زبان شریعتی :
علی شریعتی، جوانی دردمند و یک پارچه شور بود. آتشی در نیستان بود. همزمان در دو جبهه میجنگید. در جبههی اول، در حال مقابلهی با فرهنگ غرب و تجدد وارداتی رژیم شاه بود، و در جبههی دوم، جنگ با روحانیت سنتی را پیش میبرد. او به محض این که به ایران بازگشت، کار شبانهروزی خود را شروع کرد، اما اجل به او مهلت نداد تا سخنانش را پیراسته و از نو بازنویسی کند. اگر زنده میماند، شاید خود سخنان خود را پیراسته میکرد. او به دنبال تحقیقات علمی و تخصصی نبود. کار او، تبدیل دین به ایدئولوژی و برپایی انقلاب بود.
شریعتی و روحانیت :
مخالفان علی شریعتی جملاتی از بعضی از آثار وی را انتخاب و جهت استفتأ نزد مراجع تقلید (آیات عظام خویی، شریعتمداری، مرعشی نجفی، گلپایگانی، خوانساری، میلانی، روحانی، شیرازی، طباطبایی، و…) میفرستادند. آنها هم با صدور فتاوی جداگانه کتابهای وی را در شمار کتب ضلال به شمار میآوردند و خواندن آنها را تحریم میکردند. پس از وفات شریعتی، امام موسی صدر در مراسم ختم او در دمشق و بیروت سخنرانی کرد. به دنبال آن، علامهی عسگری ضمن یک نامه خطاب به آیتالله شیخ شمس الدین، اعتراض خود را بیان کرد و نوشت:
“… حضور شیخ محمدمهدی شمسالدین، پس از سلام، شکایات و اخبار اعتراضات زیادی به من رسیده که شفاهی، کتبی، و تلگرافی بودهاند و آن در مورد سیدموسی صدر بوده که برای مرگ علی شریعتی که یک فرد کافر به دین و طریقت بود، مجلس عزاداری برپا نموده و یک فرد فاسق و بزرگترین دشمن دین و دینداران در تمام دنیا را شخص بزرگواری معرفی نموده است. این عمل او خلاف دین است و گمراهی را زیاد میکند و نمیدانم چه جوابی در قیامت خواهد داد. انا لله و انا الیه راجعون. والسلام…”۳۷
مرتضی مطهری در دیدارهای خصوصی با افراد، به شدت به شریعتی میتاخت و شخصیت او را لجنمال میکرد. به عنوان مثال میگفت شریعتی نجس است، چون غسل نمیکند. مطهری در نامهی ۹ صفحهای به آیتالله خمینی اعتراف کرده است که دربارهی مسائل شخصی شریعتی سخن گفته است. مطابق اسناد ساواک، مطهری در نگارش کتابهایی که علیه شریعتی منتشر میشد، نقش داشته است. در یکی از اسناد ساواک آمده است:
“… بنظر میرسد جزوهای در حال تدوین است که در این جزوه بر رد گفتههای دکتر شریعتی مسائلی ذکر شده و در عین حال اشکالاتی را که بر او گرفتهاند نگاشته شده است. جزوه مذکور توسط آقای روشن، پیشنماز مسجد الحسین واقع در خیابان اقبال پشت پارک خیام با همکاری عدهای از آقایان روحانیون از جمله آقای مطهری در حال تکمیل میباشد…”۳۸
پس از بازداشت شریعتی، مطهری باز هم از اقدامات خود علیه شریعتی نکاست. در یکی از اسناد ساواک در این خصوص آمده است:
“… روز دوشنبه ۱۳۵۲/۵/۱۵ دکتر سید محمد بهشتی، سید هادی خامنهای و چند نفر از طلاب قم به منظور دید و بازدید از مرتضی مطهری در منزل وی… حضور داشتند. مطهری ضمن انتقاد از شریعتی گفت صرفنظر از افکار نادرست وی و غرور و اشتباهاتش، ضربه جبرانناپذیری بر هماهنگی روحانیت و طبقه تحصیلکرده زد و آنها را نسبت بهم سخت بدبین نمود و احساسات جمعی از جوانان خام را علیه روحانیون برانگیخت…”۳۹
با این همه شریعتی هیچگاه علیه مطهری چیزی نگفت. حمله بیامان روحانیت به او، و متهم کردنش به ضد ولایت، برای آن بود که در جامعهی شیعیان، ضد ولایت بدتر از ضد دین است. آنقدر بر او فشار وارد آوردند تا همهجا را برای او به زندان تبدیل کردند. طلاب دائماً نزد مراجع از او بدگویی میکردند تا حکمی تند علیه او بگیرند. مطابق اسناد ساواک، در یک مورد، آیت الله مرعشی، شریعتی را کافر خوانده بود. در این سند آمده است:
“… اخیرا از طلاب قم نزد آیتالله شهابالدین نجفی مرعشی و شریعتمداری مراجعه و اظهار داشتهاند که دکتر علی شریعتی در یکی از سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد منکر امام زمان شده و گفته است دعای ندبه سند معتبر ندارد، آقای مرعشی گفته من دکتر شریعتی را نمیشناسم ولی اگر او چنین حرفی گفته باشد کافر است…”۴۰
سپس در ۱۳۵۱/۹/۸ نوبت به آیتالله سید محمد روحانی رسید تا شریعتی را محارب بنامد و شرکت در حسینیهی ارشاد را حرام اعلام کند. روحانی نوشته بود:
“… نشریات اخیر موسسه فوقالذکر و سخنرانیهای نامبرده در این ایام پا به مرحلهی خطرناکی گذاشته…هرگز تصور نمیرفت… کار محاربهی با تشیع و شیعهگری و محاربهی با خاندان رسالت چنان اوجی بگیرد که موسسهای این گونه آزادانه برخلاف مذهب تشیع و دین مقدس اسلام و قوانین آسمانی آن مطالبی را منتشر و سخنرانیهای زهرآلودی در آن بشود. در هر صورت با وضع فعلی این موسسه، حقیر شرکت در مجالس آن را حرام میدانم…”۴۱
جامعهی مدرسین حوزهی علمیه قم، پیش از انقلاب جلسهای برای تصمیمگیری دربارهی علی شریعتی تشکیل میدهد. شیخ محمد یزدی دربارهی آن جلسه گفته است:
“… آقای مصباح در آن ماجرا قائل به دیدگاه خاصی بودند و بقیه اعضای جامعه در برابر ایشان قرار داشتند. جلسه مزبور در منزل آیتالله حسین نوری همدانی تشکیل شده بود و بحث به مرز کفر و ایمان رسیده بود… بعضیها صریحا شریعتی را تکفیر میکردند و بعضی دیگر نظر ملایمتری داشتند… پس از شور و مشورت، آقایان به این نتیجه رسیدند که اعلام کفر در مورد شریعتی بازتاب خوبی ندارد و در کل به مصلحت اسلام و مسلمین نیست…”۴۲
بدین ترتیب، روحانیت شیعی شریعتی را کافر به شمار میآورد، ولی اعلام این حکم را به مصلحت نمیدید چون “بازتاب خوبی نداشت.” همین و بس.
مرگ شریعتی هم باعث نشد تا این صنف از مخالفت با او دست بردارد. پس از انقلاب در جلساتی که در دفتر وزیر ارشاد (محمد خاتمی) دربارهی کتابها تصمیمگیری میشد، افرادی چون حداد عادل و رسولی با استناد به سخنان مرتضی مطهری خواهان ممانعت از انتشار همهی آثار شریعتی بودند.
اما خاتمی به آنان پاسخ گفت که آیتالله خمینی به شخص او گفته است فقط آثاری از شریعتی را که خیلی مسألهآفرین است، اجازهی تجدید چاپ ندهید. علی شریعتی چه واکنشی میتوانست نسبت به روحانیت از خود نشان دهد؟ او هم متقابلا از زبان دشنام استفاده میکرد. میدان جنگ بود، نه گفت و گوی علمی. هر طرف خود را دینشناستر از طرف مقابل به شمار میآورد. طرف مقابل، رفته رفته به دشمن تبدیل شد. شریعتی را ببینید که با روحانیت چه میکند:
“… به نظر من جرج گورویچ یهودی، کمونیست سابق که زندگیش را صرف مبارزه با فاشیسم و دیکتاتوری استالین و استعمار فرانسه در الجزایر کرده است، از آیت الله میلانی به روح تشیع نزدیکتر بود که هرگز در هیچ مبارزهای شرکت نکرده است…”۴۳
“… بیا و ببین که همان ریشهای بلندی که تا دیروز، به خصوص تمام ماه رمضان امسال را در مسجدها و تکیهها و سفرهها و مجالس زنانه عربده میکشیدند و هار شده بودند و فتوای آیتالله سید مرتضی میلانی در دست و هوار میکشیدند که بکشید و بزنید و ویران کنید… اکنون سر از گریبانشان بر نمیدارند که مردم چه زود و چه رسوا دستشان را خواندند و دینشان و ولایتشان را فهمیدند که اینها همه شریح قاضیاند و ساحران فرعون…”۴۴
علی شریعتی در موارد مختلف از همین زبان استفاده کرده است. به عنوان مثال، تشیع صفوی را محصول دربار شاه سلطان حسین و روحانیت غیرانقلابی به شمار میآورد و در خصوص ویژگیهای آن مینویسد:
“… پرورندهی جرثومههای ربا و خرافه و جهل و ضعف و ذلت و لاابالیگری و شرک و رکود و پوسیدگی ذهنی و فلج شعور و بیماری روح و کیش شخصیت پرستی و توجیه ظلم و فساد و لش بودن…”۴۵
شریعتی از تندترین تعابیر برای تحقیر روحانیت استفاده میکرد و میگفت:
“… آخوندها و ملاها و رمالها و جنگیرها، اونها که اهل مقاومت نیستند…”۴۶
“… راستی این خدا چقدر مهربان و فهمیده و بازیگر است. مگر ما کی بودیم که در برابر این همه قدرت قاسطین و خیانت ناکثین و تعصب هولناک مارقین بتوانیم بایستیم؟ زور فرعونی و زر قارونی و فتوای بلعمی دست به دست هم دادند، ساحران ریسمانهای بندگی و ذلت به سیماب فریب آلودند…”۴۷
“… و خداوند اراده کرده است که دین خویش را از دست دکانداران و دینفروشان حرفهای که نشان دادند سطح شعور و میزان شرفشان چیست نجات دهد و اسلام را از انحصار نسل فرسوده و منحط و عوام و عقب ماندهی رو به زوال در آورد و در زمان طرح کند و بر وجدان زنده و بیدار و مغز آگاه و دانشمند این نسل عرضه کند و ایمان را از گرداب گندیده و راکد افکار پوسیده و کتابهای پوسیده و قالبهای پوسیده بیرون آورد…”۴۸
“… سه چهرهی حاکم بر مردم: استبداد، استثمار و استحمار یکی سر خلق را به بند میکشد، رفیقش جیب او را خالی میکند و شریک سومی در گوشش آهسته و مهربان… زمزمه میکند که صبر کن.”۴۹ “آقا روحانی است!؟ یعنی چه؟ مصرفش چیست؟ متفکر اسلامی است؟ نه. عالم اسلامی است؟ نه. سخنران اسلامی است؟ نه. نویسنده یا مترجم اسلامی است؟ نه. پس چیست؟ ایشان یک پارچه نور است! “مقدس” است! “شخصیت دینی” است! “آبروی دین” است و وجودش تو این محل، تو این شهر، در این همسایگی ما مایهی “برکت” است، نمیبینی چه صفایی دارد؟ چه صورت نورانی؟ روحانیت از چهرهاش میبارد…”۵۰
شریعتی در یکی از بازجوییهای ساواک نوشته است:
“… ثابت خواهم کرد و ثابت خواهد شد که مبارزهی من با “آخوند زدگی” و “غربزدگی” که همهی کوشش علمی من و سر موفقیتهای اجتماعی من است کار لازمی است که به خاطر مصالح این جامعه باید در زمینهی وسیعی به عنوان یک انقلاب فرهنگی ادامه یابد و این همهی کار و فکر من است…”۵۱
میگفت :
“… سقوط فئودالیسم و رشد طبقه ی بورژوازی مترقی” مقارن با مذهب نوگرا و متناسب با نظام اجتماعی جدید (پروتستانتیسم مسیحی) بود. اصلاحات ارضی شاه هم “نظام فئودالی را در ایران در هم ریخته و زیربنای جامعه به طرف یک بورژوازی ملی خاص ایران تحول مییابد.” این تحول باید مقارن با تحولی مذهبی باشد. ارتجاع فئودالی مذهب خاص خود را داشت. تحولات جدید هم به “رنسانس اسلامی” نیاز دارد…”
مجموعه آثار ۰۰ / ـــــ / ص ۰۰
در نامههای به ساواک، به سخنان شاه هم استناد میکرد، که گفته بود:
“… پشتوانهی انقلاب ما اسلام است اما اسلام نخستین، اسلامی که حضرت محمد آورد، نه آنچه بعدها بدان افزودند و برای خود، ارتجاع دکان درست کرد.” میگفت او هم همین قصد را دارد: “من تنها و تنها هدفی که دارم دعوت به اسلامی پاک و علیه اسلام ارتجاعی است.” در حقیقت شریعتی در بازجوییها میخواست به ساواک اثبات کند که شاه و او دشمن مشترکی دارند که “ارتجاع سیاه” است. میگفت: “علت العلل انحطاط اجتماعی را نه استعمار میدانم و نه استثمار، بلکه استحمار میدانم که قرنهاست به نام مذهب و ادب منحط و تحریف شده تودهی مردم ما را فلج کرده است…”
می گفت:
“… باید یک جریان فکری سالم و مترقی و متناسب با نیاز ایران متحول، ایجاد کرد تا هم با آخوندیسم که اسلام مرتجعانهی عصر فئودالی را نگه داشته و هم نسل جوان را که در فرار از این مذهب ارتجاعی به دامن افکار تخریبی میافتد مبارزهی فکری، قانونی، عمیق و اثربخش کند…”۵۲
درگیری با روحانیت، عشق و امید بستن به نهضتی که خود به راه انداخته بود، چشمان شریعتی را در دیدن واقعیتهای جامعهی ایران نابینا کرد و آرزوی خود را تبدیل به واقعیت میکرد و میگفت اسلام بدون آخوند در جامعه تحقق پیدا کرده و تثبیت شده است. در اواخر عمر خطاب به پدر خود نوشت:
“… اکنون خوشبختانه، همانطور که دکتر تز اقتصاد منهای نفت را طرح کرد تا استقلال نهضت را پیریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز “اسلام منهای آخوند” در جامعه تحقق یافته است…”۵۳
مجموعه آثار ۰۰ / ـــــ / ص ۰۰
پاورقیها :
۳۷. خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبایی، جلد دوم،مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۴۸.
۳۸. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد ۲، ص ۲۱. سند متعلق به ۱۳۵۱/۲/۲۱ است.
۳۹. عالم جاودان استاد شهید مرتضی مطهری- ص۴۴۴.
۴۰. شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد ۲، ص ۱۱.
۴۱. اسناد انقلاب اسلامی، جلد ۵، ص ۱۴۵.
در چهاردهم آبان ماه همان سال، آیت الله سید حسن طباطبایی، فتوایی نظیر فتوای بالا صادر کرد.
مطابق اسناد ساواک، در جلسهای که بیت شیخ حسین لنگرانی، وی خطاب به حاضران همین نکات را بیان کرده بود:
“وی در این جلسه بیشتر وقتش را به نقل مطالب کتب تالیف دکتر علی شریعتی بهخصوص کتاب کویر گذراند و به حضار توصیه میکرد آنها هم دربارهی نامبرده در هیچ جا سکوت نکنند. حسین مجاهد [یکی از حضار] میگفت چون آخوندها حاکم بر دستگاه هستند بهموقع فساد شریعتی را تشخیص داده و حسینیه ارشاد را تعطیل کردند”(شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد ۲، ص ۱۱۲).
در درون ساواک هم به مقامات بالا پیشنهاد میشود که حسینیهی ارشاد را به مراجع تقلید واگذار شود(پیشین، ص ۱۱۳).
شریعتی ۱۸ ماه زندانی و سپس آزاد شد. اما تعطیلی حسینیهی ارشاد و زندان شریعتی هم نتوانست کوچکترین تغییری در اسلام فقاهتی بینادگرایانه صورت دهد. موج تکفیر ادامه داشت. آیت الله سید ابوالحسن قزوینی دربارهی کتابهای شریعتی نوشت:
“هر چند مدتی است کسالت دارم و قادر به مطالعه نیستم، ولی نظر به مطالعهی اجمالی، کتب مذکور مطابق با مذهب تشیع نمیباشد و انکار خاتمیت و انکار ضروری دین است”(اسناد انقلاب اسلامی، جلد ۲، ص ۲۰۶).
مطابق فتوای فقها، انکار ضروری دین به ارتداد میانجامد و حکم مرتد اعدام است. آیت الله سید علی اصفهانی هم گفت: “نوشتجات نامبرده مشتمل بر اباطیل گوناگون است.”
این نکات را به تفصیل آوردیم تا روی بر کارنامهی اسلام فقاهتی بیفکنیم.
۴۲. خاطرات آیت الله شیخ محمد یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۴۸۱.
۴۳. علی شریعتی، مجموعهی آثار، جلد ۱، ص ۱۳.
۴۴. علی شریعتی، مجموعهی آثار، جلد ۱، صص ۵۳- ۵۲.
۴۵. علی شریعتی، ما و اقبال، ص ۱۱ و ۲۲۶.
۴۶. علی شریعتی، با مخاطبهای آشنا، ص ۲۲۰.
۴۷. علی شریعتی، مکتوبات شریعتی، ص ۱۳۵.
۴۸. پیشین، ص ۱۳۸.
۴۹. علی شریعتی، تشیع علوی و تشیع صفوی، ص ۱۵۸.
۵۰. علی شریعتی، تشیع علوی و تشیع صفوی، ص ۲۳۲.
۵۱. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر سوم، ص ۲۵۰.
۵۲. سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، دفتر سوم، ص ۳۲۵.
۵۳. علی شریعتی، مکتوبات شریعتی، ص ۸.
لینکِ هر سه قسمتِ این مقاله :