شریعتی در برزخ
به گمان نگارنده مهمترین روزهای زندگی شریعتی حد فاصل ایامی است که بعد از جمعبندی با دوستانش ـ دکتر چمران، دکتر یزدی و صادق قطبزاده ـ برای حرکت مسلحانه و اعزام به مصر برای آموزش نظامی، او از رفتن بدین راه پرهیز میکند و طرح و برنامهاش را در مسیر دیگری تعریف میکند. آن روزها بر تحلیل و عقل و ایمان و دل شریعتی چه میگذشته است، که او به کار فرهنگی پهندامنهای دست یازید، او چگونه میدیده است و چه ضرورت تاریخیای احساس میکرده است؟
در آن دوران فضای جهان متاثر از تضاد کار ـ سرمایه بود و راهبرد اصلی دوره جهت مبارزه، از راه آنتاگونیستی میگذشت، شریعتی از آموزههای آن دوران چون عدالتخواهی و نفی استثمار و نقد اخلاق سوداگرانه تاثیر پذیرفت. اما شریعتی دشواره اصلی زیستبوم خود را تضاد کار و سرمایه و شکاف طبقاتی منبعث از آن ـ به سان آنچه در کشورهای صنعتی و یا کشورهای تحت استعمار میگذشت ـ نمیدانست؛ گرچه در اندیشهاش جهتگیری طبقاتی هم ملحوظ گردیده است.
شریعتی ایران را در انجماد میدید و این انجماد را محصول عللی چندساحته میدید. او عنصر اصلی و عینی جامعه ایران را مذهب میدانست، از این رو برای حل بحرانها و خروج از جمود و عقبماندگی تاریخی، استبداد تاریخی و انقطاع اندیشهگی، اهم همت خود را بر روی تولید خودآگاهی مذهبی نهاد. تفسیر شریعتی از دین و هستی و جهان، مرکب از آموزههای سنتی و مدرن است، بر خورد او با میراث پالایشگرانه است. او در این کنش به دنبال بازنمود سرچشمه و به سوی انکشاف حقیقت بود، حقیقتی که در پرتو آن بتوان بیداری فرهنگی و تحول رهاییبخش رقم زد، خوانش شریعتی از مدرنیته هم خوانشی خلاق و انتقادی بود.
پروژه شریعتی در جهان پر تب و تاب آن روز و نیز در ایران پربغض پس از کودتا و سرکوب، پروژهای آموزشی بود. نلسون ماندلا براین باور است که “مبنای تغییر جهان، آموزش است”، شریعتی نیز با کار فرهنگی دامنگستر و کمسابقه ونوین موجب نوایمانی در گستره نسلی و فرانسلی و حتی بینالملی شد.
شریعتی در جایی ایستاده بود که فرهنگ تقدیرگرایی و آخرتنگری، انسان و دنیا را مچاله کرده بود، فضایی آکنده و آمیخته به سنتهای خرافی و منجمد، روح عمومی جامعه دینداران بود. در سطح محصلان علوم دینی نیز دین به صورت متافیزیکی طرح و اثبات میگردید. صورتبندیای که شریعتی از دین و رابطه انسان و خدا و راه انبیا ارائه کرد، شورش علیه وضع پیشین بود.
حال اگر کمی در این موضوع درنگ کنیم، درمییابیم که شریعتی در تاملات خود برای کار پهندامنه فکریاش، با جهان آشنایی خود، هم عناصر فرهنگی جامعه را کاوید و هم عملکرد اسلاف خود را بررسی نمود. در این واکاوی شریعتی به محمد اقبال لاهوری میرسد، او در کتاب “ما و اقبال” اشاره دارد که اقبال نه به دنبال “راه بنبست سید جمال” برای ساخت یک امت بزرگ مذهبی با تمرکز قدرت سیاسی و تجدید خلافت اسلامی بود و نه صرفاً به دنبال تاسیس یک کشور مذهبی به مانند پاکستان، بلکه پروژه او “تجدید بنای طرز فکر مذهبی” بود. “در عین حال که بی تردید، سیدجمال را بزرگترین بنیانگذار نهضت اسلامی میدانم، ولی معتقدم که نهضت سازنده و آغازکننده سیدجمال در مسیر تکاملیاش به اقبال رسیده است”.(ماو اقبال، نشر الهام، ص۳۸)
اقبال از نظر شریعتی یک مصلح انقلابی است، البته نه آنچنانچه در جامعهشناسی مطرح است، بلکه مصلحی که پروژه معرفتی او “انقلاب در اندیشیدن، در نگاه کردن و احساس کردن است”. اندیشهای که به دنبال احیای “بینش جهانی اسلام” است و از نگرشهای تنگ و منجمد فرقهای به دور است، نگرشی که مطابق تجربه انبیا، معنویت آسمانی را برای حل بحرانها و تقویت آرامش زمینیان و فرجام نیکو برای آنان در هدف دارد.
از این رو شریعتی راه اقبال را میکاود و عمق میبخشد، پروژه شریعتی همان “تجدید بنای طرز فکر مذهبی” است. او میخواهد از این طریق، افق معنایی جدیدی را بگشاید تا در پرتو آن بتوان جمود و انفعال و تنگنظری را به حاشیه براند و جامعهای با نظام ارزشهای فرهنگی جدید را به سمت تحول درونزا تعریف کند. در این نگرش انقلاب فکری و تاثیر اجتماعی آن بسی بهتر از انقلاب سیاسی صرف دیده شده است و از این روست که میگوید: “انقلاب قبل از آگاهی فاجعه است”.
گرچه شریعتی به بیان کویریش “یک اقلیم مستقل” در میان راههای دیگر دوران است، اما نسبت به خون و آتش پیرامونش در دهه۵۰ـ۴۰ شمسی بیتفاوت نیست و بخشی از آتش تهیه تئوریک مبارزان را تامین میکند، ولی شریعتی خود بر مشی “جهاد بیسلاح” و “مشی اعتراضی ـ ابوذری” اصرار دارد.
وجه ایجابی تجدید بنای فکر مذهبی اقبال “فلسفه خودی” میباشد که به ادبیات شریعتی همان بازگشت به خویشتن است، “اقبال با بازگشت به خویش دعوت کننده به سیری قهقرایی و ارتجاعی و نوعی اریژینالیسم فرهنگی کهنه و تنگنظرانه نیست و شکلی از یک نوستالژی رمانتیک را در روانشناسی مکتب فکری وی نمیتوان یافت” (پیشین،۱۵۹). بازگشت به خویشتنی که در پس کشف ملات محتوای میراث و قرآن، نگاهی رو به پیش دارد و در روزگار پسینی ایستا نمیگردد بلکه با توسعه و تکامل معنایی گزارهها، محتوا را تا افق معاصر ما گشوده میکند.
اقبال در تلقی شریعتی هم در “اقیانوس پر اسرار هند” غور میکند و هم تا “بلندترین قلههای کوهستانهای پر اقتدار اروپا” ارتفاع میگیرد و هم “لطایف جانانگیز و عاشقانه ایران” را خوانش میکند و این جهانآگاهی و جانشیفتگی، او را در مداری مینشاند که به معرفی عقلانیتی جدید میپردازد.
از منظر مشترک شریعتی و اقبال، هم نقد خرافه و تفرقه و کدری تاریخی نشسته بر سیمای اسلام و هم نقد “فاجعه عقیمساز یونانیزدگی اسلام” وجوه سلبی پروژه احیا و روزآمد نمودن شیوه تفکر دینی هستند. آنها ضمن نقد منطق صوری ارسطویی، معتقدند که فلسفه اسلامی هلنیزه شده است: “فیلسوفان اسلامی تحتتاثیر آن فرهنگ، جهان را به فیزیک و متافیزیک تفکیک میکنند و این را علوی و آن را سفلی میخوانند و به تحقیر سرای خاکی میپردازند و جهان کون و فساد را پست و پوچ و دروغین و تیرهدل و حجاب معرفت میشمارند”.(پیشین، ۱۵۹).
شریعتی با عطف توجه به بازسازی فکر دینی، جایگاه تاریخی خود را در وضعیت جهانی توضیح میدهد: “انسان شرقی، مسلمان، دنیای سوم در قرن بیستم” که فضای انجماد و انقیاد پیرامونش بوی قرون وسطی میدهد و در پرتو آن به “طرح” خود با توجه به مسائل و پروبلماتیک دوران میپردازد.
بنابراین شریعتی ضمن تاثیر از گفتمان دوران در وجه ملی و بینالمللی، با تاسی از اقبال در مقابل “عقل سرد وحسابگر”، عقل سرخ شیخ اشراقی و یا به تعبیری از اقبال “بینایی آتشناک خونین معنییاب زیباییشناس شکوهمند توانای حیدری” را پیش میکشد.آن بینایی آتشناک است که از منظر اقبال، مستی احوال و مستی گفتار و مستی افکار را در مینوردد و به مستی کردار میل میکند.
شریعتی در امتداد تکاملی اقبال در وجه فرادورانی به دنبال “تجدید بنای فکر مذهبی” بود و در وجه دورانی نیز معطوف به همین پروژه دشوارههای دوران را بررسی میکرد. شریعتی بهطور کلی شیوه کار اقبال را بر خیزش اجتماعی و سیاسی سید جمال ترجیح میداد و آن را اساسیتر میدانست.
بر اساس منظرگاه شریعتی راه انبیا و تعالیم آنها صرف تزکیه فردی نیست، بلکه پروژهای فرهنگی و اجتماعی است، از این رو معنویت را برای کاهش و تخفیف آلام بشری میپندارد. برایند این رویکرد این است که دین دارای جهتگیری و انگیزش سیاسی و اجتماعی است و از این رو بر بسیاری از ساحتهای حیات موثر است. این رویکرد اکنون به دلایلی چند دچار بحران است:
نکته اول اینکه ما در پس انقلاب ۵۷ قرار داریم و اکنون قرائت رسمی از دین با انگاره تامین دنیا و سامان اجتماع در راس کار ماست. هر چند در ذیل انقلاب ۵۷ چند جنبش و حرکت اجتماعی سیاسی دیگر نیز داشتهایم. نکته دیگر اینکه این خطمشی فکری و فرهنگی گرچه نمایندگانی دارد، اما در سه دهه گذشته نتوانسته است انباشت و جریانسازی فکری داشته باشد و به تعبیری از استاد هدی صابر، بیشتر ناقل و شارح شریعتی بودهاند ـ که به جای خود بسیار نیکو و ضروریست ـ اما این فقدان بهطور جدی در رهروان این خطمشی محسوس است.
در سطح منطقه نیز بنیادگرایی متجر و خشونتطلب رشد بسیار کرده است، همچنین منطقه در کشاکش جنگ فرقهای ومذهبیست. در سطح جهانی نیز ما در وضیت جهان تکقطبی بعد از جنگ سرد به سر میبریم. وجه دیگر اینکه مستقل از پروژه جهانیسازی جریان قدرت، روند جهانی شدن به صورت طبیعی، بسیار پرشتاب است و موج سوم با دستاوردهای الکترونیکش روز بهروز فضای جهان را صورتی دیگر میبخشد. اما از دیگر سو هویتهای لوکال و محلی هم رشد بسیار نموده و در پی کسب هویتاند، بهطور مثال مهاجران و یا مسلمانان در ذیل فضای جهانی به دنبال کسب منزلت اجتماعی در اروپا و آمریکا هستند.
علاوه بر وضعیت عینی در جهان، از منظر معرفتشناختی نیز جهان شاهد تحولات و دگرگشتهایی چند است. مهمترین وجه اینکه جریان چپ جهانی در بینابین بحران و بازسازیست و شاهد غلبه گفتمان لیبرال دموکراسی در جهان هستیم. در دیگر ساحتهای تئوریک ـ از گفتمان حقوق بشر و دموکراسی گرفته تا نگرش جدید به قدرت و سیاست و تا بحثهای پستمدرن ـ جهان دچار تحولات و افزون و کاستیهایی شده است.
همه این موارد نشان از دشوارهها و پرسشهای جدید از این پروژه دارد. آیا این سپهر نظری توان بازسازی و ادامه حیات در برابر پرسشهای مردافکن دوره جدید را دارد؟ دکتر احسان شریعتی معتقد است یکی از چالشهای این سپهر گفتمانی، پروژههای مشابه آن است؛ یعنی با درونمایه و هدفگذاری متفاوت، برخی از مدعاهای پروژه تجدید بنای فکر مذهبی را مطرح میکنند که از بنیادگرایان تا جریانات روشنفکری را در بر میگیرد.
گرچه نگارنده بر این باور است این پروژه صرفاً محدود به دوران نیست، اما در سرفصل بازسازی و همچنین تعیین تکلیف با پرسشها و دشوارههای دورانی قرار دارد. بهطور کلی این پروژه از یک سو از جانب اسلام سیاسی بنیادگرا و از سوی دیگر از جنبه مطالبات جدید و حتی روشنفکران مسلمان سکولار، وضعیتش در معرض چالش است. بنابراین پروژه گرانسنگ علی شریعتی در وضعیتی برزخی قرار دارد و نیازمند بازتعریف جدید از خود با توجه به میراث است.