شریعتی، پایانِ یک اندیشه؟
شریعتی که خود را یک انسان شرقی، ایرانی، و مسلمان میداند، از دروازهی شریعت ادیان و مرزهای میان کشورها و نژادها و ملیتها این گونه عبور میکند، و به دور از هر هیاهو و لعن و نفرین، و مدح و ستایشی، این کویر وحشت را پشت سر میگذارد، و باز یادآور میشود که انسان یعنی: آگاهی، آزادی، آفرینندگی.
آدمکها، همه، به اقتضای “قضا”یی که بر آنها میرسد، و “قدر”ی که در ساختمان هر کدام از پیش تعبیه کردهاند، همچنان میچرخند، و تنها اوست که زنجیر گسسته، و به خواست خویش در جولان است. به قضای ارادهی خویش حرکت میکند، و در تقدیر پیشساختهی خویش دست میبَرد و آنرا تغییر میدهد. از هر مرزی میگذرد، هر حدی را میشکند، نظم را به هم میریزد، و در کار دیگران نیز فضولی میکند. شگفتا، بر گردن آدمکهای دیگر نیز نخ فرمان میبندد، و آنها را در پی خویش میکشاند. همه را به بازی میگیرد، از راه به در میکند، راه میبَرَد، جهت دیگر میگیرد، خود را بازآفرینی میکند، در ترتیبِ صحنه دست میبرد، و میکوشد تا آنرا به دلخواه تغییر دهد، استخدام میکند، ویران میکند، سد راه دیگران میشود، و راه تازهی بدعت مینهد.
چه اتفاق افتاده است؟ این خدا است که در هیات آدمکی به زمین آمده است؟ نه. یکی از آدمکها ناگهان به “خود” آمده است. چشماناش باز شده است. آدمک ناگهان چشم گشود، دید، خود را شناخت، و “خودآگاه” شد. دید که آدمک است، زشتیهای خویش را حس کرد. پس زیبایی را شناخت. اسارت خویش را یافت، پس “آزادی” را خواست. خود را بنده دید، پس خدا را جست. آدمک “بینا” شد. “عصیان” کرد. “آدم” شد.
“آگاهی” یافت و “آزادی” و “آفرینندگی”. و “سالاری” و “رهبری”. و درعینحال، از نظر وجودی دگرگونیی جوهری در او پدید آمد…”
شریعتی را منظومهای از تناقضها، قضاوتها، و داوریهای ضد و نقیض و گونهگون نسبت به او، که مملو از عشق و نفرت، دوستی و دشمنی، کینه و محبت، مدح و ذم، اثبات و انکار، اخم و لبخند، بود و نبود، هستی و نیستی، زنده و مرده، آغاز و پایان، دانستهاند.
اصحاب سنت او را دینناشناس، فاقد صلاحیت دینشناسی و دین آموزی، و حتی کجروی روحانیتستیز میدانند، که گوهر شریعت یا دین را، که فقه باشد، باور نداشته، و با تفاسیر بدعتگونه و التقاطیی خود باعث انحراف و خسرانهای بسیار در میان مومنان و جوانان شد.
اصحاب تجدد او را غربناشناسِ فاقد صلاحیتِ شناخت مدرنیته و غرب، و حتی غربستیز میدانند، که باعث بیداریی غول سنت، و درنتیجه، ایجاد مانع در برابر پیشرفت و توسعه و برقراریی دمو کراسی در ایران شده است، و هیچ جایگاهی برای او در بسط عقلانیت(بهویژه عقل خودبنیاد) قائل نیستند، بل او را مانعی در این راه نیز میدانند، که به جای ایجاد شعور بر شور و احساس تاکید کرد، و در این نظر خود، با ارباب دین، همنظرند، که اسلامشناسی او را نیز اسلامشاعری و اسلامسرایی میدانستند.
در نتیجه، اسلام او، ناقص، گزینشی، و تحریف شده، یا بزک شده و تزئینی، غربِ او هم، ناقص ، ابتر، و گزینشی میباشد.
شریعتگرایان و مدرنگرایان، هر دو، او را التقاطی، و دینشناسی و غربشناسیی او را ناخالص و غیر ناب میدانند. عدهای از دینمداران و مدرنگرایان پا را از این نیز فراتر گذاشتهاند و او را بیدین یا عامل استعمار از سویی، و از سوی دیگر نافی حقوق بشر و مدافع گونیپوشیی زنان دانستهاند، و حتی اعلام کردهاند که: در نظام ایدئولوژیکیی شریعتی بسیاری از ویژگیهای دو نظام ایدوئولوژیکیی سدهی بیستم، فاشیسم و کمونیسم، را به آسانی میتوان یافت، و یا نظام هایی از آگاهیهای کاذب که شریعتی در مردابهای ایدئولوژیهای سیاسی، و سروش در شورهزارهای عرفان میجستند، به تعبیری که به مناسبت دیگری هایدگر آورده است، جز به (بنبست بنبستهای) آشوبگرانه منتهی نخواهدشد.(۱) و در نهایت با او وداع کرده و او را به بایگانیی تاریخ و یا موزهها سپرده اند.(۲)
سئوالی که برابر دیدگان ما قرار میگیرد این است که: آیا شریعتی به پایان رسیده است؟ آیا میتوان فرمان یا فتوا به پایان یک اندیشه داد؟ آیا اندیشه دستورپذیر و فرمانبردار است؟ آیا اندیشه حذفشدنی یا پاکشدنی است؟
پرسشهایی از این دست بسیارند، اما در یک چیز نمیتوان تردید کرد، و آن اینکه: شریعتی در وضعیت و جایگاهی قرار گرفته است که همواره قضاوت و داوری دربارهیی او با غلبه و غلیان احساسات توام میشود، و تسلط احساس بر عقلانیت و عدالت و انصاف باعث صدور احکام احساسی و افراطی و تفریطی دربارهی او میشود، و در واقع ناقدان او در نقد او در تلهی احساسات و دام احساسات گرفتار میشوند، دامی که خود آنان شریعتی را بدان متهم میکنند، و این دردی است جانکاه، فراتر از حوزهی روشنفکری و دینداری، و به روان و فرهنگ ایرانی باز میگردد، که باید در زمان و جای خود آن را کاوید و تحلیل کرد.
شریعتی سه دورهی حیات را میان هموطنان و خوانندگاناش سپری کرده است. دورهی نخست در زمان حیات خود او گذشت، که سنتگرایان و روشنفکران هر دو به نفی و انکار او پرداختند. دورهی دوم پس از مرگ وی در بحبوحهی انقلاب بود، که اکثریت روشنفکران و دینمداران سعی در اثبات او و نزدیکیی خود به او داشتند، و دورهی سوم پس از پایان جنگ آغاز شده است، که مجدداً او متهم است، و باید پاسخگوی بسیاری از امور و نابسامانیها باشد، و درنتیجه، باید از او دوری کرد و بیزاری جست!
شریعتیستایی و شریعتیستیزی ناشی از فرهنگ استبدادزدهی ماست، که باعث مطلقبینی و مطلقاندیشی ایرانی شده است، و اجازهی درست اندیشیدن و درست و عادلانه قضاوت کردن را از ما ستانده است، و درنتیجه، دور باطل افراط و تفریط، نفرت و ستایش، تکرار و تکرار میشود، همانطور که تاریخ ما بارها و بارها تکرار شده است!
برای شناخت یک اندیشه، و برای داوری دربارهی زنده بودن و حیات داشتن یک اندیشه، یا مرگ و پایان یک اندیشه، نیازمند چه ملاکی میباشد؟ به نظر نگارنده، برای سنجش حیات و حضور یک اندیشه، دو ملاک را میتوان در نظر گرفت: نخست خوانندگان و روندگان و رهروان یک اندیشه، که البته در این مورد باید خود خوانندگان این سطور قضاوت کنند، و دوم، پرسشها و سئوالات و تاملات بنیادین بشری که یک اندیشمند بدان پرداخته و طرح کرده است، بهطوری که این تاملات و پرسشها همچنان و شاید تا آیندهی دور محل پرسش و دغدغهی بشری باشد.
از سوی دیگر، به نظر میرسد که در میان این دغدغههای بشری، تعریف هر فرد از انسان و جایگاه او در هستی، و اینکه او کیست و چه حقوق یا تکالیفی دارد، از بنیادیترین مسائل بشری بوده و هست، و تا انسان تعریف نشود، نمیتوان دربارهی هیچ کدام از نیازهای او و خواستههای او و راه و روش زندگانی او و آغاز و پایان او داوری کرد و یا تصمیمی گرفت. انسان کیست و انسان چیست؟ پرسشی ابدی در ذهن و زبان آدمی از گذشتههای دور تا اکنون و تا آینده است.
حال ببینیم تعریف دکتر علی شریعتی از انسان چیست؟ در این نوشتار ما به بحث انسانشناسیی شریعتی نپرداختهایم، که خود مجالی مستقل و جداگانه میطلبد، بلکه فقط به مقداری که به پرسش ما دربارهی حیات یا مرگ اندیشهی او، یا پایان او، به ما پاسخ دهد، پرداختهایم.
در مقدمهی این نوشتار توصیفی از چگونگی آفرینش انسان از دیدگاه شریعتی آوردیم، و اینک ببینیم او چه تعاریف دیگری از انسان به ما ارائه میدهد:
شریعتی در تحلیل قصهی خلقت، که بارها آن را تکرار کرده است، و مجازات سختی هم به دلیل این تفسیر خود از داستان خلقت از سوی صاحبان مقام و کرسی دین شده است، میگوید:
او در جای دیگری میگوید :
و او در یک عبارت انسان را این گونه تعریف و خلاصه میکند که :
اکنون ببینیم شریعتی در شناخت خود از انسان و آسیبشناسیی راه انسان، برای رسیدن به مقصود، چه راهکاری ارائه میکند. راهکار و پاسخی که میتواند درست یا غلط، کامل یا ناقص، همچنان امروزین یا تمامشده باشد.
شریعتی در آسیبشناسیی خود از راهی که انسان تاکنون پیموده چنین میگوید:
شریعتی با تعریف و باوری که از انسان دارد، رهزن انسان در این راه را نیز پی در پی جستجو میکند، و زنهار میدهد، تا انسان از معنیی انسانیی خود دور نشود، و در چنگال سلطه گرفتار نشود:
شریعتی در گریز از چنین سلطهی وحشتناک قوهی قهریه، و برای ترسیم چهرهی عملی و وفادار به تعریفی که خود از انسان ارائه کرده است، و در جهت تحقق انسان مختارِ آزادِ آفریننده، که مدافع حقوق اولیهی انسانی باشد، و آزادی و برابری و عدالت و کرامت را پاس بدارد، و حق انتخاب را(که بنیادیترین فهم شریعتی از انسان است) برای او به رسمیت بشناسد، و همچنین در چهرهنگاری از درک خود از دین، که در سه سطح “شریعت، طریقت، و حقیقت” متجلی است، و امروزه در سه روایت دین سنتگرا، بنیادگرا، و نوگرا، قابل استناد است، و برای الگوسازی از درک خود از چنین انسانی میگوید:
اینگونه است که شریعتی میتواند ادعا کند که آیا در بسط و گسترش عقلانیت در سرزمین ما نقشی داشته است یا خیر. آیا او توانسته در روند خروج از توسعهنیافتگی و نیل به تکثر، مدارا، و دموکراسی قدمی بردارد یا خیر. آیا شریعتی پایان یافته است و یا اینکه حیات دارد؟
شاید بتوان گفت یکی از بختیاریهای شریعتی و خوشاقبالیی میمون و مبارکی که شریعتی از آن برخوردار شد، عدم رسمیت و تصلب او در زمان حیات خود، و پس از آن، میباشد، به طوریکه او همیشه دفتری گشوده ماند، تا همگان در طی سه نسلی که تاکنون با آثار او زیستهاند، خطی بدان بیفزایند یا از آن بکاهند، و هر آنچه را که میاندیشند دربارهی او بنگارند، بدون آنکه هراسی از محتسبان و سرهنگان قدرت و مقام داشته باشند، و این خود نعمت کمی برای یک اندیشه نیست، و حتی میشود سیاههی اتهامات دیگرانی را نیز که نمیتوان به آسانی از خطاپذیری آنان سخن گفت به پای او نوشت، و بل دشنامی هم نثار او کرد و ثوابی برد، و هم سینهی پر از درد و ناکامی و نفرتی را تسکین داد.
در پایان این نوشتار، به پرسش اولین خود باز میگردیم: آیا شریعتی پایان پذیرفته است؟ این پرسشی است که خوانندگان خود باید بدان پاسخ گویند و اما شریعتی:
شریعتی که خود را یک انسان شرقی، ایرانی، و مسلمان میداند، از دروازهی شریعت ادیان و مرزهای میان کشورها و نژادها و ملیتها اینگونه عبور میکند، و به دور از هر هیاهو و لعن و نفرین و مدح و ستایشی، این کویر وحشت را پشت سر میگذارد، و باز یاد آور میشود که انسان یعنی: آگاهی، آزادی، آفرینندگی.