شریعتی نمادِ نواندیشیی دینی است
آنچه در پی میآید، گفتگویی است که در چارچوب پروژه تاریخ شفاهی بنیاد فرهنگی شریعتی، با مرحوم مهندس عزتالله سحابی در سال ۱۳۸۷ انجام گرفته است و اکنون برای اولین بار در هشتادمین سالگرد تولد دکتر شریعتی با اندکی تصحیح و تخلیص، منتشر میگردد. آنچه به صورت پینوشت به این مصاحبه اضافه شده، توسط نشریه چشمانداز ایران و برای توضیح برخی نکات صورت گرفته است.
ج : در زمان كودتای سال ۳۲ ما مجلهای به نام گنج شایگان منتشر میكردیم. این مجله وسیلهای برای ایجاد ارتباط و آشنایی میان ما و شهرستانها شده بود. اسفندماه سال ۳۲ در سفری که به مشهد داشتم، با دكتر آشنا شدم. آن موقع دانشجو بود، شاید هم هنوز دانشجو نشده بود. ولی در كانون نشر حقایق اسلامی شخصیت برجستهای بود و روی حرفهایش حساب میكردند. بعد از آن گاهگاهی با هم مكاتبه میکردیم؛ تا سال 36 كه در سفر مفصلی به مشهد با دكتر خاطرات خیلی زیادی داشتم. بعد هم روابط ما خانوادگی شد. منتها در آن دورانی كه شریعتی در حسینیه ارشاد درخشش زیادی داشت، من در زندان بودم و خیلی از محضر ایشان به صورت حضوری استفاده نكردم.
ج : من یك مقدمه كوتاه عرض میكنم كه سنتی در همه ادیان هست؛ قرآن هم به آن اشاره کرده و آن [عبارتست از] اینکه دین برای برخی بدل به یك چیز معمول و لغلغه زبان میشود. در آیه 16سوره حدید آمده است “أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَن تخْشَعَ قُلُوبهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَقِّ وَ لَا يَكُونُواْ كاَلَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنهُمْ فَاسِقُون ”
در این آیه قرآن به مسلمانان خطاب میكند كه آیا وقت آن نرسیده كه دلهاشان نسبت به خدا خاشعتر شده و مثل پیروان ادیان گذشته نباشند كه به خاطر طول مدت، آن چنان به سنتها وابسته شدند که دلهایشان سنگ شد و حرف تازهای در آن فرو نمیرفت و بسیاریشان هم فاسق شدند. قرآن درباره مشركین هم میگوید وقتی در مقابل پیغمبران میایستند، سخنشان این است که ما به راه دین و آیین آبا و اجدادمان میرویم. این به معنای عادت به سنت است، تغییر و تحول در آن دیده نمیشود. مقدمتاً این را عرض كردم كه قرآن هم پیروان ادیان را به سنتی و نوگرا تقسیم میكند.
اسلام سنتی را اینگونه میشناسیم؛ اولاً مخصوصاً در رابطه با شیعیان که دین و آیینشان محبت حضرت علی، پیغمبر و مخصوصا اهلبیت است. لذا ممكن است خیلی از منكرات هم مرتكب شوند، ولی همینقدر كه به خاندان علی محبت داشته باشند، برایشان كافی است. بسیاری را میدیدیم كه به كربلا میرفتند و میآمدند و میگفتند كه ما از امام حسین اجازه گرفتیم كه فلان كار منكر را ادامه دهیم. یعنی این محبت اهلبیت برایشان جانشین خدا و آخرت میشد. تاکید معتقدان این اسلام سنتی بر روی اهلبیت بسیار بیشتر از شخص پیغمبر است. ویژگی دیگرشان هم اهل تقلید بودن است، یعنی همه چیز را میخواهند از زبان یك مرجع تقلید بشنوند؛ حتی در امور سیاسی هم باید از آنها اجازه بگیرند، و این برعكس روش قرآنی است که در سوره آلعمران میفرماید ” ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُونِ اللَّه”۱ یعنی هیچ بشری كه خداوند به او كتاب و نبوت داده حق ندارد به مردم بگوید كه بندگان من باشید؛ این “بندگان من باشید” را قرآن خود در ادامه، تعریف میكند “وَ لکن كُونُواْ رَبَّانِيِّنَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُون”.۲ نمیگوید چشمتان به دهان من باشد و هرچه من گفتم تبعیت كنید، بلكه به کمک آموختههایتان از کتاب و تحقیق خودتان، خود را تربیت کنید. یعنی تحقیق و تتبع در قرآن و دیگر منابع اسلامی وظیفه شما است. نگاه نكنید به اینكه رهبر دینی چه میگوید و هرچه او گفت تقلید كنید.
شاهد بر این تفسیر، رفتارِ خود حضرت علی در جنگ صفین است. هنوز جنگ شروع نشده بود، عبداللهبن مسعود، از اصحاب برجسته پیغمبر، با ۴۰۰ نفر به خدمت حضرت علی آمد و گفت ما نسبت به این جنگ تردید داریم، نمیدانیم كدام طرف حق است، اجازه دهید یك مقدار دقت و نظاره كنیم تا حقیقت بر ما مكشوف شود. حضرت علی در آن زمان فرماندهای است كه میبایست برای خود طرفدارانی را جمع كند و باید قاطع باشد، با این وجود به آنها میگوید “اهلا و مرحبا” آفرین بر شما؛ معنای تفقه در دین همین است. یعنی اینكه خودتان بخواهید تحقیق كنید، و ادامه میدهد که “والاتباع سنه” یعنی سنت پیغمبر هم همین است. منظور اینکه تقلید در فرهنگ توحید، سنت مذمومی است. هم خداوند پیروان ادیان گذشته را به دلیل اهل تقلید بودن سرزنش میكند و هم رهبران اصلی ما تقلید را منع و تتبع شخصی در دین را توصیه کردهاند. لذا در رابطه با مسلمانان سنتی خصوصاً در عالم تشیع، این سه ویژگی را باید در نظر داشت كه اهل تقلیدند، نسبت به خاندان پیغمبر مخصوصاً حضرت علی آن قدر متعصبند كه جایگاه ائمه را از پیغمبر بالاتر تلقی میکنند و همه سفارشات امر به معروف را در محبت به اهلبیت خلاصه میكنند.
برخی از این مسلمانان سنتی در سالهای اخیر به همت آیتالله خمینی سیاسی شدند؛ در حالی كه سنتیهای ما هیچوقت سیاسی نبودند. به خاطر دارم كه از سال ۳۲ به بعد، یكی از تلاشهای مرحوم بازرگان و پدر من و آقای طالقانی این بود كه با علمایی نظیر آقای بروجردی و دیگران تماس بگیرند تا آنها را قانع كنند كه حكومت وقت وابسته به اجانب است، فساد اخلاقی را رواج میدهد و به مردم ظلم و ستم میكند؛ خواستند اینها را تشویق كنند كه در این امور دخالت كنند؛ به اصطلاح امروزی آنها را سیاسی كنند. اما علما پرهیز داشتند و به هیچ وجه در این امور دخالت نمیكردند. این هم یكی از خصوصیات دین سنتی است. تنها اجرای احکام معمولی، بدون توجه به محتوای احکام برای دین سنتی اهمیت دارد و معتقد است كه انجام همین ظواهر هم برای سعادت دنیا و آخرت ما کافی است.
اولین تلنگر به این اسلام و برداشت سنتی از دین را سید جمالالدین اسدآبادی زد. بنیانگذار نوگرایی دینی عالم شیعه و سنی سیدجمال بود. دعوای اصلی سیدجمال این بود كه روحانیت شیعه و سنی نسبت به سرنوشت جامعه، مملكت و رهبری جوامع نظیر سلطنت قاجار در ایران، نیروهای انگلستان در هند و عوامل وابسته به سلطان عثمانی در مصر بیتفاوت نباشند. لذا سیدجمال، با سلطان در افتادن را رایج كرد. كتابی میخواندم به نام “تاریخ عرب در قرون جدید”. این كتاب را یکی از تاریخشناسان شوروی سابق نوشته بود۳ ـ یعنی تعصب مذهبی نداشتند. اینها به خوبی نشان دادند كه نهضت استقلالطلبی در مصر به وسیله سیدجمال پایهگذاری شد. منظور اینكه بنیانگذار مبارزه با استعمار در كل عالم اسلام سیدجمال بود.
امروز برای ما شریعتی نماد اسلام نواندیش است. من قبلاً گفتهام كه با تعبیر “روشنفكری دینی” موافق نیستم. نواندیشی دینی را بیشتر میپسندم. چون روشنفكری در دنیا سابقهای برای خود دارد. كتابی هست به نام “روشنفكران” از آقای پل جانسون كه شرح حال زندگی شخصی روشنفكران معروف جهان از روسو تا سارتر را گفته است.۴ نمیخواهم آنها را نقد كنم، ولی به هر حال آن سنت با دیانت خیلی نمیخواند. این است كه نمیتوانیم بگوییم “روشنفكر دینی”؛ روشنفكر دینی به تعبیر یكی از دوستان یعنی كچل موفرفری که یك چیز متناقض است، اما نوگرایی دینی و نواندیشی دینی واقعیت دارد. به نظر من درست است كه مهندس بازرگان و دكتر سحابی و آقای طالقانی پیشگامان بودند، حتی مطهری هم در این نوگرایی دینی نقشی داشت، ولی شریعتی، نماد نواندیشی دینی است. چون شریعتی بود كه از یکسو با تفكر سنتی مذهبی و از سوی دیگر با مارکسیسم روبرو شد. مجاهدین در آن زمان عملزده بودند و شریعتی را محكوم میكردند كه مردم را معطل میكند. به همین دلیل هم علیه او تبلیغ میكردند و مدعی بودند كه چون ما وارد عمل شدیم پس ما درستتر هستیم. شریعتی نماد مقابله با این نوع تفكر بود و معتقد بود اگر فرهنگ جامعه تغییر كند، خود جامعه هم تغییر میكند. احتیاجی به اینكه گروهی به نام پیشتاز یا نوك پیكان تكامل راه بیفتند و جامعه را به زور اسلحه یا هر چیز دیگری حركت دهند، نیست. تجربه نشان داد كه این درست است. به این جهت است كه در ربع چهارم قرن بیستم و بعد از آن شریعتی نماد اسلام نوگرا بود.
یكی دیگر از ویژگیهای شیعه نوگرا این است كه برخلاف خیلیها به اهلبیت هم علاقه دارد، اما كوشش آن این است كه ویژگیهای ائمه را معرفی كند ـ نظیر آنچه در كتاب “فاطمه، فاطمه است” توسط دکتر شریعتی انجام گرفته است. سالهای سال، عشق و علاقه سنتیها را نسبت به حضرت فاطمه میبینیم، حضرت فاطمه را به مقام خود پیغمبر میرسانند، ولی كتاب و پژوهشی درباره خصوصیات حضرت فاطمه وجود نداشت، اینكه حضرت فاطمه چگونه زندگی میكرد؟ چه ویژگیهایی داشت كه آنقدر مورد عشق و علاقه پیغمبر بود؟ این را شریعتی در كتاب “فاطمه، فاطمه است” بیان كرد و با خواندن آن بود كه من كاملاً روشن شدم. این سنت آقای طالقانی و بازرگان هم بود كه توضیح میدادند که حضرت علی و امام حسین غیر از اینكه پسر پیغمبرند، چه میكردند و چه میگفتند؟ اما سنتیها با اثبات اینکه امام حسین مورد علاقه پیغمبر بود، پیغمبر در كودكی او را بغل میكرد و دوست داشت، تنها در محبت اهلبیت متوقف میمانند. درحالی كه نوگرایان به دنبال این میروند كه اینها چه كردند و چه گفتند؟ ویژگیهای اخلاقیشان چه بوده است؟
تفاوت دیگر بین مسلمانان سنتی و نوگرا این است كه نوگرایان به دنیا و جهانِ پیرامون نظر دارند؛ یك دلیل آن هم آن است که خیلی از آنها تحصیلكردههای علوم جدید بودند. لذا آنها معتقدند كتاب طبیعت یا تاریخ همانند قرآن برای ما آموزنده است. اینها سه جلوه از حقیقت یعنی خدای متعال هستند. هرچه بیشتر در طبیعت نگاه كنیم و در آن عمیق شویم دنیایی از معجزات خدا را در طبیعت میبینیم. در تاریخ هم همینطور؛ قرآن هم میفرماید “ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِين * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب” (سوره ی بقره، آیات ۳ـ۲). همین تعبیر در مورد تاریخ هم در قرآن وجود دارد. در سوره آلعمران آمده است: “قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ”.۵ یعنی سیر در سرگذشت اقوام و گذشتگان و بررسی تاریخی همان كاری را انجام میدهدكه قرآن میكند ـ یعنی هدایت و موعظه برای اهل تقوا است؛ برای مردم عادی روشنگر است ولی برای اهلتقوا هدایت است. همین تعبیر را در مورد طبیعت میكند: “أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها”.۶ این سیر در ارض یعنی مطالعه در طبیعت. منظور اینكه از دیدگاه قرآن، كتاب طبیعت و تاریخ و قرآن هر سه جلوههای یك حقیقتاند؛ یعنی ما را به یك حقیقت رهنمون میكنند. بنابراین از فرو رفتن در هیچكدام از اینها نباید بترسیم؛ در عین مسلمانی، باید در كار طبیعتشناسی هم پیشگام باشیم. بر روی این مسئله مخصوصاً بازرگان و پدر من خیلی تأكید میكردند؛ شریعتی بر روی تاریخ خیلی تأكید داشت و از این جهت هم به نظر من دریچهای برای هدایت نسلهای جوان هم به شناخت تاریخی و هم به هدایت اخلاقی و مذهبی باز كرد. تعبیرات جامعهشناختی شریعتی در واقع تكیه بر حقایق تاریخ بود. تا قبل از جنبش آیتالله خمینی، ما با سنتیها كشمكش داشتیم. خیلی از آنها در عین اینكه مذهبی بودند، حكومت را تأیید میكردند یا با دولتهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد همكاری میكردند. مرحوم شهابپور در سازمان تبلیغات اسلامی با دولت اقبال همكاری داشت، معاون وزارتخانه میشد در حالی كه نوگرایان ما همه از همكاری با دولتهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد پرهیز میكردند.
ج : تفاوتی كه بین متدینین سیاسیشدهای که تبار آنها با طالقانی و بازرگان و مدرس شروع شد تا به شریعتی ختم شد، با آن سیاسیشدههایی كه به وسیله آیتالله خمینی به صحنه آمدند، این بود كه آنها منشأشان از روحانیت بود. روحانیت برای خودش یك حیثیت و جایگاهی قائل بود و هست؛ یعنی از زمان نهضت تنباكو، روحانیت یك نیرویی در مقابل سلطنت بود. میتوان گفت كه از زمان صفویه به این سوی، سلطنت از درون روحانیت درآمد. مثلاً در دوران صفویه شاهان صفوی مشروعیت خودشان را از روحانیت میگرفتند، به این جهت بود كه روابط خیلی تنگ و نزدیكی با روحانیت داشتند. حتی در دوران پایانی صفویه كه شاهسلطان حسین پادشاه بود و محمود افغان تا پشت در اتاقش آمد و كسی مانع او نشد، چند تن از روحانیون با شاهسلطان حسین مصاحبت میكردند. یعنی سلطنت مدیون و نشأتگرفته از روحانیت حساب میشد. بعد از سلسله صفوی، قدرتها دیدند كه همه كارها را آنها انجام میدهند و مملكت را آنها از دشمنان خارجی و داخلی مصون میدارند، آن وقت همه مشروعیتشان را باید از روحانیت بگیرند؛ اینجا بود كه سلطنت برای خودش ادعا پیدا كرد. به هر صورت از زمان صفویه به این سوی، سلطنت از درون روحانیت درآمد. به این جهت از زمان صفویه تا انقلاب مشروطه در عین همكاری بسیار نزدیك بین روحانیت و سلطنت، رقابت هم وجود داشت تا اینكه ملااحمد نراقی از سلسله فقها، از صدر اسلام، تا آن زمان اولین فقیهی است كه مساله ولایت فقیه را طرح کرد. ملااحمدنراقی این حقیقت را اذعان داشت كه درست است كه ولایت حق ما است، ولی به دلیل اینكه ما در كارهای اداری، سیاسی، نظامی ورود نداریم، نمیتوانیم كشور را اداره كنیم. بنابراین حق خودمان را به پادشاهان تفویض میكنیم. یعنی روحانیت (که ملااحمد نراقی نمایندهاش بود) حق سلطنت را به فتحعلیشاه تفویض كرد؛ فتحعلیشاه به وكالت از طرف روحانیت سلطنت میکند. پس از نگاه روحانیت سنتی، سلطنت حق روحانی بود، ولی به دلیل عدم ورود در كارها موقتاً آن را تفویض میکرد. شیخ فضلالله هم همین را میگفت، برای اینكه نهضت جدیدی پیدا شده بود و حكومت را حق مردم میدانست، شیخ فضلالله نمیتوانست این را بپذیرد. تقابل مرحوم نائینی با شیخ فضلالله بر سر همین است؛ شیخ فضلالله میگوید چرا شما میگویید كه مردم همه با هم مساویند؟ چرا میگویید عدالت؟ عدالت آن است كه خدا خواسته و خواست خدا هم از طریق روحانیت معلوم میشود و هركاری هم كه روحانیت بكند همان عدالت است. شیخ فضلالله آخوند درباری نبود، فساد اخلاقی نداشت، ولی به شدت معتقد بود كه باید با دربار رابطه داشته باشیم.
میبینیم كه نهضت جدید سیاسی روحانیت به رهبری آیتالله خمینی نسبت به شیخ فضلالله احساس تعلق دارند. بارها شنیدیم كه میگویند ما اینبار یعنی در این انقلاب اسلامی اشتباه مشروطه را تكرار نمیكنیم. در مشروطیت بعد از دوره استبداد صغیر و فتح تهران، شیخ فضلالله محكوم به اعدام شد. در آن موقع مراجعی مثل آخوند ملاكاظم خراسانی كه خیلی شخصیت بزرگی بود و سه تن از مراجع نجف هم محاكمه شیخ فضلالله را تأیید كردند. در حالی كه روحانیت سیاسیشده ما كه به رهبری آیتالله خمینی برخاسته، شیخ فضلالله را یك مظلوم و شهید میدانند. اما خط شیخ فضلالله در ذهن این جریان به معنای قبول استبداد دربار نبود، به معنای حاكمیت روحانیت بود.
من میخواهم بگویم كه حركت شریعتی، حرکتی پاك بود و به رقابتهای سیاسی توجهی نداشت؛ ممكن است بعضیها بگویند كه اگر این حركت سیاسی میبود، به مسائل سیاسی روز توجه میکرد. من میگویم این از پاكی این حركت است، یعنی از اینگونه رقابتهای سیاسی مبرا است؛ حتی نسبت به مجاهدین ـ كه آن موقع خود شریعتی فهمیده بود كه نسبت به او رویه تقابلی دارند ـ ولی یك كلمه علیه آنها حرف نزد، یك ذره تضعیفشان نكرد. نهضتی بود كه گرچه ظاهراً سیاسی نبود، ولی من این عدم سیاسی بودنش را به پاك بودنش تلقی میكنم. ولی بعدها كه ما سیاسی شدیم، ما هم در همان خط هستیم؛ یعنی نسبت به مخالفین و دشمنان هم منصفانه نگاه میكنیم، با كینه نگاه نمیكنیم. طلحه و زبیر علیه حضرت علی تیغ كشیدند و بالاخره هر دو از میدان جنگ فرار كردند و شكست خوردند و در راه فرار كشته شدند؛ حضرت علی بر سر جنازه زبیر گریه میكند و با او سخن میگوید. این یكی از ویژگیهای آدم موحد است؛ نمیگویم فقط نوگرایی اسلامی، بلکه به طور کلی، آدمهای خداپرست، همه را دوست دارند؛ گاندی هم میگفت كه من سالها زحمت كشیدم كه هندیها را قانع كنم كه نسبت به انگلستان كینه نداشته باشند. كینهزدایی از خصوصیات مرد مؤمن واقعی است و به نظر من نهضت نوگرایی این خصوصیت را دارد. كینه نسبت به هیچ گروه خاصی ندارد، حتی نسبت به رژیم گذشته هم به لحاظ تحلیلی و مشاهده عینی آنها را رد میكنیم، ولی كینه شخصی با هیچكدامشان نداریم.
ج : جریان مذهبی چون مذهبی سنتی بود، بنابراین به ظاهر و احكام خیلی بها میداد؛ مثلاً ما با فداییان اسلام مشكل داشتیم. ابتدا با آنها در ارتباط بودیم مخصوصاً با نواب صفوی. در آن زمان ما دانشجو بودیم و در محیط دانشگاه دم از اسلام میزدیم و آن را پنهان نمیكردیم و خجالت نمیكشیدیم، بلکه تبلیغ میكردیم. بنابراین در محیطهای روحانی همه به ما علاقه داشتند و ما هم جوان بودیم. نواب هم رابطه خوبی با ما داشت، ولی به احكام خیلی اهمیت میداد. بر روی هفتتیرهایی كه برای ترور از آنها استفاده میكردند نوشته شده بود “برای اجرای احكام نورانی اسلام”. اسلام از نظر آنها احكام بود، معارف قرآن نبود. قرآن پانصد آیه احكام دارد، ولی ۶۰۰۰ آیه معارفی است كه اخلاق و حكمت میآموزد. اختلاف ما با فداییان اسلام این بود؛ وگرنه آنها با سنتیها تفاوت داشتند و سیاسی شده بودند. گذشت زمان هم آنها را به جایی رساند كه جلوی مصدقیها هم ایستادند. در ابتدا همكاری كردند و در نهضت ملی شدن نفت خیلی تأثیر داشتند، ولی به محض اینكه ملیون بر سر كار آمدند، اینها در مقابلشان ایستادند تا حدی كه میخواستند ترور كنند. دستشان به مصدق نرسید، فاطمی را ترور كردند. بنابراین جریان مذهبی بود كه جلوی نهضت ملی ایستاد، نه اینكه نهضت ملی علیه مذهب اقدام كرده باشد. حتی قبل از اینكه قانون ملی شدن تصویب شود، از میان مراجع تقلید ابتدا مرحوم آقاسیدمحمدتقی خوانساری و بعد آیتالله فیض و آیتالله حجت و آیتالله صدر به نفع نهضت ملی فتوا دادند، یعنی جریان مذهبی رسمی با ملی شدن نهضت نفت همكاری كرد و جلو آمد ولی در اثر رفتار فداییان، این فاصله و شكاف ایجاد شد. وگرنه نهضت ملی هیچگاه علیه مذهب اقدامی نكرده بود؛ ولی مذهبیهای متعصب به نهضت ملی حمله كردند.
شریعتی و كانون نشر حقایق اسلامی در مشهد كه بنیانگزارش مرحوم استاد شریعتی بوده و آقایان احمدزاده و آسایش هم از همكاران ایشان بودند و كانون را گرم نگه میداشتند، همگی از طرفداران مصدق بودند. شریعتی در آن زمان جوان بود و دانشآموز بود. او از درون این كانون درآمد و همین كانون در جریان ملی شدن صنعت نفت، نماینده مصدق و جبهه ملی در مشهد شد. در انتخابات مجلس هفدهم كانون جلو افتاده بود. حتی آن موقع آقای عابدزاده، مؤسس انجمن ضدبهایی، سیاسی بود و با اینها كار میكرد؛ یعنی آنها هم مبلغین مصدق و جبهه ملی و آزادی بودند. شریعتی هم طبعاً كسی بود كه با جبهه ملی پیوند عمیق داشت؛ مانند بازرگان که در تأسیس نهضت آزادی گفت ما مسلمان و مصدقی هستیم، شریعتی هم اینگونه بود.
ج : به نظر من دعوای شخصی هم نقش داشته است. برای اینكه آقای مطهری انصافاً بعد از ۲۸ مرداد در جریان مذهبی سالم نقش داشت. این را باید بگویم که من قبل از ۲۸ مرداد با آقای مطهری رابطه پیدا كرده بودم. مجالسی در روزهای جمعه تشكیل میشد كه در این مجلس سخنگوی اصلی آقای مطهری بود. ما هم كه عضو انجمن اسلامی بودیم، آنجا میرفتیم. مرحوم علامه طباطبایی هم گاهی از قم به آنجا میآمد. این جلسات منشأ تدوین كتاب “اصول فلسفه و روش رئالیسم” شد. متن اصلی “اصول فلسفه و روش رئالیسم” را آقای طباطبائی در درسهایشان گفته بودند، ولی تفسیر آن به عنوان حاشیههای كتاب روش رئالیسم به دست مطهری انجام شد. از آن موقع آقای مطهری با ما خیلی محشور بود. بعد از ۲۸ مرداد در شماره چهار مجله شایگان كه ما منتشر میكردیم، نهضت عاشورا را با جریان ۲۸ مرداد و نهضت ملی پیوند زدیم. مقالاتمان اینگونه بود كه ضمن شروع از نقش حضرت عباس به عنوان پرچمدار نهضت یاد میكردیم، ولی هرخوانندهای میفهمید كه این به جریان نهضت ملی ارتباط دارد. در یك مجلسی بعد از اینكه این شماره درآمد، خیلی از آن استقبال شده بود. من خودم یك مقالهای داشتم با عنوان “درسهایی كه از نهضت امام حسین میآموزیم”. رسماً سخنان ضدسلطنت را از حرفهای امام حسین درآورده بودم. در مجلسی كه همان روحانیون اصحاب جمعه بودند، مرحوم آقاسیدصدرالدین گفته بود این مجله خیلی خوب است، اما خیلی سیاسی شده؛ آقای مطهری به ایشان جواب داد كه اتفاقاً به نظر من این شماره یك نوع برخورد، برداشت و تفسیر جدیدی از نهضت امام حسین است. باورهای انقلابی و اجتماعی از نهضت كربلا از آنجا شروع شده است. این را خود مطهری گفته بود. رابطه مطهری با ما اینگونه بود.
بعداً هم كه نهضت مقاومت تشكیل شد، من مأمور شدم از مطهری دعوت كنم كه وقتی این كار را كردم، گفت من خیلی سیاسی نیستم، به شما كسی را معرفی میكنم كه برای این كار از من خیلی شایستهتر است و آن آقای بهشتی بود كه ما هم با آقای بهشتی تماس گرفتیم. در زمان مصدق، بهشتی عضو كمیته مركزی جبهه ملی در اصفهان بود؛ بهشتی مصدقی بود و یك مقدار هم از دور با نهضت مقاومت همكاریهایی كرد. منظورم این است كه مطهری و بهشتی با نهضت مقاومت همراه بودند، آنها نهضت ملی و مصدق را قبول داشتند. روشنفكری بهشتی در قانون اساسیای كه دولت موقت تعیین كرد و به شورای انقلاب آمد و یك ماه هم شورای انقلاب بر روی آن كار كرد، کاملا متجلی است. در این دوره بهشتی خیلی نقش داشت؛ بنیصدر هم بود، آقای طالقانی هم بود؛ این قانون اساسیای كه شورای انقلاب تدوین كرد، میبینید كه خیلی چپ شده است و در بخش اقتصادیاش میگوید كه اساس مالكیت، كار است. این مسئله همان زمان در میان روحانیون خیلی سر و صدا ایجاد كرد. در مورد شرایط انتخاب رئیسجمهور اصرار داشت كه هر “ایرانی مسلمان” ـ نه گفته بود شیعه و نه مرد ـ میتواند انتخاب شود. در خود شورای انقلاب بحث شده بود كه آیا زنها هم میتوانند انتخاب شوند؟ ایشان گفتند چه میگویید؟ ما مدرك داریم كه زنان میتوانند قاضی هم بشوند. یعنی روشنفكر بود و روشنفكر نسبتاً چپ هم بود. اینها به دلیل اینكه فرزندان روحانیت بودند، نوگرایان اسلامی را كه آن موقع بزرگ شده بودند، رقیب خودشان میدانستند و همیشه با رقیب مشکل بیشتری وجود دارد تا با دشمن اصلی. بعد از انقلاب هم این رقابت همچنان ادامه یافت.
مطهری در حسینیه ارشاد سابقه بیشتری داشت. در كنار آقای میناچی و همایون از بنیانگذاران حسینیه بودند. ولی بعداً كه شریعتی از مشهد به تهران آمد، آنقدر درخشید كه عصرهای جمعه كه شریعتی صحبت میكرد، واقعاً خیابانها بند میآمد. آقای مطهری، قبل از آن، نسبت به شریعتی خیلی علاقه داشت. در كتاب “پانزدهمین قرن بعثت”،۷ مطهری از مقاله “سیمای محمد” شریعتی بسیار تعریف میكند. یعنی آن موقع خیلی به وی علاقه داشت، اما وقتی شریعتی به تهران آمد و نقش و تأثیر در میان دانشجویان پیدا كرد، به نظر من تعصبات گروهی موثر افتاد.
ج : به نظر من این یك تهمت است. برخلاف اول انقلاب كه همه چپ بودند، حالا همه ضدچپ شدند و خشونت را به هر ترتیبی رد میكنند؛ به نظر بنده اینها در آثار شریعتی هیچ دعوتی به خشونت نمیتوانند پیدا كنند. اصلاً چنین چیزی نیست. شریعتی در آن موقع روبروی مجاهدین ایستاده بود، مجاهدین را میتوان به خشونتطلبی متهم كرد، ولی شریعتی را نمیتوان. به دلیل اینكه مجاهدین علیه شریعتی تبلیغ میكردند. شریعتی خودش هم آن موقع میگفت كه من میخواهم كار فرهنگی بكنم و در آموزش فرهنگی هم آموزش خشونت نیست. به نظر من ضعیفترین كتاب شریعتی “امت و امامت” وی بود. “امت و امامت” پایگاه روشنفكری ولایت فقیه شد؛ برای اینكه جنبشهای چپ آن روز اینگونه بودند. شش سال در زندان شیراز بودم، تمام گروههای چپ و ماركسیستها آنجا بودند و با همهشان محشور بودیم. فداییان بودند، ستاره سرخ بود، حزب توده بود، نهضت كمونیستی ایران (ساكا) بود. باور كنید در آنجا دموكراسی مسخره میشد. میگفتند این دموكراسی دكور بورژوازی است. من میگویم جو چپ، جو حاكمیت مطلقه نهضت انقلابی را میپذیرفت. “امت و امامت” هم همین را میگوید؛ میگوید رهبری را انقلاب انتخاب میكند. نمیخواهم شریعتی را متهم كنم، میخواهم بگویم آن تفكر مبانی حكومت ولایتفقیه را درست كرده كه چپها هم داشتند. بعد كه بیرون آمدند و انقلاب شد و جریان روحانی و حزبالله غلبه پیدا كردند، آن موقع به یاد دموكراسی افتادند. شریعتی دم از دموكراسی میزد، ولی ناخواسته با امت و امامتش زمینه فرهنگی حكومت ولایت فقیه را فراهم كرد.
ج : ابداً، اصلاً مطهری با شریعتی چرا بد بود؟ اسم شریعتی و دوستانشان را گذاشته بودند منهاییون ـ یعنی اینها كسانی هستند كه اسلام را قبول دارند، ولی میخواهند روحانیون را حذف كنند. مطهری هم واقعاً به دفاع از روحانیت علیه شریعتی بلند شد. یعنی نهضت شریعتی را نافی نفوذ روحانیت میدانست.
ج : زمانی كه در زندان شیراز بودیم، مقالاتی در روزنامه كیهان تحت عنوان “انسان و اسلام” یا “اسلام و انسان” چاپ میشد كه در بالای آن اسم دكتر علی شریعتی به عنوان نویسنده درج میشد. ما اینها را میخواندیم و میگفتیم كه نكند این مدتی كه شریعتی در زندان بود یك مقدار عدول كرده و به راست گراییده، چون در آن مقالات شریعتی خیلی به ماركسیسم حمله کرده بود، در حالی كه هیچوقت به ماركسیسم حمله صریح نمیكرد. آن زمان ما، به دلیل رابطه با مجاهدین یك مقدار گرایشات ماركسیستی داشتیم. خیلی ناراحت بودم. یك روز خانمم به ملاقاتم آمد گفتم اگر شریعتی را میبینی از او گله كن كه من انتظار نداشتم كه تو چنین چیزهایی را بنویسی. خانمم رفت و دفعه بعد كه آمد گفت به شریعتی گفتم، او هم خیلی از تو گله كرد كه من از تو تعجب میكنم كه چطور فلانی اینها را باور كرد. اینها نوشتههای من را كه به دستشان افتاده دستچین كردند و خیلی از حرفهایی كه گفتم را ننوشتند و اینها را نوشتند. اصلاً اینكه در روزنامه منتشر شده، به هیچ وجه نوشته من نیست. به این شكل از ما گلهمند شده بود كه چرا تو باور كردی؟
یك خاطره دیگر هم بگویم. آقای علیبابایی در این سالهای آخر در دعوای مطهری و علی شریعتی بسیار بسیار متعصبانه طرفدار شریعتی بود. بعد از انقلاب هم از ایران رفت. در آنجا گفت كه آقای بزرگ علوی كه از رهبران حزب توده بود كتابی در مورد تحول نثر فارسی از زمان مشروطه به این طرف نوشته است،۸ به همه اشاره كرده، ولی اسم شریعتی را نیاورده است. گفت من به او گفتم كه آقای بزرگ علوی شما حتی اگر تفكر شریعتی را قبول نداشتید، ولی حداقل در نثر كه تحولی ایجاد كرده، نثر قریب به شعر است. جواب داده بود كه من شریعتی را نمیشناسم. شریعتی كه اینهمه شهره آفاق شده بود را میگفت من نمیشناسم. این ماركسیستها این گونه هستند، تعصب دارند، ابداً كتاب مخالف یا غیرخودشان را نمیخوانند.
۱. این عبارت، بخشی از آیه ۷۹ سوره آلعمران است و ترجمه آن بدین شرح است: “هيچ بشرى را نسزد كه خدا به او كتاب و حكم و پيامبرى بدهد سپس او به مردم بگويد: “به جاى خدا، بندگان من باشيد”.” (ترجمه از عزتالله فولادوند)
۲. این عبارت، ادامه همان آیه مبارکه است و ترجمه آن بدین شرح است: “بلكه [بايد بگويد:] “به سبب آنكه كتاب [آسمانى] تعليم مىداديد و از آن رو كه درس مىخوانديد، علماى دين باشيد”.
۳. عنوان کامل این کتاب و مشخصات نشر آن بدین شرح میباشند: لوتسكي، ولاديمير(۱۹۰۶-۱۹۶۲)، “تاريخ عرب در قرون جديد، از قرن شانزدهم ميلادي تا پايان نخستين جنگ جهاني”، ترجمه پرويز بابائي، تهران: نشر سپهر، چاپ اول، ۱۳۴۹، ص۴۱۱.
۴. مشخصات نشر این کتاب بدین شرح است: جانسون، پل، “روشنفكران”، ترجمه جمشيد شيرازي، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ دوم، ۱۳۸۷، ص۶۹۲.
۵. آیه ۱۳۷ سوره آلعمران : “قطعاً پيش از شما سنّتهايى [بوده و] سپرى شده است. پس، در زمين بگرديد و بنگريد كه فرجام تكذيبكنندگان چگونه بوده است؟”.
۶. آیه ۴۶ سوره حج: “آيا در زمين سير نمىكنند تا صاحب دلهايى گردند كه بدان تعقل كنند؟”.
۷. منظور کتاب “محمد خاتم پیغمبران” است که در سال ۱۳۴۷ به مناسبت آغاز پانزدهمین قرن بعثت، به همت حسینیه ارشاد و توسط جمعی از نویسندگان نگارش یافت و در آن زمان، استاد مطهری طی نامهای از دکتر شریعتی خواست که نگارش بخشی از این کتاب (قسمت هجرت تا وفات پیامبر) را بر عهده گیرد.
۸. بزرگ علوی در این زمینه کتابی به زبان آلمانی نوشته که این کتاب با عنوان “تاريخ ادبيات معاصر ايران؛ نظم و نثر”، توسط سعید فیروزآبادی به زبان فارسی ترجمه و در سال ۱۳۸۶ توسط انتشارات جامی در ایران انتشار یافته است. بزرگ علوی در بخش پایانی کتاب به “نثر دوره پس از جنگ [جهانی دوم]” پرداخته و طی آن درباره نقش افرادی چون صادق چوبک، عبدالحسین نوشین، محمود اعتماد زاده، محمدعلی افراشته، علی مستوفی، ایرج علیآبادی، الف.امید، جلال آلاحمد، علی دشتی، ذبیح بهروز، عبدالحسین میکده، فخرالدین شادمان، فریدون توللی، مجد الدین میر فخرایی، نادر نادر پور، محمد علی اسلامی ندوشن، هوشنگ ابتهاج، محمد علی افراشته، محمد علی جواهری، ژاله سلطانی، شهناز اعلامی، محمدمهدی شیرازی، ابوالحسن ورزی و ابوالقاسم حالت در تحول نثر و نظم فارسی سخن گفته است.