریعتی میتوانست میان مبانی تشیع صفوی و سیاستها و رفتارهای صفویه تمایزی قائل شود. بنابراین چه بسا اگر شریعتی عمر بیشتری مییافت، به این مسأله توجه بیشتری میکرد. همچنین نقدی که شریعتی در مورد فلسفه وارد میکند، به معنی نقد فلسفه بماهو فلسفه نیست. بنابراین از نگاه اینجانب، شریعتی منتقد آن بخش از فلسفه بود که به نقش سیاسی و اجتماعی و دلالتهای عملی خود بیتوجه است.
او همواره به تشیع به عنوان یک راه مینگریست. اما باید پرسید که پس از رسیدن به مقصد چه باید کرد؟ دراین زمینه میتوان گفت که: شریعتی تنها متفکر قبل از انقلاب و تأسیس نیست، بلکه متفکر نظارت و حفاظت پس از تأسیس نیز هست، و امروز ما به شدت به شریعتیی پس از تأسیس نیازمندیم. شریعتی یک متفکر منتقد مدرنیته بود و به اصول و مبانی شکلگیری مدرنیته نقدهای جدی داشت. او همچنین یک متفکر کاملاً بومیگرا بود و معتقد بود که شرایط تاریخی، اندیشهای، و عرفانیی ما باید در برنامهریزیها مورد توجه بسیار قرار گیرد، و نباید با یک گرتهبرداری کورکورانه تسلیم غرب شویم.
پیام اصلیی شریعتی را میتوان حقیقتگرایی و مقابله با مصلحتگرایی دانست. از نظر شریعتی، هیچ مصلحتی بالاتر از حقیقت نیست.
به عقیدهی بنده، شریعتی با غربزدگی در دوران ما مقابله کرد. او با کمونیسم منحرفی که سکاندار حرکات رهاییبخش بود، مبارزه کرد. در آن زمان بهقدری موج کمونیسم منحرف قوی بود که حتی برخی از نیروهای مذهبی هم تغییر ایدئولوژی دادند و به آن سمت گرویدند، اما شریعتی در برابر این اندیشه ایستادگی کرد. شریعتی با رواج مفاهیم رهاییبخش مذهب، جوانان را به سمت اندیشههای تشیع جذب کرد. از ویژگیهای مرحوم شریعتی، زندهکردن نام بزرگان دین بود، که در این خصوص، زندهکردن نام حضرت زینب قابل توجه است، که البته این مسأله با آگاهیبخشی ارتباط نزدیک داشت. او میگفت: “شهادت دو وجه دارد: خون و پیام”
در آثاری که در زمینهی انقلاب اسلامی نگاشته شده است، مرحوم شریعتی بهعنوان نمایندهی اسلام رادیکال مطرح شده است. تفاوت اصلی شریعتی با سایر روشنفکران این است که او پرسشها و راهحلهای جدید و غیرتمدنی را مطرح کرد. ازاینرو، شریعتی متفکری خلاق، ایدئولوژیک، و غیرتاریخی است.
با اینکه بنده هیچگاه طرفدار پروپاقرص دکتر شریعتی نبودم، و همواره با نگاهی انتقادی و آکادمیک به ایشان نگریستهام، اما باید بگویم که شریعتی در جامعهی ما مظلوم واقع شده است. شریعتی از طرفی توسط برخی از سنتگرایان دینی به ناحق در مورد مسائلی چون خاتمیت و امامت زیر سؤال رفت، و از طرف دیگر، توسط برخی از طرفداران خود نیز مورد بیمهری قرار گرفت. افرادی که روزگاری زیر علم شریعتی بودند، به محض اینکه دارای قدرت شدند، ایدئولوژیککردن دین از طرف شریعتی را نقد کردند. اما باید در خصوص مرحوم شریعتی گفت که اندیشه و عمل ایشان بهطور کلی، درست، و بهطور جزئی، نادرست است. این در حالی است که اندیشه و عمل برخی از روشنفکران کلاً، نادرست، و جزئاً، درست است. بنابراین باید گفت که مسیر کلیی حرکت شریعتی مسیری قابل دفاع و صحیح است، و کسی که در زمینهي انقلاب اسلامی مطالعه میکند، نمیتواند نقش برجستهی آن مرحوم را فراموش کند.
چندین نقد را میتوان در زمینه آرا و اندیشههای شریعتی مطرح کرد، تا بتوان به ضرورتهای طرح اندیشهی او در زمان فعلی رسید. نخستین انتقاد وارد بر شریعتی این است که از شریعتی نباید انتظار یک منظومهی فکری و فلسفیی کامل را داشت، هرچند بهطور نسبی یک انسجام وجود دارد، اما به دلیل مبارزهطلبی و نیز عمر کوتاه شریعتی نمیتوان انتظار انسجام مطلق از اندیشهی ایشان داشت. بنابراین شریعتی بیشتر با تک اشارات کوتاه و پرمغز خود شناخته شده است. بهعنوان مثال، طرح مثلث عرفان، آزادی، و برابری از طرف شریعتی به این معناست که هر نسبتی بین آزادی و برابری، بدون عرفان معنا ندارد، و نمیتواند به نتیجهی مطلوب برسد. در زمینهی طرح مثلث زر و زور و تزویر نیز باید گفت که این مسأله بسیار مهمی است و حتی بنده در مقاطعی از جمهوری اسلامی نیز این مثلث را بهروشنی میبینم. در زمینهی نقد شریعتی بر تشیع صفوی هم باید گفت که در درون همین تشیع، فیلسوفان بزرگی مانند ملاصدرا تربیت شدهاند که امروز انقلاب اسلامی براساس اندیشههای آنان بنیان گذاشته شده است. البته ملاصدرا هم در آنزمان، شبه تبعید شد و باید گفت که نقد شریعتی بر تشیع صفوی نمیتواند به این بزرگان برگردد. در زمینه طرح مسأله پروتستانتیسم در اندیشه مرحوم شریعتی نیز باید گفت که این موضوع ربطی به اندیشههای شریعتی ندارد و افرادی که فکر میکنند پروتستانتیسم از دل اندیشههای شریعتی بیرون میآید، کاملاً اشتباه میکنند. شریعتی مسأله اصلاحات را از طریق مطرحکردن پروتستانتیسم عنوان میکند، درحالیکه او ارادتی به پروتستانتیسم مسیحی ندارد، زیرا این مسأله را حرکتی بورژوائی میدانست.
امروز ضروری است که یک بار دیگر، پرسشها و پاسخهای شریعتی دستهبندی شود و آنها را مورد ارزیابی و واکاوی دقیق و انتقادی قرار دهیم. بنابراین برای بسط و امتداد پروژهی ناتمام شریعتی، نیازمند بسط پرسشها و پاسخهای شریعتی هستیم. یکی دیگر از مسائلی که امروز ضرورت طرح اندیشهی شریعتی را بهوجود آورده است، بهرهگیری از ظرفیت اندیشههای شریعتی در زمینهی نقد نظام است. بنابراین امروز بهطور جدی به شجاعت، جرأت، و حقیقتگراییی شریعتی نیازمندیم. البته لازم است که در این زمینه پالایشهای جدی صورت گیرد.