صداهايی كه از اعماق میآيد
در فرهنگ سياسی – انتخاباتی حاكم و رايج در جامعه ما چند ايراد و مشكل وجود دارد. اين عيوب بالطبع و گهگاه تاثيرات خاص خود را بر رفتار كنشگران سياسی در كشور ما میگذارد. يك مشكل اين است كه گاهی هرگونه شركت در انتخابات به معنای بيعت با نظم و قدرت مستقر تلقی و تبليغ میشود. در حالیكه در فرهنگ سياسی رايج در جهان و در بسياری از جوامع، اساسا چنين برداشت و معنایی، نه در نظر و نه در عمل، وجود ندارد و البته به علت قواعد دموكراتيك حاكم بر آن جوامع، گاه اتفاق میافتد كه انتخابات اصلا امكان و شيوهای برای تغيير هيات حاكمه است. يا حتی گاه در شكل اغراقآميزی، آنگونه كه چند سال پيش در انگلستان اتفاق افتاد، جبهه آزادیبخش ايرلند در حالیكه شاخه نظامیاش همچنان عليه انگلستان فعال بود، اما شاخه سياسیاش در انتخابات پارلمان انگليس شركت كرد و دارای كرسیهايی هم شد! در هر حال وجود چنان مشكل و معضلی كه در تلقی از انتخابات در ايران وجود دارد همواره به عنوان يكی از عوامل ناخودآگاهی است كه بر رفتار سياسی كنشگران اثر میگذارد.
عيب و مشكل ديگری كه در فرهنگ سياسی – انتخاباتی جامعه ما، اين بار نه در نگاه بالايیها بلكه در نگاه پايينیها، وجود دارد عدم فاصلهگذاری بين رای دادن يك فرد يا جريان به نامزد «حزبی»، نامزد «ائتلافی»، نامزد «مورد حمايت» و… است. در بسياری از فرهنگهای سياسی رايج در جوامعی كه تجربه طولانیتر و واقعیتری از دموكراسی و انتخابات دارند تفاوت بين اين شقوق مختلف به خوبی درك میشود و بر اختلاف معنای هر يك وقوف وجود دارد. اما در ايران وقتی فردی يا جريانی به نامزدی با حداقل اشتراك رای میدهد و آن نامزد نه نامزد حزبی آن فرد يا جريان و نه نامزدی است كه حاصل «ائتلاف» دو جريان سياسی است؛ بلكه فقط نامزدی است كه بر نامزد ديگری ترجيح داده شده است؛ آن فرد يا جريان در تمام مدت بر مسند بودن آن نامزد (مثلا در شورای شهر، مجلس، رياست جمهوری و…) بايد مدافع و پاسخگوی از سرفه كردن تا سياست خارجی آن فرد باشد! اين نقيصه نيز مستقيم و غيرمستقيم به عنوان يكی از عوامل خودآگاه و ناخودآگاهی است كه بر رفتار سياسی كنشگران در ايران اثر میگذارد.
اين دو عيب و مشكل (و برخی عيوب و معضلات ديگر) ناشی از فقدان تجربه دموكراسی در ايران است. اما عيب و مشكل ديگری نيز وجود دارد كه جدا از اين امر، هم چنين ريشه در جوسازی، غوغاسالاری و عوامگرايي (و بلكه بيشتر عوامفريبی) دارد كه در دهههای اخير توسط جريانات افراطی راست (و گهگاه چپ!) به وجود آمده است. و آن جنجال و هياهو روی ديدار و گفت وگو بين افراد يا جريانات مختلف العقيده است. البته در ديگر كشورها و در سطح جهانی نيز گاه چنين حساسيتهايی وجود دارد اما در سطح و در مواردی كه میخواهد ديدار و گفت وگو با فرد و جريانی صورت گيرد كه، به حق يا (عموما) به ناحق، تروريست لقب گرفته است، نه در رابطه با هر ديدار و گفت وگو با فرد يا جريانی كه با هم برخی اختلافات فكری يا سياسی (ولو جدی) دارند. اما در ايران، به ويژه با جوسازیهای جريان افراطی راست «خط سرخ» و به قول فوتباليستها خط آفسايد، اين ديدارها و مواجههها بسيار تنگ و بسته شده است و اگر فرد يا جرياني تسليم اين جوسازیها و خط سرخ تعيين كردنهای جريانات افراطی و خشونتگرای راست شود، در نهايت جز با همان جريان و مولفههايش نبايد با هيچ فرد يا جريان ديگري ديدار كند و ارتباط داشته باشد! اين امر هم در سياست داخلی و هم در سياست خارجی، مشاهده میشود.
اما چه در تاريخ معاصر جهان و چه در تاريخ گذشته دينی ما نمونههای برجسته و بارزی عليه اين منطق ناصحيح وجود دارد. مثلادر حالیكه ويتنامیها و آمريكايیها در حال جدال نظامی بودند، همچنان سفارتخانههايشان در هر دو كشور باز بود يا پيامبر اسلام بارها با مشركان يا دشمنانش ديدار و گفت وگو میكرد و حتی قرارداد میبست يا با بخشی از مشركان عليه بخش ديگري از آنها ائتلاف سياسی و نظامی تشكيل میداد و… در ايران، اما به نظر میرسد ميزان تسليم شدن به اين قاعده و منطق (و در واقع ضدمنطق) بيشتر ناشي از «شخصيت» افراد است تا «عقايد» آنها. مثلادر ساليان گذشته، در حالیكه رئيس قوه مقننه، به رغم تفكر سنتیترش، با تاكيد بر حفظ مرزهای عقيدتی و سياسیاش با نيروهای دگرانديش فكری و سياسی يا با انواع فعالان دانشجويی و… ديدار میكرد؛ رئيس قوه مجريه وقت به رغم تفكر نوترش، از هرگونه رويارويی با غيرخودیها هراس داشت (همان گونه كه در خارج از مرزها خود را حتی در دستشويي حبس میكرد تا با رئيس دولت ديگري رو در رو نشود!). در حالیكه از گفتار او، همچون زنده باد مخالف من، تسامح و مدارا، گفت وگوی تمدنها و… «ظاهرا» بايد كنشها و رفتارهای مسالمتجويانه، گفت وگويی و مشاركتی بيشتری متصاعد شود.
امروزه نيز برخی از نامزدهای رياست جمهوری از ديدار با نهادهای اجتماعی و مدنی و جريانات غيرخودی و غيردولتی، طفره میروند و هراسناكند و به شدت مرعوب و تسليم منطق و خط سرخ تعيين كردنهای افراطی مقابلند. اندكی تامل در اين قاعده، محتوای ضدعقلی، ضدمنطقی و ضددينی آن را به خوبی آشكار میكند و به سادگی عيان میسازد كه فردی میتواند با فرد يا جريان ديگری هيچ همكاری نكند اما با آنها ديدار داشته و از حقوق شهروندی آنها در حرف و حتی در عمل نيز دفاع كند. اما اين هراس و طفرهروی اگر ناشی از ضعف فردی نباشد تنها میتواند به اين قضاوت بينجامد كه اين امر ناشی از نوع تفكر و رويكرد سياسی فرد در عدم بهادادن به حقوق غيرخودیها به طور خاص و عدم اولويت آزادی و حقوق بشر در آن گفتمان به طور عام است. حال اين هراس، به هر دليلي باشد، به قول معروف از دل برود هر آنكه از ديده برفت! بدين ترتيب وقتی از يك ديدار ساده و خشك و خالی با انجمنهای دانشجويان و… هراس و محاسبهگری وجود دارد و ديده بر آنها بسته میشود، چه تضمينی وجود دارد كه «دل» و زبان بر آنها گشوده باشد و از حقوق اين غيرخودیها دفاع كند؟
شايد اين سوالها پاسخ و حتی پاسخي در خور داشته باشد، اما بیپاسخ گذاشتن آن تنها به ترديد و قضاوتی كه اينك ذكر شد میانجامد. اما عيب و نقيصه سومی كه ذكر شد (خط كشیهای تحميلی و غيرتحميلی برای ديدار و گفت وگو با جنبشهای اجتماعی بويژه انجمنهای دانشجويی) به طور خودبه خودی در وضعيت سياسی – اجتماعی ما در نقطه و نقطههايی شكسته میشود : نامزدها عموما در دانشگاهها سخنرانی میكنند و اجبارا با انبوه دانشجويان رودررو میشوند! ظاهرا بخش مهمی از مسير انتخابات برای اين نامزدها از دانشگاه و اين ديدارهای مستقيم و چهره به چهره میگذرد.حداقل اينك راه گريزی نيست، بايد رودررو نشست و حرف زد. هر نوع طفره و گريز از رودررويی، ضعف و مصلحتی را عيان میكند (آن گونه كه رئيس دولت كنونی دوست دارد فقط برای عموم سخن بگويد و از هر نوع مصاحبه خصوصی با غيرخودیها میگريزد.!) آنچه اينك در اين سالنهای ملتهب، متفاوت و گاه متعارض به عنوان بخشی از حوزه عمومی جامعه ما اتفاق میافتد، به طور نسبي (و البته نه كامل و دقيق) نماد و نشانهای است علنی از صداها و فضاهای خصوصی و در عمقی كه به علت فشارهای موجود نمیتواند به جز در نقاط و مواقعی خاص، به راحتی به سطح بيايد و حق انسانی و قانونی برای ظهور و بروز داشته باشد. اين امر شايد برای برخی شخصيتها و نامزدهايی كه معمولا(همچون بسياری از كنشگران سياسی يا مسوولان و مقامات كشوری) با دايره محدودي از همفكران خودی ارتباط و حشر و نشر دارند، شديدا تازگی داشته باشد و گوشهای آنان سخنانی را بشنوند و چشمانشان صحنهها، نوشتهها و پلاكاردهايي را ببيند كه تاكنون نشنيده و نديده يا بیاعتنا از كنارشان گذشته است. اما آنها نبايد تصور كنند اين گفتهها و نوشتهها لزوما متعلق به افرادی اندك است و پارازيتی است كه میتوان و بايد تنظيمش كرد! تجارب و درسهای تاريخ نشان میدهد صداهايی كه امروزه نشنيده میماند، شايد سخنان و فريادهای فردايی باشد كه حتی در گوشهای سنگين هم فرورفته و زبانهای مغروری را به اين اذعان گشوده است كه صدای تغييرخواهی شما را شنيدم.
تب و تاب برخی نامزدها در اين رويارويیها به خوبی بيانگر آن است كه آنها ساليان درازی است كه با سخنانی با اين صراحت (و به گمان من صداقت) و گلايهها، پرسشها و سخنان فروخفته(ای كه ممكن است گاه از سر خشم و بغض يا به فراخور سن و سال، با الفاظ نه چندان مناسبی نيز بيان شود)، روبه رو نشدهاند. ترديدها، سوالها و حداقل ابهاماتی كه شايد سالها در گوشهای از ذهن خود اين سخنرانان نيز وجود داشته، اما هر بار با توجيه و تحكم و طفرهای به گوشه تاريكی از ذهن رانده میشوند؛ نمیدانم، شايد. اما امروزه صدای بيرون، با آن سوالات گوشه تاريك درون هم نوا شده و پاسخ و حداقل مرهمی میطلبد! فرار و طفره اما هيچ پاسخ و مرهم مناسبی نيست. از صدای بيرون میتوان فرار كرد، اما با صدای درون چه میتوان كرد؟
بايد با ابهامات و سوالات با صراحت و صداقت روبه رو شد بیهيچ طفره و تكلف و توجيه. منطق (و احساس اعتماد و وحدت درونی با آن) بايد در برابر منطق بنشيند. از اظهار آنچه به نظر سخنرانان درست و به حق میرسيده (يا میرسد) نبايد هراس وجود داشته باشد. اين شرط اوليه صداقت است. همهمه دانشجويان، صدای گنگ اعماق جامعه ماست. جوانان و دانشجويان، از هر طيف و عقيده، «وجدان» جامعه مايند كه انذار و هشدارمان میدهند. به جز انسانهای تبهكار كسی وجدانش را خاموش نمیخواهد.