شريعتی آرزوی نفس كشيدن در آزادی را داشت
دكتر سيدمحمدمهدي جعفري جداي از اينكه استاد دانشگاه شيراز است، به نوعي از موسسين انجمن اسلامي دانشگاه شيراز به حساب ميآيد و ارتباطات نزديكي را با دكتر شريعتي داشته است. مولف كتاب “پرتوي از نهج البلاغه”، انتقادات رايج اين روزها بر شريعتي را نه از روي بيطرفي و تبيين ديدگاههاي وي، بلكه از سر تقابل و تلاش براي كمرنگ كردن انديشههاي دكتر ميداند. آنچه در زير ميآيد، مصاحبهاي است با دكتر جعفري كه در آن با نگاهي خاص به موضوع “نقد شريعتي” پرداخته شده است.
شخصيت شريعتي در گذر اين سالها، هميشه محل نقد بسياري بوده است و اينگونه انتقادات، عموماً از ديدگاههاي ناهمگون با هم نيز مطرح شده است، همانطور كه تعريف و تمجيدها از دكتر، مختص به دستهی خاصي از متفكرين نبوده و نيست.
ج : در تاريخ بشري هيچ انساني نبوده كه قابل نقد نباشد، حتي در عقايد ما شيعيان كه ۱۴ نفر را معصوم ميدانيم، خود معصومين تاكيد خاصي روي “نصيحت” داشتهاند. نصيحت در اصطلاح آن روز به معناي انتقاد خيرخواهانه بوده است. اگر با اين نگاه به موضوع بنگريم، صِرف نقد و انتقاد، نهتنها باعث ضعف انسان نيست، بلكه موجبات تكامل وي را فراهم ميكند، زيرا هر فردي در شرايط خاصي قرار داشته و ساختهی همان شرايط و عوامل خاص نيز ميباشد. از اين جهت انسانها قالبي نيستند كه بتوان در موردشان گفت كه ميبايستي بدين شكل باشند و يا به اين چيز فكر كنند و يا بدين ترتيب رفتار نمايند تا قابل انتقاد باشند يا نباشند.
اصولاً نقد، امري بسيار طبيعي و مفيد و با ارزش است، البته به شرطي كه به همان معناي ابتداي بحث (يعني نصيحت و نقد خيرخواهانه) به كار گرفته شود، نه اينكه به دنبال مچگيري و يا مردود دانستن چيزي پيش از بيان كمبودها و ايراداتاش باشيم.
ج : اتفاقاً او در زمان حيات خودش از نقد استقبال ميكرد. بعد از حياتاش هم طرفداراناش حق ندارند كه نقدي را رد كنند و يا به ديدهی خاصي به انتقادات بنگرند، اما آنچه بعد از درگذشت دكتر شريعتي اتفاق افتاد، افراط و تفريط هر دو طرف درباره وي بود. از يك سو عدهاي از دكتر شريعتي بت ميساختند و از سوي ديگر عدهاي او را مشرك ميدانستند. در اين فضاي آشفته و پر سروصدا، تعدادي از دوستان ميديدند كه طرح نقد دكتر با اين شرايط تنها به معناي ترور شخصيت وي است، يعني شرايط، اقتضاي يك نقد عالمانه كه هم موجب اصلاح اشتباهات دكتر شريعتي بشود و هم باعث آشنايي علاقهمندان با افكار وي گردد را نداشت. به همين دليل است كه من بارها گفتهام كه اگر يك محيط علمي و سالم و دانشگاهي با لحاظ بيطرفي در اين قضيه پا پيش ميگذاشت، هم نقدكننده و هم نقدشونده بايد از آن استقبال ميكردند.
ج : رفتار شخصي او. ببينيد در زمان خود دكتر شريعتي، ضمن آنکه كساني حملههاي غيرمنصفانهاي به او ميكردند، يك نفر طلبه كه گويي امام جماعت مسجدي در يافتآباد بود، با امضاي دانشجو به دكتر انتقاد ميكرد. دكتر از اين انتقادات (كه يا به وسيلهی نامهی خصوصي براي وي ارسال ميشد و يا به صورت عمومي منتشر ميگشت) بسيار استقبال ميكرد و ميگفت اين فرد خواستار روشن شدن حقيقت است و من دست او را هم ميبوسم و جوابش را هم ميدهم، و اتفاقاً بهطور خصوصي و عمومي هم اين كار را كرد، و بعدها معلوم شد كه اين شخص، يك طلبهی با انصاف بوده است.
ج : نقد منصفانه و از روي بيطرفي، همان نقد معروف شهيد بهشتي است كه جرياناش به چاپ رسيده است. گويا ماجرا از اين قرار بود كه در مدرسهی حقاني بعضي از طلاب طرفدار دكتر شريعتي بوده و افكار او را در همان مدرسه مطالعه و ترويج ميكردند. استادشان آقاي مصباح يزدي با ترويج افكار دكتر در بين طلاب مدرسه مخالفت ميكند و رئيس آن زمان مدرسه (شهيد قدوسي) شرط ميگذارد كه يا بايد رضايت آقاي مصباح را جلب كنيد و يا من اين مدرسه را تعطيل ميكنم. شهيد شاهچراغي ميگفت: چون ما نه ميتوانستيم نظر آقاي مصباح را جلب كنيم و نه حاضر بوديم دست از طرفداري از دكتر شريعتي برداريم، به داوري نزد شهيد بهشتي رفتيم و از ايشان خواستيم كه در بين ما داوري كند و شهيد بهشتي هم در پاسخ گفت كه من برخي از افكار دكتر را ميدانم و آثارش را خواندهام، اما نه ميدانم كه اشكال آقاي مصباح چيست و نه از نظر شما اطلاعي دارم، پس شما نظر خود را به من بدهيد و من نيز نظر آقاي مصباح را جويا ميشوم و در يك فاصله مناسبي بين شما داوري ميكنم. آن مرحوم به من ميگفت كه ما نظرمان را داديم و آقاي مصباح هم گفت و بعد از مدتي كه در مشهد همه جمع بوديم، شهيد بهشتي ما را دعوت كرد كه بياييد تا نظر خودم را بگويم. آقاي شاهچراغي ميگويد شهيد بهشتي در دو سخنراني كه ضبط هم شده است، نظرشان را بيان كردند. گويا ايرادات آقاي مصباح بر اين مبنا بوده كه دكتر شريعتي معتقد به ختم نبوت نيست و به گونهاي ضمني هم خودش ادعاي نبوت دارد و يكي دو مورد ديگر كه شهيد بهشتي طي اعلام نظر شخصياش، اين ايرادات را رد كرده و ميگويد اينگونه نيست كه آقاي مصباح ادعا ميكند و من با خواندن آثار دكتر بدين نتيجه رسيدم كه نهتنها وي معتقد به ختم نبوت است، بلكه هيچگونه ادعاي ضمني يا صريح بر نبوت ندارد، بلكه معتقد به رسالت خويش است كه هر انساني بايد اينگونه باشد. در يكي دو مورد ديگر هم شهيد بهشتي نظر دكتر را تاييد كرده، اما رو به طلاب مدرسه ميكند و ميگويد به هر حال آقاي مصباح، استاد شماست و شما بايد نظر ايشان را جلب كرده و نوع برخوردهايتان علمي باشد. شهيد شاهچراغي ميگفت ما از اين بابت خيلي خوشحال شديم؛ چون از طرفي شهيد بهشتي به نفع ما راي داده بود و از طرف ديگر نه مدرسه تعطيل شد و نه ديگر لازم بود از طرفداري از دكتر شريعتي دست بكشيم.
ج : بله موافقم! اينكه ادعا ميشود در آثار دكتر شريعتي تناقضگوييهايي وجود دارد، از دو ديد قابل بررسي است. اول اينكه خود دكتر معتقد به بعضي از اينها بود و وقتي هم از او ميپرسيدند كه چرا صحبتهايت را تكرار ميكني، ميگفت كه من هربار كه سخنراني ميكنم، فكر ميكنم كه آخرين فرصتي است كه در اختيار دارم و از اين جهت است كه چيزي را كه در ذهن دارم و لازم ميدانم، به زبان ميآورم، تا اگر خدا فرصتي ديگر را در اختيارم گذاشت، همان مطالب را گرفته و تجزيه و تحليل كنم و بخشي از آن را به گونهاي مشروحتر بيان كنم.
مطلب دوم اين است كه من به شخصه تا جايي كه بررسي كردم (و ادعا هم ندارم كه اين بررسي جامع و كامل بوده است)، به اين نتيجه رسيدهام كه پارادوكسي (تناقضنمايي) كه بهنظر ميرسد در سخنان دكتر ديده ميشود، مربوط به شرايط مختلفي بوده كه وي در آن سخنراني كرده است. بدين معنا كه دكتر شريعتي در شرايطي خاص، نكاتي را مطرح ميكرده كه با تغيير آن شرايط در محيط و زمان و محفلي ديگر، ناچار به طرح نكاتي متفاوت ميشده است كه اين بعضاً موجبات ايجاد يك چنين تناقضنمايي را در آثار وي به وجود آورده است.
او ميگفت وقتي من با روشنفكران روبه رو ميشوم، به آنها سخت انتقاد ميكنم و هنگامي كه با روحانيون مواجه ميگردم، ايشان را به شدت مورد انتقاد قرار ميدهم، و اينگونه نيست كه پيش روحانيون از روشنفكران انتقاد كنم و يا برعكس، بلكه ميخواهم نقاط ضعف هر كسي را با خودش در ميان بگذارم، تا براي اصلاح آن گامي برداشته باشم.
ج : بله! اينكه ميگويم اين مباحث اصولي نيست به اين دليل است كه بعد از فوت دكتر شريعتي هم جلسهاي در منزل آقاي همايون (موسس حسينيه ارشاد) و به دعوت آقاي ميناچي تشكيل شد كه در آن به غير از من آقاي مهندس بازرگان، دكتر سحابي، شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد مطهري، شهيد مفتح و استاد محمدرضا حكيمي حضور داشتند، البته استاد شريعتي هم بودند. در آنجا آقاي ميناچي گفت كه ما شنيديم دكتر شريعتي وصيتي به آقاي حكيمي كرده تا آثار وي را اصلاح كند و اكنون اينجا جمع شدهايم كه از آقاي حكيمي بخواهيم اگر چنين وصيتي در اختيار دارند، انجام دهند. استاد حكيمي هم با تاييد اين حرف گفت كه اين كار را انجام خواهد داد، البته به اين شرط كه “من” هم با ايشان همكاري كنم و من نيز با كمال ميل پذيرفتم.
مرحوم باهنر (كه موسس دفتر نشر فرهنگ اسلامي بود) دو اتاق به همراه وسايل و لوازم مورد نياز در اختيار ما گذاشت و من و آقاي قدسي مشهدي (كه شاعر بود و اهل مشهد)، در اختيار آقاي حكيمي قرار گرفتيم. آثار دكتر را (چه خطيها و چاپ شدهها و يا ماشين شدهها) استخراج كرديم و در اختيار آقاي حكيمي گذاشتيم. بعد از پنج، شش ماه كه آقاي حكيمي هيچ اقدامي نكرد و چيزي به ما ارائه نداد، من از ايشان پرسيدم كه شما در اين مدت چه كرديد و او هم در پاسخ گفت: من چيزي نديدم تا بخواهم اصلاح كنم. اين جريان گذشت تا اينكه در سال ۷۹ در دانشگاه مشهد، كنگرهاي تحت عنوان “بازشناسيی انديشه دكتر شريعتي” تشكيل شد كه من در آنجا عضو كميته علمي كنگره بودم و از من خواسته شد كه اين وصيتنامه را از آقاي حكيمي بگيرم تا منتشر شود. به آقاي حكيمي مراجعه كردم و ايشان هم با حسنظني كه نسبت به من داشت، هم كپي وصيتنامه و هم پاكنويس شده آن با دست خط خودش را روي كاغذ ديگري به من داد و تاكيد كرد اگر تا به حال اين وصيتنامه را به كسي ندادهام، تنها به اين دليل بوده كه بيش از يك صفحه از كل دو صفحه آن، تعريف دكتر شريعتي از من بوده است و من ميترسيدم آن را منتشر كنم و فكر كنند كه خواستهام آنچه را دكتر درباره خودم گفته، به اطلاع مردم برسد و من از اين قضيه به شدت پرهيز داشتم، اما حالا كه شما اصرار ميكنيد و بنا داريد در كنگرهاي علمي آن را منتشرش نماييد، در اختيارتان ميگذارم. همانجا بود كه گفتم: آقاي حكيمي من همه جا تعريف كردهام كه شما بعد از شش ماه گفتهايد من ايرادي در آثار دكتر شريعتي نديدهام كه بخواهم اصلاح كنم. استاد حكيمي در پاسخ گفت: اگر خواستيد در جايي نقل كنيد، عيناً اين جمله را بگوييد كه : حكيمي گفت: من ايرادي كه شخصيتشكن باشد، در آثار دكتر شريعتي نديدم.
به نظر من توضيح صحبت آقاي حكيمي اين است كه آن چنان ايراد ايدئولوژيك و يا علمي كه دكتر شريعتي از روي ناداني يا عناد يا طرز تفكري خاص آن را بيان داشته باشد، در آثار وي نيست، بلكه اگر ايرادي وجود دارد مثلاً اشتباه در اسم يا تاريخ يا عبارتي است كه آن هم شخصيتشكن نيست؛ يعني وجود اين ايرادها باعث نميشود كه بگويند دكتر با آن طرز تفكرش (كه عدهاي هم طرفدار دارد)، نبايد چنين اشتباهي ميكرد. از اين جهت من معتقدم چنان تناقضي در آثار دكتر وجود ندارد.
ج : بزرگترين ايرادي كه دكتر سروش از دكتر شريعتي ميگيرد، همين است. ايشان معتقد بود فربهتر از ايدئولوژي، مسائلي است كه بايستي مورد توجه قرار ميگرفته، اما دكتر شريعتي آنها را مدنظر قرار نداده و دين را به صورتي ايدئولوژيك در آورده است. وقتي چنين شود، دين در چارچوبي معين محدود ميگردد و نتيجهی قطعيی چنين چيزي (كه ناخواسته هم بوده است)، بروز يك نوع فاشيسم در طرز تفكر و رفتار اجتماعي است. در اين خصوص ما بارها خدمت دكتر سروش گفتهايم و نوشتهايم كه منظور دكتر شريعتي از ايدئولوژي، آن ايدئولوژي آلماني كه مورد توجه ماركس و هگل بوده، نيست، بلكه وي مجموعهی انديشهها را به دو بخش تقسيم ميكرد: يكي جهانبيني و ديگري ايدئولوژي. حقايق ثابتي را كه در جهان آفرينش وجود دارد و هر كسي طرز تفكر و مذهب و آييناش را از آن ميگيرد (يعني با نگرشي كه به جهان آفرينش دارد)، جهانبيني ميناميد و ميگفت: ما داراي جهانبينيی توحيدي هستيم، يعني معتقديم كه خداي واحد جهان را آفريده و همهی جهان نيز بر اساس همين توحيد است، كه چندين درس اسلامشناسيی وي در همين مورد است و شايد قسمت اصليی گفتههايش درباره جهانبيني را نيز به جهان بينيی ديني اختصاص داده است (كه خب كسي مخالفتي با اين ندارد) اما در اينجا به اين نقطه ميرسيد كه هر كسي روش و مكتب و نوع رفتار اجتماعياش را بر اساس جهانبيني خودش تنظيم ميكند كه نام ايدئولوژي را بر آن ميگذاشت.
ببينيد! دين در طول تاريخ داراي اصولي كلي و واحد بوده و هست كه مشتمل بر توحيد، نبوت، و معاد ميباشد، اين اصول هميشه يكسان بوده و تغيير و تحولي پيدا نكرده است. مثلاً هيچ پيامبري نبوده كه بگويد خدا پنج تاست و بعد اين مساله به تدريج به توحيد اسلام ختم شود. همهی پيامبران از همان ابتدا تاكيد داشتند که خدا يكي است و ما فرستاده و مبعوث اوييم و نهايت كار انسان هم قيامت است. اين امور مشترك، بين همه پيامبران (از آدم تا خاتم) بوده است. اما احكامي كه در اجتماع به اجرا درميآيد (روابط اجتماعي، تعليم و تربيت، نماز، روزه و…) و در مذهب اصطلاحاً شريعت ناميده ميشود (كه به معناي راه و روش است)، همان ايدئولوژي به تعبير دكتر شريعتي است.
ج : بله! حالا ممكن است بگوييم دكتر آن را غلط به كار برده، اما منظور دكتر همان است كه عرض كردم.
ج : بله! آنچه كه پارهاي از دوستان روشنفكر مذهبي ما از آثار دكتر ايراد ميگيرند، بيشتر با نظر به كتاب امت و امامت است.
ابتدا بايد به بررسي شرايط اجتماع پيراموني پيامبر به هنگام ظهور بپردازيم. در جامعه زمان پيامبر تنها قانون حاكم، قانون قبيله بود و نه چيز ديگري. در آن شرايط اساسا نميشد چيزي از سياست و حكومت گفت، چه رسد به اينكه خواسته باشيم از انواع، اقسام، و لوازم آن حرفي بزنيم. در جامعهی زمان ظهور پيامبر، تنها چيزي كه وجود دارد قبيله است و شيخ قبيله. شيخ قبيله هم حاكم است، هم قاضي، هم فرمانده لشكر، و اقتصاد و آداب و رسوم و سنتهاي قبيله را هم در دست دارد. از ويژگيهاي بارز نظام قبيلهای، بسته بودن آن و لايتغير بودن سنتهايش است. اگر كسي بخواهد از سنتها سرپيچي كند، مطرود قبيله است و يا حتي قرباني ميشود. حال پيامبر با اعلام نبوت خويش و ارائه اسلام و بعدها هجرتي كه انجام داد، درست برخلاف قبيله پيش رفت. قبيله يك نهاد ايستا بود و هجرت يك حركت پويا براي درهم شكستن آن چارچوب ايستا و خشك و به حركت درآوردن انسان در مسير تاريخي خودش. از اين جهت است كه دكتر معتقد بود اسلام برنامهاي براي رهبري بشر داشت كه كاملاً بر دموكراسي پايهگذاري شده بود. اما پيامبر شرايط خاص آن هنگام را در نظر داشت و از اين روست كه مرحوم شريعتي ميگويد اگر دموكراسي به معناي واقعي در آن روز به اجرا درميآمد، جامعه دچار هرج و مرج ميشد و متلاشي ميگرديد و اصلاً چيزي با عنوان “جامعه” باقي نميماند.
با اين تفاسير شريعتي معتقد است پيامبر در اين حال يك كار مرحلهاي را با در پيش گرفتن “دموكراسي ارشادي يا متعهد” انجام داده است. دكتر ميگفت مردم بايد خود سرنوشت خويشتن را اداره كنند و آينده خود را به دست بگيرند، اما به تدريج و با آموزشهايي كه بايد به آنها در طول ۱۲ نسل داده ميشد تا اين امر به عنوان يك فرهنگ در ميان مردم پذيرفته شود. به هر روي بعد از فوت پيامبر، عدهاي يك اصل دموكراتيك به نام “شورا” را (كه در قرآن هم بر آن تاكيد شده بود)، مطرح كردند و با سوءاستفاده از آن، دوباره همان مباحث قبيلهاي (اوس و خزرج و قريش) را زنده نمودند و بدان دامن زدند و مانع پيگيري آن روند شدند.
جداي از اين بحث خاص دكتر شريعتي در كتاب امت و امامت، در بررسي ساير آثار وي، به وضوح ميبينيم كه او پيوسته به دنبال آزادي و دموكراسي است و حتي ميگويد آرزوي تنها يك لحظه نفس كشيدن در آزادي را دارم. اصلاً هجرت دكتر براي ايجاد محيطي بود كه در آن يك جمع مهاجرنشيني ايجاد شود و او بتواند اصول موردنظر خود را به اجرا درآورد، كه البته اجل مهلت نداد.