شریعتی و دموکراسی
ابراهیم نبوی (طنز پرداز و نویسنده) در فروردین ۱۳۸۳ متنی را منتشر کرد که در متن اول تنها جملاتی از کتابهای شریعتی نقل کرده و هیچ اظهار نظری در آن مورد نکرده و چند روز بعد نوشته مفصلتری منتشر کرده و شریعتی را از دیدگاه خود نقد نمود. این نوشتهها در سایت اینترنتی گویا نیوز منتشر شده است.
در نوشته هایی که دربارهی مساله شریعتی و دموکراسی نوشته شده غالباْ به نقل سخنان زنندهی او دربارهی دموکراسی و آرا عمومی پرداخته شده تا نشان داده شود که او چه دیدگاه زشتی دربارهی این مساله داشته است و این سطحیترین نوع نگاه به این مساله است و یا با پاسخهایی که طبعاْ برای دفاع دموکراسی موجود است به نقد دیدگاههای او پرداخته میشود. اما چرا باید دموکراسی به موضوعی برای سخنان شورانگیز شریعتی تبدیل شود و او با بی تابی و حرارت بسیار در رد آن بکوشد؟
شریعتی نخستین کسی نیست که به انتقاد از دموکراسی پرداخته است. هراکلیتوس ٬سقراط٫ افلاطون٫ هگل٫ مارکس٫ نیچه٫ هایدگر و … نیز در رابطه با تاختن به دموکراسی بدنام اند. اما این موضوع حائز اهمیت است که چرا متفکر٫ فیلسوف یا روشنفکری به چیزی میپردازد که ممکن است برای مردمان عصر خودش یا اعصار بعد ناخوش و ناگوار باشد٫ جای آن دارد که بپرسیم چرا او به چنین نظری رسیده است٫ او چه دیده است که چنین نظری دارد؟ برای ما نباید این موضوع مهم باشد که او با چه چیز موافق است یا با چه چیز موافق نیست که این کار بازجویان و مفتشان است٫ چه دموکراتهای آتنی قرن پنجم ق.م. باشند٫ چه مفتشان انکیزسیون قرون وسطای مسیحی٫ چه ماموران نظامهای کمونیستی٫ چه شکارچیان جادوگران سرخ در دورهی مک کارتی و چه …! اینان فقط به دنبال این موضوع هستند که از سخنان افراد برای محکومیت آنها استفاده کنند تا همه فقط چیزهایی را بگویند که این دیوانگان قدرت دوست دارند بشوند.
پس اگر ما بازجو نیستیم و هوچی هم نیستیم و نمیخواهیم کسی را برای اینکه به ارزشهای امروز ما پایبند نیست دست بیندازیم و مسخره کنیم، میباید بپرسیم چرا هراکلیتوس و سقراط و افلاطون و هگل و مارکس و نیچه و هایدگر به مخالفت با دموکراسی شهرهاند. آیا مارکس که به مخالفت با لیبرالیسم و دموکراسی بورژوایی و حقوق بشر دست مییازید “خودکامه”ای بود که بر کرسی سلطنت تکیه زده بود و نگران از دست رفتن سلطنتش بود یا مالداری بود که نگران بود منافعش از دست برود. چه کسی بیش از مارکس نیاز به آرامش و آزادی و برخورداری از حقوق انسانی داشت. کسی که تمام عمر فراری و در فقر بود، چرا باید با چیزهایی مخالفت میکرد که ما امروز گمان میکنیم بهترین چیزهای روی زمیناند؟ و همین گونه باید اندیشید که چرا دکتر شریعتی که خود از آسیب دیدگان نظام استبدادی شاهنشاهی بود اکنون نیز چگونه در نوشتههای خود به نقد دموکراسی میپردازد؟ اگر شریعتی این سخنان ضد مردمی و فاشیستی را گفته است چرا مردم به سخنان او گوش داده اند؟ مگر او این سخنان را برای عوام سبزه میدان گفته بود؟ باید در نظر داشت که شنوندگان او همه یا دانشجوی مهندسی بودند یا پزشکی و رشتههای دیگر. چرا دکتر علی شریعتی برای گفتن این حرفها باید انقدر در زندگی سختی میکشید؟ چرا عدهای باید برای داشتن و خواندن کتابهای او به زندان میافتادند؟ آیا شاه ایران نباید ترتیبی میداد تا این سخنان از رسانههای عمومی پخش شود و مردم ببینند و بشنوند و بفهمند که انقلابی هایشان چه آیندهای برای آنان تدارک دیدهاند؟
ما امروز با خواندن و دیدن چند خط گمان میکنیم سر تا ته اندیشه کسی را میتوانیم بفهمیم و این ساده اندیشی زمانه است که ترویج میشود. چرا شریعتی در جاهایی از نفی دموکراسی و لیبرالیسم سخن میگوید و در جاهایی آنها را میستاید٫ اگر چنین تعارضها و تنافضهایی وجود داشته باشد معنای هریک از اینها چیست؟
آنچه که شریعتی در گفتار خود دربارهی دموکراسی هدایت شده به آن اشاره میکند مفهومی است که قرنها پیش افلاطون نیز بدان اشاره نمود تا با بیان این موضوع که دموکراسی حکومت حاکمان عوام فریب است به بیان این مشکل دموکراسی بپردازد که در جامعهای که آگاهی و دانش مردم در سطح پایینی وجود دارد استفاده از دموکراسی میتواند منجر به انتخاب افراد دروغگو و عوام فریب شود که در تاریخ ایران و حتی جهان میتوان به وضوح مثالهایی از این موضوع را مشاهده کرد و در نقطه مقابل حکومتهایی را نیز مشاهده کرد که با دارا بودن رهبری پدرانه به توانستهاند به سمت پیشرفت و توسعه حرکت کنند.
نکتهای که در ابتدا در رابطه با شریعتی بایستی مورد توجه قرار گیرد٫ این است که نسل حاضر باید مسائل مبتلا به عصر شریعتی و فضای گفتاری او را فارغ از هرگونه مصلحت اندیشیهای سیاسی در نظر گیرد و تنها در این شرایط است که به فهم شریعتی نزدیک میشویم. اشتراکات لفظی بخشی از گفتمان وی با سو استفادههای لفظی بعد از انقلاب٫ این سو فهم را بهوجود آورده که گویا میان آنها اشتراک معنا هم وجود دارد. که این اشتراکات در کلماتی مانند امت٫ امامت٫ حزب الله و … را که پس از انقلاب نیز مورد استفاده قرار گرفتند بهسادگی میتواند دلایلی برای محکومیت وی دانست. به عنوان مثال در مبحث امت و امامت٫ شریعتی سعی در روشن کردن یک مساله تاریخی در تاریخ مسلمانان را دارد و در همانجا هم برای تائید نظریه خود از کنفرانس باندوگ به عنوان مثال شاهد میآورد. اما بعد از انقلاب با استناد به همین گفته ها٫ وی متهم به تئوری ساختن برای نظام ولایت فقیه شد. حال آنکه مطهری نظریهپرداز همین نظام٫ شریعتی را متهم به نظریهپردازی برای حزب رستاخیز میکند و قابل ذکر است که مبحث ولایت فقیه مبحثی است که قبل از بحث امت و امامت مطرح شده بود و اگر شریعتی تمایلی به اینگونه مباحث داشت حتماً در نوشته هایش منعکس میکرد و بالعکس وی با هر نوع حکومت از جانب روحانیون مخالف بود. او معتقد بود که روحانیت شیعه بهویژه پس از تشکیل دولت صفویان٫ تبدیل به یک نهاد سیاسی شده که دین را ابزار وصول به اهداف دنیوی خود کرده است. در “تشیع علوی” میگوید:
شریعتی البته ارادهی اصلاح داشت و میخواست روحانیت شیعه به جایگاه اصیل و اصلی خودش باز گردد و نقش اساسیش را در تربیت معنوی مردم و رشد اخلاقی جامعه به عهده بگیرد و از وادی تشیع صفوی به ساحت تشیع علوی گام نهد.
امت و امامت یک تفسیر از تاریخ است در صورتیکه ولایت فقیه از یک نظر فقهی تجاوز نمیکند و اگر عدهای از گفتههای شریعتی دربارهی دموکراسی هدایت شده راه به ولایت فقیه میبرند باید این نکته را مد نظر قرار دهند که آنچه شریعتی در مورد دموکراسی هدایت شده گزارش داده است بمفهوم الگویی موقتی و نه الهی برای جوامع تازه آزاد شده از قید استعمار میباشد تا با هدایت این جوامع به سمت افزایش آگاهی و قدرت تصمیمگیری دستیابی به دموکراسی کارا را امکانپذیر گرداند. این موضوع را میتوان در متن زیر مشاهده نمود:
البته باید این موضوع را مد نظر قرار داد که رهبری انقلابی و مفهوم ولایت فقیه تفاوتی بنیادی داشته که این تفاوت پس از انقلاب بیش از پیش خود را نمایان گرداند و موجب ایجاد مفهوم ولایت فقیه گردید که اشارهای به آن در نوشتههای شریعتی نگردیده است. ولی فقیه مشروعیت خود را از شریعت و شرع مقدس میگیرد که بنابر تعریف مجموعه احکامی است که از آسمان فرود امده و بر این اساس ولایت فقیه ریشه در آسمان دارد در صورتیکه رهبری انقلابی با انواع مختلفش زمینی است. وی در جایی دیگر نیز اینگونه اشاره میکند:
مهندس بازرگان میگوید: دکتر شریعتی وقتی حرف از اسلام منهای روحانیت میزند مرتکب ذنب لایغفری میشود که همه روحانیت را علیه خود بر میانگیزاند. و چون به اعتقاد و بنا به مصالح آقایان “اسلام مساوی است با روحانیت” یکی از افاضل معروف و از معاودین عراق حکم “اَعدی عدوّ اسلام ” (= دشمنترین دشمن اسلام) را دربارهی او صادر مینماید. (مقدمه کتاب شخصیت و اندیشه دکتر علی شریعتیـ به کوشش جعفر سعیدی)
حال صحبت از مردی است که در دو زمانه و در دو نظام همواره مورد اعتراض قرار گرفت (در هر زمان به گناهی متفاوت) در حالیکه تنها هدف او افزایش آگاهی مردم عصر خود بود که جدای از نوشتهها و افکارش و بدون توجه به درستی یا نادرستی این افکار و با آگاهی از این موضوع که هیچ انسانی کامل و بدون خطا نیست٫ هدف او موجب افزایش احترام به وی میگردد.