شریعتی و شک برای شناخت
۲۹ خرداد یادآور مردی است که در دوم آذرماه سال ۱۳۱۲ شمسی در روستای کاهک چشم به جهان گشود، در مزینان رشد کرد و پس از فراز و نشیبهای بسیار در سال ۱۳۵۶ شمسی در آپارتمانی در شهر “ساوتهمپتون” انگلیس به طرز مشکوکی از دنیا رخت بر بست.
دکتر علی شریعتی از آن دست متفکران و اندیشمندانی است که پس از گذشت ۳۲ سال از سالروز وفاتش، همچنان در بوته نقدهای گاه بسیار غیرمنصفانه قرار دارد؛ عدهای نگاه او را سیاه و سفیدی میدانند و میگویند شریعتی دین را ایدئولوژیک کرد، چون سیاه و سفید میدید.
میگویند شریعتی دینداری و رفورم دینی را تبدیل به پروژه اجتماعی کرد و از آنجا که او تحصیل کرده فرنگ بود، جماعتی معتقدند مجال کافی نیافت تا در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد و به همین دلیل، از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بیخبر بوده و دچار اشتباهات فراوان گردیده است.
جماعتی نیز به این قایلند که شریعتی دل در گرو مارکسیسم داشت و تحت تأثیر فیلسوفانی همانند ژان پل سارتر، آلبر کامو و امثال آنان بود و در آخر اینکه گروهی نیز پا را از اینها فراتر نهاده و او را سنی و یا وهابی میخوانند و بالاخره آنکه مرحوم شریعتی را یا سفید سفید میبینند و یا سیاه سیاه و اندکاند کسانی که بتهای ذهنی خود را به کناری مینهند تا شریعتی را همانگونه که هست، بشناسند. در این نوشتار، برآنیم تا بنابر مقتضای مقال و تناسب مجال، غبار از آیینه وجودش بزداییم تا شاید شناختی نزدیکتر به واقع به دست آوریم.
نظر به اینکه شریعتی در سراسر حیات فکری خویش همچون کاوشگران حوزه معرفت کوشید تا به بنیادی کاملاً یقینی دست یابد، در یافتهها و معتقدات سنتی به دیده شک نگریست و در پی ادله رفت.
از اینرو بر تعدادی از یافتههای مذهب سنتی خدشه وارد ساخت تا جایی که تعدادی از بزرگان و اندیشمندان دینی همچون امام خمینی بر او خرده گرفته و گلایه کردند که:
اما شریعتی که شکاکیت را اساس معرفت و به منزله جوهر خردمندی میدانست، معتقد بود:
و در جای دیگر نوشته است :
با سیری در آثار دکتر شریعتی در مییابیم که وی در تمامی حوزههای دینی و رشتههای اعتقادی، رویکردی شکاکانه داشت؛ چنان که خود او در بخشهایی از مجموعه آثار یادآور شده است که این رویکرد ریشه در شک دکارتی – که به شک دستوری یا شک روشی مشهور است – دارد. شک روشی و راهبردی، از لوازم درست اندیشیدن است و این شک امروزه بهعنوان یکی از اصول ضروری و تخلفناپذیر در متدلوژی جدید در تمام علوم کاربردی قطعیت یافته است.
در شک روشی، آن چنان که فرانسیس بیکن میآموزد، ابتدا باید ذهن را از انواع بتها پاک کرد. بیکن معتقد است اگر بتهای ذهنی را از سر راه اندیشه به کناری نگذاریم، هرگز نخواهیم توانست در جاده حقیت به پیشرفت نایل آییم.
وی تمامی پیشداوریهایی که آدمی از سر تسامح و غفلت میپذیرد را مورد هجوم قرار میدهد؛ به دیگر سخن، در شک روشی، میبایست اصول اولیهای که بدون تحقیق و پژوهش لازم مورد پذیرش قرار گرفتهاند، مجدداً آزمون شوند و دانشهایی که مورد تأیید تجربه قرار نمیگیرند، باید باطل و مردود بهشمار آیند.
شریعتی در نوشتهای بر اشتراک دیدگاه خود با بیکن اشاره داشته و تعبیر وی را در لابهلای سخنان خود به عاریت گرفته است.
البته باید توجه داشت که شریعتی درمییابد در بعضی از مباحث اعتقادی عقل محک خوبی برای دریافت فلسفه مسایل نیست و آنجا که عقل تعطیل میشود، همچون پاسکال و کییرکگور به مشرب فیدئیزم یا مشرب اصالت ایمان، متمایل میشود.
وی درمییابد آنجا که عقول ناتوان خاموش میشوند، باید گوش به کلام خدا داد و همچنین با کییرکگور متفکر دانمارکی و مؤسس مکتب اگزیستانسیالیسم همداستان میشود و معتقد است که انسان با اتکای به خود و بدون یاری ایمان، هرگز قادر نیست به معرفت یقینی و حقیقت اصیل دست یابد.
با شیوه شک روشی، شریعتی یافتههای خود را در حصار سکوت به بند نمیکشید، بلکه کولهبار اندیشه و تفکرش را با خامه قلماش بر نسل مشتاق و محروم عرضه میکرد و در این میان، تیپهایی را در کنه اندیشههای خود گرفتار میکرد که هیچ سنخیتی با او نداشتند.
تفکر شریعتی بر پایه چند مؤلفه شکل گرفته است؛ من جمله از مذهب تاریخی موجود پرهیز میکرد و به عبارتی نوک پیکان حملاتاش بهسوی متولیان دین بود. دیگر آنکه الگوی موجود و تحقق یافته در جامعه غربی را نیز نمیپذیرفت. شریعتی در اینباره میگوید:
مؤلفههای فوقالذکر باعث هجمه نظرات متفاوت و متناقض در مورد ایشان میشد.
نظراتی که گاه اعتقاد به اصول دین آباء و اجدادی ایشان را زیر سؤال میبرد.
بدین روی، شریعتی در مقام دفاع از اعتقادات مذهبی خود میگوید:
در پی انتشار آثار دکتر شریعتی پیرامون مسایل دینی و عقیدتی از جمله کتاب “اسلامشناسی”، گروهی از صاحبنظران و متفکران دینی از جمله شهید مطهری و مهندس بازرگان با اشاره به اشکالات ایشان، اعلام داشتند:
“اینجانبان که علاوه بر آشنایی با آثار و نوشتههای مشارالیه با شخص او فیالجمله معاشرت داشتیم، معتقدیم نسبتهایی از قبیل وهابیگری به او بیاساس است و او در هیچ یک از مسایل اصول اسلام از توحید گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت، گرایش غیراسلامی نداشته است، ولی نظر به اینکه تحصیلات عالیه و فرهنگ او غربی بود و هنوز فرصت و مجال کافی نیافته بود در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد تا آنجا که گاهی از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بیخبر میماند – هرچند با کوشش زیاد به تدریج بر اطلاعات خود در این زمینه افزود – در مسایل اسلامی حتی در مسایل اصولی، دچار اشتباهات فراوان گردیده است که سکوت در برابر آنها ناروا و نوعی کتمان حقیقت است… از اینرو، با توجه به اقبال فراوان جوانان به کتب مشارالیه و اینکه خود او در اواخر عمر در اثر تذکرات متوالی افراد بیغرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش، متوجه اشتباهات خود شد و به یکی از نزدیکاناش وکالت تام برای اصلاح آنها داد، اینجانبان بر آن شدیم به حول و قوه الهی، ضمن احترام به شخصیت و تقدیر از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام، بدون محاطه و پردهپوشی و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و یا دشمنان مغرض، طی نشریاتی نظریات خود را دربارهی مطالب و مندرجات کتابهای ایشان بالصراحه اعلام داریم.”
شریعتی در پی اعتراض صاحبنظران و اندیشمندان دینی در مقام دفاع از خود معتقد است که جامع معقول و منقول نیست و فقط در یک رشته خاص چیزهایی بلد است و تمام مسایل را از همان وجهه – که وجهه اجتماعی و جامعهشناسی است – طرح میکند و سایر وجوه مسئله را میبایست متخصصین دیگر مطرح نمایند.
از اینرو، شریعتی با صراحت اعلام میکند که آنچه میگوید، تمام آنچه در این باب باید گفته شود، نیست و اذعان میدارد این نکته برای تمامی مسایلی که در اسلام مطرح میند، صادق است.
با در نظر گرفتن انتقادات بهجایی که اندیشمندان حوزه علوم اسلامی بر آثار دکتر شریعتی وارد ساختند، او در پی آن بود که صاحبنظران این عرصه آثار وی را نقد و تصحیح کنند.
به همین دلیل، وصیت کرد محمدرضا حکیمی آثار ایشان را مورد بازنگری قرار دهند تا احیانا اگر مطلبی را به اشتباه مطرح نموده است، ویرایش نماید. خود ایشان هم چنین تصمیمی داشت که دیگر اجل مهلت نداد.
مخالفت دکتر شریعتی با بورژوازی، سرمایهداری و عباراتی از این دست و در مقابل، دغدغه ایشان نسبت به مفاهیمی همچون عدالت و برابری، این ایده را در ذهن تداعی میکند که دکتر شریعتی دل در گرو مارکسیسم دارد. البته اگر به این نکته توجه کنیم که نوعا مارکسیستها نگاه تکبعدی دارند و عمدهترین دغدغه آنها موضوعات اقتصادی و محو نابرابریهای طبقاتی است، در مقابل دریابیم که دکتر شریعتی درصدد بوده از اصالت بخشیدن به روح و همینطور ماده فاصله بگیرد و به هردو توجه کند، بنابراین نمیتوان او را یک مارکسیست دانست؛ هرچند تحتتأثیر فیلسوفانی همچون ژان پل سارتر بوده باشد و یا در آثارش از تمثیلهای مارکسیستی سود جسته باشد؛ چراکه در تفکر تلفیقی وی، اجزایی برگرفته از مارکسیسم وجود دارد، اما خاستگاه این تفکر تلفیقی رو بهسوی مارکسیسم ندارد.
دکتر شریعتی هرچند با دموکراسی صراحتاً مخالفت کرده است، اما علناً از آزادی دفاع نموده، زیرا آزادی و دموکراسی با هم فرق دارند.
بسیاری به اشتباه آزادی و دموکراسی را مترادف هم فرض نمودهاند و فرقی میان این دو مفهوم قایل نمیشوند؛ در حالیکه این دو اصلاً به یک معنا و مفهوم نیستند. در واقع آزادی در برابر توتالیتاریسم میایستد و دموکراسی در برابر اقتدارگرایی قرار میگیرد. دموکراسی اجازه نمیدهد در حکومت یک شخص واحد تصمیمگیرنده اول و آخر باشد و جهت رسیدن به کرسی صدارت میبایست از بطن انتخابات مردمی و رقابتهای حزبی بیرون بیاید. هر چند در مقابل امکان پذیر هست فردی که از دل دموکراسی بیرون نیامده تصمیمگیرنده حکومتی باشد، منتهی تصمیمی انسانی بگیرد و بالعکس میتوان شخصی را فرض کرد که منتخب آرمانهای ملتی باشد، اما مشی دیکتاتورمآبانه داشته باشد و مردم را از آزادیهای به حق محروم سازد، همانند هیتلر؛ او کودتا نکرد، بلکه منتخب مردم بود و از طریق لیبرال دموکراسی و رقابتهای حزبی بالا آمد. درواقع باید اذعان داشت شریعتی مخالف توتالیتاریسم و تمامیتخواهی بوده و به همین دلیل، علم آزادی را برافراشته است.در آخر باید اشاره کرد شریعتی عمری در راستای آزادسازی انسانها از قید و بند سنت تاریخی و الگوهای وابسته به زمان و مکان، برای ایجاد زمینه اجتماعی و رسیدن به رشد و پیشرفت سپری کرد. برای شتاببخشی به انقلاب اسلامی در راه رسیدن به هدف، انواع و اقسام تضییقات و شکنجهها را تحمل کرد؛ ۱۸ ماه تمام حبس انفرادی را متحمل شد تا بگوید: