شریعتی و چالشهای نو و کهنه
۲۲ آبان ۱۳۵۱ از ساواک شمیران به مدیریت حسینیه ارشاد اطلاع میدهند که از این پس حق برگزاری سخنرانی و برنامههای دیگر در این مکان را ندارند.
این درحالی بود که حسینیه ارشاد درآن زمان دیگر یک مکان نبود و تبدیل به یک جریان فکری شده بود. ده روز قبل از آن هم دکترعلی شریعتی بعد از سخنرانی حسن الامین که از لبنان آمده بود به فشارهایی که برای بستن حسینیه از سوی برخی روحانیون و نیز دستگاه حاکمه صورت میگرفت اشاره کرد و گفت خیال میکنند چهاردیواری حسینیه را ببندند میتوانند جلوی فکرکردن مردم را هم بگیرند.
اما چرا مقامات اجازه دادند چنین فعالیتی در آنجا پا بگیرد که اکنون مجبور شوند آن را ببندند. آنچه از اسناد ساواک برمی آید نشان میدهد قبل از شروع کاردکتر شریعتی چشم و دل ساواک سخت نگران جریانهای مخالفی بود که آشکارا موجودیت نظام حاکم را تهدید میکردند. یکی از این جریانها روحانیت ضد دربار بود. ماجرای ۱۵ خرداد و مخالفتهای بعدی آیت اله خمینی در نجف و پیروانش در ایران همچنان ادامه داشت. هراز گاهی تعدادی افراد دراین رابطه دستگیرمی شدند یا از تکثیر کتاب و اعلامیهای دراین زمینه به ساواک گزارش میرسید.
از سوی دیگر گروههای کمونیستی نیز در میان جوانان و روشنفکران درحال نضج و توسعه بود. هر از گاهی عدهای با این اتهام دستگیر میشدند. گروه هایی با عناوین مختلف اعلام موجودیت میکردند. ساواک برای مقابله با این جریانات از هر اقدامی فرو گذار نمیکرد. درچنان شرایطی طبیعی بود ساواک احساس میکرد شکلگیری جریان سومی که هم با روحانیون درگیرشود و هم مارکسیسم را به نقادی کشد خطری نخواهد داشت بلکه چه بسا بتوان جبههای در مقابل آن دوخطر جدی گشود و آنها را تضعیف کرد.
آنها از شریعتی در ابتدا چنین تصوری داشتند. او هم افکار سنتی و خرافی مذهبی را نقد میکرد و هم مارکسیسم را. ضمن اینکه شریعتی تنها یک جریان فکری بود و صبغه سیاسی آشکاری نداشت. مستقیما” به دستگاه حاکمه حمله نمیکرد و از یک نهضت فکری و فرهنگی سخن میگفت. درحالی که ساواک از پیوستن جوانان به جریان رادیکال انقلابی وحشت داشت. شاید تئوریسینهای ساواک براین خیال هم بودند که مشغول شدن جوانان به کارهای فکری و فرهنگی، آنها را از رادیکال شدن و تقویت مبارزات قهرآمیزی که درآن دوران درحال شکلگیری بود و چشم دربار را ترسانده بود بازدارد.
تمامی این محاسبات بلحاظ دانش امنیتی و سیاسی درست و عین واقع جلوه میکرد و چه بسا نشان دهنده هوشیاری و نوعی مدیریت استراتژیک بود. اما هیچکدام از عناصر امنیتی ساواک در آن سال نتوانستند پیشبینی کنند که روند کار به جایی خواهد رسید که نه تنها حسینیه ارشاد را تعطیل کنند بلکه دکتر شریعتی را نیز دستگیر و زندانی کنند و به این ترتیب بر شدت رادیکال شدن جامعه بیفزایند. بطوری که ۵ سال بعد عامه مردم عکس همین شریعتی را در دست گیرند و با شعار شریعتی شریعتی معلم شهید ما در مقابل حاکمیت پهلوی بایستند و سرانجام نه از تاک اثری ماند و نه از تاک نشان.
اکنون که به گذشته مینگریم درمی یابیم اگر ساواک براساس نگرانیهای روزمرهاش، به بستن حسینیه ارشاد مبادرت نمیکرد و فعالیت فرهنگی و فکری ارشاد را تحمل میکرد، شاید دیرتر با آن موج رادیکالیسم و انقلابی گری مواجه میشد. هر چند که مقامات ساواک با نگاه امنیتی براین گمان بودند که: سرچشمه شاید گرفتن به بیل، چو پرشد نشاید گذشتن به پیل. لذا برای پیشگیری و پرهیز از اینکه در مقطعی دیگر با موجی عمیقتر روبرو نشوند، به تعطیلی ارشاد اقدام کردند. درحالی که این تعطیلی خوب موجب تشدید و تقویت جریان برانداز گردید. مبارزین مسلحانه با بستن حسینیه ارشاد راحتتر عضوگیری میکردند. دیگر نیازی به استدلال برای اینکه تنها راه رهایی سرنگونی حاکمیت پهلوی است نبود. آنها میگفتند ساواک حتی سخنرانی شریعتی را تحمل نمیکند بنابراین دیگر راههای سیاسی و اجتماعی به بن بست رسیده است و تنها راه نبرد قهرآمیز است. بسیاری از افرادی که در کلاسهای دکتر شرکت میکردند و چه بسا در آن زمان به فعالیتهای رادیکال نظامی اعتقادی نداشتند پس از تعطیلی حسینیه ناگزیر به این موج پیوستند.
شریعتی در سخنرانی تحت عنوان چه باید کرد برنامه آینده ارشاد را تبیین کرده بود. برنامه او اساسا” یک نهضت فکری فرهنگی بود که در همه ابعاد فکری، هنری و اجتماعی نقش ایفا میکرد. اما مسیر حوادث و قدرت حاکمه روندی دیگری را رقم زدند.
کارموسسه ارشاد از جهات گوناگونی قابل ارزیابی است. اما میتوان گفت درخشش اصلی این مؤسسه با نام شریعتی عجین شده است. کار شریعتی را هم از منظرهای مختلفی سیاسی، فکری و اجتماعی میتوان مورد نقد وبررسی قرارداد. دراین نوشته کارکردهای اجتماعی و شاید فرهنگی آن بیشتر مورد نظراست.
حسینیه ارشاد از بدو تأسیس دست به ابتکارها و نوآوری هایی زد که در جامعه سنتی آن زمان نوعی بدعت و شکستن تابو قلمداد میشد. نوآوری هایی که بعدها جای خود را در جامعه باز کرد و به مسائلی رایج و عادی تبدیل شد. چنان که امروز دیگر آن مسائل به عنوان امری عرفی درآمده است.
یکی از اقدامات این بود که به نام حسینیه سالن سخنرانی مبلمان راه افتاده بود. سخنران خواه روحانی و خواه غیرروحانی به جای منبر، پشت تریبون قرار میگرفت و برای مخاطبین سخن میگفت. این سبک کار خود یکی از مواردی بود که اقشارسنتی در آن دوران به آن حمله کردند و آن را نوعی بدعت شمردند. متعصبین براین گمان بودند که نشستن روی زمین یا سخنرانی روی منبر نیز جزو مناسک دینی است و شکستن آنها نفی تقدس حسینیه است. البته سخنرانی مذهبی برای مخاطبانی که روی صندلی نشسته باشند قبل از آن هم در انجمنهای اسلامی و جلسات انجمن حجتیه و برخی محافل دیگر رواج یافته بود. اما اینکه یک مکان مذهبی مثل حسینیه به این شکل سازمان یابد نوعی خلاف عادت و سنت جاری بود.
رویه دیگری که سخت مورد اعتراض واقع شد این بود که شرکت کنندگان در برنامههای سخنرانی وقتی با نکتهای جالب روبرو میشدند و میخواستند گوینده را تشویق کنند و یا احساسات خود را ابراز کنند به جای صلوات فرستادن که در محافل مذهبی سنتی رایج بود، به کف زدن میپرداختند. تا آن زمان در هیچ محفل مذهبی چنین امری مشاهده نشده بود. کف زدن را نوعی تجدد طلبی و لهو و لعب میشمردند و مبادرت به این امر را دریک مکان مذهبی، نوعی توهین به مقدسات تلقی میکردند. اعتراضات نسبت به این مسأله چنان بالا گرفت که به منابر و اعلامیهها کشید. شریعتی خود نیز به این مسائل دامن زد. او که در سخن گفتن و طنز گویی استاد بود یک بار این اعتراضات را مطرح کرد و به عنوان اعتراض به مخالفان قشری گفت شما صلوات را که نوعی درود فرستادن و ابراز احساسات بوده است چنان بد مصرف کردهاید که نسل جوان نمیتوانند با آن احساسش را بیان کند، او صحبتش را با این جمله پایان داد که شما که به دست بوسیدن اعتراض نکردید چطور به دست زدن ما اعتراض میکنید. این سخن چنان هیجانی در جمعیت جوان مخاطب ایجاد کرد که شروع کردند بهطور ممتد چند دقیقه کف زدن مجدد.
از ابتدا که برای شروع کلاسها ثبت نام صورت گرفت دانشجویان دختر و پسر ثبت نام کردند. برخی دختران با لباس معمولی غیرچادر در کلاسهای حسینیه حضور پیدا میکردند. این امر هم برای مخالفان حسینیه سوژهای شده بود تا آنجا را محل عیش و عشرت معرفی کرده و به عنوان مرکز اختلاط مرد و زن و مناسبات خلاف شرع مورد حمله قراردادند. عنوان “یزیدیه اضلال” متضاد حسینیه ارشاد در پی این مسائل به این مرکز نسبت داده شد.
سالها گفته شده بود که امام حسین برای این کشته شد که پیروانش با گریستن بر او از مجازات گناهان نجات یابند. بنابراین در اماکن مذهبی آن دوران کمتر به شناخت امام حسین و هدف او و یا اصول اسلام و مسائل دینی توجه میشد. بیشتر انجام مراسم سوکواری اهمیت داشت. حسینیهها هم محل عزاداری و گریاندن و گریستن بر امام حسین بودند. برخلاف این رسم جاافتاده حسینیه ارشاد برای اولین بار تبدیل به مرکزی آموزشی شده بود. مردمی که به آنجا میآمدند نه برای عزاداری و گریستن که برای شناختن و بررسی و ارزیابی و انتخاب به این مکان میآمدند. در محافل سنتی گفته میشد سخن گفتن از هدف امام حسین بی معنی است. خدا خواسته است او شیهد بشود و شد. ما که هستیم که هدف ایشان را بفهمیم. اما درارشاد نهضت حسینی را مثل هر نهضت بشری دیگر تحلیل میکردند و اینکه خط مشی رهبر نهضت چه بوده است و چرا دست به این کارها زده است و چگونه و …. البته چنین بحث هایی در محافل مذهبی مثل انجمنهای اسلامی و امثال آن نیز صورت میگرفت اما تحت عنوان حسینیه نوعی شکستن سنتهای جاری به شمار میرفت. بهخصوص که کلاسها با ثبت نام و صدور کارت و همراه با جزوات درسی بیشتر به دانشگاه شباهت داشت تا حسینیه مذهبی.
یکی از مسائل چالش برانگیز در آن سالها موضوعاتی بود که در کلاسها طرح میشد. دکتر شریعتی ضمن درس تاریخ ادیان و اسلامشناسی به بررسی مکاتب فکری مطرح نیز میپرداخت. از جمله دربارهی اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم و سوسیالیسم و… مباحثی آموزشی را مطرح کرد. برخی افراد مخالف که تنها یک جلسه برای شناسایی فضا و کسب اطلاع میآمدند، بهطور اتفاقی به جلساتی برمی خوردند که نوبت این مباحث بود. شریعتی هم این مکاتب ابتدا تشریح میکرد و تفکرات و مبانی آنها را توضیح میداد بی آن که به نقد و ایرادات آنها بپردازد. در جلسات بعد این کار را انجام میداد. افرادی که برای کسب خبر آمده بودند میرفتند و شایع میکردند که در حسینیه به نام ائمه و اسلام درس کمونیسم میدهند و میگویند این مکتبها مترقیترین مکتب دنیا هستند. با این اوصاف ناگهان موجی برمی خاست که شریعتی دارد جوانها را گمراه میکند و…
یکی از عادتهای بد مرحوم شریعتی سیگارزیاد کشیدن بود. بسیاری اوقات او سیگار را با سیگار روشن میکرد و دیگر فاصلهای میانش نبود که نیاز به کبریت و فندک داشته باشد. این عادت باعث شده بود که گاهی وسط سخنرانی که معمولا” بیش از یک ساعت و گاه چندساعت طول میکشید سیگارآتش میزد و دود میکرد. طبیعی بود که این کار در یک محل مذهبی و در پشت تریبون که در واقع جایگاه منبر بود بهانه بهدست مخالفین میداد که حملات خود را تند وتیزتر به ارشاد وارد کنند. گرچه سیگارکشیدن شریعتی از روی قصد و غرضی نبود و صرفا” یک عادت بد او بود که خود را دراین زمینه کنترل نمیکرد، اما این کار او به نوعی تقدس زدایی هم به شمارمی رفت. تقدسی که مبنای اعتقادی مشخصی نداشت و بیشتر عادت مردم شده بود که برای این اماکن نوعی قداست قائل شوند. این رفتارها مکان مقدس حسینیه را به محلی عرفی و عادی تبدیل میکرد.
در تداوم کلاسها تحول بزرگی که صورت گرفت وارد شدن به عرصه هنر بود. شریعتی براین مسأله خیلی تأکید داشت که باید از زبانهای دیگر غیر از کلام سود جست. نقاشی، تئاتر، فیلم و موسیقی از حوزه هایی بود که ارشاد وارد آن شد و این هنرها را به خدمت پیام رسانی خود گرفت. تئاتر ابوذر و سربداران دو تئاتر موفقی بود که در آن زمان به روی صحنه آمد. استقبال بسیار خوبی از این برنامه هاشد. تئاترابوذر چند شب تکرار شد. نورپردازی و اجرای قوی نمایش و دیالوگهای بسیار قوی بینندگان را مسحور کرد. درشبی که تئاتر ابوذر به صحنه رفت شریعتی گفت اگر امشب بمیرم غمی ندارم. اجرای تعزیه در مساجد و حسینیهها بی سابقه نبود، اما اجرای نمایشی به شکل مدرن با موسیقی متن و صحنه آرایی سن تئاتر در یک حسینیه کاری بی سابقه بود. تئاترسربداران دوشب بیشتر تداوم نیافت و به دستور مقامات تعطیل شد. نگارنده که درشب دوم حضور داشتم خود شاهد صحنهای عجیب بودم که از عمق حرکت ارشاد خبرمی داد. وقتی نمایش پایان یافت و چراغهای سالن روشن شد، متوجه شدم یک افسرشهربانی که به عنوان مأموریت کنترل فضا آمده بود، جلو در ورودی سالن ایستاده تا جمعیت بدون سر و صدا خارج شود. وقتی از کنارش میگذشتم به صورتش زل زدم، چشمام به چشمانش افتاد. دیدم چشمانش و گونه هایش خیس اشک است. تئاترسربداران حتی این افسرشهربانی رژیم را نیز تکان داده بود. همزمان با طرح این بحثها درارشاد بود که کتاب سربداران نوشته پطروشفسکی روسی به فارسی ترجمه شده بود و شاگردان حسینیه از عمده خریداران آن بودند.
گشودن پای هنر به اماکن مذهبی و محافل سنتی کاری نو بود که بنا بود تداوم و گسترش یابد. اما با بسته شدن ارشاد این تحول هم به ورطه فراموشی سپرده شد. هنوز هم اماکن مذهبی و بیشتر از آنها محافل روشنفکری، کلام محورند و گوینده و شنونده. هنوز جای تئاتری مثل سربداران در حسینیهها و محافل روشنفکران خالی است.
یکی از مهمترین رویه هایی که درارشاد آن زمان باب شد، بازشدن باب انتقاد و پاسخ به سئوالات بود. در منبرها و محافل مذهبی تا آن زمان برنامهها حالت مونولوگ داشت. سخنران میگفت و مخاطبان میشنیدند. بحث و گفتوگو موضوعیتی نداشت. اما درحسینیه چند بار تریبون پاسخ به سئوال و طرح انتقاد گذاشته شد. از مخاطبان دعوت شد انتقاداتشان را از تریبون طرح کنند. چند تن از همان مخالفان سنتی تند و تیز هم فرصت یافتند از پشت تریبون حرف هایشان را بزنند. با وجود اینکه نظراتشان کاملا” مغایر با اندیشههای مخاطبان بود اما تحمل شدند. این فضا هم آن رویه یک جانبه بودن سایر محافل و اماکن مذهبی را به چالش میکشید و هم برآنها تأثیرمی گذاشت که فضایشان را بازترکنند. برای تأثیرگذاری این نکته لازم به یادآوری است یکی از مخالفان سنتی و منتقدین جدی شریعتی در همان زمان یک کتاب ردیه علیه شریعتی چاپ کرد و برای اینکه نشان دهد او هم به انتقاد و نظریات دیگران بها میدهد مطالب خود را درنیم تای بالای هر صفحه چاپ کرده بود و نیم تای پایین هر صفحه را سفید گذاشته بود و نوشته بود برای درج نظرات منتقدین است. شریعتی کتاب او را دریکی از برنامهها معرفی کرد و خطاب به نویسنده گفت احتیاج نداشت این همه کاغذ را حرام کرده و سفید چاپ کنید یک نسخه برای من میفرستادید تا جواب بدهم و پاسخ مراهم زیرش چاپ میکردید.
تا آن روزگاران تبیین و تفسیر مسائل مذهبی به عنوان یک کار تخصصی در اختیار روحانیون بود. گفته میشد کسانی که دروس حوزوی را نخواندهاند صلاحیت لازم برای شناخت اعتقادات دینی و توضیح آن برای مردم را ندارند. قبل از حسینیه ارشاد و دکتر شریعتی هم سایر کسانی که غیرروحانی بودند و دربارهی مسائل مذهبی اظهارنظر میکردند با این مشکل روبرو بودند. برخی اشتباهات احتمالی و یا نظریات غیرعرفی آنان به سرعت تبدیل به موج اعتراض علیه آنان میشد و این خطاها را ناشی از غیرروحانی بودن آنان میشمردند. با توجه به همین مسأله بود که شریعتی در طول فعالیتش در ارشاد همواره این موضوع را تکرار میکرد که من از موضع معلم جامعهشناسی و تاریخ به اسلام میپردازم و این تخصص من است. اگر دربارهی مسائل اسلامی اظهارنظر میکنم از موضع و منظر جامعهشناسی است و نه به عنوان یک نظر قطعی بلکه به عنوان یک نظریه میگویم که دیگران میتوانند آن را رد کنند. این چالش از ابتدا تا پایان کار حسینیه و حتی بعد از آن همچنان ادامه داشت. اما واقعیت اجتماعی به سویی دیگر میرفت. استقبال نسل جوان و بهخصوص اقشار تحصیلکرده از شریعتی و ارشاد چنان گسترده بود که حتی دایره این نفوذ به میان طلاب حوزههای علمیه نیزکشیده شد. روحانیون آگاه و روشنبین نیز جانب شریعتی را گرفتند و از او دفاع کردند. ارشاد در آن زمان نسبت به همه مراکز و محافل مذهبی بیشترین مخاطب را داشت و اساسا” قابل مقایسه نبود. محور شدن یک شخص غیرروحانی خود بدعتی بود که با روال سنتی محافل مذهبی همخوانی نداشت و بهطور طبیعی موجب اعتراض میشد.
درجامعه آن روز که فضایی ایدئولوژیک و مطلق گرایانه بود اینکه یک اندیشمند و بهخصوص متفکر دینی دچار اشتباه شود اساسا” پذیرفتنی نبود. هنوز هم که جامعه روشنفکری به قولی از ایدئولوژیک نگری عبور کرده است کمتر کسی را مییابیم که به وجود اشتباهی در طول زندگی فکری یا سیاسی خود قائل باشد. اما اتفاقی که در ارشاد آن سالها افتاد شاید دیگرتکرارنشد. شریعتی درمحضر عام بدون هیچ زور و فشار اعتراف کرد که دریک زمینه نگرشی اشتباه داشته و پس از گفتوگو با برخی صاحبنظران به نظریه جدیدی رسیده است. بعد هر دو نظریه را تشریح کرد و دلایل نظریه جدیدش را گفت. فضای مرید و مرادی و تفکر سنتی سفید یا سیاه چنان براذهان مسلط بود که برای برخی پذیرفتنی نبود که استادشان اشتباه کند یا تغییر عقیده بدهد. آنها به دنبال کسی بودند که سر بسپارند و مریدش شوند. اینکه یک معلم دینی در مسألهای دچار خطا شود از آنها سلب اعتماد میکرد. شریعتی در پاسخ به آنها دیدگاهی دیگر را معرفی کرد. گفت اگر من امروز با من دیروز یکی باشم جای تأسف است. لازمه پیشرفت اینست که من امروز آدم دیگری باشم با نظریاتی نو و جدید. این سنتشکنی که ثبات را در عرصه اندیشه زیر سئوال میبرد برای جامعه سنتی و حتی روشنفکری آن روز قابل هضم نبود و شاید هنوز هم. کما اینکه بعدها برخی مرید شریعتی شدند و چنان دراو ماندند که راه او را که راه نواندیشی و تحول و نوآوری مستمر بود ازیاد بردند.
درآن زمان روحانیون که مجالس وعظ و سخنرانی و یا سوکواری را برگزار میکردند بهطور طبیعی از طرف صاحب مجلس مبلغی به عنوان حق الزحمه دریافت میکردند. طبعا” زندگی خیلی از آنها از این طریق میگذشت، چون شغل آنها همین بود و منبع درآمد دیگری هم نداشتند. اما به تدریج با ورود برخی شخصیتهای غیرروحانی به این حوزه مسأله این سنت کمرنگ شد. مثلا” انجمن اسلامیهای دانشگاهها که خود بودجهای نداشتند به سخنرانان پولی نمیدادند. مثلا” مهندس بازرگان که به عنوان سخنران مذهبی صحبت میکرد هیچ جا پولی دریافت نمیکرد. شریعتی هم این رسم را تداوم داد و برای سخنرانی هایش که خواهان زیادی هم داشت مزدی نمیگرفت. ازاین بابت برای مؤسسه ارشاد منبع درآمدی هم شده بود اما خود چشمداشتی نداشت. این کار او هم نوعی مناسبات جدید را ارائه میکرد که سخنران برای دل خود و عقیده خود سخن بگوید و نه مزد و پاداشی.
از آن مهم تراین بود که او زندگی عادی خود را رها کرده بود. نوعی زندگی حرفهای داشت که تمام وقت در خدمت پیشبرد هدفاش تلاش میکرد. درحالی که اغلب اندیشمندان روحانی و غیرروحانی آن روزگاران زندگی عادی خود را داشتند و ضمنا” کار فکری و اجتماعی هم میکردند.
اما او به همسر و فرزندانش تعلق نداشت و شاید حتی در حق آنها جفا کرد تا به اهداف بزرگ خود دست یابد. خودش هم شرایط آن روز را به این تعبیرمی کرد که وقتی خانهای آتش گرفته است باید همه تلاش را به کاربرد تا آتش را خاموش کنیم، هر لحظه درنگ کردن میتواند فاجعه به بار بیاورد، شاید دیگر وقتی نداشته باشیم. گویی به او الهام شده بود که عمردرازی درپی نخواهد داشت. انصافا” هم در همان مدت کوتاه کم کارنکرد.